شماره 153 | 21 اسفند 1392 | |
نام دکتر علی شریعتی و حسینیه ارشاد در طول بیش از ۴ دهه اخیر چنان به هم درآمیخته است که شاید نتوان به سادگی از یکی بدون دیگری نام آورد. مهمترین و تاثیرگذارترین سخنرانی های “معلم انقلاب” در همین حسینیه واقع در خیابان “کوروش کبیر” سابق انجام شد و جوانان و دانشجویان زیادی را با نام “حسین”، “زینب” و “علی” آشنا کرد. جوانانی که شاید برخی شان پیش از آن با مسجد و حسینیه و دیانت چندان سرآشتی نداشتند، اما ایجاز کلام شریعتی آنان را به راهی دیگر رهنمون ساخت. این شد که حسینیه ارشاد یکی از مهمترین پایگاههای انقلاب اسلامی ۵۷ شد و دکتر علی شریعتی “معلم انقلاب” و یکی از برجسته ترین رهبران فکری آن. به مناسبت درگذشت مرحوم ناصر میناچی دکتر احسان شریعتی در گفت گویی که با سایت پیام نو داشته است به جایگاه حسینیه ارشاد و خدمات مرحوم میناچی، مبنای اختلاف بین دکتر شریعتی و آیت الله مطهری، تفاوت دیدگاه مرحوم مهندس بازرگان با سایر خانواده فکری نواندیشان دینی زمانه اش و دلایل برخوردهای خصمانه کسانی چون دکتر سیدحسین نصر و دکتر نراقی پرداخته شده است. *** در مورد چگونگی راه اندازی حسینیه ارشاد و نوع سبک آموزشی که در این حسینیه به جامعه مذهبی ما معرفی شد، توضیح بفرمایید. در این باره باید به نقش زندهیادان محمد همایون و سپس یارِ همراه او، ناصر میناچی که از بنیانگذاران حسینیه ارشاد از سال ۱۳۴۳ بودند، اشاره کرد. پس از سقوط رضاخان و در دهه بیست فضای آزادتری بر کشور حاکم شد. این گشایش موجب شد در عرصههای سیاسی و فرهنگی-مذهبی فعالیتهایی شکل گیرد. در برخی شهرهای مذهبی نظیر مشهد، از سویی آزادی فضا از نوعی گرایش قوی بازگشت به سنت ظهور کرد؛ از سوی دیگر نیز در فضای سیاسی، روشنفکران فعال شدند و حزب توده رشد کرد. در این میان، قشر ملی و مذهبی موجود در کشور همزمان با پاگرفتن «نهضتِ ملی»، نظیر استاد محمد تقی شریعتی و طاهر احمدزاده در مشهد با تأسیس «کانونِ نشرِ حقایق اسلامی» و مهندس بازرگان، دکتر سحابی و آیت الله طالقانی در تهران، فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را آغاز کردند و تحت تعالیم آنان «انجمنهای اسلامی» دانشجویان در دانشگاه تهران شکل گرفت و برخی اماکن مذهبی مروج نوعی اسلام گرایی با خوانش و رویکردی نوین شدند. در همین راستا و تداوم همین طرز تفکر بود که «حسینیه ارشاد» به عنوان مکانی برای ترویج نوعی گرایش مذهبی مدرن تشکیل شد و در آن سعی می شد تا در تبیین معتقداتِ دینی از روشهای علمی و منطقی استفاه شود. آن زمان حسینیه ارشاد فعالیت های محدودی انجام می داد و روحانیون و علمایی نظیر زنجانی، طالقانی و… مشغول سخنرانی و تدریس بودند و در این مرکز دینی بحث های علمیتر و بهروزتری برای مخاطبان روشنفکر و اقشار متوسط شهری بیان می شد. این فعالیت های رایج با حضور دکتر شریعتی جهش و کیفیت و رونق قابل ملاحظه دیگری یافت. آقای دکتر! می فرمایید که استاد محمدتقی شریعتی در مشهد فعالیت های مذهبی را آغاز کرده بود و افرادی چون مرحوم بازرگان و طالقانی و کسانی دیگر نیز در تهران این فعالیت ها را در یک دوره نسبتا نزدیک انجام می دادند. نقطه اتصال این نیروها در نقاط مختلف کشور و نزدیک شدنشان به هم چه بود؟ به نظر میرسد نقطه اتصال و پیشرفت آن جنبش فکری، بروز نهضت ملی شدن صنعت نفت بود. ببینید بعد از شهریور ۱۳۲۰ که رژیم سلطنتی در موقعیت ضعیفی قرار داشت، نیروهای ملی با دو گرایش عمده ملی و مذهبی به رهبری دکتر مصدق گردهم آمدند. در این میان برخی از روحانیون حامی مشروطه که همچنان به سنت روحانیونی چون آخوند خراسانی، نایینی و… وفادار بودند از نهضت ملی حمایت می کردند. اینها طبیعتا در شهرستانها هم شاخهها و نمایندگانی داشتند. حمایت و حضور اولیه چهرههایی چون آیت ا…کاشانی و به خصوص، آیات سیدرضا و ابوالفضل زنجانی، طالقانی و… یادآورِ سنت مدرس بود و در فراگیر شدن جنبش ملی در اقشار و لایههای مذهبی جامعهی ایران موثر بود و همه اینها موجب بسط و گسترش اندیشه نهضت ملی به لحاظ سیاسی و در افق بلندتر فکری، شنیده شدن صدا و نظرات جریان نواندیش و اصلاحگر مذهبی در میان طبقات مختلف اجتماعی آن زمان شد. در واقع باید گفت که چسب همه این جریانات در جاهای مختلف ایران همین نهضت ملی (شدن صنعت نفت) بود. چنانکه گفتید و از منظر تاریخی نیز روشن است، حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد جهش قابل توجه در کمیت و کیفیت مخاطبان حسینیه ایجاد کرد. فکر حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد و دعوت از وی چگونه رقم خورد و بانی این حضور چه کسانی بودند؟ دکتر شریعتی وقتی از اروپا بازگشت، پس از مدتی بازداشت و سرگردانی در دانشگاه مشهد مشغول به تدریس شد، آنجا تحلیل تاریخ اسلام را آغاز کرد. همین پژوهشهای صورت گرفته در زمینه تاریخ اسلام زمینهساز دعوت او از سوی مسئولان حسینیه ارشاد برای نگارش مقاله، ایراد سخنرانی و تدریس شد. کتاب «اسلام شناسی» منتشر شده بود که بحثهای بسیاری را هم در پی داشت، زیرا به عنوان متد تحقیق دکتر شریعتی در این درسها، از منابع اهل سنت نیز استفاده کرده بود. وی معتقد بود که ما باید از منابع آنها استفاده کنیم تا آنها نیز از منابع ما بهره برند. این رویکرد باعث شد تا عده ای در جامعه مذهبی او را متهم به سنیگری کنند. با همه این اوصاف باید گفت که دکتر شریعتی پیش از حضورش در حسینیه ارشاد نیز شناخته شده بود. امت و امامت شاید نخستین سخنرانی ایشان در سال ۴۸ در ارشاد بود. به هر حال ایشان توسط حسینیه ارشاد دعوت شدند چنانچه پیش از ایشان پدرش را نیز دعوت کرده بودند. به نظر شما دلیل این دعوت چه بود؟ دکتر در آن برهه چهره شناخته شدهای در جامعه دانشگاهی بود و سخنرانیهایش در دانشگاه های مختلف کشور او را به جامعه هم شناسانده بود و تنها به مشهد محدود نبود، اما همچون پدرشان در مراکز مذهبی و مساجد حضور نداشت. یادم هست که وقتی دکتر پس از محرومالتدریسی در دانشگاه وارد همکاری منظم با حسینیه ارشاد شد، بسیاری از دانشجویان دانشگاه مشهد (که اغلب گرایش چپ داشتند)، به خانه ما میآمدند و انتقاد میکردند که استاد ما در مسجد سخنرانی می کند و این برای ما کسر شان است! در سال ۱۳۵۰ در آستانه برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، چند تن از اساتید را از دانشگاه اخراج کردند. در دانشگاه مشهد نیز دکتر سیروس سامی و دکتر شریعتی را کنار گذاشتند و به بخشهای پژوهشی وزارت علوم تبعید کردند. بعد از گرفتن کلاس ها از ایشان در دانشگاه مشهد و محروم التدریس شدن دکتر شریعتی، او بیشتر به سخنرانی در ارشاد میپرداخت و در تهران مقیم شد. در واقع وقتش باز شد و این مکان برایش پایگاه شد. در آن زمان حسینیه ارشاد نیز به دلیل حساسیت های موجود زیر نظر و مؤاخذه دایم سازمان امنیت بود، اما بین کارشناسان ساواک در مورد ادامه کارش یا ممانعت از آن هنوز اختلاف نظر وجود داشت. اختلاف داشتند که بالاخره چه کنند؟ آن زمان جنگ چریکی آغاز شده بود و فکر میکردند این گونه بحثهای ذهنی مثل تاریخ تمدن و ادیان و اسلام و… جوانان را از جو انقلابی دور میکند. البته این تحلیل یک جناح از ساواک بود؛ در جناح دیگر این تصور وجود داشت که اتفاقا این رویکرد خطرناکتر است. برای نمونه، تحلیل دکتر سیدحسین نصر به اعتراف اخیر خودشان در این راستا بود. رفته رفته ساواک به این جمع بندی رسید که اینجا واقعا در حال تبدیل شدن به پشت جبههای برای مبارزان شده است و به این نتیجه رسید که باید جلو این مکان و فعالیت ها گرفته شود. در این حین شنیدیم برخی از روحانیون وابسته (نظیر امام جمعه شیراز در سفر شاه به آنجا) تقاضای تعطیلی ارشاد را میکنند. از سوی دیگر برخی از روحانیون توسط ساواک تحریک می شدند و سعی می شد تا جنگ های کاذبی علیه حسینیه راه بیاندازند. با برتری این تحلیل منفی در ساواک و بالا گرفتن تحریک ها در میان آن بخش از روحانیت سنتی وابسته، شاه دستور تعطیلی حسینیه ارشاد را صادر کرد. کماندوها به حسینیه ارشاد حمله کردند و درگیری نیز پیش آمد. به هر حال حسینیه ارشاد از آبان ماه سال ۵۱ تعطیل و دکتر نیز مخفی شد و حسینیه نیز تا زمان انقلاب باز نشد. در آن ایام شما و سایر اعضای خانواده همچنان در مشهد بودید؟ بله در حال جمع و جور کردن اثاث خانه جهت عزیمت به تهران بودیم که ارشاد تعطیل شد و این اتفاقات روی داد. در حالی که ما در حال اسباب کشی و انتقال به تهران بودیم، مامورین ساواک به منزل استاد محمدتقی شریعتی و منزل ما در مشهد آمدند و تمام کارتونها را باز کردند و کتابها را وسط راهرو ریختند و با کامیون بردند. استاد محمدتقی شریعتیاز مشهد و دایی بزرگ ما را نیز از تهران گروگان گرفتند تا دکتر از مخفیگاه بیاید و خود را معرفی کند. در پی این اقدام، دکتر پس از چند ماه مشورت با دوستان (از جمله مرحوم میناچی) در این مورد یا خروج از کشور، به خاطر پدر و همچنین برادر همسرش که اصلا سیاسی نبود و بیدلیل به زحمت افتاده بود، در اواخر تابستان سال ۵۲ نیمه شبی به همین خانهای که در تهران خریده بودیم آمد و صبح به کمیته مشترک شهربانی-ساواک رفت و خود را تحویل داد. از او دیگر خبری نشد و تا آغاز زمستان که چند ماهی با دکتر حق ملاقات نداشتیم و فشار بسیاری روی او بود. وی تا آخر سال ۵۳ در سلول انفرادی کمیته ماند و قرار بر آزاد شدنش نبود تا اینکه در مذاکرات الجزایر و با توصیه آنها، شاه اجازه آزادی دکتر را در سال ۵۴ داد. به مقطع حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد و تاثیرگذاری ایشان بازگردیم. در آن برهه افرادی که با ادبیات نواندیشانه دیدگاههای اسلامی را طرح کنند وجود داشتند، اگرچه تعدادشان زیاد نبود. با این حال از نظر شما خصوصیت بارز دکتر شریعتی چه بود که توانست چنین تاثیر بهسزایی بر شکوفایی فعالیت حسینیه ارشاد و تبدیل آن به کانون نشر اندیشه انقلابی بگذارد؟ تلاش شدید و حجم و کیفیت تولید شریعتی باعث تحول کیفی در حیات فکری حسینیه ارشاد شد. علاوه بر نقش خود او، در زمان ایشان، حضور جوانان و هنرمندان و روشنفکران چشم گیرتر شد. شریعتی نیازها و مقتضیات روز جامعه و جوانان را درک می کرد. ورود عنصری چون ادبیات و هنر (تئاتر و نقاشی و … که با تئاتر ابوذر از مشهد آغاز شده بود) و همین حضور جوانان پرشور در ارشاد باعث شد که قدرتهای استبدادی-ارتجاعی احساس خطر کنند. به هر حال این جنبش و شکوفایی ایجاد شده بود و سبب شد تا در کشور تحول فکری بزرگی رخ دهد. در این میان، جامعه سنتی هم تحریک شده بود و روحانیون درجه دو علیه ارشاد بر منابر تبلیغ میکردند و جوی به وجود آوردند و عده ای به دنبال تکفیر شریعتی و ارشاد حتی نزد مراجع تقلید افتاده بودند. مجموعه این عوامل و نوع نگاه و عملکرد شریعتی، امتزاج اندیشه و هنر و مبارزه و چندساحتی بودن این جریان و جنبش فکری-اعتقادی و سیاسی-اجتماعی تاثیرگذاری خیره کنندهای داشت و حتی هنوز با گذشتِ چند دهه و حوادث بزرگ در ایران و جهان دارد. آقای دکتر! چندی پیش دکترعلی مطهری در مصاحبه ای گفته بود که اختلافات شهید مطهری بیش از اینکه با دکتر شریعتی باشد با مدیریت حسینیه ارشاد بود. از نظر شما این سخن تا چه اندازه صحیح است و اساسا چه اختلافی میان برخی از سخنرانان با دست اندرکاران حسینیه ارشاد وجود داشت؟ در پاسخ به این سوال فقط خاطره ای نقل میکنم که تا حدودی روشنگر قضیه است. زمانی که این بحث مطرح شد که از جانب مرحوم مطهری اختلافی با مدیریت حسینیه ارشاد پیش آمده که به دکتر شریعتی مربوط می شود، دوستان مشهدی مانند مرحوم امیرپور و … پیشنهاد دادند جلسه ای با حضور استاد مطهری و دکتر شریعتی ترتیب داده شود تا به گفتگو بنشینند و مسئله حل شود. در نتیجه به همراه دکتر روحانی شوهرعمه ما که برادر خانم استاد مطهری بودند و دکتر شریعتی به این جلسه رفتیم. استاد مطهری در این گفتگو از آقای میناچی انتقاداتی میکردند که مثلا در اطلاعرسانی عمومی سخنرانیهای دکتر شریعتی آگهی دادن در روزنامه کار درستی نیست. دکتر شریعتی شناخته شده هستند و نیازی به تبلیغ نیست و… تا آخر این جلسه نیز بیشتر استاد مطهری اینگونه انتقادات را به نحوه مدیریت مرحوم میناچی و هیات مدیره حسینیه مطرح میکردند. دکتر نیز که به ایشان احترام میگذاشت، همدلانه سکوت تاییدآمیز میکرد، چون اصولا با ایشان مشکلی نداشت. نسبت خانوادگی هم پیدا شده بود و رفت و آمدی هم یادم میآید در جوانی به فریمان داشتیم. پس از آزادی دکتر از زندان هم دید و بازدیدی با استاد، اما بعدها از مرحوم همایون و میناچی شنیدیم که از نامهای سخن می گفتند که در آن استاد مطهری گویا شروط و ملاحظاتی در مورد نحوه تداوم کار سخنرانان و به صورت تلویحی دکتر شریعتی در ارشاد را مطرح کرده بودند و به دلیل پذیرفته نشدن از سوی مدیریت حسینیه ارشاد موجب رنجش و کنارهگیری ایشان شده بود. نکته ای که مطرح می شود این است که پس از وقوع این اختلافات شهید مطهری از حضور در حسینیه ارشاد منع شد یا به گونه ای عذر ایشان برای سخنرانی خواسته شد. این موضوع تا چقدر صحت دارد؟ هرگز! در واقع درست این است که استاد مطهری پس از این اختلافنظر با مدیریت حسینیه ارشاد بر سر شروطی که ایشان توصیه می کردند، خودشان با حالت قهر از حسینیه ارشاد کناره گرفتند. این تعابیر که مطرح می شود، صحیح نیست. تحلیل من این است؛ از آنجا که به لحاظ فکری بخشی از جامعه سنتی مذهبی در مقابل حسینیه ارشاد داشت، استاد مطهری میخواستند میانه را بگیرند؛ بنابراین ترجیح دادند از حسینیه فاصله بگیرند. ازسوی دیگر، جو حسینیه با حضور دکتر شریعتی قدری به لحاظ سیاسی تند شده بود و تیپ هایی مثل سیدحسین نصر و امثال او نیز که ادعای نزدیکی به استاد را داشتند، نسبت به این موقعیت و جوّ حسینیه ارشاد احساس خطر می کردند و فشار میآوردند و هشدار آن را نیز به حکومت می دادند. اتهام آنها این بود که اینجا مکان و پاتوقی برای محافل رادیکال و انقلابی می شود. اما از نظر ظاهری چیزی که از بیرون مشاهده می شد، اختلافات اداری بود و می گفتند که باید در اینجا امور منظم تر شود. دکتر شریعتی هم که معروف بود یک مقدار بی نظم است و گاه در رسیدن سرموقع به سخنرانیها تا دوساعت هم تاخیر می کرد و عجیب بود که جمعیت نه تنها منتظر می ماند که دو ساعت هم مجلس بیشتر طول میکشید و تحمل میکرد و پس از آنهم می آمدند تو کوچه به سؤال و جواب! اینها مسائلی بود که باعث می شد که بگویند باید نظم مشخصی در کار موجود باشد. با همه این تفاسیر، پس از شهادت و فوت استاد مطهری یادداشت هایی از ایشان توسط خانواده منتشر شد که نشان میداد ایشان در خصوص اسلامشناسی هم حواشی و ملاحظاتی انتقادی داشتهاند. البته به نظر میرسد مخالفت های امثال دکتر سیدحسین نصر با رویکردهای دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد طبیعی باشد… بله، ایشان رئیس دفتر و دست راست علیاحضرت فرح دیبا بودند. آقای دکتر مظفری، استاد دانشگاه کپنهاگ که آن زمان به ایران آماده بودند و کتابی زیر عنوان «نظامهای تک حزبی» نوشته بودند و تلقی میشد که در زمان نهاوندی به دستگاه نزدیک میشود، در خاطراتشان تعریف میکردند که در مجلسی نزد خانم فرح رفتم و اعلام کردم که در خصوص اسلام وشیعهشناسی مطالعات و پژوهش هایی داشتهام و می خواهم در اینجا کار کنم. خانم فرح در جواب گفنتد که سیاست فرهنگی اسلامی ما را دکتر نصر ترسیم میکند، پیش ایشان بروید. از سوی دیگر، ایشان اخیرا ادعا کردهاند که با مرحوم مطهری ارتباط خوبی داشته و اتهام زده که به توصیه استاد چنین مسئولیتهایی را پذیرفته تا «نظام سلطنتی اسلامی» بسازد و میان علماء و دستگاه شاه پادرمیانی کند! خلاصه این گونه عناصر هم آتش بیار معرکهها بودند. اینجا یک مسئله تاریخی دیگر هم وجود دارد که به نامه مشترک شهید مطهری و مرحوم بازرگان باز میگردد. نامه ای که به انتقاداتی از آموزههای ارائه شده توسط دکتر شریعتی در آن سالها باز می گشت… در متن آن نامه تنها مطرح شده بود که دکتر شریعتی را ما میشناختیم؛ ایشان مسلمان بوده و با وجود مطالعاتی که در زمینه اسلامشناسی داشته، چون تحصیلاتش در غرب بوده، ممکن است در برخی تحلیل هایش دچار اشتباهاتی شده باشد. این نامه را هم مرحوم بازرگان بعد از اینکه امضا کرد و مرحوم دکتر سحابی نسبت به انتشارش از ایشان انتقاد کردند، زنده یاد بازرگان نامه دومی منتشر و در آن تجدید نظر کرد، اما به غیر از این، گویا نامهای از سوی استاد مطهری به امام خمینی نگاشته شده که درباره دکتر شریعتی و حتی استاد محمدتقی شریعتی انتقاد تندی بیان شده که شان روحانیت را رعایت نمیکنند و این نامه البته پس از شهادت ایشان منتشر شده است. شما در این باره هیچ وقت با فرزندان آیت الله مطهری صحبتی کرده اید؟ بله. اخیرا با آقا مجتبی صحبت کردم. درباره چگونگی و دلیل انتشار این نامهها چه نظری داشتند؟ ایشان فرمودند که در نحوه انتشار این نامه ها اشتباه صورت گرفته است. البته خود من در مورد بیان کردن مسائل تاریخی بهشکل پژوهش مشکلی نمیبینم؛ مگر اینکه چیزی خصوصی باشد و مولف نخواهد انتشار یابد. به هرحال از نظر من اینگونه مسائل آن قدرها هم فکری نبوده است، چنانکه پس از آزادی دکترشریعتی یک بار ما به خانه استاد مطهری رفتیم و در آنجا دکتر به ایشان گفت این احسان ما به کتابهای شما علاقه مند است و آنها را مطالعه میکند. حتی قرار شد من در حوزه چیذر که نزدیک منزل ایشان بود به تحصیل عربی (و جامع المقدمات و دروس حوزوی) بپردازم. اما از آنجا که مسیرش از منزل ما خیلی دور بود به آنجا نرفتم و جای دیگر شروع کردم. یکبار دیگر هم به یاد دارم که استاد مطهری به منزل ما آمدند و کتاب «بیست و سه سال» منسوب به علی دشتی که حاوی مطالبی علیه زندگی رسول اکرم بود را به دکتر شریعتی دادند و از او خواستند که به این کتاب پاسخ دهد. می خواهم بگویم که استاد مطهری از اول (با ویژه نامه «محمد خاتم پیامبران») تا پایان با این داستان، دکتر شریعتی را در زمینه تاریخ اسلام قبول داشتند. به نظر شما دلیل هجمه افرادی چون سیدحسین نصر و دکتر نراقی به شریعتی پیش و پس از پیروزی انقلاب چیست؟ اینها چند طیف هستند: یک سری بازماندگان «اندیشمندان» نظام قبلی که چون موقعیتی داشتند و پس از انقلاب آن را از دست دادند، دنبال مقصر میگردند و درست و نادرست چنین فکر میکنند که محرک این انقلاب روحانیون سنتی نبودهاند بلکه همین روشنفکران انقلابی و مؤثرترینشان شریعتی بودهاند. تا حدودی هم باید پذیرفت که درست می گویند. چنانکه اخیرا یکی از آقایان بزرگان روحانی خطاب به اصحاب مهندس بازرگان فرمودند مگر شما همانانی نیستید که می گفتید ما باید وارد حوزه سیاست شویم؟ اکنون که آمدهایم می گویید برویم کنار؟ اینکه روشنفکران انقلابی و بویژه از نوع دینی آن اعم از مهندس بازرگان و … بودند که «دغدغه و داعیه اجتماعی» دین را در تاریخ معاصر مطرح کردهاند و از «ایدئولوژی و مکتب مبارز» شدن اسلام به عنوان پروژه نام بردهاند، درست است. ولی این غلط است که انقلاب به صورت مستقیم محصول کار اینها بوده باشد. انقلاب ایران محصول ضعفهای مدیریت بحران عمیق سیستم گذشته و به قول مهندس بازرگان، رهبر اولیه انقلاب خود شاه بود. رژیم شاه از زمان کودتا چنان تراکمی از نارضایتی ایجاد کرده بود که از زمانی که دکتر حاجسیدجوادی نامه سرگشاده معروفش را به او نوشت، فضا دیگر شکسته شده بود و او نتوانست درست بحرانهای پیاپی را مدیریت کند. هرچقدر هم که عقبنشینی میکرد بدتر میشد، چرا که زمان اصلاح دیگر گذشته بود و خود آنها شکست را قبول کردند. کسی مثل بختیار که خودش را رهبر مجرب سیاسی می دانست، چرا در ۳۷ روز آخر باید چنین پستی را قبول میکرد؟ وقتی که میلیونها تن از مردم به خیابانها ریختند سرکوب ۱۷ شهریور جواب نداد، دیگر برای اصلاح دیر شده بود. پیش از آن چنان مسلط شده بودند که اعلام تکحزبی کردند و گفتند همهی شهروندان بی استثناء باید ثبت نام کنند. یادم می آید ما در حال دادن امتحان بودیم، میآمدند دفاتری می آوردند که همه باید امضا کنند و عضو حزب شوند (من سر امتحان امضا نکردم و دادم نفر جلو). شاه شنیده بود که در کشورهای توتالیتر احزاب فراگیرند، اما نمیدانست که در آنجا هم همه عضو حزب نیستند چون مقام حزب اهمیت دارد! از قضا در اوج سرکوب، جیمی کارتر در اظهارات خود گفت؛ حقوق بشر باید ایران رعایت شود. پس از آن دکتر براهنی در کنگره ای در آمریکا شکنجهها را افشا کرد. سلطنت طلب ها می گویند چون شاه خیلی قدرت گرفته بود و آمریکا می خواست او را از میان بردارد، اما دلایل انقلاب ابران مشابه همین «بهار عربی» است و نارضایتی مردم موتور اصلی است و شرایط خارجی مساعد البته تشدید و تسریع کننده یا به تعلیق و تاخیر درآورندهاند؛ و همهی این پارامترها نطفه ای از واقعیت وجود دارد و هر کس یک جنبه را بزرگ می کند. در مجموع آن سیستم در اوج اقتدار خود، یکباره ترک خورد و از هم پاشید. پس برخی که منتقدان انقلابی و روشنفکران دینی را مقصر می دانند و می گویند آنها بودند که زمینه ذهنی انقلاب را ایجاد کرده اند و در راس آنها شریعتی را بهشکل مصنوعی برجسته میکنند. کسانی مثل مرحوم نراقی، نصر، متینی و… اینگونه میاندیشند و این تفکری است که شایع است. اولین بار این را دکتر شایگان گفته بود که دیو سنت را روشنفکرانی چون شریعتی از چراغ بیرون آوردند. بحث دیگری که ۱۰ سال بعد در خود نظام جمهوری اسلامی مطرح شد. شکافی که از روز اول در نظام دو پایه و جناح مکتبی و لیبرال را ایجاد میکرد و بعد به دو جناح اصلاحطلب و اصول گرا تبدیل شد و پس از وفات آیت ا…خمینی با بحران فکری که دکتر سروش نماد آن بود، افزایش یافت. مرادِ نظریه «فربه تر از ایدئولوژی» زیرسؤال بردن دینِ حداکثری بود با طرحِ این مدعی که ایدئولوژیزاسیون، نتیجه معکوس میدهد. مشابه بحثی که مهندس بازرگان در آخرین سخنرانی خود به نام «خدا و آخرت» مطرح کردند که اصل دین، خدا و آخرت است و سایر امور (تعهد و دخالت در کار دنیا و سیاست) تبعاتِ ثانوی آن است. اما در واقع، این «نتیجهی معکوس» محصولِ منطقی و طبیعی «نقادیگری ایدئولوژیکِ سنّت» (پروژه شریعتی) نبود، بلکه فقدانِ آن کار و انقطاع در تعقیبِ آن طرح به چنین نتیجهای منتج شد! آقای دکتر! یک موضوع دیگر که این سالها دستمایه انتقاد از دکتر شریعتی بوده، طرح بحث «امت و امامت» و دموکراسی متعهد و هدایتشده است. از این موضوعات استفادههایی شده و برخی از روشنفکران سکولار و حتی مذهبی و افرادی نسبت به طرح این نظریه ابراز ناخرسندی کردهاند و معتقدند که این رویکرد، روند دموکراتیزاسیون را پس از انقلاب اسلامی کند کرده است. دیدگاه شما در این باره چیست؟ ببینید بحث «امت و امامت» ارتباطی به مباحث حکمرانی (امارت و خلافت) چنانکه برخی بعدها از آن استفاده کردند، نداشت. اساس آن رویکرد این بود که در جامعهی غیرپیشرفته و ناآگاه جهان سومی روشنفکر چگونه باید رهبری فکری هدایت کننده را چنان برعهده گیرد که جامعه برای فراهم آمدن شرایط دموکراتیک آماده شود. پاسخ این پرسش که در کنفرانس باندونگ اندونزی (که منجر به تشکیل گروه کشورهای «غیرمتعهد» شد) مطرح شد، «دمکراسیِ متعهد و مهتدی» بود (یعنی برای یک دوراهی گذار موقت انقلابیون بدون مراجعه به آراء عمومی جامعه را برای برپایی دموکراسی و انتخابات آزاد آماده کنند). قطعنامهای نیز به نام «حقوق خلقها» برای تکمیل «اعلامیه جهانی حقوق بشر» صادر شد. این فکر و پرسش و پاسخ در سخنرانی امت و امامت نیز منعکس شده است. این نظریه چنانکه در بسیاری از کشورهای استقلال یافته نظیر الجزایر و … تجربه شد به این نتیجه معکوس انجامید (فسادِ دیکتاتوری صالحین و انقلابیون قبلی پیدا شد). برای نمونه در کشور مصر، وقتی ناصر کودتا کرد پس از قدرت یافتن، کارهایی انجام داد که درست نبود و همین الان نیز در این کشور با سوءاستفاده از سنت ناصری، ارتش کارهای ناخوشایندی انجام می دهد. با این تجارب که به دست آمد این تز که گروه انقلابی تا اطلاع ثانوی در قدرت باشد تا زمینه واقعی دموکراسی فراهم شود، با شکست روبرو شد. جالب است که پس از انقلاب در سازمان مجاهدین خلق تحولی صورت گرفت که بنابه ادعای برخی از هوادارانشان به نظریه امت و امامت رسیدند. ربط دادن امت و امامت به نظریه ولایت فقیه هم نادرست است. پس از اولین سخنرانی دکتر در این زمینه در تهران، مهندس بازرگان هم انتقاد داشتند. دکترشریعتی در این سخنرانی تز خود را در خصوص تحولات کشورهای جهان سوم مطرح ساخت که مورد استقبال نیروهای چپ آن زمان قرار گرفت. یادم هست که برخی از دانشجویان دکتر در مشهد نیز که بعدها از رهبران فدائیان شدند میگفتند ما نه اسلام را قبول داریم و نه تشیع را، ولی همین نظریهی امت و امامت را قبول داریم! در آن زمان پس از اینکه رهبری ملی و غیرمکتبی مبارزات لیبرال قانونی و پارلمانتارلیستی با شکست مواجه شده بود، تنها بحث «رهبری» عقیدتی و انقلابی مطرح میشد. لازم به ذکر است که تز گروههای چریکی نیز این بود که برای جبران اعتماد از دست رفته بر اثر فعالیت های سازش کارانه رهبران گذشته باید نوعی رهبری انقلابی آفرید و خون داد! معنای رهبری انقلابی این بود که ما روشنفکران باید برای به دست آوردن اعتماد و اعتبار، خود وارد صحنه شویم. اگر به تبار شناسی خانواده فکری شریعتی از دوران مشروطه و نهضت ملی تاکنون نگاهی بیاندازیم، میبینیم که از روز اول مسئله مورد نظر آنها دوگانههای آزادی علیه استبداد و استقلال علیه استعمار بوده است و دموکراسی در ایران اگر یک نماینده تاریخی داشته باشد، همین خانواده فکری ملی-مردمی و مذهبی نولندیش است. در واقع دموکراسی از آغاز مهمترین مسائل برای نیروهای ملی- مذهبی (به معنای وسیع کلمه) در ایران بوده است و از این رو این گروهها از آغاز انقلاب نیز به اتهام «لیبرال» مورد هجوم قرار گرفتهاند. برخی از منتقدین شریعتی معتقدند که میان مرحوم مهندس بازرگان و شریعتی در خانواده روشنفکران دینی تفاوت وجود دارد. بازرگان به حقوق بشر و آزادی و همچنین اقتصاد لیبرالی اهتمام داشته و این موارد -علی الخصوص حقوق بشر و آزادی و دموکراسی- در اندیشه شریعتی چندان پر رنگ نیست. به نظر شما نسبت دکتر شریعتی با حقوق بشر و آزادی و دموکراسی چگونه بوده است؟ چقدر در آثار و نگرش های ایشان نسبت به این مقوله توجه شده است؟ عرض کردم که مساله اول و همیشگی نیروهای ملی و مذهبی در ایران آزادی و استقلال بوده است، چنانکه همینها در آستانه انقلاب گروه «حقوق بشر» را تشکیل دادند، یعنی نخستین گروهی که در انقلاب در زمینه حقوق بشر فعالیت داشت و توسط نیروهای ارتش علیه آن بمبگذاری شد. شریعتی به عنوان یک ملی مصدقی و ملی-مذهبی دموکرات و البته سوسیال-دموکرات و نه لیبرال-دموکرات، هر چه می گذشت بیش از پیش و به ویژه در بخش آخر زندگی خویش، مقوله آزادی و حقوق بشر را مورد تاکید قرار میداد. علت آن نیز گفتیم تجربه کشورهای استقلال یافته و همچنین سرکوب و سانسور ساواک در ایران و عدم تجربه دموکراتیک حتی در گروه های اپوزیسیون از جمله کودتا در سازمان مجاهدین که محصول نبود دموکراسی سازمانی بود. شریعتی نیز در بحث آخرش زیر عنوان «آزادی، عدالت، عرفان» و سروده «خجسته آزادی» و در نامه به دکتر حاجسیدجوادی و در نقد سانترالیسم کشورهای کمونیستی و در بحث های مربوط به دگراندیشی و حق نقد در جای جای آثار و بیانات و مکتوباتش، تاکید ویژهای بر مسئله آزادی و دموکراسی و حقوق بشر داشته است. آزادیِ بی قید و شرطِ بیان و تجمع و… و مخالفت تا مرز قیامِ مسلحانه و تا مرز آنارشی از شعارهای شریعتی است. پس آزادی به نظر من نیز از ارکان و آرمانهای اصلی مکتب شریعتی و شرط برقراری عدالت است و دکتر میگوید از عدل بنیعباس (توتالیتاریسم) به جور بنی امیه (کاپیتالیسم) پناه میبریم؛ ایشان در مقایسه کشورهای غربی و شرقی می گوید که اگر قرار باشد میان عدالت سوسیالیستی و آزادی کاپیتالیستی یکی را انتخاب کنیم بهتر است گزینش آزادی باشد. اینها مسائل روشنی است اما باز هم برخی دوستان مغلطه می کنند. البته این اختلاف در خانواده ملی و مذهبی بین مهندس بازرگان که در حوزه اقتصادی تفکراتی نزدیک به جریان لیبرال راست داشتند و سایرین اعم از طالقانی، سحابی و شریعتی وجود داشته است. به جز زندهیاد بازرگان، بقیه خانواده فکری ملی و مذهبی خود را سوسیال دموکرات می دانستند. افسانه دموکرات نبودن شریعتی را کسانی دامن میزنند که امروز سینهچاکِ دمکراسی-لیبرال حداکثری شده اند، باید پیشتر و بیشتر در بررسی کارنامه تاریخی خود، پاسخگوی بینش و منشهای غیردموکراتیک گذشته باشند! به عنوان سئوال آخر می خواهم بدانم که با توجه به درگذشت مرحوم میناچی وضعیت حقوقی و شیوه اداره حسینیه ارشاد به چه صورت خواهد بود؟ از نظر حقوقی مشکلی وجود ندارد، چون هیات امنا دارد و یک موسسه غیر دولتی و وقفی است. در حال حاضر یکی از دوستان آقای میناچی از سوی ایشان برای مدیریت اجرایی حسینیه انتخاب شده اند که وظایف محوله را برعهده دارند (و شنیدهام که در ابتدای انقلاب مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده اند). به هر حال فارغ از فعالیتهایی که در حسینیه صورت می گیرد مثل اجاره دادن ساختمان برای اجرای برنامه به سایر نهادها، نکته مهم این است که نقش تاریخی ارشاد همچون فضایی برای روشنفکری مذهبی مستمر بماند و انشاءالله این روند ادامه یابد و آینده حسینیه ارشاد همچون گذشتهاش روشن بماند.
منبع: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2156 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |