شماره 147 | 9 بهمن 1392 | |
گپی خودمانی با کارولین اِلیس
ده سال از نگارش و انتشار یک اثر خودقومنگارانه به کمک نامزدم، آرت بوخنر، دربارة سقط جنینی که اوایل رابطهمان اتفاق افتاده بود میگذشت که روزی از یک استاد دانشگاه ایمیلی دریافت کردم. او ماجرای من را به عنوان تکلیف درسی به شاگردانش در یکی از کلاسهای مقطع لیسانس داده بود. وی در ایملیش پس از توضیح اینکه قصد داشته تا به دانشجویانش فرصتی برای نوشتن نظرات و انتقادات خود را بدهد از من خواسته بود چنانچه مایل به مشاهده پاسخهای آنان میباشم، نظرم را بگویم. من هم با وجودی که از پاسخها و واکنشهای دانشجویان کمی مضطرب شده بودم، موافقت خودم را اعلام کردم.
ایمیل استادیار دانشگاه اینگونه شروع میشود:
«از دانشجویانم خواستم هر احساسی را که در حین خواندن متن شما تجربه میکنند، بنویسند. البته این کار اختیاری بود، اما بسیاری از آنان اشاره کردند که با خواندن متن شما خاطراتی برایشان زنده شد و من نیز میخواستم مجالی برای آنها فراهم کنم تا احساس حقیقی خودشان را به وضوح بیان کنند. لذا چند نفرشان برایم ایمیل فرستادند، و بعضیها هم بیرون از کلاس حرفهایشان را زدند.»
صفحات ایمیل را بالا و پایین کردم و دیدم که نظرات و دیدگاههای دانشجویان تقریباً شش صفحه میشود. نفس عمیقی کشیدم و شروع به خواندن کردم. اولین نفری که نامهاش را خطاب به من و آرت شروع کرده بود، نوشته بود که از روایت خودقومنگارانة من به شدت متأثر شده است. او از صراحت کلام و تأمل در چنین مواردی خوشش میآید. در حین خواندن متن چندین بار گریسته و از اینکه کسی پریشانحالی، واقعیت، و سردرگمیهای عاطفی در زمان بارداری ناخواسته و سقط جنین را بیان کرده سپاسگذار بود. ادامه نامة او چنین است:
«شاید من اتفاقی را که برای شما افتاد تجربه نکرده باشم، اما فکر نمیکنم از این بهتر میتوانستم واقعیت سقط جنین را بفهمم یا حس کنم. بعضی قسمتهای متن شما دلم را ریشریش میکرد، اما اینگونه که شما موضوعی ممنوع و دردناک را به تصویر کشیدهاید بسیار آموزنده و مفید بوده است. برای آنکه خوانندگان متن شما به احساس شما دقیقاً پی ببرند، لازم بوده که آنان را دچار احساسات آزاردهندهای کنید.» «چه انگیزهای باعث شد تا این تجربة خصوصی زندگیتان را بدون رو دربایسی در اختیار این همه آدم بگذارید؟ فارغ از انگیزههای دانشگاهیتان چرا میخواستید دربارة سقط جنین بنویسید؟ خیلی کم پیدا میشود آدمی که سقط جنینش را تأئید کند چه برسد به اینکه دربارهاش بنویسد. سر درنیاوردم این ماجرای سقط جنین بالاخره چه تأثیری روی رابطة شما با پدر بچه گذاشت. استاد ما میگفت که هنوز رابطة شما با آرت ادامه دارد، اما ببینم علاقهتان پس از سقط جنین به هم زیاد شد یا مشکلات لاینحلی به وجود آمد؟ دیدگاه شما در حال حاضر دربارة سقط جنین چیست؟ آیا هنوز هم فکر میکنید که شرایط امروز شما مثل همان روزهاست؟»
خوشم آمد و نفس راحتی کشیدم. معلوم بود که هدف ما از نگارش این ماجرا را فهمیده و دشواری انتخاب در آن زمان برای ما را با تمام وجودش حس کرده است. در حالی که دارم به نوشتن پاسخ سؤالات او میاندیشم چشمم به کلمة «پدر بچه» میافتد و بیاختیار آشوبی در دلم به پا میشود. میروم سراغ سؤالهایش؛ دو دلم، یک دلم میگوید از وضعیت فعلی رابطهام با آرت چیزی ننویسم؛ یک دل دیگرم میگوید که این دانشجو حق دارد پاسخ عمیق و عالمانهای را دریافت کند. نامش را در باکس آدرس ایمیل وارد میکنم و پس از تشکر از او به خاطر دیدگاههای تیزبینانه و همدلانهاش، چنین مینویسم:
«قصد اولیه ما این بود که رابطهمان و درد و رنجِ ناشی از تجربة سقط جنین را با هم مرور کنیم. خوشبختانه بعد از ده سال رابطة من و آرت بسیار رضایتبخش است، و نوشتن دربارة تجربهمان حتی ما را به هم نزدیکتر کرده است. به سراغ نامة بعدی میروم. دختر خانمی است که نوشته مقالة من تصویر روشن و خردمندانهای از عواطف ارائه داده و تشکر ویژهای دارد از روایت تجربة مرد داستان، ولی وقتی در جایگاه خواننده مطلب من ارزیابیاش را میگوید معتقد است که فقط نیمی از حس و حال ماجرا را دریافت کرده زیرا هر کسی داستانش را به نحو خیلی متفاوتی بیان میکند. وی به اینکه من حاملگیام را مشکل زندگیام عنوان کردهام معترض است و تفسیرش این است که در آن زمان خودم به هیچ وجه آمادگی مادر شدن نداشتهام.
به خواندن ادامه میدهم. پاسخها منفیتر میشوند و من را به این فکر میاندازد که نکند استادشان عمداً آنها را اینطور مرتب کرده تا، به اصطلاح، زهرشان را بگیرد. اگر هدفش این بوده که مؤثر واقع نشد. نفر سوم بیآنکه نامش را نوشته باشد، میگوید که طرفدار زندگی است و از خواندن مقالة ما به شدت عذاب کشیده است. او از اینکه دیدگاههای پدر بچه هم قید شده خوشحال است و با درد و رنج زن همدردی میکند، اما با اشاره به علاقة فراوان خودش به بچهها از سرنوشت جنین من و دردی که کشیده به شدت پریشان میشود. مردد میمانم. خواندن چیزهایی که مردم معمولاً مستقیماً به شما نمیگویند سخت است. من که چنین نگاهی به خودم ندارم. نفس عمیقی میکشم و ادامه میدهم. آخرین نامه از همه تندتر است. با اینکه دانشجو نامش را ننوشته ولی از لحن کلامش میشد فهمید که مرد است؛ یکی از آن کاتولیکهای دوآتشة مخالف سقط جنین که از بیاعتنایی به جان انسانها و ناتوانی بشر از نگاه به چنین وضعیتی از منظر جنین متولدنشده حسابی جوش آورده است. وی در ادامه مینویسد:«این تصمیم ناشی از خوی راحتطلبی بشر گرفته شده است. آن دو [یعنی من و آرت] آنقدر خودشان را در کارشان غرق کردهاند که نمیتوانند با شرایطی که به دست خودشان به وجود آوردهاند، روبهرو شوند. استدلالات او چندین پاراگراف ادامه مییابد و نهایتاً با این جمله به پایان میرسد،«شما جنایت کردید.»
حرفهای او تنم را میلرزانَد. دلم میخواهد رهایشان کنم، اما مثل روبهرو شدن با تجربة سخت سقط جنین، به خودم فشار میآورم تا ببینم آخرش چه میشود. بالاخره هر کسی به نحوی واکنش نشان میدهد، اما این محکوم شدنها مثل نیشتری به قلبم فرومیرود که دردش به هر حال هزینة نوشتن یک خودقومنگاری صادقانه و جدی است.
چند روز بعد، کامنت دیگری از دانشجوی دیگری دریافت میکنم. وقتی او به جای محکومیت من، داستان نویسندهای را مینویسد که در سن شانزدهسالگی گمان میکرد دوست دخترش حامله شده است، کمی راحت میشوم. مرد داستان او سعی کرده بود دوست دخترش را به سقط جنین ترغیب کند. این دانشجو با دختر داستان همدردی میکند ولی همدردی او موجب تسلای من نمیشود.
ایمیلی به استادیار دانشگاه میزنم و از او به خاطر ارسال نظرات دانشجویانش تشکر میکنم. برایش نوشتم که حرفهای دانشجویان دلم را به درد آورد، ولی افزودم که درد هم بخشی از تجربة زیستة من است. حرف دلم را صادقانه به او زدم تا مبادا از بابت فرستادن این ایمیلها خجلتزده شود. برایم جای سؤال بود که نوة یک کشیش چه واکنشی به این ماجرا نشان داده است؛ اعتقادات مذهبی این استاد چه تأثیری در نحوة ارائه داستان به دانشجویان و دریافت پاسخهای آنها داشته است. آیا همجنسباز بودن باعث شده تا با دید بازتری به این نوع قضایا نگاه کند یا خیر؟ او چیزی نمیگوید؛ من هم چیزی نمیپرسم. از او میخواهم که تشکر من را به دانشجویانش ابلاغ کند و به آنها بگوید که حرفهایشان برایم آموزنده بود. روی دکمه SEND (ارسال) کلیک میکنم در حالی که به خودم میگویم واقعاً چیه چیزی آموختم؟ قبلاً میدانستم که مردم به چنین داستانهایی معمولاً سه جور واکنش نشان میدهند: حق زندگی، حق انتخاب، یا واکنش احساسی پیچیدهای آمیخته از تجربة زیستة دو مدل اول.
به آرت ایمیلی زدم و از او پرسیدم که آیا میخواهد جوابهای دانشجویان را بخواند؟ هشدار دادم که خواندنش برای من دردناک بود. میترسیدم برای او حتی دردناکتر نیز باشد. جواب داد که میخواهد آنها را ببیند. تنها چیزی که به هم میگوییم این است که خیلی از خواندن نامهها ناراحت شدیم. یادمان آمد که بلافاصله بعد از سقط جنین، هر دو تا مدتی سکوت کردیم. دلیل اصلی نگارش این خودقومنگاری هم همین سکوت بود.
وقتی آرت پاراگراف بالا را خواند، در حاشیهاش این جمله را نوشت:«من هم نکتة خاصی برای گفتن ندارم. آن زمان احساس میکردم که کار تمام شده و میدانم که خاطرات و احساساتم اکنون در لابهلای علاقة شدیدم به تو، سالهایی که بر ما گذشته، و گاهی غصهام از بابت نداشتن فرزند پنهان شده و نیازی به یادآوری آنها ندارم. اگر الآن سکوت میکنم به این خاطر است که جنسش از جنس سکوت رخوتآور بعد از سقط جنین تو نیست، دست کم برای من اینطور است.»
خودم هم که به عقب فکر میکنم، میبینم برای من اینجور نبود.
مدتی از دریافت نامههای دانشجویان گذشته بود که ایمیلی از خانم کریستین کیسینجر به دستم رسید. او دانشجویی در مقطع لیسانس بود که ماجرای سقط جنین من را در بخشی از کلاس «درآمدی بر ارتباطات»(101) با موضوع پژوهشی دربارة روابط زن و مرد،(102) استفاده کرده بود. از من پرسیده بود که دوست دارم واکنش همکلاسیهایش را بخوانم؟ من هم ابراز علاقه کردم. او مینویسد که ماجرای سقط جنین من را در میان دیگر خودقومنگاریهایی که در کلاس خوانده میشد، برای دانشجویان خوانده است، از جمله قطعهای به نام «خویشاوندان مادری»(103) که دربارة مراقبت از مادرم نوشته بودم. شیوة گفتگوی من و آرت برای حل و فصل مسئلهای که در ابتدای رابطهمان به وجود آمده بود، توجه دانشجویان را جلب کرده و خیلی دوست داشتند بدانند ما چگونه با مانعی به نام انتخاب آن هم درست حدود ده هفته بعد از آشناییمان کنار آمدهایم و چنان تصمیم مهمی را گرفتهایم. بحث دربارة احساسات ضد و نقیض دو طرف خیلی داغ بود. از یک سو میدانید که بناست به یک زندگی خاتمه بدهید، و از سوی دیگر با علم به اینکه موجود زندهای در درون شما نفس میکشد، شکمتان را نوازش میکنید. اینجا کشمکشی بین رؤیاپردازی دربارة بچه، تولد و بزرگ کردن او و ضرورت پایان دادن به زندگی این موجود زنده درگرفته است. او میگوید که دانشجویان به این نتیجة قاطع نرسیدند که تِد علاقهای به سقط جنین نامزدش داشته و با او همدردی میکردند، اما به هر حال حمایتش را از آلیس تحسین میکردند.
پنج سال بعد از نوشتن روایت سقط جنین، وقتی «خویشاوندان مادری» را مینوشتم دربارة علاقه به کودکان صحبت کردم. همکلاسیهای کریستین با شنیدن این ماجرا گمان کرده بودند که من از تصمیم سقط جنین احساس پشیمانی میکردم. این دیدگاهها کلاس را به بحثهای جالبی کشانده بود. تنها یک دانشجوی فمینیست به نام سارا در کلاس با تصمیم سقط جنین کلنجار میرفت. او در فلسفة فکریاش طرفدار موضع حق انتخاب بود و به گفتة کریستین، برای نخستین مرتبه وقتی به شخصیت شما در داستان «خویشاوندان مادری» و علاقهتان به فرزند فکر میکرد، دچار نوعی گسیختگی فکری شده بود... خیلی برایش زور داشت که فکر کند شما ممکن است بعد از سقط جنین دچار عذاب وجدان شده باشید.
کریستین در طول آن ترم برایم مینوشت که هر گاه در کلاس بحث رابطة جنسی پیش میآید اغلب نام ما را به میان میآورند و میپرسند:«به نظر شما اگر کارولین و آرت در چنین شرایطی قرار بگیرند، چه کار میکنند؟» گویی آنها با تِد و آلیس به عنوان زوجی که رابطهای آگاهانه و به شدت ارتباطی با هم داشتند، همذاتپنداری میکنند. زوجی ژرفاندیش و صاحبنظر که میتوانند دیگران را در حل و فصل مشکلات رابطهشان یاری کنند. دوست نداشتم برای آنها الگو باشم، اما پیام کریستین به من فهماند که این قطعات دارای ارزش آموزشی فراوانی هستند و میتوانند در مباحث مربوط به چگونه زیستن مورد مقایسه قرار بگیرند.(104)
• خاتمه
• لغتنامه خودقومنگاری: تحقیق، نگارش، داستان، و شیوهای که تجارب شخصی و خودزیستنگارانة انسانها را به وقایع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پیوند میزند. عمل متعین، عواطف، تجلی عینی، خودآگاهی، و دروننگری که در قالب دیالوگ، صحنههای مختلف، شخصیتپردازی، و پیرنگ به نمایش درمیآیند مشخصههای گونههای خودقومنگارانه به شمار میآیند. بنا بر این، خودقومنگاری از سنتهای نگارش ادبی تبعیت میکند.
تاریخ شفاهی: نوعی شیوة مصاحبهایِ تشریحی، نامحدود و معمولاً در چندین جلسه است که پژوهشگر به وسیلة آن سعی میکند با شخصی دربارة زندگیاش یا جنبة مهمی از آن مصاحبه کند. این نوع مصاحبه کاملاً بر اساس مشارکت طرفین تحقق مییابد و به تولید محصولی نهایی موسوم به «روایت» ختم میشود.
• سؤالاتی برای مباحثه • سایتهای پیشنهادی کمیسیون عمومی آرشیو و تاریخ مصاحبهگری تاریخ شفاهی مرکز تاریخ شفاهی انجمن جامعهشناسی آمریکا
101. introduction to Communication Ellis, C. and Bochner, A.P. (1992). Telling and performing personal stories: The constraints of choice in abortion. In Investigating subjectivity: Research on lived experience, C. Ellis and M. Flasherty (Eds.) (pp. 79-101). Newbury Park, CA: Sage.
کتابشناسی:
منبع: پایان مقاله کامل در سایت تاریخ شفاهی
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2100 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |