نقد كتاب:
يادداشت: «ناگفتهها» برخلاف آنچه امروز در عرصه خاطرهنگاري رايج است محوريت را در تشريح رخدادها به راوي نميدهد؛ از اين رو خاطرات شهيد مهدي عراقي را ميبايست پديدهاي نادر در اين وادي ارزيابي كرد. به عنوان يك اصل كلي بايد اذعان داشت در روايتگري رخدادهايي كه راوي در آن نقش كليدي داشته، فراموش كردن خويشتن بسيار دشوار است، به ويژه در شرايطي كه عموم بازگوكنندگان - اعم از دارندگان وجهه و چهره مثبت يا منفي- خاطرات را فرصتي براي پرداختن به خود ميپندارند.
زندگينامه
محمدمهدي ابراهيمعراقي در سال 1309 در جنوب تهران متولد شد. تحصيلات دوران ابتدايي را در دبستان حافظ و دوران متوسطه را ابتدا در دبيرستان مروي و سپس در دبيرستان دارالفنون سپري ساخت. در سال آخر دبيرستان به دليل مشكلات اقتصادي ترك تحصيل و به فعاليت اقتصادي آزاد پرداخت. عراقي در دوران تحصيل در دبيرستان با نواب صفوي آشنا شد و به روايتي يكي از دلائل به پايان نرساندن سال آخر تحصيلات متوسطه فعاليتهاي سياسي در پانزده سالگي و در قالب مبارزات فداييان اسلام بوده است. در شانزده سالگي به عضويت مركزيت اين سازمان درميآيد. همزمان با آغاز حركت مردم براي ملي كردن صنعت نفت به عنوان رابط بين آيتالله كاشاني و دكتر مصدق عمل ميكرد. در جريان تشكيل جبهه ملي، به درخواست دكتر مصدق به همراه جمعي از فداييان اسلام وي را براي تحصن در دربار ياري ميدهد. بعد از نخستوزيري دكتر مصدق و تيره شدن روابط جبهه ملي با فداييان اسلام و دستگيري نواب، عراقي از ملّيون فاصله ميگيرد. وي سپس در جريان اعتراض به دستگيري رهبر فداييان و تحصن به همراه 52 نفر، دستگير و بعد از هفت ماه حبس، در تاريخ 25 تيرماه 1331 آزاد شد. در جريان اوجگيري اختلافات بين آيتالله كاشاني و دكتر مصدق كه منجر به كودتاي آمريكايي 28 مرداد 1332 گرديد، نواب صفوي اعلام بيطرفي نمود اما عراقي با اين نظر مخالف بود. همزمان با اين ايام ازدواج كرد و در اين ايام هزينههاي زندگي او از مالكيت كوره آجرپزي «اتم» تأمين ميشد. عراقي بعد از رحلت آيتالله بروجردي براي تحقيق در زمينه انتخاب مرجع تقليد جديد مدتي به قم رفت و به مطالعه در احوالات مجتهدين مطرح پرداخت. در اين ايام بود كه مجذوب فضل و تقواي آيتالله خميني شد و از آن پس همه فعاليتهاي خود را با محوريت ايشان پي گرفت. در سال 1342 به فكر تشكيل يك سازمان براي ايجاد هماهنگي در نيروهاي مذهبي عمدتاً در بازار تهران افتاد كه پس از گفتوگوهاي فراوان، جمعيت هيأتهاي مؤتلفه شكل گرفت. وي در جريان قيام 15 خرداد 1342 نقش بسيار مؤثري ايفا كرد و توانست در شكلگيري شخصيت جديد طيب تأثير بسزايي داشته باشد. بعد از اعدام انقلابي حسنعلي منصور كه واكنشي از سوي مؤتلفه به تبعيد امام بود، شهيد عراقي به همراه جمعي از ياران تشكيلاتي خود در 19 اسفند 1343 دستگير شد و ابتدا به اعدام و سپس با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم گرديد. همزمان با آغاز اعتراضات مردمي در نيمه دوم سال 1355 به همراه جمعي آزاد شد و فعاليتهاي سياسي خود را از سر گرفت. وي به دنبال هجرت امام از عراق به فرانسه با نظر آيتالله بهشتي به پاريس رفت اما پس از چندي براي كمك به ساماندهي تظاهرات تاسوعا و عاشوراي 1357 به ايران بازگشت. عراقي بعد از پيروزي انقلاب مدتي به حكم امام عضويت شوراي مركزي بنياد مستضعفان و سپس به اتفاق آقاي مهديان، سرپرستي روزنامه كيهان را به عهده گرفت. وي در مؤسسه كيهان مشغول خدمت بود كه در چهارم شهريور سال 1358 به همراه فرزندش حسام بعد از خروج از منزل توسط گروه فرقان (اين گروه به طور غيرمستقيم توسط مجاهدين خلق هدايت ميشد) آماج گلوله قرار گرفته و به شهات رسيد.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
«ناگفتهها» برخلاف آنچه امروز در عرصه خاطرهنگاري رايج است محوريت را در تشريح رخدادها به راوي نميدهد؛ از اين رو خاطرات شهيد مهدي عراقي را ميبايست پديدهاي نادر در اين وادي ارزيابي كرد. به عنوان يك اصل كلي بايد اذعان داشت در روايتگري رخدادهايي كه راوي در آن نقش كليدي داشته، فراموش كردن خويشتن بسيار دشوار است، به ويژه در شرايطي كه عموم بازگوكنندگان - اعم از دارندگان وجهه و چهره مثبت يا منفي- خاطرات را فرصتي براي پرداختن به خود ميپندارند. چهرههاي ضد مردمي خاطرهگويي را به منظور تطهير خطاها مغتنم ميشمرند و شخصيتهاي خدوم نيز خواسته يا ناخواسته در وادي بزرگنمايي نقش خويش گام برميدارند، اما از خود گذشتن حتي در مقام ثبت عملكردها در تاريخ بسيار كم رخ مينمايد. از اين رو ناگزيريم شهيد عراقي را از زبان ديگران حتي مخالفانش بشناسيم؛ زيرا كه خاطراتش بيشتر به جمع اختصاص دارد و از ايثار و فداكاريهاي شخص وي كمتر ميتوان در آن نشاني يافت: «روزي در همان بند چهار، روي يكي از تختها در كريدور نشسته بودم كه مسعود رجوي از بند شش آمد و گفت: ميخواهم چيزي را به شما بگويم، قبل از اين كه از ديگران بشنوي! با لبخند گفتم: چيست؟ گفت: يك روز مرا با حاج مهدي عراقي و بيژن جزني و دكتر عباس شيباني به انفرادي بردند و شروع كردند به زدن و گفتند بگوئيد كه غلط كرديم و ديگر كار خلاف نميكنيم، بيژن جزني قبل از كتك خوردن گفت من غلط كردم و كتكش نزدند. شيباني پس از چند باتون گفت غلط كردم، من هم (رجوي) چند تا باتون خوردم و گفتم غلط كردم! اما حاج مهدي عراقي زير شكنجه غش كرد و نگفت غلط كردم.»(مسي به رنگ شفق، سرگذشت و خاطرات سيدكاظم موسوي بجنوردي، نشرني، سال 81، ص166)
براي روشن شدن علت انتخاب شهيد مهدي عراقي در كنار بيژن جزني (به عنوان رأس نيروهاي ماركسيست در زندان)، مسعود رجوي (ليدر جريان التقاط) و... كه هر چند مدت يك بار به بهانههاي مختلف براي مرعوب ساختن زندانيان صورت ميگرفت بايد اين نكته را نيز دريافت: «به هر حال رهبري جمع در دست مؤتلفهها بود؛ چهره شاخص آنها در رهبري جمع، مرحوم حاج مهدي عراقي بود كه او هم به حبس ابد محكوم شده بود، با اين كه تعداد زندانيان سياسي وابسته به حزب ملل اسلامي زياده شده بود ولي نظر به سابقه قديمتر آنها- مؤتلفهايها- و نيز نظر به اين كه مشكل خاصي با آنها نداشتيم ما هم به آنها پيوستيم و هيچگاه حزب ملل اسلامي تشكل جداگانهاي را در زندان به وجود نياورد.»(همان، ص120)
بنابراين همانگونه كه اشاره شد، نكتهاي كه از اين خاطرات نميتوان دريافت، نقش تعيين كننده مرحوم عراقي در مبارزات قبل از انقلاب و رهبري وي بر نيروهاي اصيل مذهبي در زندان است. اما موضوع ديگري كه «ناگفتهها» را از آثار مشابه آن بسيار متمايز ميسازد، انتقاد از خود و عملكردهاي تشكيلاتياي است كه راوي در آن عضويت داشته است. مرحوم عراقي در اين خاطرات بدون هيچ ملاحظهاي، با صداقتي كمنظير واقعيتها را در معرض قضاوت خواننده قرار ميدهد؛ از اين رو ميتوان خاطرات راوي را در اين اثر يكي از بهترين منابع براي شناخت ضعفها و قوتهاي دو جريان «فداييان اسلام» و «جمعيتهاي مؤتلفه اسلامي» به حساب آورد. همچنين صاحب اثر هر چند از طرفداران سرسخت روحانيت اصيل است، اما هرگز ضعفهاي روحانيت مطرح آن دوران را پنهان نميكند و به زباني بسيار ساده و به دور از لفافهاي سياسي به بيان آنها ميپردازد. علاوه بر آن وي هرگز دچار جزميّت حزبي نشده است، به همين دليل در واگويي ضعفهاي تشكيلاتي، نظري (تئوريك) و در نهايت شخصيتي و فردي اعضا ترديدي به خود راه نميدهد. اين ويژگي در شرايط كنوني كه عمدتاً با دو رويكرد افراطي در تاريخنگاري نهضت ملي شدن صنعت نفت مواجهيم، ميتواند بسيار كارگشا باشد. گروهي در تحليلشان نهضت فداييان اسلام را سراسر قوت و مورّخاني آنان را سراسر ضعف و سختسر معرفي ميكنند. نديدن ضعفها از يك سو و ناديده گرفتن نقش تعيينكننده اين جريان در نهضت ملي شدن صنعت نفت از ديگر سو مانع از بهرهگيري از تجربيات تاريخي ميشود. به نظر ميرسد «ناگفتهها» در اين وادي افراط و تفريط، بسيار راهگشا باشد.
متأسفانه ديدگاههاي غيرواقعبينانه رايج به قطببنديهاي بيمبنايي باز ميگردد كه بسياري از صاحبنظران در طيفهاي مختلف فكري، گرفتارش شدهاند؛ از جمله صفبندي صنفي روحانيت و روشنفكران در تحولات تاريخي. اما در مطالعه اين اثر، هر خواننده منصفي به خوبي ميتواند اين واقعيت را درك كند كه شهيد عراقي نه تنها دچار لغزش نشده است بلكه ضمن مقلد صديق مرجعيت بودن، به شدت قدر و منزلت روشنفكراني چون دكتر علي شريعتي را پاس ميدارد و از نقش آنان در همه گير كردن نهضت تجليل ميكند.
حتي به درستي، وي علت ناكامي نهضتهاي قبل از انقلاب اسلامي را نبود نيروهاي پيوند زننده روشنفكران جامعه با مذهب ميداند: «اگر اين فاصلهاي كه استعمار تا آن روز بين قشر روشنفكر و مذهب ايجاد كرده بود، اين فاصله امروز هم حاكم بود، باز هم امروز آن جور كه بايد و شايد اين جنبش اسلامي نميتوانست نضج بگيرد، اين يك واقعيتي است كه بايد بپذيريم. اگر كه حركت خود حاج آقا، اگر كه فرهنگ انقلابي خود دكتر شريعتي، دكتر شريعتي يك روشنفكري هست كه ميآيد دفاع از مذهب ميكند و فرهنگ انقلابي مذهب را به جهان عرضه ميكند. اگر نبود، امروز هم همان جريانات [حاكم] بود.»(ص146)
صداقت و صراحتي كه در كتاب «ناگفتهها» هر خوانندهاي را به تحسين واميدارد متأسفانه نه تنها با استقبال تاريخپردازان غير ديني مواجه نميشود، بلكه همچون برگ برندهاي در خدمت تخطئه كامل جمعي از پاكباختهترين فرزندان داراي غيرت ديني اين مرز و بوم قرار ميگيرد. نمونه بارز آثار روشنفكران غيرديني كه درصدد نفي مبارزات نيروهاي مذهبي در تاريخ برآمدهاند، «نيروهاي مذهبي در بستر حركت نهضت ملي» است. به گواه مطالب نقل شده در اين اثر، عمده ضعفهاي عملكرد فداييان اسلام به صورت مستقيم و غيرمستقيم برگرفته از «ناگفتهها» است. البته نانوشته نماند كه اين اثر، اثبات صداقت شخصيتهاي فهيم اين جريان را مد نظر ندارد، بلكه به منظور تخريب آنان و تشديد همان سياست قطببندي به اين موضوع پرداخته است.
شايد همين سوءاستفاده از كلام صادقانه «ناگفتهها» موجب شده كه حتي جريان همسو با شهيد مهدي عراقي نيز از اين اثر استقبال چنداني نكنند و خود را از روشنبيني وي محروم سازند. البته از وجود برخي تنگنظريها در اين زمينه نيز نبايد غافل بود زيرا دستكم جماعتي از اين جريان از اين وسعت نظر بيبهرهاند.
نكته ديگري كه قبل از ورود به بحث اصلي يعني ارزيابي عملكرد فداييان اسلام ميبايست به آن توجه داشت شناخت شرايط اجتماعي - سياسي سالهاي پس از شهريور 20 تا كودتاي 28 مرداد و تشكيل بازوي سركوب نظام – ساواك - است.
واكنش شديد ملت ايران در برابر ديكتاتوري سياه رضاخاني - بعد از سقوط پهلوي اول- دولت انگليس را به اتخاذ سياست جديدي در دوران پهلوي دوم واداشت و آن بدون شك تمركز زدايي از سركوب و خفقان بود. در دور اول، سياست لندن براي سركوب دستاوردهاي نهضت مشروطيت صرفاً بر كانون ايجاد وحشت و ترس در مردم – رضاخان – متمركز بود. نام وي معادل نفي مستبدانه حقوق اساسي مردمي بود كه تصور ميكردند با تشكيل مجلس شأني يافتهاند، معادل با قتلهاي سري و پنهاني بود، معادل با غصب املاك و دارائيهاي مردم و... با اين استبداد متمركز، بيگانه توانست به بسياري از اهداف خود از قبيل نابودسازي همه نهادهاي مدني همچون روحانيت، فرهنگ ملي، شخصيت و هويت ايران (تغيير لباس سنتي با اجبار) و... نائل آيد.
يكي از مسئولان بلندپايه ساواك كه عليالقاعده به دليل اشتراك زياد با رضاخان ميبايست از مشي وي دفاع كند ضمن ابراز تأسف از اينكه همه آحاد ملت ايران از عملكرد پهلوي اول به فغان آمده بودند، وضعيت بعد از شهريور 20 را اينگونه توصيف ميكند: «شايد رضاشاه در تاريخ همه كشورها و در بين همه رهبران و سلاطين، تنها شاهي بوده باشد كه هم از سوي عوامل ارتجاع در مظان اتهام بوده، هم از سوي روشنفكران و چپگرايان. تبليغات عليه او و به تعبير امروز ترور شخصيت او چنان دامنه پيدا كرده و مورد قبول هم افتاده بود كه در سالهاي بعد از سقوط او، اهل قلم و سياست، احمدشاه زنباره و بياطلاع از امور مملكتداري را شاه دموكرات و مدرس طرفدار سلسله قاجار را، با تِز حكومت اسلامي، قهرمان آزادي معرفي ميكردند و رضاشاه را دستنشانده و عامل بيگانه، عجبا كه نوشتههايي اين چنين در بين اصحاب كتاب مثل ورق زر دست به دست ميگشت.»(داوري؛ سخني در كارنامه ساواك، سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، لندن، 1373، ص85)
اعتراف اين عنصر مؤثر ساواك به اينكه جامعه ايران در برابر عملكرد پهلوي اول به حد انفجار رسيده بود و احمدشاه با همه ضعفهايش در مقايسه با رضاخان جنايتكار و ديكتاتور، پادشاهي دمكرات به حساب ميآمده است، گوياي اين واقعيت است كه دستكم براي مدتي تداوم خفقان ممكن نبوده است. مسعود بهنود نيز از تدابير متعدد عوامل انگليسي چون فروغي براي فرونشاندن خشم ملت ايران از رضاخان ياد ميكند و دربارة برگزاري دادگاه رسيدگي به اموال غصب شده مردم، محاكمه عوامل جنايات رضاخان همچون مختاري، پزشك احمدي و ...، باز كردن فضاي سياسي و ... ميگويد: «آن بخششها كه در طول راه (رفتن به اصفهان)، به سفارش فروغي ميكرد كه اموال خود را به دولت صلح كرده بود و به جانشينش واگذاشته بود، همه ظاهرسازي و طراحي فروغي براي فرو نشاندن آتش غضب تهرانيها... از ديگر تدابير فروغي براي فرونشاندن التهاب عمومي صدور عفو عمومي و آزاد كردن زندانيان سياسي بود كه فرداي استعفاي شاه شورش كرده بودند. بيرون آمدن زندانيان كه زجرها در سلولهاي قصر قاجار كشيده بودند، مصادف شد با موجي از تبليغات عليه پهلوي.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، صص2-311)
در كنار چنين تدابيري براي آرام كردن ملت ايران، تمهيداتي نيز به منظور از كنترل خارج نشدن جامعه انديشيده شد. بدون شك ايجاد كانونهاي متعدد سركوب به جاي سركوبگري متمركز رضاخاني از جمله اقدامات هدايت شده از سوي لندن بود. اشرف بعد از پدر براي خود دارودسته سركوب ايجاد نمود، برادران رشيديان به عنوان عوامل شناخته شده انگليس عدهاي چاقوكش را به دور خويش گرد آوردند، محمدرضا پهلوي شعبان جعفري و جماعتي از قماش وي را جذب كرد، مظفر بقايي به عنوان عنصري پر رمز و راز در تاريخ آن دوران نيز دارودستهاي از قماش شعبان بيمخ در اطراف خود گرد آورد. براي درك دقيقتر چگونگي توزيع سركوب در مراكز قدرت مختلف ناگزير از مرور فرازهايي از خاطرات افراد مؤثر در آن ايام هستيم: «فروردين يا ارديبهشت 1327 بود كه برايم خبر آوردند سيدضياء هر هفته جلسه مطبوعات ضدديكتاتوري را در هتل ريتس برگزار ميكند و چرندياتي هم در مورد چگونگي به سلطنت رسيدن رضا ميگويد. با عليرضا و اشرف عقلهايمان را روي هم ريختيم و تصميم گرفتيم بدون اطلاع محمدرضا يك گوشمالي به سيدضياء بدهيم. عليرضا چند نفر از آشنايان خود را مأمور اين كار كرد و آنها از قصابخانه يك عده آدم گردنكلفت اجير كردند تا با چاقو و ساطور مجلس توطئه سيدضياء را به هم بريزند. اين عده يك روز كه سيدضياء ضيافت ناهار برقرار كرده، و روزنامهچيهاي هوچي را گرد خود جمع آورده بود به هتل «ريتس» ريختند و عدهاي را مضروب و مصدوم ساختند.»(ملكه پهلوي، خاطرات تاجالملوك، انتشارات بهآفرين، سال 80، ص114)
شعبان جعفري نيز خاطرات خود را از جريان به هم ريختن تماشاخانه فردوسي كه در آن تئاتري انتقادي دربارة سلطنت به روي صحنه آمده بود اينگونه بيان ميكند: «خلاصه اونروزم ديدم از طرف اداره آگاهي يه سرگردي در زد اومد خونه پيش ما و گفت: نميخواي چند روز بري اينور اونور؟... آره گفت: كار خوبي كردين. خلاصه، دستگاه خوشش آمده. از اين كارتون اينا داشتن نمايش «مردم» ميدادن عليه شاه، تو فقط يه چند وقتي خودتو نشون نده و بيا برو... خلاصه پونصد تومن به ما دادن- اون وقتا پونصد تومن خيلي پول بود- ما گفتيم: «برادر، پونصد تومن خرج چار روز كله پاچه مام نميشه.» خلاصه كردنش دو هزار تومان».(خاطرات شعبان جعفري، نشر آبي، سال 81، ص59)
متقابلاً به كارگيري زبان زور در ميان منتقدان دربار نيز رايج بوده است. زماني كه رزمآرا به عنوان نخستوزير در مجلس رسماً به تهديد نمايندگان ميپردازد، مصدق نيز راهي جز توسل به شيوه مشابه نميبيند: «اگر شما نظامي هستيد من از شما نظاميترم، ميكشم همين جا شما را ميكشم.» نويسنده كتاب «نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» ضمن نقل اين تهديد متقابل مصدق دربارة ارعاب و وحشتي كه رزمآرا با سخنان خود ميان مجلسيان ايجاد ميكند، ميافزايد: «او كه نماينده اول مردم تهران بود، در خانه ملت با زبان «فداييان اسلام»، كه لااقل نه ادعاي نمايندگي و نه دموكراسي داشتند سخن گفت... و بالاخره از 106 (تن) نمايندگان همان مجلس، رزمآرا 95 راي اعتماد گرفت.» (نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص155)
نويسنده اين اثر اذعان دارد كه در نهايت، نمايندگان مجلس تهديد رزمآرا را جديتر پنداشتند و از خوف در جبهه فردي قرار گرفتند كه به صراحت از منافع انگليس حمايت و با ملي شدن صنعت نفت مخالفت ميكرد، امّا خود هنگام قضاوت، بدون در نظر گرفتن مقتضيات زمان و اينكه دربار پهلوي و لندن از هيچ جنايتي براي حفظ موقعيت خويش دريغ نميكردند، سخن از ضرورت پايبندي به اصول دمكراسي در روابط نيروهاي غالب و مغلوب به ميان ميآورد و حركت نيروهاي مدافع استقلال را كه در برابر جنايات چپاولگران منافع ملت ناگزير از به كار گيري زبان زور ميشدند تخطئه ميكند. حتي دكتر مصدق بعد از قرار گرفتن در پست نخستوزيري در مسير به اصطلاح دمكراسي مورد نظر قرار نميگيرد. براي نمونه، بعدازظهر 14 آذر دفاتر روزنامههاي طرفدار دربار و انگليس با هدايت مستقيم دفتر نخستوزيري مورد حمله قرار ميگيرند و تخريب ميشوند تا شايد تضعيف هدفمند دولت ناهمگون با دربار و سياستهاي لندن، توسط اين رسانهها متوقف شود. البته ربوده شدن رئيس شهرباني دولت دكتر محمد مصدق توسط گروه چاقوكشهاي مظفر بقايي و سپس كشتن وي تا حدودي موقعيت متزلزل دولت نهضت ملي را در برابر قدرت رسمي دربار و قدرت غيررسمي بيگانه، روشن ميسازد.
بنابراين در تحليل عملكرد جريانات مختلف اين دوران، درك اين نكته بسيار كليدي و ضروري به نظر ميرسد كه مخالفان استقلال ايران و ملي شدن نفت به هيچ اصلي پايبند نبودند. در واقع در شرايطي كه استبداد و قدرت استعماري در مواجهه با مطالبات مردم منافع نامشروع خويش را در خطر ميبينند و دست به هر اقدام ضدانساني ميزنند، نبايد انتظار داشت كه نيروهاي مخالف دربار و انگليس بتوانند براساس موازين دمكراسي عمل كنند. اصولاً برقراري دمكراسي در يك جامعه و پايبندي جريانات مختلف سياسي به آن، ارتباط تنگاتنگي با تحقق شرايط لازم دارد كه البته اين شرايط، با وضعيت جامعه ايراني در تب و تاب دستيابي به استقلال در صنعت نفت خويش در آن دوران تطبيق ندارد. به طور قطع امروز كه سلطه بيگانه برطرف شده و دولت ملي استقرار يافته تعامل نيروهاي سياسي كشور ميبايست كاملاً بر اساس قانون صورت گيرد. حتي تمايلات فرهنگي يك جريان سياسي داخلي به بيگانه نميتواند استفاده از زباني غير از قانون را در مورد آن توجيه كند. اما بايد بر اين نكته تأكيد داشت كه نميبايست شرائط متفاوت امروز را بر شرايط اجتماعي - سياسي دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت بار كرد. متأسفانه در تاريخنگاري اخير، برخي تلاش دارند با معيارهاي كنوني به داوري در مورد كليت عملكرد فداييان اسلام بپردازند. اين سخن بدان معني نيست كه عملكرد برخي عوامل نفوذي در اين جمعيت غيرمنسجم همچون شمس قناتآبادي، ذوالقدر (گفتني است برخي اعضاي فدائيان اسلام به استناد تيرباران شدن ذوالقدر، اعتقادي به نفوذي بودن وي ندارند) و اقدامات خودسرانه تعدادي از اعضاي آن را ناديده بگيريم. موضع اصولي شهيد مهدي عراقي در اين زمينه ما را بينياز از پرداختن به اينگونه ضعفهاي فداييان اسلام ميكند. شايد يادآوري اين موضوع نيز خالي از لطف نباشد كه براساس نگرش و استراتژي مبارزاتي امام خميني(ره) اصولاً حركتهاي مسلحانه و حذف فيزيكي در جنبش اسلامي مورد تأييد نبود. اين نگرش كه بعدها در مقايسه با ساير شيوههاي مبارزاتي اصالت خود را به خوبي به اثبات رساند، چون مبنا را آگاهي مردم و رشد فكري و سياسي آنان قرار داده بود نميتوانست شيوههاي حذف فيزيكي را كه نه تنها كمكي به رشد مردم نميكرد بلكه بعضاً روند شناخت تودهها را از مسائل اجتماعي كُند ميساخت مورد پذيرش قرار دهد.
به هرحال، در اينجا ارزيابي عملكرد فداييان اسلام براساس استراتژي مبارزه امام مورد بحث ما نيست، بلكه شناخت آنان در يك سنجش تطبيقي با ساير جريانهاي سياسي درگير در نهضت ملي شدن نفت مد نظر است. در واقع سختترين بخش از وظايف نيروهاي درگير در نهضت ملي شدن به عهده فداييان اسلام نهاده شده بود و اعضاي پاكباخته اين جريان هزينههاي كلاني براي حذف فيزيكي عوامل برجسته وابسته به بيگانه پرداخت كردند، امّا برخي آنان را صرفاً خشونتگرا عنوان ميدارند، در حاليكه حتي مخالفان و ناقدان جدي فداييان اسلام نيز معترفند بدون اقدامات آنان اصولاً نهضت ملي شدن صنعت نفت آغاز نميشد: «كتمان نيز نميتوان كرد كه بدون فشار انگشت سيدحسين امامي بر ماشه طپانچهاش تاريخ ايران به نحوي ديگر نوشته ميشد و «جبهه ملي» حضوري در مجلس نمييافت و احتمالاً قرارداد گس-گلشائيان نيز تصويب ميشد.» (نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، ص118)
بنابراين حتي به اعتراف اين اثر كه تمامي همت خود را به تخطئه فداييان اسلام معطوف داشته، بدون حضور اين جريان در همان شكل خاص، با تمام ضعفها و قوتهايش، اساساً امكان شكلگيري نهضت ملي فراهم نميآمد. بويژه آن كه بعد از هژير، حذف فيزيكي دومين عامل قدرتمند انگليس، يعني رزمآرا، به درخواست جبهه ملي و آيتالله كاشاني به دست اين گروه صورت گرفت. هرچند نويسنده كتاب «نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي»، تلاش دارد اين درخواست جريانات سياسي و احزاب طالب خلع يد انگليس از نفت كشور از فداييان اسلام را كم رنگ كند، اما با اين وجود اذعان دارد: «شايد بتوان اخطار فداييان اسلام به جبهه ملي را به عنوان يادآوري ميثاقي كه به رواياتي ميان اين دو بر سر رزمآرا صورت گرفته بود به حساب آورد.» (همان، ص178)
اما «ناگفتهها» شرح تفصيلي از ملاقاتهاي سران مليون از يك سو و آيتالله كاشاني از سوي ديگر با فداييان اسلام در اين زمينه ارائه ميدهد كه بيانگر ميزان اتكاي اين احزاب و شخصيتها به نواب صفوي و يارانش به عنوان پيشقراولان شكستن جو ارعاب و سلطه مطلق عوامل بيگانه بر امور كشور است: «وقتي رزمآرا از اين حركت [يعني] از انحلال مجلسين نااميد ميشود به فكر توطئهاي ميافتد به نام كودتا. چون هم رئيس دولت بود هم زمينهاش در ارتش خيلي زياد بود... جبهه ملي متوجه اين نكته ميشود و كاري هم از دستش ديگر ساخته نبوده است چون 12-10 نفر كه بيشتر توي مجلس نبودند... احتمال ميدادند كه رزمآرا اگر بخواهد كودتا بكند حتي اگر يك كودتاي ضد مجلسي - نه ضد رژيمي بكند- جان همه اينها در معرض خطر ميباشد. پيغام ميدهند براي مرحوم نواب كه وضع بدين صورت است... مرحوم نواب دعوتي از اينها ميكند، در 15 يا 16 بهمن در منزل حاج احمد آقايي، آهنفروش معروف توي بازار. اينها همهشان ميآيند. جبهه ملي به غير از مصدق، مرحوم فاطمي وقتي كه ميآيد ميگويد من اصالتاً از طرف خودم هستم و وكالتاً از طرف مصدق، چون ايشان كسالت داشتند.» (صص2-71)
رعب و وحشتي كه انگليسيها و عواملشان ايجاد كرده بودند مهمترين عامل پيش برنده سياستهاي آنها بود. همانگونه كه اشاره شد، لندن از يك سو با تطميع و از سوي ديگر تنبيه و گوشمالي از طريق كانونهاي متعدد سركوب، دوران بعد از رضاخان را تا كودتاي 28 مرداد در ايران مديريت كرد. حتي به گواه تاريخ اگر ايستادگي فداييان در پاي صندوقهاي رأي در برابر دستههاي چاقوكشان عامل انگليس و دربار نبود هرگز اقليت مليون در مجلس شكل نميگرفت. شرح مقاومتها و پيگيريهاي ياران نواب در جريان رايگيريها و سپس نظارت آنها بر شمارش آرا در اين اثر آمده است و هر خواننده منصفي ميتواند به اين واقعيت پي ببرد كه اگر يك تشكل مردمي چون «فداييان اسلام» نبود هرگز جريانات روشنفكرياي چون جبهه ملي نميتوانستند با كمترين هزينه، سايه رعب و وحشت دستجات چاقوكشان را از فضاي انتخابات بردارند. جريان نواب داراي خصوصياتي مردمي بود كه به سهولت ميتوانست افراد اجير شده را از صحنه مخاصمه خارج سازد. از آنجا كه درگيري ميتوانست بهانههاي لازم را به نيروهاي دولتي براي مداخله و يكسره كردن موضوع به نفع دربار و بيگانه بدهد، حضور فعال يك نيروي مردمي آشنا به مكانيزم و ارتباطات رايج بين تودههاي ملت بسيار كارگشا بوده است.
نواب در آن ملاقات تعيين كننده، شروطي را براي از ميان برداشتن رزمآرا بيان ميكند كه هم ميتواند ملاكي براي شناخت انگيزههاي فداييان اسلام باشد و هم ميزان پايبندي مليون به عهدشان را روشن سازد: «بقايي، فاطمي، سيدمحمود نريمان عبدالقدير آزاد، حائريزاده [كريم سنجابي]، شايگان، مكي، اينها بودند تا آنجايي كه تقريباً خودم يادم هست... سيد، دو مرتبه براي اتمام حجت رو كرد به آنها و گفت، هان رزمآراء رفت- بينك و بينالله- وجداناً براي اينكه فردا دعوا نشود، من و رفقايم هيچ چيز نميخواهيم. ما افتخار ميكنيم كه سپور يك مملكت اسلامي باشيم... اما شما قول ميدهيد وجداناً، اگر جنوب شهر رفته باشيد اين پابرهنهها، گرسنههاي جنوب شهر، من هر وقت در اين بازار رد ميشوم، ميبينم يك ماشين كه ميايستد براي دو تا بار، سي تا حمال دنبالش ميدوند، واقعاً خجالت ميكشم... وجداناً آن مردم آبادان را شما برويد ببينيد اگر دلتان براي اينها سوخته و تصميم گرفتهايد براي آنها يك خدمتي بكنيد، حداقل اينكه يك حكومت كه در آن عدالت باشد، بوجود بياوريد. بگوئيد. اگر نه، همين الان بيائيم صفهايمان را از همديگر جدا بكنيم و يا بگوئيد بابا ما نميتوانيم، ما تا اين حدش را بيشتر نميتوانيم، ما هم تكليفمان روشن باشد.» (صص5-74)
فداييان اسلام خطر حذف فيزيكي يكي از مهمترين عوامل انگليس را براساس عهد به جان خريد، اما ملّيون علاوه بر تلاش براي ثبت چنين اقدامي به نام خود حتي حاضر نشدند در رسانههايشان اعلام دارند اين اقدام توسط كساني صورت گرفته است كه آرزوي پياده شدن قوانين اسلامي را در كشور در سر دارند: «روزنامههاي باختر امروز (مربوط به فاطمي) و شاهد (مربوط به بقايي) اگر چه راجع به كشته شدن رزمآرا قلم فرسايي كردند، ليكن هيچ يك اشارهاي به شعارهاي اسلامي ضارب او نكردند. باختر امروز كه كشور ايران را جايگزين اسلام كرده بود نوشت: «در آن موقع ضارب كه با خونسردي ايستاده بود و با صداي بلند ميگفت زنده باد ايران از طرف پاسبانها و يك سروان افسر شهرباني دستگير گرديد.» روشن است كه در ذهن خواننده باختر امروز ضارب رزمآرا مردمي ايران دوست و نه الزاماً اسلام دوست به حساب ميآمد.» (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص209)
در كنار اين بايكوت شديد خبري پيمان شكنان و تلاش آنان براي جعل واقعيتها، عزم انگليس براي حذف فداييان اسلام جزم ميشود: «با درگذشت رزمآرا، مهمترين مشغله ذهني سياستمداران و ديپلماتهاي انگليسي، قبولاندن سيدضيا به شاه به عنوان جانشين رزمآرا و سركوب كاشاني و فداييان اسلام بود... كاشاني توسط علاء از فشار دولت انگليس جهت بازداشت فداييان اسلام و محدود كردن فعاليتهاي خودش كاملاً آگاه بود.» (همان، صص5-204)
در شرايطي كه جبهه ملي بعد از كشته شدن رزمآرا يكباره ارتباطات خود را با فداييان اسلام قطع ميكند با روي كار آمدن حسين علا آنچنان فشار بر اين جريان شدت ميگيرد كه بسياري از مرتبطين با نواب از وي اعلام برائت ميكنند: «حاج مهدي عراقي:... بعد از اين جريان زدن علاء بود كه چون بگير بگير بود، ريختند [شمار زيادي] از بچهها را ميگرفتند، يك مشت از ترسشان تند تند برداشتند اعلام كردند كه ما نيستيم ما نبوديم، ما استعفا داده بوديم، كه يك وقت حكومت نظامي سراغشان نرفته باشد [نرود].» (ص122)
اينگونه به نظر ميرسد كه جريان مرتبط با آمريكا در كشور نيز به دنبال از ميان برداشته شدن رزمآرا مايل بود به حضور پرقدرت فداييان اسلام در صحنه سياسي كشور پايان داده شود: «از شامگاه اول فروردين، دستگيري اعضاء كليدي فداييان اسلام با استناد به ماده پنج حكومت نظامي آغاز شد. با زنداني شدن سيدعبدالحسين واحدي، حاج سيدهاشم حسيني، اميرعبدالله كرباسچيان و سيدمحمد واحدي، هسته اصلي عملياتي- تبليغاتي فداييان اسلام شديداً ضربه خورد... قبول نخستوزيري از طرف مصدق در 7 ارديبهشت 1330 بر اميد و انتظار «فداييان اسلام» كه به دنبال فرجي بودند افزود». (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، صص3-221) در اين ميان عاملي كه موجب ميشود مصدق نه تنها براي آزادي فداييان اسلام اقدامي نكند بلكه شرايط آنان را سختتر نمايد، نقش آفريني مرموزانه مظفر بقايي است كه بدين وسيله اختلاف ميان نيروهاي هوادار نهضت ملي شدن صنعت نفت نيز كليد ميخورد: «همزمان با چاپ اعلاميه بازرگانان بازار تهران، مصدق نيز در مجلس سخنان مهمي در مورد فداييان اسلام ايراد ميكند، كه حتي براي نزديكانش چون مكي نيز غير مترقبه است. اگرچه مكي ميگويد كه نمايندگان جبهه ملي كمترين اطلاعي از محتواي سخنان يكشنبه 22 ارديبهشت 1330 مصدق نداشتند، اما شواهد و قرائن اين گمان را تقويت ميكنند كه لااقل بقايي در آماده كردن ذهن مصدق براي ايراد اين سخنان نقش مهمي داشته است.» (همان، ص235) در حاليكه هيچيك از اعضاي جبهه ملي دربارة تهديد مصدق توسط فداييان اسلام سخني نگفتهاند، مظفر بقايي كه بعدها و پس از سركوب ياران نواب، نقش خود را به عنوان يكي از عوامل مؤثر در كودتاي 28 مرداد عليه دولت مصدق آشكار ميسازد در اين زمينه عملكرد مرموزي دارد: «به احتمال زياد بقايي، منبع خبري مصدق در مورد احتمال سوءقصد به جانش بود، همان گونه كه وي همين خبر را از طريق ديهيمي به شاه رسانده بود. در اين ميان، ديهيمي هم گرداننده شاخه نظامي «حزب آريا» به رهبري سرلشكر ارفع بود و هم عضو سازمان نظامي- اطلاعاتي بقايي كه گويا قبل از تشكيل حزب زحمتكشان فعال شده بود. در كودتاي 28 مرداد ديهيمي به همراه ارفع و سرلشكر اخوي علاوه بر مشاركت در طراحي كودتا، بسياري از نيروهاي اوباش جنوب تهران را متشكل كرده بودند.» (همان، ص238)
شهيد مهدي عراقي در «ناگفتهها» به شدت موضوع ترور مصدق توسط فداييان را تكذيب و آن را آغاز توطئهاي طراحي شده اعلام ميكند: «مصدق رفت مجلس، در يك نطق در سخنراني تشريح كرد كه فداييان اسلام يك روز كسروي را كشتند براي خاطر اينكه از جهت فكري و ديني با همديگر در تضاد بودند. فداييان اسلام هژير را كشتند براي خاطر اينكه در انتخابات شركت كرده بود و ميخواست مسير انتخابات را منحرف بكند. فداييان اسلام رزمآرا را كشتند براي اينكه عامل مستقيم استعمار بود و ميخواست جلوگيري كند از ملي شدن صنعت نفت. حالا اين سئوال مطرح است كه فداييان اسلام چرا ميخواهند مرا بكشند؟ - چيزي كه اصلاً مطرح نبود، ما متوجه شديم يك توطئهاي خلاصه توي كار است. اين شد كه مرحوم نواب يك اعلام ميتينگ ميدهند كه بيايد به نطق مصدق جواب بدهد. ولي، مسجد شاه را درش را ميبندند و جلوگيري ميكنند از ميتينگ... بعد از اين ميتينگ خبر ميدهند كه يك روزنامهاي به نام روزنامه مردرزم كه روز پنجشنبه منتشر ميشد، يك كليشهاي درست كرده كه البته يك زن و مرد آمريكايي در حال دانس دادن بودند و يك شنلي هم پوشانده بودند، لخت هم بودند. كله اين مرد را برداشتهاند كله مرحوم نواب را به حساب روي اين مونتاژ كردهاند و اين كليشه را درست كردهاند...» (ص96)
بعد از پيگيري موضوع توسط دوستان نواب مشخص ميشود كه چنين اقدامي نيز توسط مظفربقايي صورت گرفته است؛ لذا در زمان مراجعه به چاپخانه براي جلوگيري از چاپ آن با چاقوكشان حزب زحمتكشان مواجه ميشوند: «اين چيزهايي كه اينها تنظيم كردهاند، اگر بر فرض هم زير چاپ نباشد، اينها را برداريم ببريمشان، به هم بزنيم اصلاً. در ضمن هم ديديم حالا اگر ما بخواهيم اين كار را بكنيم، بايد يك دعوا هم بكنيم با اين بچههاي حزب زحمتكشان، دوستان آقاي بقايي... اين امير زرينكيا كه معروف شد به امير مو بور،... اين هم از چاقوكشان حزب زحمتكشان بود كه بعد هم توي دو سه روزه 25 تا 28مرداد، دو سه تا از اين تودهايها را به قول يارو گفتني شكمهايشان را سفره كرده بود، از اين لاتها شده بود.» (صص9-98)
به اين ترتيب حملات از هر سو به فداييان آغاز ميشود. شمس قناتآبادي كه جذب او به فداييان اسلام يكي از ايرادات اساسي نواب به حساب ميآيد در چنين موقعيتي آشكارا با بقايي پيوند ميخورد و به فداييان به طرق مختلف ميتازد. البته «ناگفتهها» انتقاد به نواب را در دعوت وي به اين جمع وارد ميداند: «در سال 25 وقتي مرحوم نواب ميرفت قم و ميآمد، با يك مشت طلبههاي جوان كه آنجا آشنا ميشده، از جمله اين آقاي شمس قناتآبادي است... در يكي از ميتينگها كه مسجد شاه اينها ميدادند اين هم ميآيد جلوي در مسجد شاه برخورد ميكند با مرحوم نواب، ميگويد پسر عمو اجازه بدهيد من هم يك چند كلمهاي صحبت كنم... خلاصهاش شمس شروع ميكند به صحبت كردن «به سيدها ميگفتند پسرعمو» خرده خرده از آنجا ميآيند خانه كاشاني و شمس را معرفياش ميكند به كاشاني. بعد از اينكه بچههاي قم، طلبهها ميآيند اعتراض ميكنند به مرحوم نواب كه اين آدم سالمي نيست و آدم كثيفي است، تو آوردهايش توي دست و بالت. بعد ايشان ميگويد كه حالا ممكن است تغيير كرده، ممكن است توبه كرده باشد، حالا اگر كه اينجاست كار خلافي كرد كه ما جلويش را ميگيريم. اگر، نه كه [هيچ] خرده خرده آنجا ميماند و چون فداييان اسلام يك تشكيلات زيرزميني و مخفي بودند، با پيشنهاد اين شمس ميگويد كه اگر صلاح بدانيد ما يه تشكيلات علني به نام مجمع مسلمانان مجاهد تأسيس بكنيم كه در كارهاي علني، همين بچهها در اين لباس ظاهر بشوند و اين كار هم ميشود ديگر، مجمع مسلمانان مجاهد در سال 27 تقريباً تأسيس ميشود با موافقت نواب.» (صص5-124) همچنين در مورد ساير عناصر نفوذي تشكيلات ميافزايد: «اين ذوالقدر نزديك به دو سه ماه بود كه آنجا سروكلهاش پيدا شده بود و از آنجا آمده بود در اطرافش خيلي صحبت ميكنند ميگويند اين كار توسط بختيار (تيمور بختيار اولين رئيس ساواك) انجام شده بود، يكي از افرادي بوده كه ماموريت به او داده بودند بيايد آنجا. اينكه صبح تا غروب غلام خانهزاد شده بود توي خانه سيد و همهاش نماز ميخوانده و گريه ميكرده كه خلاصهاش من ميخواهم بروم شهيد بشوم... تا اينكه مسئله زدن علاء پيش ميآيد اين خيلي اصرار ميكند كه من ميخواهم بروم اين كار را بكنم... اسلحهاي كه بچهها در اختيار ذوالقدر گذاشته بودند غير از آن اسلحهاي بوده كه ذوالقدر حسين علا را با او ميزند. اين به اصطلاح فشنگهايش بادي بوده كه اثر نميكند و بعد هم كه خود ذوالقدر را ميگيرند. ذوالقدر آنجا اعترافاتي ميكند و حتي در برخوردشان يكي دو دفعه توهين هم ميكند به مرحوم نواب.» (صص130-129)
اينكه كسي بدون هيچگونه شناختي از او، نه تنها دو ماهه به يك تشكيلات مخفي راه مييابد بلكه مسئوليت عملياتي سرّي و مهمي را نيز به عهده ميگيرد خود گوياي بسياري از واقعيتها در مورد چگونگي مخفي بودن آن تشكيلات است. خلوص خاص نواب (كه مسير را براي سوءاستفاده كنندگان باز ميگذارد) و بينظم و انضباطي سازماني، دو عامل مؤثر در ضربه پذيري جماعتي با غيرت ديني كمنظير بودند. نكته حائز اهميت اين كه مرحوم نواب صفوي براي تحقق آرمانهاي بلند خود نه تشكيلاتي داشت و نه نيروهاي لازم را براي مأموريتهاي مورد نياز و نه حتي برنامهاي براي گام برداشتن در اين مسير پرمخاطره؛ از اينرو عناصر مرموزي چون مظفر بقايي براي نيل به اهداف خويش از وجود جوانان پاكباختهاي كه در اين تشكيلات بودند بهره گرفتند. آيا حفاظت از خانه مسئول حزب زحمتكشان در شأن منزلت چنين استوار مرداني بوده است؟! : «بچههاي فداييان اسلام و مجاهدين اسلام در ماجراي چاپخانه شاهد مردانه مقاومت كردند و به عللي كه بقايي خود بهتر ميدانست، او از شور و شجاعت اين جوانان صاف و صادق در راه منافع سياسي خويش استفاده ميكرد ولي آنها را بازاريان، رؤساي اصناف، بازرگانان روشنفكر و يا تجار محترم معرفي ميكرد... ظاهراً بقايي كه خود را روشنفكر مدرن و تحصيلكرده و فرنگ رفته ميدانست و با زهري و سپهبدي و خانلري و صادق هدايت دوستي نزديك داشت، تمايلي به علني كردن روابط سياسي خود با افرادي كه هيچ سنخيتي با دوستان روشنفكرش نداشتند، نداشت. از سوي ديگر، قناتآبادي روايت ميكند كه در آن شبهاي پر تب و تاب كه همه در اضطراب حمله نيروهاي رزمآرا بودند، بقايي و زهري هم مراعات متعصبين را كنار گذاشته بودند و ضمن صرف شام مشروب هم ميخوردند.» (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، گام نو، سال 84، ص164) شهيد مهدي عراقي نيز حفاظت از خانه مظفر بقايي را به گونه مشابهي شرح ميدهد: «بعد از ظهر كه شد پيشنهاد شد به دكتر بقايي كه ما مثل ديشب در برابر عمل انجام شده قرار نگيريم، بهتر اين است كه بيائيم و بنشينيم صحبت كنيم كه چكار بكنيم، اگر يك همچنين حادثهاي مثل ديشب اتفاق افتاد. دكتر بقايي هم خودش پسنديد و آمد توي جلسه. هنوز رسميت پيدا نكرده بود، يعني مسئلهاي مطرح نشده بود كه تلفن زنگ زد. بقايي تلفن را برداشت، بعد از سلام و عليك، يك وقت ما متوجه شديم كه به زبان انگليسي يا فرانسه، خلاصه به زبان خارجي صحبت ميكند. صحبت او كه تمام شد و گوشي را كه گذاشت زمين، بچههايي كه تقريباً وابسته به فداييان بودند بالاتفاق از جا بلند شدند و گفتند كه پس ما از اينجا ميرويم چون اينجا جاي ما نيست. دكتر بقايي گفت چه شده، چرا؟ اعتراض كردند به نحوه برخورد بقايي، گفتند يا اينهايي كه اينجا هستند مورد اعتماد هستند يا مورد اعتماد نيستند. اگر مورد اعتماد هستند، شما حق نداشتيد غير از زبان مادري صحبت ديگري بكنيد.» (ص66) نبود انسجام تشكيلاتي موجب ميشود كه به جاي اينكه اعتماد فداييان اسلام به فردي چون بقايي قابل تأمل شود، ماجرا به گونهاي ديگري جريان يابد.
البته نبايد از واقعيت گذشت كه صداقت شخص نواب و شخصيتهايي چون مهدي عراقي اين نقيصه را تا حدي جبران كرده است. عذرخواهي از عملكردهاي خودمحورانه اعضا مؤيد اين امر است. براي نمونه نواب صفوي پس از آزادي از زندان از اين كه برخي از اعضاي فداييان اسلام آقاي فلسفي را تهديد كردهاند بشدت متأثر شده و از ايشان عذرخواهي ميكند.(خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص168)
اينگونه شكنندگي برخي از اعضاي فداييان اسلام را عمدتاً بايد ناشي از عدم آمادگي آنها براي مواجهه با فشارهاي همه جانبه دانست. همانگونه كه اشاره شد، جريانهاي وابسته به دربار و هر يك از قدرتهاي خارجي (آمريكا، انگليس و روس) داراي شبكه سياسي و تبليغاتي و اقتصادي قوي بودند و همگي به طور متحد در برابر فداييان اسلام كه آرمان حكومت اسلامي را مطرح ميساخت مواضع تند و آشكاري داشتند (مگر در شرايطي كه بهرهمندي از توان آنها را براي تقويت مواضع خويش در برابر رقيب، در سر ميپروراندند). تجربه گرانسنگ اين دوران چنين است كه داشتن آرمانهاي متعالي و حتي جانفشاني بر سر اين اهداف مقدس نميتواند موجب تحول شود، مگر آنكه زمينهها و بسترهاي مناسب براي آن تحول فراهم آيد، در غير اين صورت پيامدي جز يأس سياسي در بر نخواهد داشت.
در آخرين فراز از اين نقد ضمن تأكيد مجدد بر ارزشمند بودن «ناگفتهها» براي شناخت نهضت ملي شدن صنعت نفت، لازم است از زاويهاي ديگر نيز مطالب آن را مورد توجه قرار دهيم كه كمتر به آن پرداخته شده و ميتواند روشنگر ابعاد شخصيتي حضرت امام در نوع هدايت و رهبري نهضت بزرگ اسلامي مردم ايران باشد. براي نمونه مقايسهاي گذرا بين عملكرد دكتر مصدق به عنوان نخستوزير و چهرة رسمي نهضت ملي در پناه بردن به مجلس پس از مواجهه با تهديدات نه چندان بااهميت، با صلابت و استواري امام در رويارويي با خطرات جدي در قيام 15 خرداد، واقعيات بسياري را آشكار ميسازد. بيترديد ميزان استواري روحي و شخصيتي رهبران حركتهاي مردمي، نقشي اساسي در استحكام و مقاومت تودهها خواهد داشت. طبعاً عملكردهايي چون بيتوته كردن در مجلس براي برخورداري از امنيت، روحيه ساير عناصر و آحاد مردم را كاملاً متزلزل ميسازد، در حالي كه هيچ زماني اين گونه رفتارهاي سياسي را در عملكردهاي امام شاهد نبوديم. در حوادث ابتداي نهضت در سال 42 كه خوف حمله چماق بدستان گارد شاهنشاهي در قم به بيت امام ميرفت، همه اطرافيان امام بشدت نگران بوده و درصدد تدبيري براي حفظ جان امام برميآيند اما امام هرگز اين توصيههاي دلسوزانه را براي ترك خانه خود و يا تجمع عدهاي از يارانشان را براي حفاظت از جان خويش نميپذيرد و با صلابت و ايماني استوار، ارادتمندان خويش را دعوت به رفتن به خانههايشان مينمايد: «در همين گيرودار كه ما دستانمان يك خرده خاكه ذغالي شده بود، آمديم يواشكي سر حوض كه دستانمان را بشوئيم، حاج آقا از اين اتاق آمد برود توي آن اتاق ديد ما دو نفر توي حياطيم گفت اينجا چكار ميكنيد شما؟ گفتيم بوديم ديگر حاج آقا. گفت مگر من نگفتم برويد؟ گفتيم كه شما گفتيد، اما وظيفه ما چيه؟ گفت وظيفه را من تعيين ميكنم. گفتم تشخيص آن هم با ماست حاج آقا. البته تا وقتي من گفتم كه تشخيص آن هم با ماست خودم گريهام افتاد و حاج آقا هم هيچي نگفت، سرش را انداخت پائين رفت. در همين موقع بود كه گفتند كه اينها (چماقداران گارد شاهنشاهي) دارند ميآيند.»(ص163) اين صلابت در اوج خطرات و در مقاطع مختلف به مردمي كه به دنبال رهبري انقلاب بودند اعتماد به نفس ميداد. امام در 21 بهمن 57 كه احتمال كودتا و حمله به مدرسه علوي به بالاترين حد خود رسيده بود هرگز به توصيه اطرافيان مبني بر ترك محل استقرار خود اعتنا نكرد، در حالي كه همه سران احزاب و گروههاي سياسي و حتي برخي روحانيون برجسته، آن شب را در محل ديگري جز منازل خود گذراندند. همچنين در اوج بمباران تهران در جريان جنگ تحميلي نيز امام هرگز حاضر به ترك منزل خود و اقامت در پناهگاه نشدند. اين صلابت به توده مردم قوتي ميبخشيد كه تبلور آن را در جاي جاي تاريخ انقلاب اسلامي شاهد بودهايم. مطالب ارزشمندي از اين دست را در خاطرات شهيد مهدي عراقي فراوان ميتوان يافت كه از آن جمله چگونگي متحول شدن شهيد طيب است. از طرفي بيان منصفانه ضعفهاي روحانيت و روشنفكران در نهضت ملي شدن صنعت نفت در «ناگفتهها» به محققان و تاريخ پژوهان كمك ميكند تا به مقابلهاي منطقي با خط انحرافي و شكننده قطبي شدن تاريخ پژوهي در كشورمان بپردازند.
عباس سليمي نمين
منبع: دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران