شماره 153 | 21 اسفند 1392 | |
دکتر عبدالمجید مجیدی در 1307 در تهران متولد شد. پدرش از وکلای بنام دادگستری و از فعالان سیاسی زمان خود بود. مجیدی نخستین درسهای سیاست را در محیط خانواده آموخت. به گفته خودش «از دوران دبستان کلّهاش بوی قرمه سبزی میداد»! در دوران دبیرستان و نیز طی دوران تحصیل در دانشکده حقوق، مجیدی جزو جوانان چپگرا بود. در سن بیست و یک سالگی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. با همین افکار و آرمانهای چپگرایانه، برای ادامه تحصیل به پاریس رفت. مجیدی در اسفند سال 1331 پس از اخذ درجۀ دکتری به ایران بازگشت. در این زمان دکتر مصدق نخست وزیر بود و پدرش که از قدیم با مصدق دوستی و رابطه داشت احساسات او را در جهت طرفداری از مصدق بر میانگیخت. در سالهای بعد از انقلاب، مجیدی راجع به آن دوران و اوضاع و احوالی که منجر به واقعه 28 مرداد شد، چنین میگفت: «من معتقدم که اگر امروز مملکت ما به این سرازیری، به این ورطه مهلک افتاده، به خاطر شکافی است که در آن دوران بین رییس دولت و شخص شاه به وجود آمد. اگر آن شکاف در آن ایام به وجود نیامده بود ما امروز در این وضعیت نبودیم. اگر در آن موقع شاه مملکت و مصدق که نخست وزیر و مورد تأیید اکثریت قاطع مردم بود با هم نشسته بودند و به آینده مملکت فکر میکردند، امروز مملکت ما به این روز نمیافتاد. در آن موقع من فکر میکردم مصدق دارد کار درستی میکند و راه درستی میرود ولی امروز میدانم که مصدق میبایستی دید بلندمدتتری میداشت. آن شکافی که بین شاه و مصدق پیش آمد یک مقداری مسئولش مصدق است». پس از 28 مرداد و توقف فعالیتهای سیاسی و سرکوب احزاب و فعالان چپ و ملی، برقراری دوباره روابط با جهان، کشور به مدار آرامش و استقرار میرفت و نیازمند تحصیلکردگان و جوانان آشنا به تمدن و زباندانی بود که بتوانند با مستشاران خارجی و مدیران مؤسسات آمریکایی و اروپایی که برای سرمایهگذاری میآمدند کار کنند. مجیدی از جمله افرادی بود که از دانشگاههای معتبر برگشتند و میز مدیریتشان آماده بود. مجیدی خود در خاطراتش چنین میگوید: «راه حل شاه این شد که برود به طرف جوانها یک دفعه از قدیمیها و از آن رجال گذشته دل بکند و روی بیاورد به یک عده جوان، عدهای که تربیت شده بودند برای این که به مملکت خدمت کنند میبایست پیش میرفتند». در سال 1335 زمانی که ابوالحسن ابتهاج ریاست سازمان برنامه را بر عهده داشت به عنوان کارشناس اقتصادی به استخدام سازمان برنامه در آمد. او چهار سال بعد برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ مدیریت دولتی با دریافت بورس بنیاد فورد از دانشگاه هاروارد فوق لیسانس گرفت. مجیدی در زمانی که به پای نردبان ترقی رسید هنوز سیویک سال داشت و در حالی که هنوز نسل پیرمردها برسرکار بودند، این امر مشکلی برایش ایجاد میکرد که خود وقتی حسنعلی منصور به او پیشنهاد شغلی مانند معاونت نخست وزیر کرد نپذیرفت، «گفتم آقا این سمت برای من خیلی زود است در سازمان برنامه کارم را میکنم ولی اگر بیایم این جا آن حمایتی را که باید از همکارانم و از دوستانم که با آن ها کار میکنم نمیتوانم بگیرم و آدم عاطل و باطلی میشوم.» مجیدی در کابینه امیرعباس هویدا به سمت معاون نخستوزیر و رییس دفتر بودجه منصوب شد. وی که در سه سال اول دهه چهل، در مقام یکی از مدیران سازمان برنامه حتی پیش از آن که هویدا ریاست دولت را به عهده گیرد، با او نزدیک شده بود. داشتن فرهنگ فرانسوی وجه مشترک هردوی آنها بود و تمایلات روشنفکرانه، علاقه به هنر و ادبیات غربی، آنها را به هم نزدیک میکرد. مجیدی نمونه همان مدیرانی بود که هویدا میپسندید و مهمتر این که پادشاه انتظار آن را داشت. کسی که از وجودش خطری برای هیچ مقامی متصور نبود. پاکدست و کوشا، در عین حال پذیرای قدرت بالادست. دو سال بعد، مسئولیت وزارت تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی و در سال 1347 وزارت کار و امور اجتماعی را بر عهده گرفت. در سال 1351 در مقام وزیر مشاور و رییس سازمان برنامه و بودجه، مسئولیت تجدید نظر در برنامه پنجم و حل و فصل مسائل ناشی از افرایش بهای نفت را عهدهدار شد و تا مرداد 1356 یعنی تا پایان دولت هویدا ریاست این سازمان را برعهده داشت. با پایان دولت هویدا، مجیدی ریاست بنیاد فرح را برعهده گرفت. تفسیر مجیدی درباره دورانی که خود از مدیران ارشدش بود چنین است: «اکثریت مردم باور داشتند که یک دفعه حکومت افتاد دست عدهای که از دید اکثریت غربزده بودند و ایجاد شکاف کرد. به نظر آنها، این گروهی که حکومت میکنند یک عده آدمهایی هستند که نه مذهب میفهمند، نه مسایل مردم را میفهمند نه به فقر مردم توجهی دارند نه به مشکلات آنها. اینها آمدهاند بر ما حکومت کنند. غاصب هستند یا مأمور غربیها هستند». بیشک مجیدی یکی از وزیران برجسته دهه آخر سلطنت محمدرضاشاه است که بیش از بیست سال مداوم عهدهدار مقامهای بالای برنامهریزی و اجرایی کشور بوده است. مجیدی در پنج سال آخر سلطنت محمدرضاشاه، در مقام رئیس سازمان برنامه و بودجه، نه تنها با نخستوزیر و کلیه وزیران تماس روزمره و مستمر داشت، بلکه به طور منظم برای دادن گزارش و دریافت دستور با شاه دیدار میکرد. او در بیشتر جلسات مهم تصمیمگیری حضور داشت و یا از طریق روابط نزدیکش با هویدا از نتایج آنها آگاه میشد. هویدا شخص مجیدی را مدیری خوشنام و متخصص امور بودجه میدانست (و وی را) به همکاری فراخواند.(1) مجیدی برخلاف اغلب وزیران که تنها از امور مربوط به وزارتخانه خود آگاه بودند، نسبت به مسائل مملکت دید وسیعتری داشت و از بیشتر وقایع سیاسی و به ویژه اقتصادی و اجتماعی آگاهی داشت، از آنجا که مجیدی تا آخرین لحظههای پیش از غرق کشتی پهلوی در عرشه آن حضور داشته، شاهد وقایعی بوده است که به سرنگونی سلطنت خاندان پهلوی منجر گردید. از دیگر مشاغل وی، دبیر کل جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران، عضویت در دفتر سیاسی حزب ایران نوین، عضویت در هیات اجرایی دفتر سیاسی حزب رستاخیز و رهبر جناح پیشرو بعد از آموزگار بود. مجیدی در باشگاه امرسون سابق نیز عضویت داشت.(2) از مجیدی کتاب خاطراتی با عنوان «خاطرات عبدالمجید مجیدی» انتشار یافته است. خاطرات وی طی هفت ساعت و در سه جلسه در دفتر وی در پاریس ضبط گردید. شیوه کار مصاحبهکنندگان در دو مرحله انجام گرفته است. در مرحله اول روایتکننده نکات مهم داستان زندگی خود را تعریف میکند. در مرحله دوم مصاحبهکننده براساس مطالب اظهار شده در مرحله اول نکات و وقایع مهم تاریخی که روایتکننده از آن اطلاع داشت از او سئوال میکرد. پس از انجام مصاحبه وی به مطالعه مجدد خاطرات پرداخت تا عبارتهای نامفهوم را روشن سازد، تاریخها و نامهای ناقص را تکمیل کند.(3) همان گونه که از خاطرات مجیدی بر میآید او از تجربههای خود به صراحت سخن میگوید. به موفقیتهای دوران شاه افتخار میکند و اشتباهات خود و دیگران را نیز میپذیرید. وی سالهای نخستوزیری هویدا را دوران درخشانی میداند و اعتقاد دارد که در آن دوره کارهای فوقالعاده انجام شده است. مجیدی به کرات به تحسین شاه سخن گفته است و این حمایت را در خاطرات خود به صراحت بیان میکند. با انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا، شاه به دنبال تغییراتی در داخل کشور بود و مجیدی آن را به عنوان گامی در جهت تضعیف هویدا میدانست که در نهایت به انتخاب جمشید آموزگار به نخستوزیری و انتصاب هویدا به وزارت دربار منجر شد. مجیدی که در دولت آموزگار جایی نداشت به توصیه هویدا ریاست یک جناح از حزب رستاخیز را به عهده گرفت. مأموران حکومت نظامی ابتدا هویدا را دستگیر کردند. گفته میشود هویدا از زندان به مجیدی تلفن کرد تا بگوید شاه و ملکه دارند میروند تو هم برو. اما کار برای کسی که برای خروج از کشور منتظر اجازه پادشاه بود، مشکل بود. وی در واپسین روزهای منتهی به سقوط سلطنت پهلوی و در تاریخ 15/11/1357 توسط دولت شاپور بختیار دستگیر و در پادگان جمشیدیه زندانی شد.(4) مجیدی در نخستین روزهای انقلاب 1357 از زندان گریخت و سه ماه بعد توانست مخفیانه از مرز بگریزد و خود را به پاریس برساند. دو سال بعد همسرش منیر وکیلی(5) در تصادفی در فرانسه جان داد. مجیدی تا پایان عمر در هفتهنامه «کیهان» چاپ لندن، رییس هیأت مدیره شرکت انتشاراتی کیهان بود. سالهای واپسین زندگی مجیدی کنار دو دخترش که از همسرش بر جای ماندهاند، گذشت. وی روز 5 اسفند 1392 در سن 85 سالگی در آمریکا درگذشت. مجیدی سیوپنج سال پایانی عمر را در وفاداری به آرمانهای پادشاهی به سر برد و در مرگش پیام تسلیتی از سوی این خانواده انتشار یافت.(6)
محمود فاضلی
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2152 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |