کوچه نقاش ها
|
کتاب «کوچه نقاش ها» از آن دست کتاب هایی است که حتّی نامگذاری آن هم خواننده را کنجکاو میکند. پیش از ورق زدن این کتاب، حدس های زیادی در مورد وجه تسمیه آن به ذهنم خطور کرده بود تا اینکه اوّلین خط فصل اوّل ـ یا به قول کتاب، گذر اوّل ـ را خواندم که میگفت «در محله گارد ماشین دودی بین خیابان صفاری و خیابان خراسان در کوچه نقاش ها به دنیا آمدم» «کوچه نقاش ها» کتابی است که به روش مصاحبه فراهم آمده است. در بعضی گذرها حال و هوای فرهنگ پهلوانی دارد. زبان کتاب محاوره تهران قدیم است. راوی آن سیدابوالفضل کاظمی است که در محلههای قدیم تهران رشد یافته و به محض شروع جنگ به جبههها میشتابد. به ادعای خودش تنها نیروی داوطلب آزادی است که توانست فرماندهی گردان عملیاتی میثم را در عملیات کربلای 5 و 8 برعهده بگیرد. راحله صبوری، تدوینگر کتاب در مقدمه نوشته است که بیش از یک سال طول کشیده تا راوی را پیدا کند. سه ماه وقت صرف شد تا 66 ساعت مصاحبه حضوری و غیرحضوری انجام شود. پس از پایان تدوین مصاحبهها نیز، متنی کامل روایت، دو بار توسط راوی خوانده شده است. تدوینگر کتاب سعی کرده لحن راوی را در کتاب حفظ کند تا جذابیت خاطرات دوچندان شود. برای درک بهتر الفاظ و اصطلاحات، معانی آنها را به صورت پاورقی در پائین هر صفحه آورده است. با ورق زدن کتاب و خواندن خاطرات، ناخودآگاه به یاد مرشدها و نقالهای قدیم میافتم که در محلههای قدیم تهران بر روی پرده از رشادتهای پهلوانان افسانهسرایی میکردند. فصلبندی کتاب نیز مؤید همین نکته است. وقتی می بینیم که نویسنده به جای فصل، عنوان گذر را انتخاب نموده است. گذر اول، گذر دوم ... گذر شانزدهم. در گذر اوّل و دوّم و سوم کوچه نقاش ها با زندگی شخصی و خانواده ابوالفضل کاظمی آشنا میشویم. آنطور که از خلقیّات راوی انتظار داریم، او تمام خانواده و خاندان خود را با لحنی به اصطلاح «داش ـ مشدی» معرفی و تمجید میکند. از دایه و مادر و پدر گرفته تا برادر و خواهر و دایی. راوی در میان خاطرات کودکی نگاهی به اوضاع اجتماعی تهران دارد و ما را با واژههایی مانند: ماشیندودی، کلاهمخملی، اوضاع و احوال کاروانسراهای پائین شهر تفریحات مردم نیمقرن پیش تهران، میدانهای ورودی شهر، وضعیت تکایا و... آشنا میکند. سیدابوالفضل کاظمی وقتی به خاطرات خود در سال 1342 میرسد کمی دقیقتر میشود. ابتدا از آداب پهلوانی و زورخانههای تهران در آن دوران صحبت میکند. سپس به القاب و عناوین عزاداران امام حسین (ع) و رسوم چوبداری و قمهزنی میپردازد. آنگاه خاطرات خود، خانواده و یکی از نزدیکانشان به نام محمد باقریان را از خرداد 1342 و زندانهای شاه برای ما تعریف میکند. راوی در گذر چهارم به خاطرات سربازی و بحبوحه انقلاب میرسد. او از سربازگیری، اوضاع پادگانها در اواخر دوران حکومت شاه، فرار از خدمت در پی دستور امام خمینی، تحتتعقیب قرار گرفتن توسط ساواک و حوادث هفدهم شهریور نقل خاطره میکند. گذر چهارم محل آشنایی راوی با شخصیتهایی همچون محمد بروجردی و شهید رجایی است. اینجا جایی است که نگاهش با نگاه دختری انقلابی تلاقی مییابد. دختری که بعدها به همسری ابوالفضل درمیآید. روایت اصلی کتاب کوچه نقاش ها از گذر پنجم آغاز میشود. ابوالفضل کاظمی در پس به وجود آمدن ناامنیهای کردستان، راهی آن دیار میشود. راوی در ابتدا شرح مختصری از حوادث کردستان میدهد و سپس به خاطرات شخصی خود میپردازد. کاظمی خاطرات خود را خیلی دقیق و جزء به جزء تعریف میکند. این امر نشان از حافظه خوب و خصلت «داش ـ مشدی»های قدیم تهران دارد. انگار پای صحبت یک نقال کهنهکار نشستهاید، که با حرکات دست صحنه حادثه را ترسیم میکند و به بالا و پائین آوردن آهنگ کلام شما را به هیجان میآورد. او با پرشهایی که در جریان تعریف خاطرات انجام میدهد، ما را با محیط، اهالی، فرهنگ، شرایط خود و دوستان و حتی جاذبههای طبیعی محل وقوع حوادث آشنا میکند. به عنوان مثال وقتی به شهر پاوه میرسد، مکث میکند و در این مکث جهشی به وضعیت سوقالجیشی شهر میکند و حتی توضیح میدهد که ساختمانهای پاوه از چه مصالحی ساخته شدهاند و دوباره به سر خاطراتش بازمیگردد. (گذر پنجم، ص 111) کاظمی در کردستان با بزرگانی همچون شهید شیرودی، شهید صیاد شیرازی، شهید وصالی، شهید چمران و... همرزم میشود. او در کردستان از محاصره، گرفتار شبیخون کوملهها شدن و اسارت به دست ضدانقلاب میگوید. او تا دم اعدام میرود و سپس آزاد میشود و به تهران برمیگردد. در گذر ششم به محض شنیدن خبر تجاوز عراب به خاک ایران، محل کار خود در دفتر نخستوزیری را ترک کرده و مستقیماً به سمت جبهه اهواز میشتابد و آنطور که خود میگوید خانوادهاش زمانی از رفتن او باخبر شدند که به خرمآباد رسیده بود. (ص 144) از این قسمت به بعد، فاصله زمانی بین خاطرهها کمتر میشود، گویی که روزشمار جنگ را میخوانیم. ما با راوی به سوسنگرد میرویم. با وضعیت محاصره و رشادتهای شهید چمران برای آزادی آن آشنا میشویم، و همچنین از شهادت دکتر چمران. حکایت نبرد در محور دهلاویه نیز خالی از لطف نیست. در تهران کاظمی از خاطرات خود درباره انفجار دفتر نخستوزیری و شهادت رجایی و باهنر نیز میگوید. در گیلان غرب در با نسیران است که ترکش میخورد و به عقب برمیگردد. خاطرات کاظمی از شرکت در مرحله دوّم عملیات فتحالمبین پایانبخش گذر هفتم کتاب است. ترتیب مطالب کتاب به گونهای است که هر فصل یا گذر آن با حادثهای از عملیاتی آغاز میشود. مثلاً در ابتدای گذر هشتم کاظمی از طریق یکی از دوستان مطلع میشود که: «یک عملیات بزرگ در پیش است و من فردا به منطقه میروم» (ص 206). یا در ابتدای گذر نهم میگوید: «بیست و سوم تیر ماه بار دیگر سوار قطار شدم و به مقر انرژی اتمی (اهواز) رفتم (ص 223). در ابتدای گذر دهم همین روال را میبینم که راوی برای دیدن تعدادی از دوستان به مسجد محل میرود تا کمی حال و هوایش تازه شود و در آنجا یکی از دوستان بدون مقدمه میگوید «یک عملیات هم در پیشه...» (ص 255). او بدون تعلل راهی جبهه میشود. این حالت دمدمی و تا حدودی بی مبالات راوی، انسان را به یاد قهرمانان افسانه ای فیلمهایی مثل تروی می اندازد که قهرمان داستان از خواب بیدار می شود و با شنیدن خبر جنگ به میدان مبارزه می شتابد و پس از پیروزی برای صرف وعده غذایی به منزل باز می گردد. به نظر می رسد کمی اغراق آمیز باشد، گرچه این امر با حال و هوای جبهه ها غیر قابل قیاس است، اما نیروهای مردمی و داوطلب جبهه تا حدودی همین گونه بودند که در کوچه نقاش ها آمده است. گذر هشتم محل دیدار راوی با حاج احمد متوسّلیان و شرکت در مرحله دوّم عملیات بیتالمقدس است. گذر هشتم محل ورود سیدابوالفضل به گردان میثم است. در اینجا او با اصغر همّت آشنا میشود. به نظر میرسد کاظمی در تمام کوچه و پس کوچههای جنگ بوده، حتی به همراه حاج احمد توسلیان عازم لبنان هم میشود، ولی در سوریّه بازمیگردد و دیگر خبری از لبنان و متوسلیان نمیشنویم. ابوالفضل کاظمی به قول خودش هیئتی میجنگید. یک شب با گردان میثم عملیات میکرد و شب بعد وارد ستون گردان حبیب میشد و میجنگید. باز گردان را عوض میکرد. در عملیات رمضان او باز هم به مرحله اوّل نرسید. اما در مرحله دوم عملیات رمضان حضور فعال داشت و برای بار دوّم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به عقب بازگشت. پس از دو ماه استراحت باز هم عزم جبهه کرد و اینبار به کرمانشاه رفت تا در کنار حسینالله کرم، رضا دستواره و حاج اصغر همت در عملیاتی به نام مسلمبن عقیل بجنگد. امّا قبل از شروع عملیات در اثر انفجار راکت بمبافکن به وضع بدی دچار شد. حتی او را به سردخانه بیمارستان منتقل کردند و... تمام این ماجراها را در گذر نهم بخوانید. فکه محل ورود راوی به گود گذر دهم است. آن هم با پای لنگانی که تازه از بند جراحت رها شده است. کاظمی با همین وضعیت در زمستان 1361 در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت میکند. جوّ نارضایتی رزمندگان از فرماندهان جنگ به علت اعمال تاکتیک «گوشت در مقابل تانک»، صحبت بینتیجه سرکردگان رزمندگان در این خصوص با محسن رضایی (فرمانده سپاه پاسداران)، استراحت در تهران، مبارزه با ضدانقلاب در سقّز و قلاجه با گردان میثم، شرکت در فتح قله 1904 و منطقه کانیمانگا و از دست دادن یاران در عملیات والفجر چهار، خاطراتی هستند که در این گذر از آن میگذریم. کاظمی در عملیات خیبر نیز شرکت میکند. در گذر یازدهم او جزئیات دقیقی از مراحل مختلف عملیات در جزایر مجنون را برای ما شرح میدهد و کمکم دیگر دست از جنگیدن هیئتی برمیدارد. با گردان میثم اخت میشود، گردانی که بیشتر اعضایش هممسلک و همشهری و حتی هممحلّی او بودند. در گذر دوازدهم خصوصیات بیشتری از گردان میثم برای خوانندگان داده شده است. راوی با همین گردان به عملیات بدر میرود. گردان میثم در عملیات بدر گرفتار شبیخون عراقیها میشود و در این گیرودار کاظمی دوبار از ناحیه دست و کتف هدف گلوله عراقیها قرار میگیرد. بعد از عملیات بدر، شیرازة گردان میثم ازهم میپاشد. در گذر سیزدهم راوی به تکاپو میافتد این گردان را مجدداً راه بیاندازد. و در نهایت با همکاری حسینالله کرم و اصغر ارسنجانی به هدف خود نزدیک میشود. کاظمی در کنار این تلاش باز هم از جبههها غافل نمیشود و در عملیات والفجر هشت و کربلای یک هم شرکت میکند. آرزوی کاظمی در گذر چهاردهم محقق میشود. گردان میثم دوباره جان میگیرد. او نیز در سازماندهی و آموزشهای اوّلیه نیروهای مستقیماً دخالت دارد و در نهایت با همین گردان وارد عملیات کربلای چهار میشود. عملیات لو میرود و این گردان درگیر نمیشود. عملیات کربلای پنج یکی از نقاط عطف جنگ تحمیلی ایران و عراق بود و به قول راوی «آنجا فینال جنگ بود». (ص 412) کاظمی در این عملیات معاونت فرماندهی عملیات گردان میثم را در دل آتش برعهده داشت. خاطرات او از این عملیات بسیار دقیق و لحظه به لحظهاند. او جریان عملیات را طوری تعریف میکند که خواننده براحتی فشار آتش عراقیها را حس میکند و میفهمد «آنجا یک ترکش یک میلیاردتومن میارزید» یعنی اینکه نیروهای کمتجربه آرزو داشتند یک ترکش بخورند و به عقب برگردند و از آن جهنم خلاص شوند!؟ داستان فراق دوستانی همچون حاج قاسم، تکه دیگری از خاطرات سیدابوالفضل کاظمی است که در گذر پانزدهم آمده است. گذر پانزدهم با خاطرات عملیات کربلای پنج پایان میگیرد. آخرین تکه پازل خاطرات سیدابوالفضل گذر شانزدهم است. اینجا جایی است که گردان میثم کمکم تجزیه و در آخر با گردان مقداد ادغام میشود. این فصل اوضاع راوی را در اواخر جنگ به قلم میکشد. نحوه بازگشت به تهران، پیدا کردن کار و مشغله. راوی خاطراتش را با بغض در گلو با یادهایی از سانحه تصادف و از دست دادن همسر فداکارش به پایان میبرد. راحله صبوری اسناد و تصاویر باارزش از مراحل مختلف زندگی سیدابوالفضل کاظمی و همراهان را در انتهای کتاب آلبوم کرده است. در زیرنویس تمامی عکسها نام همراهان سیدابوالفضل کاظمی خودنمایی میکنند و در ابتدای بسیاری از این نامها میخوانیم «شهید». قصه جنگ قصه دردهایی است که فراموشی آنها غیرممکن است و تسکین آنها مرگ و جابهجایی چندین نسل را میطلبد. کوچه نقاش ها تنها یک روایت از این قصه است که در سال 1389 برای اوّلینبار در ۵۴۴ صفحه توسط انتشارات سوره مهر راهی بازار شد.
احمد رضا امیری سامانی
|