شماره 116 | 1 خرداد 1392 | |
تحلیلی از جلسهی دیدار فعالان مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری با مقام رهبری 1 میتوان حدس زد ذهن و زبان «هر کسی»، «از ظنّ» خاصِ «خود»ش، «یار» واقعهی دیدار با رهبر انقلاب شده ودربارهی آن به گفت و نوشت پرداخته باشد. با این ملاحظه، آنچه خواهید خواند، فقط بیانگر زاویهی ظن و دید من در نگاه به این نشست است. از اینرو، هیچگونه قضاوت ارزشی مبنی بر خوب و بدبودن این یافته و یا قضاوت علمی مبنی بر درست و نادرست بودن آن نباید کرد. 2 پیش از حضور در این نشست یا، به تعبیر آقای کمری، «گپنشست علمی ـ اِخوانی»، تصمیم گرفتم از میان انبوه مسائلی که برایم مهم بود، به طرح این مشکله یا مسئله بپردازم که چگونه میتوان با کاربرد روشها و نظریهها و رویکردهای جدید مطالعاتی در پژوهش و تحقیق جنگ، وضعیت فعلی تولید علم و نظریه در ایران را، که به اذعان اهل فن دچار افول چشمگیری است، متحول کرد و یا، دست کم، تکان و پویهای در آن پدید آورد. به این منظور، جان کلام خود را در این عبارت گذاشتم که «جنگ، آزمایشگاه علوم انسانی است» و میتوان از دستآوردهای این آزمایشگاه، برای پیدایی و رشد حوزههای علم و تحول علمی در ایران بهره گرفت، مشروط به اینکه پیش از آن، دو اصل را بهمثابه مسلّمات و مفروضات خود پذیرفته باشیم تا این جمله تحقق عینی پیدا کند: یکی اینکه، جنگ را متن تلقی کنیم و در اینصورت، خوانشهای متعدد از این متن را به دور از هر گونه قضاوت ارزشی و علمی، صرفاً ممکن بدانیم (نه خوب و بد یا درست و نادرست). دوم اینکه، خوانشهای ممکن را در قالب تیمها/ گروهها/ جریانهای متعدد مطالعاتی ـ تحقیقاتی دربارهی جنگ به رسمیت بشناسیم و در اینصورت، بتوانیم فضایی پدید آوریم که گروههای متعدد با خوانشهای متفاوت از جنگ، با هم به گفتوگو بپردازند یا بسان آرایش دو تیم حریف، در مقابل هم صفآرایی کنند. 3 با طرح این دو اصل در آن نشست، میخواستم بگویم، آن علمی که از آن صحبت میکنیم و چراغ به دست، گرداگرد شهر در جستوجوی آنیم، حاصل همین نوع گفتوگوهاست. چون اساساً «علم»، در کوتاهترین تعریف، یعنی گفتوگو. آنگاه «نظریه» یا دانش نظری نیز یعنی صورتبندی منطقی از تجارب و یافتههای حاصل از این گفتوگو. «روش» هم به تَبَع این هر دو میآید یا، در واقع، توأمان این هردوست. زیرا روش چیزی نیست جز بستهبندی «روا» و «معتبر» از تجارب به دست آمده برای قراردادن آن در اختیار دیگری یا دیگران، چندانکه کاربَران آن بتوانند تجارب به دست آمده را اثبات یا ابطال کنند. 4 بدیهی بود در فشردگی زمان، نه توانستم تعریف فوق از علم و نظریه و روش را ارائه کنم، نه توضیح دهم که اگر امروز در ایران، جنگ بهمثابه آزمایشگاه علوم، خصوصاً علوم انسانی، تلقی نمیشود و در عین حال، صحبت از بومیسازی علم در دانشگاههاست، مشکل در کجاست. حال آنکه با تعریف دادهشده، صورت مسئله خیلی روشن و آشکار است: جنگ در ایران همچنان گفتوگویی نشده یا منطق گفتوگویی پیدا نکرده است. بنابراین، آنچه در حال حاضر در سطح جامعه مشاهده میکنیم، صرفاً گفتن برای دیگران دربارهی جنگ است، نه گفتن با دیگران دربارهی جنگ. مشکل دقیقاً در جایگزینشدن حرف اضافهی «برای» به جای حرف اضافهی «با» است. زیرا این جابهجایی گرچه ساده مینماید، تنگناهای متعددی پیشروی وضعیت گفتوگویی و منطق گفتوگو قرار میدهد و اگر نگوییم باب آن را مسدود میکند، دشواریاب و پیچیدهاش میسازد. 5 در جلسهی دیدار با رهبری، پس از طرح مسئله و مشکلهی اصلیام (همان که در بند دوم به آن اشاره کردهام)، فقط توانستم به طرح عمدهترین استراتژیای بپردازم که به مدد آن میتوان از آمادهسازی زمینههای مناسب برای فعلیتیافتن منطق گفتوگویی جنگ سخن به میان آورد و آن، استراتژی ایجاد مَفصلها یا پلهای ارتباطی میان مراکز و نهادها و مؤسساتی که به اَشکال متعدد دستاندرکار تهیه و تولید و توزیع آثار مربوط به جنگاند، با دانشگاهها و سایر مراکز آموزش عالی و پژوهشی و تحقیقاتی. من در این نشست، از واحد پژوهش بهمثابه یکی از این مَفاصل یاد کردم که کارکرد آن، ترجمهی زبان عاطفی ـ احساسی، حماسی ـ ارزشی، و ادبی ـ هنری مشتغلان و پایکاران جنگ برای مراکز علمی ـ پژوهشی ـ دانشگاهی و، متقابلاً، ترجمهی زبان یکرویه و سرراست، و بیابهام و ایهام علم و پژوهش برای نهادهای مربوط به جنگ است. مجال نیافتم که توضیح دهم به این منظور در طول سالها فعالیت در این زمینه، کوشیدهایم همزمان خاستگاهی دوگانه پیدا کنیم؛ هم در نهادهای مربوط به جنگ، هم در نهادهای علمی ـ پژوهشی ـ دانشگاهی و چندان میان این دو خاستگاه آمد و شد، و نشست و خاست دائمی داشتهایم که دیگر،هر دو سو، تقریباً، ما را بومی خویش میپندارند و میپذیرند. 6 اینکه مفاصلی، نظیر واحد پژوهش دفتر ادبیات و هنر مقاومت، از این «شنید» و «گفت» و «دید»، که حاصل تردد میان دو فضای متفاوت فوق است، چه طَرفی میبندند یا چه بهرهای میبرند و میرسانند، مطلبی است که در اینجا اضافه میکنم. آن بهره و فایده این است که در نقاط مَفصلی، بهتدریج و بهمرور ایام، شاهد تولید آثاری خواهیم بود که به اتکای همان خواندهها و دیدهها و شنیدهها از هر دو سو، بومیشدهی هر دو اقلیم است؛ هم اقلیم جنگ و دستاندرکاران جنگ، هم اقلیم علم و پژوهش و دستاندرکاران این عرصه ـ بیآنکه به بهای مدح یک سو، سوی دیگر قدح یا نفی شود. این همان زبان خرد و دانایی یا، به تعبیر قرآن، زبان اولوالالباب است. در واقع، لُب یا بخش سره و ناب هرچیز، هنگامی برمیجوشد و برمیآید و دسترسپذیر میشود که هر دو سو چنان در گفتوگوی با یکدیگر از کالبد «مَنیّت» خویش خارج و خواهان و پذیرای وجه ناب اندیشهی هم شده باشند که از اثر این خواهندگی و پذیرندگی، زبانی شکل گیرد؛ نه متعلق تام و تمام به اینسو، نه بهتمامی از آنِ سوی دیگر، بلکه فقط به اقلیم خرد و دانایی تعلق دارد. [...] 7 بحث واحد پژوهش در آن نشست، بحثی جدی بوده و هست که باید در مجال مناسبتری باز و فهمپذیر میشد. آن بحث، در صورتی که زمان فراختری برای شرح و بسط وجود میداشت، ناظر بر این بود که آنچه مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری را حقیقتاً برمیکشد، نگاه تأییدی ـ تشویقی، و تقدیری ـ تجلیلی به آثار آن نیست، بلکه نگاه فرازمانی ـ فرامکانی ـ فرانسلی ـ فرامرزی به افقهای فراروی تهیه و تولید آثار این مرکز است. هدف واحد پژوهش از حضور در نشست و طرح مسئلههای خویش این بود که تصریح کند یکی از برترین افقها و فراخناهایی که برای چنین مرکزی میتوان متصور شد، این است که آن را، به تعبیر بسیار درست و بجای آقای کمری، بهمثابه «دارالتقریب» در نظر بگیریم. یعنی صرفنظر از ظرفیتهای فعلیتیافتهی مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری، ظرفیتهای بالقوهای را در آن تقویت، تربیت و تمشیت کنیم که آن را در آیندهای نهچندان دور، به شأنیت و مکانتِ «عامل تقریبشدن» برساند. به این منظور لازم است این مرکز ابتدا از خود آغاز کند و بکوشد که نزدیک شود و بشناسد همهی آنچه را که نمیشناسد و از آن دور است (اعم از دیدگاهها، رویکردها، روشها، نظریهها، تجربههای سودمند و آموزنده)، و از رهگذر شناخت و معرفت به آنها، از آنِ خود کند و سرانجام از همهی آنها عبور کند. 8 فقط در اینصورت، عبور از نظریههای شناختهشده و موجود و روشهای متعارف و مرسوم، در قالب خلاقیت و ابتکار و ابداع در علم و نظریه و روش، معنا خواهد یافت و صورت واقعی نوعی «گشت» و «گذر» پیدا خواهد کرد: گشتن (در هر دو معنای «سیرکردن» و نیز «دگرگونشدن») و گذر (در هر دو معنای «راهی برای عبور» و نیز «رد شدن»). جنگ اگر در این افق دارالتقریبی نگریسته نشود، اولاً، محکوم به ادامهی زیست خود در انزوای از محافل روشنفکری و علمی و دانشگاهی خواهد بود، حال آنکه این فضاها (چه خوشایندمان باشد و بپذیریم، چه بدآیندمان باشد و نپذیریم)، بهصورت هنجارمندی دارای ارزشهای تردیدناپذیر در جامعهاند. ثانیاً، حتی اگر این انزوا را تاب آورد، به دلیل اتکای صرف به استخراج مواد خام جنگ (که آنها را به کمک ابزار شناسایی، گردآوری و تدوین خاطرات و تاریخ شفاهی جنگ استخراج میکند)، حیاتش معرض خطر قرار خواهد گرفت. چون استخراج اولاً، باید روشمند و عالمانه و ثانیاً، به استحصال، پیوسته شود. این نکتهی مهمی است که اگر در استخراج، کمک شبکههای عام یا تودههای مردمی بهصورت فعال و خودجوش یا فراخوانده و هدایت شده، تاکنون مؤثر بوده است، استحصال، خواه ناخواه، به علم و دانش و معرفت افزونتر نیاز دارد که سازوکار آن را عمدتاً مراکز علمی ـ پژوهشی ـ دانشگاهی تعریف و تعیین میکنند. آن فضای گفتوگویی که شرح آن رفت و آن منطقپذیرشدن گفتوگو دربارهی جنگ، در نقطهی تلاقی روشهای استخراج و استحصال صورت میگیرد. ضمن اینکه در چنین وضعیتی است که میتوان پیشبینی کرد جنگ به لحظهی تبدیلشدن به یک رخداد گفتمانی مهم نزدیک شده باشد. فرانک جمشیدی
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=1772 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |