شماره 129    |    6 شهريور 1392



جاده جنگ؛ در بوته نقد تاریخی

از شهریور1320 تا جاده‏های اضطراب و فضاهای خیالی

سوم شهریور 1320 ایران به اشغال متفقین درآمد. خراسان محل اسکان و عبور روس‏هاست؛ شهر مشهد در تسخیر روس‏هاست.

اشاره
یکی از دلایلی که موجب شد رمان «جاده جنگ» را با نگاه انتقادی مورد بررسی قرار دهم، نخست این بود که شاهد بودم رمان‏نویس در جستجوی منابع تاریخ شفاهی بود و در سال 1385 برخی از مصاحبه‏های طرح تاریخ شفاهی شهریور 1320 مطالعه و یاداشت‏برداری می‏نمود. دیگر آنکه این رمان به حوادث شهریور 1320 در خراسان پرداخته است. هرچند محققان و کسانی که در جستجوی تاریخ هستند به رمان‏ها در حد خلق یک داستان می‏نگرند و انتظار ندارند این نوشته‏ها مستند باشد. در اینجا فقط از جهت این که میزان اطلاعات تاریخی یک رمان مورد سنجش قرار گیرد، در این نوشتار به بررسی رمان جاده جنگ پرداخته می‏شود.

منصور انوری در سال 1334 در روستای بیش‏آقاچ از توابع سرولایت نیشابور در خانواده‏ای کشاورز به دنیا آمده است. تحصیلات ابتدایی تا متوسطه را به پایان رسانده است. آغاز نویسندگی وی با فيلمنامة «سلطان برهوت» است. این اثر در مسابقه فيلمنامه‏نويسي سازمان تحقيقات مطالعات و سنجش برنامه‏اي صدا و سيماي جمهوري اسلامي رتبۀ نخست را از آن خود كرد و از طرف آن سازمان دعوت به همكاري شد و طی اين همكاري آثار مختلف ادبی برای رادیو و تلویزیون به نگارش درآورد که از جملۀ آنها می توان از: «آن يار سفر كرده»، «سفر عشق شراره» و «پرواز بر فراز افق» نام برد. رمان «جادۀ جنگ» كه 4 جلد آن همچون «قربانگاه عشق»، «مصافحه با ارواح» و... منتشر شده‏اند، از آثار منتشر شدۀ وی در حوزۀ ادبیات داستانی است. رمان «جاده جنگ» نوشته منصور انوري، عنوان برنده جايزه 110سکه‏اي جلال آل‏احمد را که گرانترين جايزه در حوزه کتاب محسوب مي‏شود، در سال 1390به خود اختصاص داد. تا کنون چند جلد از این کتاب توسط حوزه هنری منتشر شده اند.


مقدمه

نگارش رمان‏هایی که به حوادث تاریخ معاصر می‏پردازند در ابعاد مختلف می‏توانند مورد بررسی و تحلیل قرار گیرند. این گونه کتاب‏ها هرچند همراه با تخیل نویسنگان است ولی به جهت در برگرفتن موضوعی از تاریخ معاصر، مهم و قابل تامل هستند، زیرا توصیف و تخیلات یک نویسنده در ارتباط با فضای زمان واقعه می‏تواند در تهیه برنامه‏های مستند به کار گرفته شود. ولی آنچه در ارتباط با رمان‏های تاریخ معاصر به خصوص شهر مشهد شکل گرفته دور از واقعیت تاریخی و صرفاً بیان کلیاتی از موضوع بوده‏اند. هرچند نویسندگان رمان‏های تاریخی در نگارش آثارشان از منابع مختلف تاریخی استفاده می‏کنند ولی نتوانسته‏اند دست کم داستانی قابل قبول در آن موضوع خاص ارائه دهند. آنچه برای نویسنده رمان مهم بوده است پرداختن به کلیاتی از یک موضوع است و بدون در نظر داشتن اثرات یک واقعه، شروع به نگارش نموده است. بنابراین خوانندۀ این گونه آثار، با انبوه سئوالاتی مواجهه است که ناشی از جواب‏های ناقص و اشتباهی هستند که از خوانش یک رمان بدست آورده است.

رمان «جاده جنگ» نوشته منصور انوری از جمله کتاب‏هایی است که اختصاص به وقایع شهر مشهد از جمله قیام مسجد گوهرشاد و شهریور 1320 دارد. نویسنده که تحقیقات میدانی و کتابخانه‏ای در این زمینه انجام داده و سپس شروع به نگارش کتاب مزبور نموده، تا حدی توانسته است نگاه کلی به وقایع تاریخی داشته باشد. ولی زمانی که به جزئیات موضوع نزدیک شده با انبوهی از اشتباهات همراه است.


جاده جنگ

رمان جاده جنگ را می‏توان از دو منظر مورد نقد و بررسی قرار داد. نخست از نگاه افرادی که ناظر و شاهد وقایع شهریور 20 هستند. دوم اینکه خواننده رمان جاده جنگ پژوهشگر شهریور 20 باشد و فضاهای ارائه شده در کتاب را با اسناد و مدارک تاریخی تطبیق دهد. آنچه در این نوشتار مورد نظر است نگاه صرفاً تاریخی و بر اساس اسناد مرتبط است. نویسنده رمان جاده جنگ در ارتباط با وقایع شهریور 20 مشهد از این دو موضوع فاصله دارد، زیرا وی جزء شاهدان عینی وقایع شهریور نبوده و فضای آن زمان را درک نکرده است. دیگر اینکه در راستای نوشتن قصه پژوهشگری جزئی نگر نبوده است.

 با شروع جنگ جهانی دوم و صف آرائی قدرت‏های بزرگ در مقابل یک دیگر هر چند کشور ایران از صحنه جنگ دور بود ولی اثرات این جنگ دامنگیر این مرزوبوم هم شد و اثرات سیاسی و اقتصادی جنگ جهانی دوم به صورت کاملاً محسوس در داخل ایران نمود پیدا کرد. با اینکه دولت اعلام بیطرفی کرده بود ولی در شهریور 1320 ایران در اشغال دول خارجی است. سوم شهریور 1320 در تاریخ کشور مان اهمیت به سزای دارد، زیرا علاوه بر این که شاهد برکناری رضاشاه از قدرت هستیم حضور متفقین و اشغال کشورمان موجب می‏شود تا در جامعه ایران شاهد تحولاتی در ساختار سیاسی- اقتصادی جامعه باشیم. متفقين با تمسك به اين نكته كه ايران با آلمانی‏ها همكاري دارند و نيروهاي آلماني مستقر در ايران در حكم جاسوس هستند، در سوم شهريور1320 ايران را اشغال کردند و شهر مشهد هم از هفتم شهریور ماه 1320 به اشغال سربازان روس درآمد. در این زمان تعدادی از افراد تبعه آلمان در مشهد مشغول فعالیت هستند بطوری که استاندار خراسان در تاریخ 1/4/1321 اسامی 14 نفر از اتباع دول محور از جمله مدیر بیمارستان شاهرضا را به نخست‏وزیر گزارش می‏کند.

 شهر مشهد به واسطه موقعیت خاصی که داشت به اشغال نیروهای روس درآمد. با ورود روس‏ها به مشهد مردم وحشت زده به ییلاقات اطراف آن رفتند. عده‏ای هم در حرم مطهر جمع شدند و جمعی هم ترجیح دادند در زیرزمین منازلشان چند روزی به سر برند. ولی بعد از چند روز متوجه می‏شوند که روس‏ها با عموم مردم کاری ندارند. با ورود روس‏ها به مشهد فرماندهان نظامی مشهد پا به فرار گذاشته و شهر بدون مقاومت جدی به اشغال روس‏ها می‏افتد. فرماندهان روس با پخش آگهی متذکر می‏شوند که با مردم عادی کاری ندارند. تنها اتفاقی که می‏افتد، افراد نظامی را دستگیر و بازداشت می‏کنند.

محتویات رمان جاده جنگ پیرامون شهر مشهد را می‏توان در چند محور بررسی کرد:


1- نگرش نویسنده به فضاهای شهری بخصوص معابر و دروازه‏ها
2- توصیف پادگان‏های مشهد
3- امکانات شهری و مهاجرین
4- وقایع شهریور20 مشهد

 

فضاسازی غیرواقعی

دررمان «جاده جنگ» نویسنده تلاش می‏کند تا فضاهای شهری شهریور 1320 برای خوانندگان ترسیم نماید ولی این توضیف‏ها مربوط به زمان واقعه نیست بلکه نویسنده بیست سال قبل از شهریو20 توصیف می‏کند. توصیف آقای انوری از محلات و معابر شهر مشهد مربوط به اواخر قاجار یا سال‏های 1300 ه.ش مشهد است. نویسنده در توصیف «دروازه» راه مبالغه پیموده و در مقطع تاریخی مورد نظر دروازه هیچ کاربردی در مشهد نداشته است. ولی نویسنده بدون توجه به موضوع به تخیلاتش پرداخته و موضوع «دروازه»‏ها را با اهمیت جلوه داده است.


 «درهمان ساعت دروازه‏های بالا خیابان و پایین خیابان و دروازه نوغان، روی روستاییانی که با بارهای میوه و صیفی جات خود به انتظار ایستاده بودند، گشوده شده بود»


 به طور قطع یقین دروازه‏های شهر مشهد از اواخر دوره قاجار به بعد کاربردی ندارند حتی بنابر عکس‏ها و اسناد و مدارک در شهریور 20 دروازه فقط جنبه محاوره‏ای دارد و هیچ آثاری از آنها وجود ندارد. نویسنده در این ارتباط چنان مبالغه نموده است که حتی به دو دروازه (دروازه نو- دروازه باغ خونی)که وجود خارجی در مشهد ندارند اشاره دارد. در دوره مورد نظر شهر مشهد در حال تغییر و دگرگونی است و فقط آثاری از بهره (حصار شهر) در برخی از قسمت‏ها باقی مانده است. نویسنده جاده جنگ چنان به «دروازه» پرداخته است که غافل از پل روس‏های مشهد می‏شود. زیرا در این مکان است که بازرسی‏های جدی اعمال می‏شده است. حتی در حافظه جمعی برخی از معمرین این شهر، هنوز از این پل به نام پل روس‏ها (تقاطع بلوار توس و بلوار خیام) یاد می‏شود.


 از جمله موضوعاتی که نویسنده مورد تاکید دارد موضوع زدن بر طبل در تپل محله (طبال محله) مشهد توسط مأموران کمیسری است.


«مشهد، در آستانه روز سوم شهریور ماه، انتظار می‏کشید. هر چند مردم قبل از آن از خواب بیدار شده بودند، شروع رسمی روز با درخشش نخستین شعاع آفتاب بر گنبد مطلای بارگاه رضوی و آغاز به کار نقاره خانه اعلام می‏شد و این رسم معهودی بود که سالیانی دراز ادامه داشت. ساعت چهار صبح، طبال«تپال محله» در طبل خود کوبیده بود و مجوز عبور و مرور در محلات و خیابان‏ها صادر شده بود و... («جاده جنگ»، ج1، ص43.)


منصور انوری در رمان «جاده جنگ» چندین مرتبه به این محله اشاره دارد و هر بار به شکلی به توصیف این محله پرداخته است. آنچه در بین مشهدپژوهان متدوال است «تپل محله» یعنی محله‏ای که انتهای آن به پل می‏رسد. بدین نحو که در راسته نوقان پل سنگی وجود داشته است که این محله در انتهای آن قرار داشته است. هر چند آقای انوری طبال محله را در رمانش پررنگ‏ترجلوه داده و موضوع بر طبل کوبیدن بی‏ارتباط با امنیت ندانسته است ولی این موضوع، رسمی قدیمی بوده که مربوط به زمان مورد نظر نیست. بلکه وجود کمیسری در محله مزبور مربوط به دوره قاجار بوده است و طبق قانون در آن ایام کمیسری‏ها منحل شده و کلانتری‏ها فعالیت دارند که در مشهد با اعداد مشخص بودند. (کلانتر1 و کلانتر2 و ...)


خانه محمد کیهان در حوالی حرم، نزدیک طبال محله بود. هر شب صدای طبل کمیسری، که ساعت منع عبور و مرور را اعلام می‏کرد و همین طور طنین آن در ساعت چهار صبح که رفت و آمد را آزاد می‏کرد، شنیده می‏شد.(«جاده جنگ»، ج1، ص133)


یا اینکه نویسنده از وجود میدان بار در مشهد سخن گفته است. ولی درشهریور20 میدان بار در مشهد وجود نداشته است.


«گاری‏های پراز علوفه و میوه و تره بار، در جهات متفاوت ظاهر می‏شدند و با عجله راه میدان بار را در پیش می‏گرفتند یا با سرعت به سمت انبارهای علوفه و علیق حرکت می‏کردند. « به طور قطع یقین تاسیس اولین میدان بار در مشهد به دهه سی می‏رسد. بنابراین در شهریور 20 این موضوع منتفی است بلکه کاروانسراها و علافی‏ها بیشتر کاربرد دارند.
در این کتاب شاهد اسامی نادرست در ارتباط با شهر مشهد هستیم. علاوه بر دروازه باغ خونی، دروازه نو و محله لهستانی‏ها، نویسنده به اشتباه از جوب خیابان (نهر خیابان) به نام نهر قره‏سو یاد کرده است.
«هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. لامپ‏های برق صحن و گنبد طلا و مناره‏ها هنوز روشن بودند. صحن عتیق خلوت بود. نهر قره سو زلال و روان از بالا خیابان وارد صحن می‏شد، دور سقاخانه طلا دو رشته می‏شد و سپس به هم می‏پیوست....»(جاده جنگ. ج4، ص151)

محله لهستانی‏ها


از دیگر مواردی که نویسنده بدون پژوهش بدان پرداخته است و با اختصاص محله‏ای به آنها در صدد است رمان «جاده جنگ» را تخصصی جلوه دهد. محله لهستانی‏ها است. خیال‏پردازی نویسنده و تولید محله‏ای جدید در بافت مرکزی نشان دهنده عدم دقت وی است.


 «درشکه به محله لهستانی‏ها رسید. چند لهستانی ژنده پوش، پشت زنجیر پت و پهن دهانه بازار، به درازا افتاده بودند. کسی به آنها نزدیک نمی‏شد. چون شایع بود که آن‏ها به بیماری مقاربتی گرفتارند. مزاحمتی نیز در کار نبود. چون آن‏ها اغلب آن طرف زنجیر جمع می‏شدند و آنجا و خود زنجیر در حکم بست مجرمان و محکومان بود و افرادی که در آن محدوده می‏نشستند، از هر گونه تعرضی مصون می‏ماندند.» (جاده جنگ. ج1، ص44)


در این ارتباط باید گفت: چنین محله‏ای در مشهد وجود نداشته است. با شروع جنگ جهانی دوم و حمله روسیه به لهستان در سال 1939 لهستان شکست خورد و این کشور بین روسیه و آلمان تقسیم شد. تعداد زیادی از سربازان لهستانی اسیر شده و به سیبری تبعید شدند. علاوه بر این حدود 45هزار نفر از زنان، کودکان و مردان از کار افتاده توسط روس‏ها از لهستان خارج کردند و در اردوگاه‏ها، زندان‏ها وکارگاها به کارهای اجباری گمارده شدند. آواره‏ها از لحاظ معیشتی در سخت‏ترین شرایط زندگی می‏کردند، کمبود غذا و امکانات بهداشتی موجب بیماری‏هایی در بین آنان شده بود. در سال 1942 کار انتقال آنها به لهستان انجام می‏شود و عده‏ای از آنها که حدود 700 نفر اعم ازکودک و زنان بودند، از طریق عشق‏آباد و مرز باجگیران به ایران منتقل شدند. لهستانی‏ها در ماه مارس 1942 وارد مشهد شدند و در اطراف مشهد برای مدتی مستقر شدند.


این گروه از آواره‏های لهستانی در اردوگاه یاکوتسک به سر می‏بردند و به کارهای راهسازی و سنگ شکنی اشتغال داشتند. ورود آنها به مشهد توسط کنسولگری انگلیس در مشهد بود زیرا سرکنسول انگلیس سر کلارمونت اسکرین تصمیم داشت آنها را از طریق زاهدان به هندوستان انتقال دهد.
با ورود لهستانی‏ها به مشهد بیماری تیفوس در شهر شیوع پیدا کرد و عده‏ای از مردم که با آواره‏ها تماس داشتند بیمار شدند. در این زمان دکتر مرتضی شیخ از پزشکان خیّر شهر زحمات زیادی برای جلوگیری از شیوع بیماری تیفوس کشید. همچنین پزشکان و دانشجویان آموزشگاه عالی بهداشت برای مدتی به نقاط مختلف خراسان رفتند تا با بیماری تیفوس و «تب راجعه» که تقریباً در اکثر نقاط شیوع پیدا کرده بود به مداوا بیماران بپردازند. در اسناد، کتاب‏های نوشته شده و مصاحبه‏های تاریخ شفاهی از مهاجرین لهستانی با عناوینی چون «مهاجر، آواره و پناهنده» یاد شده است. به واسطه عبور لهستانی‏ها از مرز باجگیران مردم این منطقه خاطراتی از این گروه دارند. در کتاب مرزداران دامنۀ کیسمار، نوشته ‏هاشم صادقی باجگیران، مطالبی راجع به لهستانی‏ها نگارش شده است.


 «بین سال‏های 1320تا1325، عده‏ای از روسیه به صورت خانوادگی به ایران وارد شدند که به آنها در باجگیران، مهاجر می‏گفتند. در یک نوبت حدود 200نفر از کشور لهستان وارد ایران شدند. این جمعیت چند روزی در باجگیران ماندند و در انبار بزرگ گاراژ علی سنجری چمدان‏ها و ساک‏های خود را گذاشتند که از طرف مامورین شهربانی از وسائل آنها حفاظت می‏شد. چون جایی برای زندگی چند روزه نداشتند مردم باجگیران نسبت به آنها محبت و مهربانی نمودند. امور مربوط به کارهای گمرکی و قرنطینه آنها طولانی شد و چون در باجگیران هتل و مهمانخانه وجود نداشت، سرگردانی برای آنها بوجود آمده بود. باجگیرانی‏های متمول و آگاه، نسبت به این جمعیت پیشرفته و اروپایی به ترحم آمدند و از آنها خواستند اگر مایل هستند در منازل آنها چندین روز زندگی کنند. هر خانواده باجگیری 10 تا 15 نفر زن و مرد را به منازل خود بردند و در حد امکان از آنها پذیرایی کردند.»
در شهر مشهد هم، آواره‏های لهستانی مدتی را در پرورشگاهی که در جوار کارخانه نخریسی و نساجی خسروی بود نگهداری می‏شدند.


منصور انوری در ارتباط با این گروه و سیاست‏های حکومت بی‏راهه رفته است، زیرا در قسمتی از رمان نوشته است:


«....ای لهستانی‏های بدبخت هم از ترس ناموس، که مبادا دست آلمان بهش دراز بشه، کوبیدن اومدن مملکت ما. چون با بودن اعلی حضرت، آلمان جیگر نداره نگاه چپ به‏ای مملکت بندازه.»


با ورود روس‏ها به مشهد و اشغال مراکز نظامی نخستین اتفاقی که روی داده است دستگیری افسران و تعدادی از درجه داران است. این نظامیان در هتل باختر بازداشت می‏شوند. هر چند آقای انوری به این موضوع اشاره نموده است و حتی اسامی هتل‏های دیگر چون هتل ملی را هم به عنوان بازداشتگاه ذکر نموده است ولی فقط منابع مربوط به وقایع شهریو20 از هتل باختر به عنوان بازداشت گاه افسران مشهد یاد کرده‏اند. فضایی که مولف رمان جاده جنگ خارج از هتل باختر توصیف کرده در تضاد با اسناد و مدارک تاریخی است، زیرا به محض اینکه خبر دستگیری افسران در شهر پیچید تعدادی از خانواده‏ها با تجمع در مقابل هتل باختر با چشمان گریان افسران را بدرقه می‏کنند. ولی نویسنده با ارائه مطالب غیر واقعی فضای بیرونی هتل باختر چنین قصه سرایی کرده است.


«جمعیت به هتل نزدیک شد.اکنون تا حدی سروصداها قابل تشخیص بود. با دقت بیشتر این جملات شعار گونه به گوش می‏رسید:«از مسلسل‏ها تق تقش مانده ...رضا شاه رفته، وق وقش مانده...تق تقش مانده...وق وقش مانده...رضا الدنگ... سرش خورده به به سنگ...»(«جاده جنگ»، ج1، ص218)
حدود 110نفر از افسران خراسان توسط روس‏ها بازداشت و در عشق‏آباد زندانی می‏شوند این گروه در اواخر آذرماه 1320 آزاد شده و وارد مشهد می‏شوند.
بخشی از مطالب کتاب جاده جنگ اختصاص به شایعات دارد. بنابراین خواننده با مطالعه رمان اطلاعات غلطی از شهریور 20 مشهد بدست می‏آورد. از جمله مطالبی که نویسنده به آن اشاره نموده است، تظاهرات مردم مشهد بعد از شهریور20 و سقوط رضاشاه است.


«شهر یک پارچه شور و هیجان بود. مشهد چنین صحنه‏ای را تا آن زمان به خود ندیده بود. حضور زنانی که با چادر به خیابان‏ها آمده بودند و در کنار مردانشان شعار می‏دادند و اظهار شادمانی می‏کردند، چشمگیر و قابل توجه بود. مدت‏ها از زمانی که زن‏های چادری در معابر دیده می‏شدند، گذشته بود. منع حجاب باعث شده بود خیلی از زن‏ها دیگر رنگ خیابان‏ها را نبینند و تنها زنانی از اقشار خاص و یا زن‏هایی که مجبور به تردد بودند، در خیابان‏ها دیده می‏شدند. آن روز این منع به دست خود زنان و با حفظ پوشش کامل شکسته شده بود و خوشحالی و شادمانی بی حد و حصری را به نمایش می‏گذاشت.» (جاده جنگ. ج1، ص221) آیا آن همه فضای رعب و وحشتی که نویسنده در کتاب به آن پرداخته با شادمانی فوق مطابقت می‏کند؟ تضاد گفتار نویسنده و شادی و شعفی که هیچ گاه در مدارک تاریخی نمود پیدا نکرده است، خود می‏تواند قابل تامل باشد.
از دیگر نکاتی که منصور انوری به توصیف آن پرداخته است، موضوع برق مشهد است.
«هوا به تدریج به روشنایی متمایل می‏شد. در دوردست، سمت شرقی بالا خیابان، جایی که چشم در آن تاریک و روشن هوا دید داشت، روشنایی چراغ برق حرم سوسو می‏زد و این تنها روشنایی‏ای بود که در شهر مشهد با الکتریسیته ایجاد شده بود.» («جاده جنگ»، ج4. ص143)


تاریخ ورود کارخانه برق به مشهد به سال 1318ه ق می‏رسد که در این زمان تنها برق شهر مشهد در بالا خیابان کوچه چراغ برق قرار داشته است. بعد از آن افرادی که توانایی خرید موتور دیزل داشتند با خرید آن شروع به تاسیس کارخانجات برق در نقاط مختلف شهر نمودند. برخلاف توصیف نویسنده از برق مشهد در زمان مورد نظر برق مشهد اختصاص به حرم مطهر ندارد. بلکه از سال 1316 شرکت برق مشهد تاسیس شده و در سال 1320 شرکت سهامی برق خراسان با حدود پنج هزار مشترک اغلب محلات و بازار مشهد برق می‏دهد. نکته قابل توجه در ارتباط با برق قرارداد منعقد شده بین ارتش سرخ و شرکت برق است که از مهرماه 1320 روس‏ها نسبت به پرداخت هزینه‏های برق مصرفی بر اساس اسناد موجود اقدام می‏کنند.


رعب و وحشت


نویسنده جاده جنگ با ارائه فضای رعب و وحشت از شهریور 20 وحتی سال1321 فضای نا امن و غیر قابل کنترل ارائه داده است. چنین به نظر می‏رسد ترس مردم مربوط به شهریور بیست کاملاً مقطعی و مربوط به هفته اول شهریور 20 است. به محض اینکه ارتش سرخ مشهد اشغال می‏کند و با توجه به تبلیغات گسترده آنها که با مردم عادی کاری ندارند، ترس از حضور نیروهای بیگانه در شهر مشهد کاملاً از بین می‏رود وحتی روابط تجاری هم بین عموم مردم و سربازان روس شکل می‏گیرد. شاید یکی از علل ترس از ارتش روسیه عملکرد آنان در موضوع به توپ بستن حرم مطهر باشد که این ذهنیت درحافظه جمعی مردم همراه ترس بوده است. وجود واژه‏های روسی در لهجه مشهدی و حتی تکلم به زبان روسی در بین برخی از معمرین شهر مشهد نشان دهنده این موضوع است که روابط تجاری جای خود را به ترس داده است.
چنین به نظر می‏رسد فضایی که نویسنده پیرامون روستا‏های حاشیه «جاده جنگ» ارائه داده است به واقعیت نزدیکتر است، زیرا ترس مردم طبیعی است. متاسفانه داستان ناامنی مشهد از زبان فردی معمولی است بنابراین بیشتر شایعه پراکنی است تا اطلاعات مستند.


«راه دار بیلش را در گیره کنار پلکان اتاق کامیون جا انداخت و سوار شد. کامیون پرگاز حرکت کرد. محمد کیهان، برخلاف همیشه که با حرارت با کربلایی صحبت می‏کرد و گاهی سر به سرش می‏گذاشت، این بار ساکت بود. در چهره‏اش اندوهی موج می‏زد که از دید تیزبین راه دار پنهان نماند. خلیل نیز، به تبع پدر، آرام و خوددارتر از قبل بود. کربلایی گفت: «از مشهد چه خبر ممدآقا؟» -مشهد... ماتم سرا شده کربلایی! -طیاره‏های اروس اومدن؟! -مگه شما خبر دارید؟ - آخه این جا هم اومدن! -چی گفتی کربلایی؟! طیاره‏های روس بینالود هم اومدن؟! -بله محمدآقا. اومدن کاغذ ریختن، چرخ زدن و رفتن. -چه جور کاغذی؟! خلیل گفت: «مشهد رو که بمباران کردن... تو بینالود کاغذ ریختن؟!» راه دار وحشت زده گفت: «بام انداختن؟ در مشهد بام ول کردن؟!... یا امام غریب!» خلیل گفت: «چهار بار به مشهد حمله کردن؛ دو بار صبح، دو بار هم بعد از ظهر... خیلیا کشته شدن کربلایی... بیشترشون سرباز بودن.» محمد کیهان پرسید: «اینجا کسی طوریش نشد؟ موضوع کاغذا چی بود کربلایی؟!» -نه محمدآقا! نه تیری در کردن، نه بام انداختن... البت مردم خیلی ترسیدن... بالا و پایین چرخ زدن و دست آخر، دسته دسته کاغذ سرخ و آبی ریختن و رفتن. -کاغذ سرخ و آبی!؟ آخه برای چی؟! چی نوشتن توی کاغذا؟! راه دار گفت: «سید صالح کاغذا رو خوانده. اروسا گفته بودن به بینالود می‏آن... نوشته بودن با ملت ایران سر جنگ ندارن. می‏آن کمکشون کنن.» محمد کیهان برآشفته غریب: «بی جا گفتن اجنبیا! چطور سر جنگ ندارن!؟ پس چرا مشهد رو به خاک و خون کشیدن؟! سرباز خونه‏ها و فرودگاه رو، دیروز، چار دفعه کوبیدن! فقط خدا می‏دونه غیر از مشهد، دیگه کجاها رو زده باشن! نوبت دوم حمله شون، سی چهل طیاره یک باره هجوم آوردن... مشهد رو عزادار کردن! اون وقت کاغذ و اعلامیه می‏ریزن که ما اومدیم کمکتون کنیم؟... جل الخالق... چه مصیبتی!» راه دار، مبهوت و وحشت زده، به توضیحات محمد کیهان گوش می‏داد. رقم سی چهل طیاره برای او قابل هضم و تصور نبود. («جاده جنگ»، ج1، ص110و111)


اگر چه شروع قصه جاده جنگ با اشغال خراسان توسط روس‏ها شروع می‏شود و نویسنده با توصیف حال و هوای سال 1320 خواننده را با فضای آن دوران آشنا می‏کند، ولی در برخی از موارد نتوانسته است داستان را به گونه‏ای منظم هدایت کند. وی در اولین ورودش به شهر مشهد به موضوعی پرداخته است که هیچ سنخیتی با حودث شهریور 20 ندارد.


کامله مردی، که قبایی به تن داشت و عمامه سیاهی روی سرش بود، می‏دوید و دو آژان کمیسری به دنبالش بودند...مرد دوید و آژان‏ها از دو طرف به سویش یورش بردند. راه گریز بسته شده بود. آژان اولی از روبه رو رسید و گریبان قباپوش را گرفت و آژان دوم، قیچی بزرگی را از گریبان یونیفورمش درآورد. آژان اولی عمامه از سر مرد گرفت و آژان دوم شروع به بریدن قبای مرد کرد! («جاده جنگ»، ج1، ص45)
موضوع توصیف شده از سوی مولف جاده جنگ خواننده را به سال‏های تغییر لباس و کلاه یعنی سال1314 رهنمون می‏سازد. قطعاً در آن زمانی که همه در تکاپوی رهایی از اثرات جنگ و پیدا کردن یک لقمه نان هستند، بریدن قبای مردم جالب نیست.


مردم مشهد بعد از انقلاب مشروطیت و ایجاد تحولاتی چون، گسترش مدارس نوین و نشر روزنامه‏های محلی با برخی از تغییر و تحولات دنیا آشنا شده بودند. تاسیس بزرگترین کارخانجات نخریسی و قند آبکوه، گسترش شبکه برق، ایجاد هنرستان صنعتی، فرودگاه، تمایل دانش آموزان در عضویت باشگاه هوایی و فن خلبانی و... با تحولات صنعتی و مدنی آشنا شده و پرواز هواپیما در مقطع شهریور20 مسئله جدیدی نبوده است.
از آنجا که مردم هیچ سابقه ذهنی از حمله و هجوم به شهر خود نداشتند و هواپیماهای جنگی ندیده بودند و از نحوه کاربرد آن هیچ گونه تصوری نداشتند، این حمله برق آسا همانند یک بلای آسمانی تلقی شد... هیچ کس به درستی نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. بسیاری از مشهدی‏ها حتی نمی دانستند اشیای پرنده‏ای که ناگاه در آسمان مشهد ظاهر شدند، چه بودند و از کجا آمدند.(«جاده جنگ»، ج1، ص77)
دراین ایام مشهد فرودگاه داشته و بنا به اظهارات سرلشکر محتشمی فرمانده لشکر خراسان14هواپیمای جنگی در آن مستقر بوده‏اند.


با شروع جنگ جهانی دوم اثرات اقتصادی آن به ایران هم رسیده است. بنابر گزارشات کمبود نان و گرانی از سال 1316 در شهر مشهد وجود داشته است. پس از اشغال مشهد این موضوع تشدید می‏شود. در واقع گرانی نان موجب می‏شود خیلی از خانواده‏هایی که بضاعت مالی نداشتند از نان جواستفاده کنند. دولت برای سامان دادن به وضع گرانی و کمبود نان برای نخستین مرتبه در دی ماه 1320کوپن در مشهد توزیع می‏کند.


... به لحاظ با ارزش بودن محموله و برای سلامت حمل و نقل آن اقدام به پوشش کامیون‏ها و مهر و موم آن کرده بودند. مردمی که در مسیر تردد خود آنها را می‏دیدند اصلاً نمی دانستند که انبار غله شهر به غارت رفته است و خیلی زود طعم تلخ گرسنگی و قحطی نان را خواهند چشید.(«جاده جنگ»، ج1، ص230)


در جلد سوم رمان «جاده جنگ» نویسنده به معاودان جمهوری‏های آسیای میانه اشاره کرده است.
محمد کیهان، با یادآوری سال‏هایی که معاودان جمهوری‏های آسیای میانه به ایران برگردانده شدند، نگاهی دقیق به سیاهه اندام ترماتی انداخت. بیشتراز ده سال از آن ماجرا می‏گذشت. ایرانی‏های مقیم ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان، حاضر نشده بودند تابعیت کشور شوراها را بپذیرند. لذا از خاک کشورهای آسیای میانه، که تحت حاکمیت شوروی قرار داشت، اخراج شدند. معاودان در شهرهای استان خراسان و به ویژه در مشهد اسکان داده شدند. معاودان، در میدان ارک، زیر چادرهای بزرگی که از ناحیه ایالت برپا شده بود، زندگی جدید خود را آغاز کردند و برای تامین مایحتاج خود و گذران زندگی، در ضلع غربی میدان، بازار روس‏ها را دایر کردند. این آواره‏ها از شوروی رانده و در مشهد سرگردان و بلاتکلیف رها شده بودند. حکومت پهلوی توجهی به آنان نکرد و بسیاری از آن‏ها از مهاجرت به ایران سرخورده و مایوس شدند و این باعث حوادثی شد که بعدها چهره نمود. (ج3. ص46)


مهاجرت ایرانیان از شوروی به ایران در سه مرحله انجام شده است. نخستین گروه افراد متمول بوده‏اند که قبل از انقلاب بلشویکی به ایران آمده اند و گروه‏ دیگر به اجبار در اوایل دوره پهلوی به ایران آمده‏اند. تعدادی از این خانواده‏ها که در شهر مشهد ساکن شده‏اند، به خاطر کار در کارخانجات، اغلب فنی بودند و با راه‏اندازی کارخانه نخریسی خسروی و کارخانه قند آبکوه مشغول فعالیت می‏شوند. این مهاجرین بعد از شهریور 20 با تبلیغات گسترده حزب توده در مشهد جذب آنها شده و اغلب از اعضای اصلی حزب توده هستند.


فضایی که نویسنده از یک سال بعد از شهریور 1320 ارائه داده است دور از حقیقت و مستند نیستند. زیرا اولاً این که محل اسکان نیروهای روس در هنگ شاهپور بوده است که دور از محدوده شهر بوده بنابراین صدای تیراندازی و همهمه سربازان بیگانه در سکوت شب‏های مشهد چندان منطقی نیست. بعد از شهریور 20شهر مشهد از آزادی نسبی برخوردار می‏شود فعالیت احزاب و روزنامه‏ها و کانون‏های مختلف موجب می‏شود تا دیگرعموم مردم سرگرم مسائل سیاسی باشند. دیگر آن که از توقف کارهای عمرانی مشهد، از جمله توقف ساختمان هنرستان صنعتی مشهد، راه آهن و تعطیلی آموزشگاه عالی بهداشت مشهد را می‏توان نامبرد که دور از دید نویسنده رمان «جاده جنگ» بوده است.


منصور انوری درباره «باغ خونی» مطالبی اشتباه و غیر واقعی را به این مکان نسبت داده است. در ارتباط با وجهه تسمیه این باغ تا کنون نظر مستندی ارائه نشده است و حتی این موضوع مورد توجه سیاحان خارجی بوده است. مک گرگر افسر انگلیسی که درحدود 137سال پیش یعنی در1875م از مشهد دیدن کرده است، در سفرنامه‏اش نوشته است: در مراجعت به مشهد در باغ باصفایی در جنوب شهر اقامت کردم. نام باغ تا حدی برایم نفرت‏آور بود: «باغ خونی» یا «باغ خون». نتوانستم بفهمم چرا این جور نامی بر آن نهاده‏اند. چنین برداشت می‏شود که گویا نامگذاری باغ خونی حتی قبل از بمباران حرم مطهر در سال1330 ه.ق توسط روس‏ها بوده است.


نویسنده جاده جنگ، «باغ خونی» را مکان فرماندهی نیروهای روسی بیان نموده است.
آن چیزی که رضا را نگران می‏کرد، نام و محل باغ خونی بود که در ایام اقامت کوتاه آن‏ها، در مشهد به گوش عالیه نرسیده بود و باعث ازدیاد نگرانی عالیه آن بود که این محل مکان فرماندهی نیروهای روسی در خراسان بود.(جاده جنگ. ج2، ص128)


«باغ خونی» در سابق سفارت روس بود و از سال 1316 بعد از تعطیلی کنسولگری روسیه این مکان در اختیار بانک استقراضی روس و شرکت‏های اقتصادی وابسته همچون بیمه اینگستراخ و نمایندگی تجارتی شوروی در مشهد بوده است. در تاریخ نهم دی ماه 1320 کنسولگری روسیه مجدد در مشهد بازگشایی شد که ماکسیموف مسئولیت آنجا را برعهده داشته است. بنابراین فرماندهی نیروهای روسی در این مکان نبوده است بلکه در خیابان ارگ در جوار هتل باختر مشهد بوده است.


نکته قابل توجه در ارتباط با نیروهای روس در مشهد عدم تجاوز به شهروندان است. حتی یک خبر مکتوب یا سندی در این مورد وجود ندارد. اگر پای خاطرات شاهدان و ناظران مشهدی شهریور20 بنشینم این موضوع کاملاً مشهود است. آنچنان که سبب می‏شود ارتش سرخ در مشهد کاری با مردم نداشته باشد و حتی در کارهای عام‏المنفعه مشارکت داشته باشد و برای زوار با تاسیس چاه نیمه آرتیزان فعالیت‏های عمرانی هم داشته باشند. نمایش فیلم، اطعام فقرا و دیگر فعالیت‏های فرهنگی روسیه در مشهد موجب رشد و گسترش حزب توده در مشهد می‏شود. قطعاً روس‏ها در صدد تقویت حزب توده بودند و بیشتر فعالیت شان متمرکز بر این گونه موضوعات بوده است ...

غلامرضا آذری خاکستر



http://www.ohwm.ir/show.php?id=1909
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.