مشروطهخواهی علی امینی در گفتوگو با ایرج امینی
اشاره:
مشروطهخواهی ایرانی در دو سال نخست دهههای 30 و 40 دو تجربه کمابیش مشابه هم را گذراند؛ دو مشروطهخواه نخستوزیر شدند، هر دو با شاه بر سر اصل طلایی مشروطیت (سلطنت شاه به جای حکومت وی) دچار چالش شدند و با وجود تفاوت در منش شخصی، زمان و تجارب تاریخی، نحوه تعامل با شاه و دخالت خارجی، هر دو آنها زمامدار دولتی مستعجل بودند. خط تمایز و تفارق و تجارب مشترک مشروطهخواهی مصدق و امینی، محور گفتوگو با ایرج امینی، فرزند نخستوزیر ایران در سالهای 41 ـ 1340 است. ایرج امینی که کتاب «بر بال بحران» را درباره پدرش نوشته (نشر ماهی، تهران، 1388) در این گفتوگو تصریح میکند که تجربه امینی به نوعی تکرار تجربه مصدق و قوام و حتی سرلشکر زاهدی است و البته علت ناکامی مشروطهخواهی امینی را به شخص شاه مرتبط میداند که اصرار بر حکومت داشت و دچار سوءظن فراوان نسبت به تمام نخستوزیرانی بود که شخصیت مستقلی داشتند و بر سنت مشروطه سلطنتی پافشاری میکردند.
ـ مشروطهخواهی علی امینی چه مرز تفارقی با مشروطهخواهی دکتر مصدق داشت؟ آیا میتوان در مشروطهخواهی ایرانی، دو الگوی مصدق ـ امینی را متمایز کرد؟
این پرسش مبتنی است بر درک از مشروطهخواهی ایرانی. تا جایی که من اطلاع دارم، مشروطهخواهی تا به حال مورد بررسی همهجانبه در جزئیات قرار نگرفته؛ به این معنی که در جنبش مشروطهخواهی ایران، گرایشهای مختلف وجود داشت، نه یک گرایش. مشروطهخواهی را نمیتوان به رابطه شاه با نخستوزیر تنزل داد. مشروطه ایران تحول بزرگی در جامعه به وجود آورد و جنبههای بسیار گوناگونی دربر داشت. در وضعیت سیاسی خاص و در تناسب قوای سیاسی خاصی پیش رفت که خودش را در قانون اساسی بازتاب میدهد و مهمتر در متمم قانون اساسی. با این مقدمه میخواهم بگویم که هنوز نه اندیشه مشروطهخواهی دکتر مصدق واکاوی شده و نه اندیشه مشروطهخواهی دکتر امینی؛ هرچند که هر یک از این دو رجال سیاسی در مواردی نقطه نظراتی ابراز داشتهاند. اضافه کنم که دکتر امینی با دکتر مصدق یک نسل فاصله داشت. اولی در جنبش مشروطیت ایران مشارکت داشت و دومی که امینی باشد، فرزند مشروطیت بود.
ـ میراث امینی بر نظام مشروطه چه بود؟ آیا آنچه بر نظام پهلوی پی از امینی گذشت، دال بر این نیست که پروژه مشروطهخواهی امینی هم موفق نبود و پس از وی سنت سیاسی او ادامه پیدا نکرد؟
اگر مشروطهخواهی را حکومت قانون و اجرای قانون اساسی و متمم آن تعریف کنیم، میتوانیم بگوییم که دکتر امینی جز یک مورد به سایر موارد مندرج در قانون اساسی وفادار ماند. (منظور آزادیهای مصرح در قانون اساسی و اصل تفکیک قوا است.) آن یک مورد که زیر پا گذاشته شد، تعطیلناپذیری مجلس و انتخاب نمایندگان ملت بود که در این باره بیشتر توضیح خواهم داد. عدم موفقیت دکتر امینی در پیشبرد اصل اساسی حکومت مشروطه، یعنی سلطنت و نه حکومت پادشاه، قبل از آن که به دکتر امینی مربوط شود به شخص شاه مربوط میشود که اصرار بر حکومت داشت؛ حکومتی که سرانجام به حکومت فردی منجر شد.
ـ امینی چنانکه به سیاستی گام به گام معتقد بود و میگفت: «این مسیر سیاست و دموکراتیک یواش یواش [موفق] میشد.» حتی به شاه پیشنهاد داد: «شما قبول بکنید ما یک دایرهای را معین کنیم که آقا، در این دایره شما آزادید، اما نقطه نباید باشد. بعد این دایره یواش یواش وسیع بشود.» پس میتوان اینطور استنباط کرد که امینی قائل به اصلاحات از بالا و کنترل شده بود؟ و این هم میتواند خط ممیزه مشروطهخواهی امینی با مصدق باشد؟
تا جایی که تاریخ معاصر ایران را مطالعه کردهام، دکتر مصدق نیز معتقد به اصلاحات از بالا و به قول شما «کنترل شده» بود و تصور نمیکنم که مسأله اصلاحات از بالا را بتوان به عنوان خط ممیزه مشروطهخواهی دکتر مصدق و دکتر امینی تلقی کرد. اما این که اهرم اصلاحات چه باید باشد، در این زمینه، تفاوتهای آشکاری میان آن دو وجود داشت. دکتر مصدق از اهرم مشارکت دادن ملت در مبارزه سیاسی و حتی کشیدن مردم به خیابانها استفاده میکرد. دکتر امینی به نوع دیگر به مسأله مردم توجه داشت. او تأکیدش بیشتر بر آگاه کردن مردم از مشکلات کشور و پیدا کردن راهحلهای عملی برای آن مشکلات بود. او اعتقاد داشت که اگر مردم در جریان مسائل مملکت قرار نگیرند، فراز و فرودها فهمیده نمیشود و هرگونه اصلاحات با شکست مواجه خواهد شد.
ـ برخی تحلیلگران محدود کردن قدرت شاه در چارچوب سلطنت به جای حکومت را هدفی مشترک میدانند که هم امینی به عنوان یک مشروطهخواه در نظر داشت و هم جبهه ملی به دنبال آن بود. چرا حول این هدف اشتراک عملی صورت نگرفت و رفرمهای امینی و برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک، سیاست مبارزه با فساد و فضای باز سیاسی نتوانست جبهه ملی را به سوی امینی جذب کند؟
با تحلیلگرانی که به تلویح به آنها اشاره کردهاید، موافق هستم. هم جبهه ملی و هم دکتر امینی این اصل را باور داشتند که پادشاه باید سلطنت بکند و نه حکومت. اما این که چرا این دو طیف بزرگ از نیروهای سیاسی آن مقطع تاریخی به چنین وحدتی با هم نرسیدند، موضوعی است قابل تأمل. تا جایی که بنده تاریخ آن دوره را مطالعه کردهام، هیچیک از نیروهای سیاسی بر ایجاد جبهه واحدی از موافقین مشروطه سلطنتی و به عبارت دیگر محدود کردن پادشاه و متقاعد کردن او به اینکه باید به سلطنت بپردازد و از حکومت پرهیز کند، کوشش چشمگیری نکردند؛ و باز تا جایی که بنده میدانم، حرکتی در این زمینه شکل نگرفت. چرایی آن را باید در عوامل مختلف جستجو کرد. یکی از این عوامل میانه شکرآب جبهه ملی و دکتر امینی بود. نه جبهه ملی و نه دکتر امینی در آن مقطع تاریخی، مناسبات صمیمی و نزدیک با یکدیگر نداشتند.
ریشههای شکاف میان این دو را باید در وقایع 28 مرداد 1332 جستوجو کرد. جبهه ملی هیچگاه شرکت دکتر امینی در دولت سپهبد زاهدی و سپس نقش مؤثر او در مذاکرات کنسرسیوم نفت را فراموش نکرد. در نتیجه در دوره بحرانی و سرنوشتساز سالهای 1338 تا 1341، نه جبهه ملی و نه دکتر امینی نتوانستند و نخواستند حرکت مشترکی انجام دهند. این امر نشان میدهد تا چه اندازه این دو اختلاف و موضوع تاریخی، آنها را از یافتن راه حل مناسب در آن لحظه حساس بازداشت و به عبارت دیگر از تشخیص یا عدم تشخیص منافع مشترک و منافع ملی دور نگه داشت. اما همانطور که میدانیم، دکتر امینی بعد از آن که به نخستوزیری رسید، کوشش کرد که با جبهه ملی وارد نوعی تعامل شود، کوششی که حاصل چندانی نداشت و میدانیم که در آن مقطع، هم غیرمستقیم مذاکراتی با رهبران جبهه ملی به عمل آورد که آن هم نتیجهای نداد. اسناد تاریخی نشان میدهد که در آن زمان محمدرضا شاه از جبهه ملی به شدت بیم داشت. تصور میکنم که دکتر امینی در این زمینه ملاحظه شاه را میکرد که تا چه اندازه میتواند با جبهه ملی کنار بیاید. جبهه ملی نیز باور نداشت که دکتر امینی در نظر دارد مستقل از شاه برای پیشبرد اهداف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که رسما و کتباً اعلام داشته بود، قدم بردارد.
ـ اختلاف اصلی جبهه ملی با امینی به تعبیر کریم سنجابی بر سر انتخابات مجلس بود؛ استدلال امینی برای عدم برگزاری انتخابات پس از انحلال مجلسین، دخالت شاه و دربار و احتمال هرج و مرج در استانها و پرداختن به اولویت کشور در حوزه اقتصاد بود. دکتر یرواند آبراهامیان در کتابش «ایران بین دو انقلاب» یکی از دلایل سقوط امینی را این میداند که جبهه ملی پشتیبانی از او را به انحلال ساواک و برگزاری انتخابات آزاد مشروطه کرد. آیا به نظر شما این خواسته جبهه ملی، در آن شرایط حداکثری بود؟اختلافنظر صرفاً بر سر اولویتهای کشور بود یا مشی مشروطهخواهی امینی و جبهه ملی نیز با یکدیگر تباین نداشت؟
تا جایی که بنده کارنامه سیاسی دکتر امینی را مطاله کردهام، این مطلب هم خیلی دقیق نیست. دکتر امینی در مورد انتخابات مجلس، تأکید بر این داشت که در اوضاع آن زمان اگر انتخاباتی صورت گیرد، باز تقلب در کار خواهد بود و باز نیروهای محافظهکار به مجلس راه خواهند یافت. همانطور که مطلع هستیم، اصلاحات ارضی در رأس برنامه کلی اصلاحات دکتر امینی قرار داشت و یکی از نیروهای مخالف اصلاحات ارضی، طبعاً ملاکین و خوانین بزرگ بودند که در شهرستانها نفوذ بسیاری داشتند. دکتر امینی و یارانش معتقد بودند که نخست باید ماشین اصلاحات را به راه انداخت و سپس به انتخابات مجلس پرداخت. به نظر من آنچه آقای دکتر سنجابی در مورد «اختلاف اصلی» میان جبهه ملی و دکتر امینی فرمودهاند، دقیق نیست. تا جایی که من اطلاع دارم، اختلاف اصلی میان جبهه ملی و دکتر امینی بر سر انتخابات مجلس نبود؛ بلکه درباره شیوه پیش بردن مبارزه سیاسی در آن زمان بود. شواهدی در دست است که نشان میدهد جبهه ملی در آن مقطع دچار نوعی بحران و فقدان سیاست روشن بود. بخش جوانان جبهه ملی که بخش رادیکال آن جبهه محسوب میشد، خواستار اقدامات رادیکال از طرف رهبری بودند. در عین حال میان رهبران جبهه ملی نیز اختلاف نظر وجود داشت که نمونه آن داوطلب شدن آقای اللهیار صالح برای وکالت دوره بیستم مجلس شورای ملی بود. چنین به نظر میرسد که اختلاف نظر در داخل جبهه ملی و نداشتن یک خط سیاسی مشخص، مشکل بزرگ آن جبهه در آن مقطع تاریخی بود.
ـ کریم سنجابی در خاطراتش گفته که به ارسنجانی پیشنهاد داده بود: «الان که ایشان (امینی) نخستوزیر هستند، بیایند مانند یک نخستوزیر مشروطه قانونی، حالا که مجلس را تعطیل کردهاند به امر انتخابات مجلس بپردازند... با وضع کنونی شما. آقای امینی ناچار است یا تکیهگاهش خارجی باشد و یا شاه باشد و در میان ملت ایران معلق خواهد بود.» گفته سنجابی از این منظر قابل بررسی است که امینی در مقایسه با اسلافش، خود را از پایگاهی داخلی بینیاز میدید، به هر حال رزمآرا بر ارتش تکیه داشت و مصدق بر تودههای اجتماعی، اما امینی از سوی منتقدانش متهم به تغافل از پایگاه اجتماعی داخلی و اتکا به خارج است، حتی شاپور بختیار معتقد بود امینی میتوانست با اتکا به جبهه ملی موفق بشود. در شرایطی که شاه امنیی را رقیب خود میدانست، ملاکین از اصلاحات ارضی بیم داشتند، امکان هر نوع چرخشی هم در سیاستهای کندی وجود داشت، چنان که شد، ملیگرایان به خاطر عدم برگزاری انتخابات از او ناراضی بودند، آیا فرجام امینی جز این میتوانست باشد؟ امینی چرا سعی نکرد جبهه ملی و روشنفکران منتقد را به سوی خود جذب کند. تا لااقل در مواجهه با جبهه شاه و دربار و عوامل خارجی، از حمایت گروههای سیاسی برخوردار باشد؟
شما چند سؤال را مطرح کردهاید. اگر اشتباه نکنم هسته اصلی پرسش شما این است که دکتر امینی اعتقادی به «پایگاه داخلی» نداشت؛ این گفته با واقعیت تاریخی تطبیق ندارد. دکتر امینی به شدت دنبال پایگاه داخلی بود. بنده در کتابم «بر بال بحران» کوشش کردهام رابطه دکتر امینی با روحانیت، احزاب سیاسی، مطبوعات، روشنفکران و دانشجویان را به شکلی مستند نشان دهم. سخنرانیهای پی در پی ایشان در محافل مختلف سیاسی و اجتماعی و شرکت وی در جلساتی که در تالار روزنامه اطلاعات تشکیل میشد و در آن دانشجویان بیپروا از برنامههای دولت انتقاد میکردند و حتی شخص نخستوزیر را زیر سؤال میبردند، گواه بر این است که دکتر امینی به جد، در پی ایجاد یک پایگاه مردمی برای پیشبرد سیاستهای دولت خود بود. دلیل آن که این کوششها به ثمر نرسید، این است که جبهه ملی موافقتی با دکتر امینی نداشت و نمیخواست که نیروهای اجتماعی که در آن موقع حول و حوش آن جبهه بودند، از دکتر امینی حمایت کنند.
بنابر این، آنچه آقای دکتر شاپور بختیار فرمودهاند، ای کاش صورت میگرفت. اما در مورد «اتّکا به خارج»، تصور نمیکنم در زمانی که بحران اقتصادی حادی کشور را در آستانه ورشکستگی قرار داده بود و بدون آن 35 میلیون دلار کم آمریکا نجات اقتصاد مملکت ممکن نبود، هیچ نخستوزیری، حتی نخستوزیر وابسته به جبهه ملی، میتوانست از روابط حسنه با آمریکا صرفنظر کند و از حمایت مالی مؤسسات آمریکایی چشم بپوشد.
ـ امینی در تعامل با شاه قائل به سیاست اعتمادسازی بود؛ چنانکه در خاطراتش گفته: قصد خودم این بود که حتیالمقدور یک کاری نکنم که شاه بترسد... چون شخصاً معتقدم که اشخاص ترسو معمولاً دست به کارهای خیلی شدید میزنند... من واقعاً عقیدهام بر این بود که شاه [برای] مملکت ضروری است...» او از برگزاری انتخابات مجلس امتناع میکرد چون فکر میکرد با این کار شاه را میترساند و شاید این تلقی به وجود بیاید که این کار مقدمه عزل شاه و رئیسجمهور شدن امینی است. چرا امینی در اعتمادسازی موفق نشد و دولت مستعجل بود؟ آیا با شاهی که بر خلاف اصول مشروطه سودای حکومت دارد نه سلطنت، میتوان اعتمادسازی کرد؟ تجربه امینی با وجود همه تعاملات و تأملاتش، به نوعی تکرار تجربه به مصدق و قوام و حتی سرلشکر زاهدی نبود؟
با شما همعقیدهام که تجربه امینی به نوعی تجربه دکتر مصدق، قوامالسلطنه و حتی سپهبد زاهدی بود. اما در این مورد هم که اکنون با فاصله به تاریخ مینگریم، متوجه میشویم که دکتر امینی نسبت به امکان دستیابی به رابطه مشروطهخواهانهای با شاه و اعتمادسازی با او، بیش از حد خوشبین بود. البته او ناچار بود در مقام نخستوزیر به چنین اعتمادسازیای مبادرت کند. اما گرفتاری بیش از آن که به دکتر امینی و سیاست اعتمادسازی یا عدم اعتمادسازی مربوط شود، به شخص پادشاه مربوط میشود که دچار سوءظن فراوان نسبت به تمام نخستوزیرانی بود که شخصیت مستقلی داشتند و بر سنت مشروطه سلطنتی پافشاری میکردند.
منبع: مهرنامه، ش 7ف آذر 1389، ص 110