شماره 105 | 25 بهمن 1391 | |
آخرین رجل از نسل آریستوکراتها معرفی علی امینی به عنوان آخرین یا یکی از آخرین بازماندگان نسل رجال آریستوکرات ایران معاصر، هم تعریفی غریب است، هم شاید از جهاتی ثقیل؛ بالاخص با توجه به تصویری که از او در تاریخ معاصر ایران ترسیم شده، در عین حال و به شرحی که خواهیم دید، این تعریف خیلی هم نادرست نیست. امینی صرفاً به واسطه «خون» تعلق به آریستوکراسی و اشرافیت ایران نداشت، او نوه دختری مظفرالدین شاه (خانم فخرالدوله مادر وی دختر مظفرالدین شاه و پدرش میرزا علی خان امینالدوله صدراعظم مظفرالدین شاه بود)، اما بیش از «خون» و «وراثت» علی امینی ویژگیهای مهم و به تعبیری «منش»ی داشت که خیلی بیشتر از «خون» و «وراثت» او را یک «اشرافزاده» و «آریستوکرات» میکرد. بسیاری از رجال قاجار همعصر علی امینی بودند که خون اشرافیت داشتند اما فاقد آن «منش» یا به تعبیر امروزه «کلاس» علی امینی بودند. عده کمی از آریستوکراسی قاجار را میتوان سراغ گرفت که به تعبیری دارای «اصالت»، «شخصیت» و از آن روحیه «بلندمرتبهگی» امینی برخوردار بودند. به همین خاطر است که در بالا گفتم تعریفی که از امینی کردهام شاید برای بسیاری ثقیل به نظر برسد. اما معتقدم در این «نسل» عنصر و ویژگی بود که آنان را یک سر و گردن از سایر اشراف و آریستوکراسی قاجار و پهلوی متمایز میکرد. اعضای دیگر این نسل از آریستوکراسی ایران شامل رجالی همچون سیدضیاءالدین طباطبایی، احمد قوامالسلطنه، ذکاءالملک فروغی و دکتر محمد مصدق میشود. مهمترین ویژگی آنان در رابطه با ساختار قدرت و حاکمیت سیاسی، بالاخص در رابطه با محمدرضا پهلوی مطرح میشود. آنان آخرین افراد آریستوکراسی ایران بودند که در برابر شخص اول مملکت، به قول خود امینی «نه خبردار که با قامتی استوار میایستادند.» به بیان دیگر، آنان ضمن آنکه به اعلیحضرت بیحرمتی و بیاحترامی نمیکردند، اما و در عین حال نه در برابرش تعظیم و تکریم و تا کمر خم میشدند، نه مرتب بله قربان میگفتند؛ نه اعلیحضرت را «سیاستمداری تاریخی»، «بیهمتا»، «نابغه»، «بینظیر»، «دورانساز»، «کبیر» و «الگو و سرمشقی برای کشورها، تمدنها و ملتهای دیگر» توصیف میکردند. برعکس و عنداللزوم و خیلی محترمانه اولا به «اعلیحضرت خدایگان شاهنشاه آریامهر» (لقب شاه در سالهای آخر زمامداریاش) یادآوری میکردند که کشور قانون اساسی دارد و قانون اساسی کلیات اختیارات وی را تعریف کرده و تصمیمات و قوانین اعلیحضرت نبایستی فراتر از اختیارات قانونیشان باشد. با اعلیحضرت خیلی محترمانه، اما درعین حال صریح و روشن مخالفت میکردند و در برابر تصمیمات غلط وی میایستادند و زیر بار نمیرفتند. زیر بار توصیهها، ارشادات، نظرات و پیشنهادات مشارالیه صرفاً چون از ناحیه شخص اول مملکت صادر شده، نمیرفتند. در یک کلام مستقل بودند. جای این نسل را که دکتر علی امینی آخرین بازماندهشان بود نسلی گرفت که از جهت رفتار و منش سیاسی در رابطه با شاه، درست در نقطه مقابل نسل فعلی بود. نسل حسنعلی منصور، امیراسدالله علم، دکتر منوچهر اقبال، امیرعباس هویدا، هوشنگ انصاری، عبدالله ریاضی، جعفر شریفامامی، جمشید آموزگار و... دهها چهره و شخصیت که به تدریج از اوایل دهه 1340 شاه را احاطه کردند. برخلاف نسل امینی ، نسل جدید همان بود که شاه میخواست و میطلبید. همان که دیکتاتورها در طول تاریخ به آن تمایل دارند. نسلی که نه تنها هیچ ضعف، کاستی، کمبود، خبط و خطا در آرا، اندیشهها، سیاستها، جهانبینی، تصمیمات و نظرات اعلیحضرت نمیدید، بلکه آنها را حقیقت مطلق و مطلق حقیقت میپنداشت. نسلی که به تدریج از اوایل دهه 1340 شاه را بر این باور رسانید که ایران را زیر و رو کرده، ترقی، پیشرفت و دستاوردهایی که برای ایران به دست آورده در طول 2500 سال تاریخ کشور بینظیر بوده و همتا و مشابه نداشته است. نسلی که باز به تعبیر امینی در ماههای آخر رژیم شاه، این باور را با همه وجود در شاه القا کرده بودند که ملت و مردم و کشور ایران خوشبختترین ملتها هستند که از چنان پادشاه فداکار، عالم، آگاه به مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و بینالمللی برخوردار بودند. نسل بعد از امینی ظرف قریب به دو دهه آن چنان شاه را احاطه کرده بودند، آن چنان القائات گزاف، سترگ و باورنکردنی در شاه ایجاد کرده بودند که در یکی، دو سال آخر رژیم شاه، یکی از مسائلی که مرتب در کشور گفته میشد این بود که ایران حاضر است تجربیات تاریخی، عظیم، بینظیر و باورنکردنی را که در سایه «اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر» به دست آورده در اختیار کشورهای دیگر قرار دهد تا آنها هم همچون ایران بتوانند «یکشبه ره صد ساله را در پیشرفت و ترقی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشورهایشان طی کنند.» فیالواقع تقدیس، تعریف و تمجید و ستایش از شاه به حدی رسیده بود که بسیاری از مطبوعات، رادیو و تلویزیون و رجال کشور مدعی بودند که «آن تجربیات تاریخی و بینظیری که ایران را از یک کشور عقب مانده و جهان سومی ظرف 15 سال (از اوایل دهه 1340) به سطح یک کشور توسعه یافته تغییر داده، نه تنها برای کشورهای در حال توسعه که برای کشورهای توسعه یافته غربی هم کارکرد و نکاتی بسیار برای فراگیری و الگوبرداری دربر دارد.» (صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، چاپ پنجم، تهران 1388) *** اینکه رژیم شاه در سالهای مقارن با انقلاب اسلامی آنقدر «فروتنانه» به خود مینگریسته که اعلام میداشته حاضر است تجربیات خود را حتی در اختیار کشورهای غربی برای رفع مشکلاتشان قرار دهد، همه پارادوکس و وضعیت کمدی ـ تراژیک آن رژیم نبود. بخش دیگر تصاویر آن کمدی ـ تراژدی در آمدن و رفتن امینی و نسل وی از کنار شاه است. در یک تصویر که تعلق به اوایل دهه 1340 دارد امینی سرخورده و ناامید بعد از استعفا دارد از پلههای کاخ شاه خارج میشود. اما این همه تصویر نیست. به موازات امینی که دارد از «پلهها پایین میآید»، عدهای دیگر دارند از «پلهها بالا میروند.» علم، اقبال، منصور، هویدا و... دارند از پلهها بالا میروند. در تصویر بعدی که تعلق به قریب دو دهه بعد دارد، این بار علم، اقبال، منصور، هویدا و... هستند که دارند از «پلههای دربار پایین میآیند» و در مقابل مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی، شاهپور بختیار، دکتر علی امینی، دکتر کریم سنجابی و احسان نراقی دارند «از پلههای دربار بالا میروند.» همه آنها، به علاوه اعلیحضرت نزدیک به دو دهه مسنتر شدهاند. در تصویر سوم نه کسی دارد از پلههای دربار صعود میکند و نه کسی دارد پایین میآید. بلکه تصویر یک اثر خطاطی است. گویا شاه از نسل امینی که در سال 1340 کنار گذاشته شدند و در سال 57 مجدداً احضار شدند، میپرسد که چه شد، چرا به یکباره همه چیز در «جزیره ثبات» که یک سال قبلش رئیسجمهور آمریکا جیمیکارتر آنقدر زیبا و شاعرانه آن را توصیف کرده بود، به هم میریزد و چرا «جزیره ثبات» یک شبه بدل میشود به «آتشفشان، زلزله و سیل؟» و گویا نسل امینی پاسخ میدهد که دلیلش آن است که «کسی جرأت نمیکرد به پدرتان دروغ بگوید کسی هم جرأت نمیکرد به شما حقیقت را.» *** ویژگی دیگر نسل امینی دوری از فساد بود. همه آنان از جمله مصدق و امینی زندگی مالی سالمی داشتند. چه زمانی که در قدرت بودند و چه بعد از آن هیچ اتهامی علیهشان مطرح نشد. امینی نه تنها از مسائل مالی به دور بود بلکه پس از آغاز نخستوزیریاش در اردیبهشت 1340، یکی از اهداف جدی، مهم و گسترده دولتش مبارزه با فساد بود. بعد از کودتای 28 مرداد همه قدرت عملاً در دست شاه متمرکز میشود. در جریان برنامه هفت ساله توسعه کشور که از سال 1333 آغاز میشد بسیاری از پروژهها با موافقت شاه برای اجرا به نظامیان واگذار میشود. جدای از نظامیها،بسیاری از پیمانکاران و مسوولین دولتی طی برنامه 7 ساله سوءاستفادههای فراوانی کرده بودند. امینی که به لحاظ مالی پاک و منزه بود برخی از چهرههای سیاسی همچون فرود و رشیدیان را که هر دو نقش مهمی در اجرای کودتای 28 مرداد داشتند به جرم فساد بازداشت کند. سناتور مسعودی شخصیت نزدیک به شاه از دیگر بازداشتیها به اتهام رشوهخواری و فساد بود. اما مهمترین بخش از مبارزه وی با فساد، بازداشت نظامیان نزدیک به شاه بود. سپهبد حاجعلی کیا، سرلشکر ضرغام، تیمور بختیار، تیمسار هدایت از جمله اصحاب قدرت بودند که امینی توانست علیه سوءاستفادههای گسترده مالی آنان تشکیل پرونده دهد. از بابت مبارزه با نظامیهای طرفدار شاه که در عین حال از سوءاستفادههای مالی هم بری نبودند، سرنوشت امینی و دکتر مصدق شباهتهایی با هم پیدا میکنند. همه این دست نظامیان به شدت با دکتر مصدق مخالفت میکردند و نهایتاً هم زمینههای کودتا علیه وی را فراهم آوردند. امینی هم گرفتار همین نیروها شد و نظامیان نزدیک به شاه از جمله سرسختترین مخالفین وی شدند. *** ویژگی دیگر امینی که با مصدق و همنسلانش مشترک بود اعتقاد به مشروطه و درستتر گفته باشیم، حاکمیت قانون است. فروغی، قوامالسلطنه، مصدق و امینی البته با درجات متفاوت اعتقاد به مشروطه، قانون اساسی و حاکمیت قانون داشتند. برای این اعتقاد مصدق مدال طلا، امینی نقره و قوامالسلطنه برنز میگیرند. اگرچه آنان در قبال به کارگیری رفتارهای فراقانونی در قبال مخالفانشان رفتارهای یکسان نداشتند، اما هر سه، بالاخص امینی و مصدق به هیچ روی اعتقادی در به کارگیری رفتارهای فراقانونی یا درستتر گفته باشیم، غیرقانونی در رویارویی با مخالفینشان نداشتند. مصدق حاضر نبود مخالفین و منتقدینش را تحت فشار قرار دهد، چه رسد به اینکه بازداشت کرده و به زندان بیاندازد. این رویکرد حتی شامل حزب توده میشد که مصدق و جبهه ملی را علناً و رسما متهم به وابستگی به امپریالیسم آمریکا و استعمار انگلیس میکرد، علیه آن منظماً اعتصابات کارگری به راه انداخته و تظاهرات خیابانی میکرد. اما مصدق نه تنها حاضر نبود جلوی فعالیتهای حزب توده را بگیرد یا محدودیتهایی برای فعالیتهای آن اتخاذ کند، بلکه حتی حاضر نبود محدودیتی برای مطبوعات قائل شود که مملو از حمله به مصدق و دولتش بودند امینی هم در 15 ماه نخستوزیریاش َ(41 ـ 40) تلاش کرد تا آزادی سیاسی نسبی در کشور ایجاد شود. اعضای جبهه ملی و سایر اپوزیسیون در آن 15 ماه به تدریج آغاز به از سرگیری تماس با یکدیگر کرده و یک درجهای از تغییر در فضای مطبوعاتی کشور هم ایجاد شده بود. فضای سیاسی کشور که بعد از کودتای 28 مرداد 1332 در خفقان کامل بود، با شروع نخستوزیری علی امینی حالت پایان زمستان و آغاز بهار را به خود گرفته بود. در دانشگاهها پس از هفت سال سکوت و اختناق جنب و جوش تازهای به راه افتاده بود. بازار و مسجد هدایت تهران کانونهای دیگری بودند که بعد از 7 سال مجدداً به تحریک در آمده بودند. «سازمان دانشجویان جبهه ملی» اعلامیه رسمی داد و همراه با جبهه ملی، بازار و دیگران خواهان بزرگداشت سالروز قیام ملی 30 تیر شدند. به دعوت جبهه ملی بیش از یکصد هزار تن از مردم تهران در میدان جلالیه (انتهای بلوار کشاورز فعلی) تجمع کردند و شماری از اعضا و طرفداران جبهه ملی از جمله دکتر عباس شیبانی به سخنرانی پرداختند. امینی برای رهبران جبهه ملی پیغام فرستاد که در اصلاحاتش از جمله اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد جدی است و دست یاری به طرف آنان دراز کرد. برخی از یاران سابق مصدق و و رهبران جبهه ملی را وارد کابینهاش کرد. غلامحسین فریور وزیر صنایع و محمد درخشش وزیر آموزش و پرورش کابینه امینی از جمله همکاران سابق دولت مصدق بودند. برای مبارزه با فساد و اصلاح دادگستری او نورالدین الموتی که یکی از پاکترین و برجستهترین قضات بلندپایه دادگستری کشور بود را به وزارت دادگستری منصوب کرد و برای مبارزه با فساد و اعمال قانون در کشور به وی اختیارات تام داد. انتصاب بسیار مهم دیگر او حسن ارسنجانی به عنوان وزیر کشاورزی و رئیس سازمان تازه تأسیس شده اصلاحات ارضی بود. *** میرسیم به دشوارترین بخش این یادداشت؛ اگر دکتر علی امینی واقعاً همانی بود که در این یادداشت ترسیم شد، چرا اپوزیسیون رژیم شاه، چرا جبهه ملی، دانشجویان، روشنفکران و نخبگان سیاسی مخالف و منتقد رژیم شاه حاضر به همکاری با وی نشدند؟ اگر امینی حسب روایت این یادداشت، شخصیتی بود اصلاحطلب، طرفدار مشروطه و معتقد به این اصل که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، به جد به مبارزه با فساد پرداخت، به دنبال اصلاحات ارضی و رفرم اجتماعی بود، به آزادی اعتقاد داشت، به مطبوعات فضا داد و ملیون به تدریج داشتند وارد یک فضای آزاد میشدند، پس چرا مخالفین شاه حاضر نشدند با علی امینی همکاری کنند؟ در اینجا دو پاسخ وجود دارد: پاسخ من بسیار کوتاه است، ملیون اشتباه کردند، اشتباه فاحشی کردند که با امینی حاضر به همکاری نشدند. خوانندگانی که در تصورشان این رفتار اشتباه و غیرمنطقی ملّیون نمیگنجد را احاطه میدهم به سالهای 77 و 78 و حملات و برخورد اصلاحطلبان رادیکال با اکبر هاشمی رفسنجانی. اتفاقاً در جامعه توسعه نیافته سیاسی ایران اینگونه برخوردها و رفتارها،خیلی هم غریب و غیرقابل تصور نیست. توسعه نیافتگی سیاسی فقط در فقدان آزادی و دموکراسی متجلی نمیشود. تجربه نخستوزیری امینی و برخورد اصلاحطلبان با هاشمی رفسنجانی ابعاد توسعه نیافتگی سیاسی یک جامه را به نمایش میگذارد؛ با همه تلخیها و ناکامیهایشان. صادق زیباکلام
منبع: مهرنامه، ش هفتم، آذر 1389، ص 102 | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=1651 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |