شماره 154 | 20 فروردين 1393 | |
اقتصاد نقش بیشتری در تحریک «آستانة درد» اجتماع دارد. درست هم هست. ناملایمات اقتصادی فریاد جامعه را زودتر از بقیة امور درمیآورد. اگر کتابی منتشر نشود، اگر موزهای ساخته نشود، اگر بهداشت و آموزش کافی در اختیار قرار نگیرد و... (برای نمونه) به اندازة پرداخت نشدن حقوق و دستمزد سر ماه، جامعه را به آستانة درد نمیرساند. نخستین فریادهای دردآلود، معمولاً از حنجرة زخمی اقتصاد شنیده میشود. اما این، همة درد نیست. اگر کمبودهای اقتصادی را درد آشکار جامعه بدانیم، درد پنهانی هم هست که دیرتر نمایان میشود و زخمی عمیق و درونی دارد؛ و آن کمبودهای فرهنگی است. از این درد ممکن است صدای فریادی به گوش نرسد، ولی رایحة خوشی هم استشمام نمیشود. همه چیز بوی ماندگی میدهد. اقتصاد ظاهر جامعه را آباد میکند و فرهنگ باطن آن را. این دو آبادانی اگر شانه به شانة هم پیش بروند، رستگاری عمومی به همراه میآورد. جا ماندن هریک از آنها موجب لنگ زدن جامعه میشود. به نظر میرسد زمان اولویتبندی هریک از این موضوعها به سر آمده باشد؛ اینکه یکی زیربناست و دیگری روبنا؛ یکی اصل و دیگری فرع. هم شکم سیر بیاخلاق راه به جایی نمیبرد و هم اخلاقگرایی با شکم خالی. در یک مدیریت متعادل، ارزش یک چاه نفت بیشتر از یک نویسنده نیست. برای رسیدن به آن رستگاری عمومی فقط یک راه پیش روست: تولید؛ تولید اقتصادی و تولید فرهنگی. اما میدانیم که این راه هموار نیست و هر جامعهای به فراخور مختصات تاریخی، اقلیمی، و عمومی خود، با موانعی روبهروست. در کشور ما هم این موانع وجود دارد که به دو مورد از آنها اشاره میکنیم. یکی بزرگی و تنومندی دولت یا نهاد قدرت است. پیکرة قدرت همیشه در کشور ما بزرگ بوده است؛ به طوری که هر حرکتی، در نخستین گام به تنة دولت میخورد. این حضور فراگیر، ناخودآگاه موجب پیدایش انتظار و توقع در آحاد مردم میشود. هر اتفاقی که قرار است بیفتد، نقش نهاد قدرت، نقش اول است. حال این اتفاق میخواهد در مورد تنظیم سیاست خارجی باشد یا دربارة ازدواج دو جوان. دولت، هم باید به آن بیندیشد و هم هزینة این را بپردازد. یعنی انتظار چنین است. به اندازة فراگیری نهاد قدرت، انتظارها هم حجم و وسعت پیدا میکنند. اولین نتیجة این حضور تنومندانه، جلوگیری از خلاقیتهای فردی و گروهی است. نبود خلاقیت، پاهای تولید را فلج میکند. مانع دیگر، قومگرایی است. سلطنت قومی و ایلی برای قرنهای طولانی در کشور ما رایج بوده است. این منش حکمرانی ناخودآگاه این نتیجه را به دست داده است که حاکمان همیشه از جنس دیگرند و مردم از جنسی دیگر. انقلاب اسلامی، حکمرانی را در ایران در پی سه هزارة حکومت موروثی به هم زد، اما به همان سرعت اندیشة قومگرایی را درهم نپیچید. پاک شدن یک تفکر، آن هم به غلظت سه هزار سال قدمت، آسان نیست. نتیجة قومگرایی اولویت بخشیدن به منافع گروهی است، نه ملی. این اندیشة خودخواهانه نمیتواند تولید کند، چرا که نفع تولید به جیب مادی و معنوی تکتک مردم سرازیر میشود، نه کیسة یک گروه گردآمده به دور قدرت. با اینکه خط تولید کالا و اندیشه در کشور ما تعطیل نیست، اما اگر درست گوش کنیم فریادهای اقتصادی را خواهیم شنید و اگر درست ببوییم، بوی ماندگی کمبودهای فرهنگی را حس خواهیم کرد. از طرفی، داراییهای مادی و معنوی ایران میگوید که جامعة ما میتواند طعم رستگاری عمومی را بچشد، یعنی میتواند با تولید، زخمهای آشکار و پنهان اقتصاد و فرهنگ را درمان کند. چه آرزویی بالاتر از این در سال نو. هدایت الله بهبودی
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2163 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |