شماره 119 | 29 خرداد 1392 | |
وقتش رسیده است: سلام. اسم من اميلي Emily است و قرار است تا براي انجام يکي از تکاليف کلاس تاريخ مصاحبه اي با يکي از کهنه سربازان جنگ ويتنام داشته باشم. سلام نام من کريس Chris است و پروژه ارشد من در مورد جنگ ويتنام است. آيا شما کهنه سربازي را ميشناسيد که من بتوانم با او صحبت کنم؟ کهنه سربازان عزيز، من در حال مطالعه جنگ ويتنام هستم و مايل هستم تا در مورد نحوه استقبال از شما در هنگام بازگشت به وطن بدانم. آيا ميتوانم زا شما چند سوال بکنم؟ از خدمات شما ممنونم، جيسن Jason.
گاهي این سوالات از طريق سيستم پيامرساني listservs سازمانهاي مربوط به کهنه سربازان ارسال ميشود؛ گاهي هم از طرق ديگر و به صورت مستقيم به مقصد مي رسند. معمولاً وقتي درس تاريخ دبيرستان می رسد به وقايع بهار سال 1975 که جنگ در آن به پايان رسيد، تعداد اين سوالات به اوج خود ميرسد. همچنين روز يادبود در آخر ماه مي نيز توجهات را تا انتهاي سال تحصيلي به جنگ بالا نگه ميدارد. اهميت کهنه سربازان به عنوان شاهدان بخشي از تاريخ ايالات متحده در طول قرن بيستم افزايش يافت و دليل آن جنگ هايي بود که اين کشور هزاران مايل دورتر از مرزهاي خود به راه انداخت در حالی که حضور در آنها براي بسياري از آمريکاييها غير ممکن بود. ولي در جنگ ويتنام اهميت سربازان به عنوان شاهدان عيني بيشتر نمايان شد. درازا و تبعات اين جنگ به همراه مخالفت هايي که با آن همراه بود، غير نظاميان را در داخل آمریکا بسيار علاقهمند به شنيدن گزارشات دست اولي ميکرد که از طرف سربازان عادي و سربازان نيروهاي دريايي و هوايي و ملوانان ميرسيد. هما نطور که بدبينيها نسبت به «پايان خوش» اين جنگ شدت ميیافت، مردم آمريکا به دنبال سربازاني ميگشتند که از مهلکه برگشته و بتواند به آنها بگويد که واقعا «در آنجا» چه خبر بوده است. کهنه سربازان جنگ ويتنام عليه جنگ اين «نگاه از پايين دست» --پایین از نظر سلسله مراتب نظامی-- در ميان مورخان، جامعهشناسان و خبرنگاراني که تا قبل از اين همه تکيه اطلاعاتي خود را بر اخبار صادره از «بالا» --رهبران تجاري، سياستمداران و پنتاگون-- زده بودند، طنين بسياري ويژه اي داشت. سنديتي که به طور سنتي در «نگاه رسمي» به جنگ وجود داشت بعد از اينکه اسناد پنتاگون دورغهاي چند ساله دولت به ملت را در مورد اين جنگ برملا کرد به شدت در هم شکست. همچنين اين اسناد اتفاقاً نشان دادند گزارشات عيني که از اتفاقات ويتنام از سال 1965 توسط دونالد دانکان Donald Duncan، سرباز کلاه سبز (نيروي ويژه) ارایه شدند، بسيار قابل اعتمادتر بودند. انتشار اسناد پنتاگون و شهادتهاي پرونده معروف به سربازان زمستان Winter Soldier هر دو در سال 1971، تير خلاصي بودند بر اعتبار اطلاعات ارایه شده از سوی دولت و پنتتاگون درباره جنگ. تجربيات شخصي جنگ هم به شدت اندک هستند. هزاران خدمه نيروي هوايي در ويتنام به ندرت از پايگاههاي نظامي خود مانند فو کت Phu Cat خارج شدند؛ مثلاً، خلبانان، جنگ را از هزاران فوت بالاتر در هوا «ديدند»، و اطلاعاتشان از جنگ روي زمين بسيار ناچيز بود. به عنوان معاون يک افسر امور ديني در يگان توپخانه صحرايي در سال 1969، من مدام به منطقههاي فرود و پايگاههاي پشتيباني آتش سر ميزدم و ميديدم که گروه هاي مختلفي از سربازان ماهها در آنجا زندگي می کنند و احساس می کنند از جنگی که آنها را احاطه کرده، ويتنام و مردم آن به طور کامل دور افتاده اند. همراه با آن افسر امور ديني، من به ناوشکنها که دور از ساحل گشت ميزدند هم سر زدم و ملواناني را ديدم که هميشه روي کشتي خود بودند و هرگز ويتنام را ندیدند و تجربه شخصي قابل ارایه ای از اين جنگ نداشتند. در هر صورت، اعتبار مشاهدات عيني زير سوال است. دادگاهها امروز اين شهادتها را با شک در نظر ميگيرند، چراکه چيزي که امروز ما از هر موقعيتي ميشنويم يا مي بينيم تابعي از آن احساسي است که ما با خود در هنگام وقوع اتفاقات در آن زمان در ذهن داشته ايم. همچنين ذهن هم که دوربين عکاسي نيست که همه چيز را دقيق ثبت کند. همه خاطرات ما به طور مستمر تغيير ميکند و هر چه ما بيشتر خاطراتمان را با ديگران در ميان بگذاريم يا در برابر فيلم و ادبيات قرار بگيريم، خاطرات ما بيشتر تغيير ميکنند. بی ثباتی نگاه آمريکا در مورد جنگ ويتنام به این معنا بوده که واقعيات جنگ مکرراً به شکل تهوع آوری از طريق فرهنگ عمومي و سياسي و البته از طريق تاريخهاي شفاهي که اکنون هر ساله توسط دانشآموزان و دانشجويان ضبط ميشوند، در حال بازنمایي است. زمان هم يک عامل است و فرایند پیرشدن اثر خود را بر حافظه دارد. ولي اين نيز معلول تاثیرات فرهنگی است—هرچه پيرتر ميشويم، انگارگذشته (ی شاید ناشنیده مان) بهتر بوده است. ولي سربازان مسن در مورد «سرگذشتهاي جنگی» نگاه منحصر بفرد ندارند و سرگذشتهاي نقل شده از جنگ ويتنام از زبان کهنه سربازان داستانسرا در مواردی با هم در تناقض هستند. شکست در جنگ ويتنام براي بسياري از آمريکاييها لقمه غيرقابل هضمی بود. شکست خوردن از يک کشور کوچک و عقب افتاده آسيايي غيرقابل تصور بود، و یکی از نتایج برآمده از آن بازاندیشی درباره چيزي بودکه واقعاً رخ داده بود و بازنگری درباره تاريخ جنگ به شکل روایت شکست جبهه خودی. اگر لیبرال های کنگره که به ما اجازه ندادند در جنگي شرکت کنيم که بايد در آن ميجنگيديم، نبودند، و اگر راديکال هاي خيابانی که با رفتار حماقتبارشان کار جنگجویان ما را از نظراخلاقی نادرست نمی شمردند و به دشمن پيشنهاد کمک و دلسوزي ميدادند، نبودند، ما در اين جنگ پيروز ميدان بوديم-- و به این شکل روایت خیانت شکل گرفت. روایتهاي کهنه سربازاني که ملت آنها را تحقیر کرده و آنها به کناری وانهاده بودند و دولتي که هرگز نخواست ما در اين جنگ پيروز باشيم، به داستان خيانت دامن زد. تا دهه 1980، جذابيت عاطفی تصویر کهنه سرباز-قرباني تقريباً همه امور مربوط به جنگ را تحت الشعاع خود قرار داده بود – اين که چه بر سر «پسرانمان» آمد موضوعی بود که بیشتر ممکن بود در گپ و گفت های کافه ای مطرح باشد تا آن چه که در نبرد درنگ Ia Drang در سال 1965 گذشت و يا نبرد داک Dak To در سال 1967 و يا در حدی کمتر در جریان ترور انگو دين ديم Ngo Dinh Diem [نخستین رئیس جمهور ویتنام جنوبی] در 1963 و يا مذاکرات صلح پاريس در پايان جنگ اتفاق افتاد. اين انحراف حافظه عمومي موجب تغيير علايق از خود جنگ به سوی کساني شد که در آن شرکت داشتند. نکات مورد علاقه دانش آموزان دبيرستاني «هنگام گفتگو با کهنه سربازان ويتنام» معمولاً کاري به تاريخ جنگ ندارند و بيشتر به «احساس» سربازان در مورد رفتن به جنگ و برگشتن به وطن، مربوط ميشوند. جنگ هايي که منجر به شکست ميشوند معمولاً به سختي از ياد ميروند و براي آنها افسانهها ساخته ميشود. مانند افسانه ضربه چاقو از پشت که درباره شکست آلمان در جنگ جهاني اول ساخته شد، همزمان با جا افتادن واقعیت شکست میان مردم، روز به روز بر تعداد و محبوبيت سرگذشتهاي کهنه سربازان تحقیرشده ويتنام نیز افزوده ميشد؛ امروز، صدها نفر «يادشان» ميآيد که وقتي وارد خاک کشور شدند، مردم آب دهان بر آنها پرت کردند، ولو اينکه هيچ سندي از وقوع چنين اتفاقاتی در سال هاي پاياني جنگ در دست نيست، و حتی کسي هم در آن زمان مدعی آن نشده است. در واقع به نظر می رسد کهنه سربازان داستان زندگی خود را عملاً با داستانهاي بومی و فيلمهاي پرفروش پيوند زده و آن داستانها را دوباره به عنوان «خاطرات» جنگ به هنگام مصاحبه بازگو کرده اند. ناکافی بودن عینیت و ملموس بودن مفهوم «تخريب دوسويه»، با مطرح کردن باور «زخمهاي پنهانی» که کهنه سربازان آسيب دیده از نظر رواني، از ويتنام با خود آورده بودند، جبران شد. اين باور در سال 1980 به وجود آمد، وقتي که اختلال فشار روانى پسآسيبى (post-traumatic stress disorder) به دستورالعمل آماري و تشخیصی اختلالات رواني (Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM III)) اضافه شد. از آن پس، اختلال فشار روانى پسآسيبى از يک مقوله تشخيصي به يک استعاره فرهنگي تبديل شد، که نشان دهنده قرباني شدن سربازان جنگ ویتنام بود. داشتن این علائم تصديق کننده داشتن سابقه رزم و حضور در جنگ بود—تشخیصی همطراز «نشان قلب ارغواني» -- وکساني که اين علائم در آنها ديده ميشد این نشان را دريافت ميکردند و همين امر براي کارمندان بهداشت رواني عادي شده بود که در طول دهه 80 با موارد بي شماري از موارد ساختگي اين اختلال روبرو شوند. اخيراً مادر يکي از دانش آموزان از من خواست که پسرش با من مصاحبه اي داشته باشد. البته من قبول کردم. بعد او به من گفت که تکليف پسرش «یک کار خوب» است. او گفت: «هرچند که، وقتی سربازان برگشتند کارشان را خوب انجام نداده بودند.» با پوزخندي که او در حين گفتن اين جمله به من زد، من با خود فکر کردم که شايد منظورش این بود که بهتر بود «سربازان» به جاي برگشتن به کشور در جبهه جنگ باقي ميماندند. در هر صورت، تنها تصويري که او از «آن جنگ» در ذهن داشت بازگشت سربازان به خانه بود، و اين مصاحبه به همین اندازه که پسر او برای یک تجربه آموزشی انجام ميداد، فرصتی بود تا کاری برای آن کهنه سربازان انجام شود. جدای از آن، يک سرباز 70 ساله چه چيزي مي توانست به يک پسر دانش آموز بعد از گذشت 40 سال از زمان جنگ ياد بدهد؟ یک نتيجه گيري عجیب و غریب: اگر این کهنه سرباز، در خانه ميماند و چند کتاب تاريخ ميخواند، شايد امروز براي فرزند آن مادر منبع آموزشي بهتري می بود؛ و اگر آن دانش آموز، يک کتاب خوب در مورد جنگ ميخواند، ميتوانست برای تحصيلاتش بهتر باشد تا آن که با يک کهنه سرباز مصاحبه کند. جري لمبک*
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=1813 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |