روايت آخرين روز از زندگي شهيد محلاتي
|
در گفتوگو با حجت الاسلام والمسلمين دكتر محمد اشرفي اصفهاني، نماينده دوره دوم مجلس شوراي اسلامي شهيد محلاتی يكي از اصحاب خاص حضرت امام بود...
تاريخ گفت و گو: تابستان 1388 حجت الاسلام والمسلمين دكتر محمد اشرفي اصفهاني، فرزند چهارمين شهيد محراب، حضرت آيت الله حاج آقا عطاء الله اشرفي اصفهاني، نخستين امام جمعه بعد از انقلاب و نماينده حضرت امام در كرمانشاه است كه به واسطه بر عهده داشتن رياست دفتر آن شهيد و نيز درگير بودن اين استان با جنگ، همواره در كنار پدرش، پذيراي شهيد محلاتي و ديگر رزمندگان و سپاهيان غيور اسلام بوده است. او همچنين نماينده دوره دوم مجلس شوراي اسلامي بوده و به خوبي روايت آخرين روز حيات دنيوي شهيد عزيز روحانيت در دفاع مقدس را به خاطر دارد. اين گفت و گو را بخوانيد:
*** در مورد خاطراتي که از شهيد محلاتي داريد بفرماييد. بسمالله الرحمن الرحيم. من المؤمنين الرجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضا نحوه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. با سلام و درود بر روح شهيد عزيز بزرگوار مرحوم حجتالاسلام و المسلمين شهيد محلاتي، نماينده حضرت امام در سپاه پاسداران. خاطرات من از ايشان هم مربوط به قبل از انقلاب است و به هم بعد از پيروزي انقلاب و دوران دفاع مقدس. اولاً بايد بگويم كه مرحوم شهيد محلاتي يکي از شاگردان حضرت امام و يکي از ياران نزديک معظمٌ له بود. نخستين خاطراتي که از قبل از انقلاب از ايشان سراغ دارم، متعلق به دوران آغاز نهضت امام در 15 خرداد سال 1342 است.
در آن دوره، آيا شما در قم بوديد يا با پدر بزرگوارتان به کرمانشاه آمده بوديد؟ نه، والد ما در کرمانشاه بودند و من هنوز در شهر قم درس ميخواندم. من تنها در قم، مشغول به تحصيلات بودم که حضرت امام نهضت و مبارزه عليه رژيم ستمشاهي را شروع کردند. در همان شبي که امام دستگير شدند، بعد از جريان مراسم شهادت امام صادق(ع) در مدرسه فيضيه، مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني آنجا حضور داشتند. آقاي انصاري قمي از وعاظ معروف بودند و در روز شهادت امام صادق(ع)، منبر رفتند.
درست بعد از جريان انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود که امام مبارزه را بهشدت پيگيري مي كردند. سال 1341 بود حاج آقا؟ بله، قبل از 15 خرداد 1342 بود. آن سالي که شهادت امام صادق(ع) با عيد نوروز تقارن پيدا کرده بود، و امام آن سال را عزاي عمومي اعلام کردند. يعني درست نوروز سال 1341؟ بله. و قبل از آن آيت الله العظمي بروجردي فوت کرده بودند. به موازات اعلام عزاي عمومي از سوي امام، در همان روز وفات امام صادق(ع)، در مدرسه فيضيه مراسم باشکوهي برگزار شد. مدرسة فيضيه هم پر از جمعيت بود. اعلامية عزاي امام هم که صادر شده بود و در قم يکپارچه عزاي عمومي اعلام كرده بودند، مراسم مخصوص ايام عيد نوروز ديگر برگزار نشد؛ همه جا عزاي عمومي بود. در مدرسه فيضيه آقاي انصاري كه پاي منبر رفتند، يك عده از ساواكيها و مأموران گارد شاهنشاهی با چندين دستگاه اتوبوس شرکت واحد در قم آمده بودند و در خيابانها شروع به رژه رفتن کردند، درحاليکه چوب و چماق قمه و قداره به دست داشتند و در خيابانها و کوچهها ميگفتند: «شاه شاه، جاويد شاه» «شاه شاه، جاويد شاه» و ريختند در مدرسه فيضيه. عدهاي هم در مدرسه فيضيه نشسته بودند. ايشان سخنراني ميکرد آن عده ميگفتند: «الله محمد صل علي محمد»... به عنوان ساواکي صلوات مي فرستادند؟ بله. آن ها از داخل و از بيرون حمله کردند و شروع كردند به طلبهها را زدن و از پشت بام پرتاب کردن به پايين. آن حادثه عجيب و غريب بود.
حادثه معروف فيضيه. سيدِ يونسي نامي بود که از پشت بام او را پايين انداختند. خيلي جريان عجيب و غريبي بود.
سيد يونسي شهيد شد؟ بله، شهيد شد. همان يک نفر که شهيد شد، باعث شد که مبارزات امام اوج بگيرد و من در آن واقعه در مدرسه فيضيه بودم. تا اين ماجرا را ديديم، فرار کرديم. به حرم حضرت معصومه(ع) رفتيم و تا ساعاتي از شب، آنجا در امان بوديم. تنها جايي که در دسترس ساواکيها نبود حرم حضرت مطهر بود وگرنه مدرسه فيضيه، مدرسه دارالشفاء، مدرسه حجتيه، آيتالله حجت، همة اينها تا صبح در معرض خطر بود و شايد آن شب و فردا و پسفردا، حتي يک نفر روحاني هم از دست ساواکيها و گارد شاهنشاهي جرأت نميکرد با لباس روحاني در کوچهها و خيابانها حاضر شود. آنها حتي در کوچهها هم رژه ميرفتند و ميگفتند: «شاه شاه، جاويد شاه». فرداي آن روز امام در منزل سخنراني کردند، هم سخنراني عجيب بود و هم آن اطلاعيهاي که امام صادر كردند. از فرداي آن روز ديگر همهکس جرأت نميکرد به منزل امام برود، يک عده قليل از شاگردان امام به آن خانه مي رفتند. من طلبه اي جوان بودم. نزديک امام نشستم. حيات منزل امام تقريباً از جمعيت پر شده بود. امام آن روز سخنراني داغي کردند، يکي هم مرحوم شهيد محلاتي بود و ديگري آقاي خلخالي که به رحمت خدا رفت.
آقاي محلاتي هم مثل شما جوان بود؟ بله، ايشان آن موقع حدوداً 30 سالشان بود و البته از من بزرگتر بودند.
و اين نشانه جسارت آن شهيد در حين جواني اش بود. بله، اين دو نفر در بين ياران امام خيلي شجاعت داشتند. يکي مرحوم خلخالي و ديگري مرحوم شهيد محلاتي. بعد از سخنراني امام، سخنراني عجيبي کردند. آن شب، مرحومه مكرمه، همسر امام ـ رحمتالله عليها- به اتفاق فرزند برومندشان مرحوم حاج آقا مصطفي خميني(ره) به کربلا و عتبات عاليات مشرف شده بودند. مرحوم اشراقي، داماد حضرت امام، در منزل معظمٌ له مانده بود. امام دستور داده بودند: امشب، احدي حق ندارد در خانه من بماند، همه شما بايد برويد. گفتند: آقا! امشب خطرناک است. ممکن است ساواکيها به خانه شما بريزند و شما را از بين ببرند. فرمودند: اگر بخواهند به سراغ من بيايند چه شما باشيد چه نباشيد به سراغ من ميآيند. نشستن شما و توقف شما در اينجا فايدهاي ندارد. برويد. امام آن شب همه را بيرون کردند و خودشان تک و تنها در منزل ماندند. امام سخنراني عجيبي کردند. اوضاع خيلي عجيب و غريب بود بهگونهاي که حتي سه مرجعِ شاخص آن زمان، آقايان گلپايگاني، شريعتمداري و نجفي مرعشي، يعني سه نفري که به دنبال امام حرکت ميکردند، هر سه، خانهشان را عوض کردند که مبادا اين مأمورين، نيمه شب، به خانه آقايان وارد شوند و به حريم بيت آنها تعرض کنند، اما امام از خانه تکان نخوردند. در خانه را هم بستند. همه را بيرون کردند و خودشان به تنهايي در همان جا تا صبح خوابيدند. فرمودند: حتي يک نفرتان حق نداريد اينجا بمانيد، برويد، آنها اگر بخواهند براي من نقشهاي بکشند، از شما ابايي ندارند، از من و شما نميترسند. بعد از آن ماجرا، امام را دستگير کردند و آن جرياناتي که مي دانيم اتفاق افتاد.
در آن زمان، مرحوم خلخالي نزديک به ميانسالي بودند؟ بله، ما يک بچه طلبه بوديم و آنها در آستانة ميانسالي بودند. شهيد محلاتي حدوداً چهارده سال از من بزرگتر بودند.
در آن سخنراني، شهيد محلاتي چه صحبتهايي کردند؟ مي خواهيم از اين طريق، بهتر، شخصيت ايشان را ذهن خود ترسيم كنيم. الآن دقيقاً حضور ذهن ندارم، چون قضيه مربوط به چهل و چند سال قبل ميشود. ولي ميدانم که آن روز، كه ايام وفات امام صادق(ع) بود، در منزل حضرت امام، مجلس روضه گرفته بودند و اين دو نفر، تحت عنوان سخنراني براي امام ششم(ع)، در منزل امام خميني(ره) صحبت هاي عجيب و غريبي کردند. خانه امام پايگاه مبارزه و انقلاب بود، هر کسي هم که آنجا سخنراني ميکرد، بايد سنگ تمام ميگذاشت و مرحوم شهيد محلاتي و خلخالي، سخنراني هاي داغ و آتشيني کردند. البته آن موقع تنها امام بود که به شاه تعرض ميکرد، ساير آقايان، حتي مراجعي چون آيتالله گلپايگاني و ديگران، جرأت اين را که بخواهند به شاه تعرض بکنند، نداشتند. اوايل انقلاب و نهضت اسلامي بود.
يعني فقط امام به صورت آشکارا اعتراض ميکردند. بله و عملاً در آن اطلاعيهشان به شاه حمله کردند. وقتي عمال رژيم به مدرسه فيضيه هجوم آوردند، آن اطلاعيهاي که امام دادند، يادم است كه در راديوهاي مصر و عراق خوانده شد. چون راديو ايران چنين چيزهايي را پخش نمي كرد، اعلاميهها آنجا خوانده ميشد: «شاهِ دزد، يعني غارتگري. شاهِ دزد، يعني تجاوز به اسلام و قرآن». در آنجا حضرت امام به اسرائيل هم حملات شديدي كردند. القصه، يكي آن مقطع را به ياد دارم كه شهيد محلاتي سخنراني کرد، يکي هم زماني که حاج آقا مصطفي فوت کردند و شهيد شدند و بعد، در روزنامه اطلاعات به حضرت امام توهين شد.
سخنراني اي که شهيد محلاتي در مراسم ختم حاج آقا مصطفي داشتند، در کدام شهر بود؟ در قم، مسجد اعظم.
شما آن موقع در قم بوديد؟ بله، حاج آقا مصطفي که فوت شده بودند، حوزه قم تعطيل شد و تمام طلاب به مسجد اعظم قم آمدند. يک وضعيت عجيب و غريبي بود. شيون و زاري؛ همه بهعلت آن مصيبت بزرگي که بر امام وارد شده بود، گريه ميکردند. حاج آقا مصطفي يک چهره علمي و يک شخصيت ممتاز و برجسته و با آقاي فاضل لنکراني هممباحثه بودند. اگر حاج آقا مصطفي ميماندند، بعد از حضرت امام، قطعاً جاي پدر را بهخوبي ميگرفتند؛ هم در مرجعيت و هم رهبري، ولي ايشان را شهيد کردند. آن روز در قم، سرتاسر، عزاي عمومي بود و همه در سوگ عزاي حاج آقا مصطفي شيون و زاري ميکردند. در مسجد اعظم قم، دو سه نفر صحبت کردند، يکي محلاتي بود، يکي آقاي عبايي خراساني بود كه روحاني روشنفکر و خيلي نترس و شجاعي بود، يکي هم مرحوم خلخالي بود. در غياب امام هم که به ترکيه تبعيد شده و بعد به عراق رفتند، در قم، از ميان جواناني که شور و هيجان داشتند و با حرارت سخنراني ميکردند و مرتب نيز به بيوت مراجع ميرفتند و طلاب و مردم را براي مبارزه آماده ميکردند، اين سه نفر بودند. در تهران و مشهد هم کسان ديگري بودند.
شما سالها در قم بوديد و تحصيل ميکرديد. در آنجا چه رابطهاي با شهيد محلاتي داشتيد؟ در مناسبتهايي که مراسمي در منزل امام برگزار ميشد، مثل ايام فاطميه، ايام محرم، مرحوم شهيد محلاتي آنجا منبر ميرفت و سخنراني ميکرد. البته هر 10 روز را نه، فقط يک روز از آن 10 روز را سخنراني ميکرد. غالباً هم ايستاده، به مدت نيم ساعت، خيلي داغ و آتشين صحبت ميکرد. هميشه تعرض به دولت بود؛ اين سخنرانيها.
اينکه ميفرماييد معنايش اين است که شهيد محلاتي خطيب قرائي بوده، تواناييهايي داشت و ايستاده هم سخن ميگفته است. ويژگيهاي ديگري که از شهيد محلاتي به ياد داريد چيست؟ ويژگيهاي شخصيتي، ويژگيهاي علمي، لحن صحبت کردن... پاية علمي ايشان در حد خيلي بالايي نبود. درست است كه ايشان از شاگردان حضرت امام بودند، اما آن موقع بزرگان ديگري در قم بودند که اينها خيلي مطرح نبودند. اينها بيشتر به عنوان چهرههاي مبارز و از پيشکسوتان نهضت و از ياران امام بودند. مهم اين بود كه وقتي امام در تبعيد و زندان بودند، نميگذاشتند نام امام فراموش شود. هميشه به مناسبتهايي که پيش ميآمد اينها جلودار بودند؛ هر دو سه نفرشان. كارشان شدت و ضعف داشت، مثلاً آقاي خلخالي خيلي داغتر صحبت ميکرد، بعد مرحوم شهيد محلاتي و آقاي توسلي بودند. آقاي رسولي محلاتي در سخنرانيها خيلي وارد نمي شدند، ولي مرحوم توسلي و شهيد محلاتي و مرحوم آقاي خلخالي خيلي داغ صحبت ميکردند.
از سخنراني اي كه شهيد محلاتي در اعتراض به انتشار مقاله وهن آلودِ احمد رشيدي مطلق در روزنامه كرد بگوييد. يادم است، آن موقع که به امام جسارت شده بود نيز حوزه قم تعطيل و مجلسي در مسجد اعظم قم برگزار شد و باز، همين آقايان محلاتي و خلخالي منبر رفتند. بهخصوص، مرحوم خلخالي، آنجا خيلي تند صحبت مي کرد.
اين دو با همديگر رابطه اي نزديک داشتند؟ بله، اصلاً نسبت هم با يكديگر داشتند. چه نسبتي؟ شهيد محلاتي و آقاي رسولي محلاتي که در دفتر مقام معظم رهبري هستند، نسبت سببي با هم داشتند و آقاي خلخالي نيز. مرحوم آيت الله محمد رضا توسلي ـ رحمتالله عليه ـ رسولي محلاتي و شهيد فضلالله محلاتي و آقاي خلخالي با هم نسبت داشتند. با هم فاميل نَسَبي بودند، نه سببي. اينها از نزديکان امام بودند که معظمٌ له نيز زياد به محلات رفت و آمد داشتند. تا قبل از واقعة 15 خرداد 1342، امام گاهي اوقات تابستانها به محلات ميرفتند.
به مدت چند روز؟ تابستان ها که دروس در قم تعطيل ميشد، براي هواخوري ميرفتند. آب و هواي محلات، بهترين آب و هوا و معتدل و خنک است.
ميرفتند به منزل اين چهار نفر؟ امام يک هفته به آنجا ميرفتند و اينکه آنها از نزديکان ايشان بودند، بهخصوص آقاي توسلي، شهيد محلاتي و آقاي رسولي محلاتي، به اين شهر خيلي علاقه داشتند. اين بزرگواران نيز به امام خيلي نزديک و هم از ياران و اطرافيان ايشان بودند. در واقع، هم جزو شاگردان و هم جزو اصحاب حضرت امام بودند.
به تعبيري اينان اصحاب خاص حضرت امام بودند. دقيقاً. بهخصوص مرحوم آقاي توسلي که حتي بعد از ارتحال حضرت امام نيز از بيت آن بزرگوار بيرون نميآمدند. ايشان وابسته به امام و خانوادة محترم شان بودند. خداوند إنشاءالله مرحوم شهيد محلاتي و آقاي توسلي را رحمت کند. خوشبختانه آقاي رسولي در قيد حيات هستند و آقاي خلخالي را هم خدا رحمت کند. آشنايي قوي و به تبع آن خاطرات من ازشهيد از همان زمان شروع مي شود. از آن پس، در مبارزاتي که در قم شاهد بودم، خاطرات زيادي از مرحوم شهيد محلاتي سراغ دارم، اما دوست دارم كه در خصوص ايشان، خاطراتي از سال هاي بعد از انقلاب و دوران دفاع مقدس را خدمتتان عرض کنم: درست بعد از شهادت سومين شهيد محراب، مرحوم آيتالله صدوقي بود که منافقين داشتند براي ترور والد مكرم ما شهيد اشرفي اصفهاني برنامهريزي ميکردند. شهيد محلاتي به اتفاق آقاي خلخالي، از اين موضوع مطلع شدند و به کرمانشاه، منزل چهارمين شهيد محراب آمدند. در واقع آن دو عزيز آمده بودند که با تغيير منزل ابوي، امنيت را در خصوص ايشان، بهتر برقرار کنند. همچنين مي خواستند وسيله نقليه والد ما را نيز به ضد گلوله تبديل کنند. شهيد محلاتي به اتفاق آقاي شمخاني، به منزل ما آمدند. يک يادداشتي هم آوردند و گفتند حاج آقا، اين دستخط خود امام است که نوشته اند سپاه بايد بايد براي حفظ جان آقاي اشرفي اصفهاني، با تمام وجود تلاش کند و اگر اتفاقي براي ايشان بيفتد، من کل سپاه را مسؤول ميدانم. شهيد محلاتي مي گفت: حاج آقا، اين عين دستخط امام است، شما بايد از امام تبعيت کنيد. ضمن اين دو كار، آن ها مي كوشيدند تا امنيت، در محل برگزاري نماز جمعه کرمانشاه نيز بهتر برقرار شود. ابتدا حاج آقاي ما را بردند تا آن خانهاي را که براي ايشان در نظر گرفته بودند، ببينند. منزل ما نيز يک خانه کوچک و محقر بود كه حاج آقا فرمودند من از اين خانه بيرون نميآيم، همين جا هستم تا آخر... امام بزرگوارند و به من لطف دارند، ولي من ميخواهم در همين خانه باشم. اين ماجرا گذشت و عمليات مسلم بن عقيل(ع) شروع شد. دقيقاً 15 روز قبل از شهادت پدر بزرگوار ما، چهارمين شهيد محراب، بود.
يعني حول و حوش هفته اول از مهرماه سال 1361. بله، در عمليات مسلم بن عقيل(ع)، حاج آقا که براي انجام عمليات رفتند، دعاي توسل و کميل خواندند که هنوز هم گاهي تلويزيون فيلم آن را پخش ميکند، شهيد محلاتي هم در آنجا بود.
شهيد هم در فيلم هستند؟ بله، مرحوم شهيد صياد شيرازي هم بود. آقاي محسن رضايي، فرمانده وقت سپاه و آقاي شمعخاني هم بودند. آن شب، دعاي توسل خوانده شد و عمليات مسلم بن عقيل(ع) فردا صبح شروع شد. در آستانه طلوع آفتاب بود که يک گلوله توپ آمد و در چند ده متري جايگاهي که ما بوديم، نشست. يک سوله درست کرده بودند كه مقر فرماندهان عمليات بود که آقايان صياد شيرازي و محسن رضايي بودند. حاج آقا هم به اتفاق آقاي محلاتي و تعدادي از دوستان ديگر كه بعضاً شهيد شده اند، آنجا بودند. تعدادي از نمايندگان مجلس و ائمه جمعه نيز آمده بودند. آقاي رحماني، استاندار وقت كرمانشاه هم بود. گلولة توپ خورد به آنجا. تا گلولة توپ در نزديكي ما اصابت کرد، در داخل سوله، گرد و غباري بلند شد و تا مدتي هيچ جا ديده نميشد، بعد، مرحوم شهيد محلاتي سراسيمه آمد سراغ حاج آقا و گفت آقاي اشرفي، بلند شويد. اينجا را شناسايي کرده اند. ستون پنجم اينجا را شناسايي کرده و الآن گلوله توپ دوم نيز ميآيد و همه ما از بين ميرويم. ما به امام تعهد داده ايم که شما را صحيح و سالم حفظ کنيم و اگر اينجا اتفاقي بيفتد، ما همه مسؤوليم. بايد همين الآن اين سوله را ترک کنيم و شما هم بايد به کرمانشاه برويد. حاج آقا گفتند من از اين جا تکان نميخورم. من اينجا هستم، اصلاً ميخواهم يک هفته اينجا بمانم. گفتند نميشود. بعد، آمدند زير بغل حاج آقا را گرفتند و عصايش را به دستش دادند، اما حاج آقاي ما لباس و عبايش را پس داد و حاضر به برگشتن نبود. شهيد محلاتي با جديت تمام گفت: حاج آقا، حتماً بايد برويد، اگر نرويد خودم مي برم تان. بعد هم به من گفت بلند شو پسرِ حاج آقا، بلند شو، اينجا ديگر شوخي بردار نيست، قضيه خيلي جدي است. سرانجام، حاج آقا را سوار يک ماشين جيپ لندرور کردند و از آن منطقه عمليات حرکت دادند و به سمت کرمانشاه آوردند. خاطره دوم من مال زماني است كه ايشان شهيد شدند. من آن موقع نمايندة مجلس بودم.
در مجلس دوم؟ بله، من نمايندة کرمانشاه بودم و مرحوم شهيد محلاتي نماينده حضرت امام بود در سپاه. آن روز، تعدادي از نمايندگان مجلس به همراه عدهاي از شخصيتهاي روحاني در تهران و يک عده از بچههاي سپاه و ارتش، به سمت خوزستان راهي شدند. آن ها به سمت اهواز ميرفتند که آقاي شهيد محلاتي هم در آن هواپيمايي بود که آن را به وسيله موشکهاي صدام هدف قرار دادند. متاسفانه، هواپيما آتش گرفت و ايشان در آن هواپيما سوختند. البته دوستاني هم رفتند به نزديك هواپيما و برگشتند...
چرا برگشتند؟ چون ظرفيت هواپيما كمتر از تعدادي بود كه رفته بودند؛ از ميان نمايندگان مجلس.
شما هم جزو آنهايي بوديد که برگشتند؟ نه، من توفيق نداشتم آنجا باشم.
شهيد محلاتي ابتدا به مجلس آمدند و بعد از آن جا به فرودگاه رفتند؟ بله، آقاي شهيد محلاتي از مجلس و با نمايندگان رفتند، منتها وقتي که هواپيما سوار شدند، به علت كمبود صندلي، پنج شش نفر هم وسط هواپيما ايستاده بودند. خلبان گفته بود هواپيما که ماشين نيست. اينجا ظرفيت مخصوص دارد، نميشود که اينجا بمانيد. هر چه اصرار کرد، گوش ندادند. بعد، آقاي شهيد محلاتي وسط هواپيما ايستادند و گفتند ظرفيت هواپيما به همين مقدار است، خواهش ميکنم عزيزاني که اينجا اضافه نشسته اند، بيرون بروند. اما آن ها از جاي خود تکان نخوردند و گفتند ما بايد اينجا باشيم. عاقبت، چند نفري بلند ميشوند و جايشان را به سه نفري که وسط هواپيما ايستاده بودند ميدهند و ميگويند حالا که اينها پياده نميشوند، ما پياده ميشويم. آن چهار پنج نفر از هواپيما پياده ميشوند، از جمله يک آقايي به نام صاحبالزماني كه روحاني و نماينده اروميه بود.
ايشان از کساني بودند که جايشان را به آن افراد دادند؟ بله، اصلاً خود ايشان داستان را نقل ميکردند و خيلي با شخصيت، و انسان محترم و بزرگواري بودند، نميدانم که حالا در قيد حيات هستند يا خير. فقط آن دوره با ما نماينده بودند.. ايشان مي گفتند ما چند نفر بلند شديم و و آنهايي که ايستاده بودند در جاي مان نشستند. بعد، از هواپيما پياده شديم و با ماشين آمديم مجلس. مي گفت: 5 دقيقه نبود که وارد مجلس شده بودم، که ديدم از بلندگوي مجلس اعلام شد که آقاي صاحبالزماني، تلفن شما را ميخواهد. گفتم داستان چيست؟ گفتند از نخستوزيري شما را ميخواهند. از نخست وزيري گفته بودند: آقاي صاحبالزماني، شما در هواپيما بوديد؟ گفته بود بله. گفته بودند شما پياده شديد؟ ايشان هم تاييد كرده و ماجراي كمبود جا را گفته بود. آن ها هم اسامي ميهمانان هواپيما را از آقاي صاحب الزماني پرسيده بودند. و تعدادي از شخصيتهاي روحاني، از منبريها و از علماي تهران. گفته بود چه شده؟ مگر اتفاقي افتاده؟ آن ها هم خبر داده بودند كه هواپيما را زده اند.
در عرض همان چند دقيقه؟ شايد كمي بيشتر. از زماني که از فرودگاه به سمت مجلس حرکت ميکند، تقريباً 20 دقيقه طول کشيده بود. ميگفت من 5 دقيقه بود كه رسيده بودم مجلس، بلندگو صدايم کرد و مرا پاي تلفن خواستند. مي گفت شهيد محلاتي و ديگر همکاران مان در مجلس را زياد ديده بودم، ولي روحانيون و بچههاي سپاهي را نميشناختم. هواپيما، از نوعC-130 ارتشي بود كه در حوالي اهواز آن را زدند و همه سرنشينانش سوختند و شهيد شدند.
در آن ساعت آخر زندگي شهيد، شما ايشان را در مجلس ديديد. بله، در همان روزي که به فرودگاه رفتند.
آن روز در مجلس سخنراني هم کردند ؟ نه، اين برنامه بازديد از جبهه، هميشگي بود و نمايندگان بهطور دائمي به جبهه ميرفتند. هم به جبهه هاي غرب ميرفتند، هم به جبهه هاي جنوب. من چون نماينده کرمانشاه بودم، بيشتر به جبهه هاي غرب ميرفتم و کمتر به جنوب سر مي زدم. آن دو باري هم که به جنوب رفتم، در معيت شهيد محراب، حاج آقاي والد بود که يکي در عمليات تنگه چزابه بود و يکي هم در عمليات فتحالمبين که طي آن خرمشهر آزاد شد. شهيد محلاتي را به جز مجلس، در بازديدهايي كه از غرب داشتند نيز مي ديدم.
در آن روز، چندين نفر از وکلاي مجلس در آن هواپيما شهيد شدند، يعني يکي از حادثههايي بود که مجلس در آن مثل واقعة هفتم تير شهداي زيادي تقديم انقلاب و اسلام كرد. بله، ازجمله اين شهداي گران قدر، آقاي موسوي نماينده يكي از شهرهاي استان خوزستان و آقاي رزاقي نماينده تنکاين بودند. فرداي آن روز دسته گل هايي آوردند و روي صندليهاي نمايندگان شهيد در مجلس، در جاي خالي آن ها گذاشتند. تشييع جنازه مفصلي هم از جلوي مجلس انجام شد. آن موقع حضرت امام در قيد حيات بودند. مقام معظم رهبري، رئيس جمهور و آقاي هاشمي نيز رئيس وقت مجلس بودند.
گفت و گو از: علي عبد
|