شماره 153 | 21 اسفند 1392 | |
محمود استادمحمد (متولد 1329 در جنوب تهران) يكي از چهرههاي برجسته تئاتر بود كه همواره گوشهچشمي هم به سينما و تلويزيون داشت. او یکی از آخرین بازماندگان نسل طلایی تئاتر ایران بود و با نمايش «آسیدکاظم» خود را به جامعه هنري شناساند. بعدها هم آثار ماندگاري همچون «شب بيستويكم» را بر صحنه خلق كرد. همواره و از سر قدرشناسي نامهايي همچون نصرت رحمانی، عباس نعلبندیان، محمد آستیم و بيژن مفيد را بر زبان ميراند و از درسهايي ميگفت كه از اينان آموخته بود. در دهه پاياني عمر، فقط توانست تا حدي به هنر اصلياش تئاتر بپردازد و انبوهي فيلمنامه و نمايشنامه كارنشده از خود به يادگار گذاشت. چند سال آخر را نيز مانند بسياري از هنرمندان اين ديار با تحمل درد و رنج فراوان ناشي از بيماري طي كرد. درگذشتش در سالي كه گذشت، ضايعهاي بزرگ براي هنرهاي نمايشي قلمداد شد و تأثير، تأثر و بازتاب فراواني برانگيخت...
***
نگارنده با نام محمود استادمحمد نخستين بار در نوجواني از طريق آثار سينمايي او برخورد كرد. سالهاي اولِ پس از پيروزي انقلاب بود. فيلمي به نام «جنگ اطهر» ساخته محمدعلي نجفي اكران محدود پيدا كرد كه توجه چنداني برنينگيخت اما پيشزمينهاي بود بر آفرينش سريال مشهور «سربهداران» توسط همين كارگردان. استادمحمد فيلمنامه «جنگ اطهر» را نوشته و نقش مهمي را در آن بازي كرده بود. فيلم، توليد آخرين سالهاي رژيم پيشين بود و نمايشاش به پس از سقوط 57 كشيده شد... در ادامه نام استادمحمد در جايگاه يكي از همكاران فيلمنامهنويسي براي فيلم «انفجار» به گوش خورد كه هيچگاه به نمايش درنيامد. «فرمان» (به عنوان نويسنده) فيلم ديگرش بود و در «سياهراه» همچون «جنگ اطهر» عنوان توأمان نويسنده فيلمنامه و بازيگر را تكرار كرد. «سياهراه» بر اساس نمايش مشهور استادمحمد (و يكي از دو سه شاهكار اصلياش در كنار «سيدكاظم») شكل گرفته بود و بهرغم فروش خوبش فاصلهاي دور با كيفيت اثر منبع و نمايشي كه پيشتر روي صحنه آمده بود داشت. در همان سالها نام استادمحمد در تلويزيون بيشتر به چشم خورد. ماجرا از اين قرار بود كه او پس از نوشتن نمايشنامه «قصص القصر»، نمايش ديگري به نام «آنها مأمور اعدام خود هستند» را با جمعي از زندانيان واقعي در زندان قصر تمرين كرد و به مدت چهلوپنج شب در سالن چهارسوي مجموعه تئاتر شهر به اجرا درآورد. اين نمايش پس از ضبط تلويزيوني و به سبب استقبال چشمگير مردم، بارها پخش مجدد شد. ديگر نمايش موفق استادمحمد «گل ياس» بود كه تئاتر تلويزيوني آن نيز بارها پخش و با استقبال عمومي مواجه شد. نويسندگي سريال «سايه همسايه» به كارگرداني اسماعيل خلج ديگر كار ديدهشده استادمحمد در آن سالها بود. حالا ديگر نگارنده آشنايي نسبياي با هنر وي پيدا كرده و دريافته بود كه اين هنرمند با وجود سن نهچندان بالايش يكي از چهرههاي استخواندار و داراي رگوريشه در تئاتر ايران است. هنرمندي كه بهجز كارگرداني نمايشها دستبهقلم نيز بود و نمايشنامهها و همچنين فيلمنامه سريالها و فيلمهايي را به رشته تحرير درآورده بود. فيلمنامه دو سريال «پژواک» و «گذر خلیل دهمرده» را هم در رژيم پيشين نوشته و البته متن دومي را خودش كارگرداني كرده بود. «پژواک» اثري مهجور بود كه برخي كساني كه آن را به ياد ميآورند سریالی متفاوت با تمی سیاسی و اجتماعی و تا حدي هم معترض توصيفش ميكنند. «پژواک» چشم به مخاطب خاص داشت و سریالی بود روشنفکرانه و به سبک و سیاق آن زمان که عموم جوانان كشور، جویای دانستن بودند پر بود از استعاره و نماد. ساعات پخش آن نيز مثل سریالهای دیگر آن زمانه، دوشنبهها نبود و اواخر شب پخش میشد تا مثلاً «زهرش گرفته شود» و حتي مثل اين كه تا پايان داستانش هم ادامه نیافت و متوقف شد... سريال «گذر خلیل دهمرده» نيز با تكيه بر موفقيت استادمحمد در «آسيدكاظم» مضموني نزديك به آن نمايش داشت و توانست تماشاگراني براي خودش دستوپا كند. ديگر آثار سينمايي استادمحمد براي من كه هميشه جوياي اخبار سينما و تلويزيون بودم، عبارت بودند از «بلوغ»، «هزاران زن مثل من» (هر دو به عنوان بازيگر)، «بادامهاي تلخ» (در جايگاه پردازنده نهاييِ فيلمنامه) و نيز «همكاري» با سيروس الوند در «دستهاي آلوده» كه البته جزئيات اين همكاري براي ما چندان روشن نيست. در ميانه اين فعاليتها نيز استادمحمد سالهايي را در خارج از كشور به سر برد؛ يونان، اسپانيا، كانادا و آمريكا به ترتيب، مقاصد او بودند. از سال 1364 تا 1374 را بيشتر در كانادا زندگي كرد و سه چهار سال آخر را در آمريكا و سرانجام سال 1377 با توجه به تغييراتي كه در فضاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي كشور رخ داده بود به ميهنش برگشت. در اين سالها من به سبب علايقم همچنان چشم به ادامه فعاليتهاي او در سينما و تلويزيون داشتم و اميدوار بودم تا دوباره هنر و تواناييهايش اوج بگيرد، در حالي كه ميدانستم آنچه نام استادمحمد را بر زبان انداخته، پيشينه و كارنامه تئاتري اوست... *** نكته مهم در شكلگيري كار هنري افرادي همچون محمود استادمحمد و يارانش كه در فضاي مناسب آن سالها فرصت معرفي خود را پيدا ميكردند و به بالندگي ميرسيدند اين بود كه بيشتر اين هنرمندان اهل نقاط محروم بودند و از متن زندگي طبقات فرودست سر برميكردند. محمدعلی سپانلو شاعر، نويسنده و منتقد مشهور که آن سالها دوستياي هم با زندهياد استادمحمد پيدا كرد. «چه بگویم، چه بنویسم؟! وقتی که درد از آن حد ممکن میگذرد، آدمی چه دارد که بگوید! وقتی که درد... درد از سر دریا میگذرد، طوفان تکلم، به چه کار میآید... که حالا از آمدن بنویسی و از رفتن و از راه، از که بود و از چه کرد و از کلمات... که به وقتِ درد، هیچ دردی را درمان نمیکنند. درد... شرف ندارد، میآید مصادرهات میکند، کلماتِ تو را میدزدد، تو را میدزدد، دهان تو را میبندد، پای تو را میبُرّد، راه تو را میزند. سخت است این سخن، اما ببین زندگی با تو چه میکند، که به وقت مرگ میگویی: «یا امان... راحت شدم!» هرجا، هرکجا و در هر شرایطی که چنین سلوکی به صدق برسد، وای بر آن بودهگان. عَذار به مزار میرسد هم از دشخواری خواب و هم از دشواری درد. به درد اندر... گلو بریده بیداد و خستگی، هیچ نخوابی از درد و هیچ بیداریات آرام نگیرد از این همه گریوه که دامنِ دنیا را گرفته است. یا دوست، چه بگویم از عذابِ آدمی... وقت که بر خود خیمه میزند از درد تا نومیدیاش را کس نشنود! تو در واپسین واژهها... ناتمام!» محمود دولتآبادی نويسنده نامدار كه سوابقي هم در تئاتر و سينما دارد در مراسم تشييع استاد محمد گفت: «یکی از معصومترین هنرمندان تئاتر معاصر ما بود. دوستش میداشتم نه به خاطر هنرمند بودنش یا به خاطر نمایشنامه نوشتن و نه به خاطر اینکه یکی از عاشقان تئاتر بود، محمود استادمحمد را بیشتر به خاطر همان محمود استادمحمد بودن یعنی آدم پسندیده و دوستداشتنی بودن، دوست میداشتم.» علي شيرازي
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2153 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |