این مقاله که توسط کارولین کراوزه Carolyn Krause نوشته شده اطلاعات تکمیلی درباره کارل برتز Carl Bretz به ما ارائه میکند. او دو هفته پیش او را به ما معرفی کرد. کراوزه از شغل او گفت و توضیح داد که چگونه در روزنامه اکریجرمشغول بکارشد . منبعی که کارولین در این مقاله از آن استفاده کرد بزودی به شکل تاریخ شفاهی منتشر میشود.
اکنون بیایید با کارولین در ورودش به تاریخ گویا همراه شویم که با استفاده از نامههای برتز به وطنش درباره شهرهایی که با بمب اتمی در پایان جنگ جهانی ویران شدند، دید بهتری درباره او به ما میدهد. اولین دیدار کارل برتز از آن شهر مخروبه، برای همه عمر او را تحت تاثیر خود قرار داد، گو اینکه اگر هر کس دیگری هم که از هیروشیما یا ناگازاکی بازدید میکرد، چنین میشد؛ شهرهایی که به لحاظ تاریخی با بمب اتمی برای همیشه گره خورده اند.
***
کارل برتز، ساکن اوک ریج Oak Ridge و کشیش بازنشسته کلیسای یونیتاری، اندکی پس از ویرانی ناگازاکی ژاپن در اوت 1945 با آخرین بمب اتمی که بر منطقه مسکونی فرو افتاد، روزانه نامههایی به والدینش مینوشت.
در جریان اشغال نظامی ژاپن توسط آمریکا پس از جنگ دوم جهانی، گردان مهندسی عمران ارتش که کارل برتز در آن به عنوان منشی تایپیست مشغول به خدمت بود، مدرسهای را در یک روز بارانی به تصرف خود درآورد.
نامه 28 سپتامبر 1945 برتز به این مطلب اشاره میکند که دانش آموزان خردسال و کوچولو، میزها و صندلیها و کتابهای خود را از مدرسه خارج کردند. برتز جادههای باریک، پیچ در پیچ و کثیفی را توصیف میکند که تقریباً عبور کامیونهای آمریکایی برای ارسال وسایل و تجهیزات به پادگان و ستاد تازه گردان را ناممکن کرده بودند.
تقریباً یک سوم پنجرههای مدرسه شکسته شده بودند و از داخل توالتهای صحرایی بوی بدی به مشام میرسید و قسمتی از سقف پشت بام مدرسه ریخته بود و باران وارد مدرسه میشد. برتز و سایرین تورهایی نصب کردند تا جلوی ورود پشههای مالاریا را بگیرند.
او نوشت: «ژاپنیها، مخصوصاً کودکانشان بسیار با محبت بودند؛ اما، آنها اول میترسیدند، وقتی روز یکشنبه سربازان وارد شدند، بسیاری از مردم بسوی تپهها گریختند تا به سایر کسانی که موقع افتادن بمب شهر را ترک کرده بودند، بپیوندند. ما گروه زیادی از آنها را دیدیم که دیروز و بیشتر امروز در حال بازگشت به شهر بودند؛ من حدس میزنم انتظار داشتند که ما آنها را بکشیم.»
«در مورد بمباران به من گفتند که کل منطقه تجاری شهر با خاک یکسان شده ... بوی تعفن وحشتناک است، لاشخورها در دستههای بزرگ دیده شده و دور اجساد میچرخیدند. هنوز اجساد شناخته نشدهای وجود دارد.
«با این وجود، سر راه خود دیدم که هر نوع تاسیسات و ساختمانی که در شهر وجود داشت سوخته، منفجر یا کاملاً منهدم شده بود... هر ساختمان بزرگی که وجود داشت یا خالی یا ویران شده بود... از هر وسیلهای استفاده کرده و بقول خودشان خانههایی سر هم کرده بودند. اما بالاخره همه اینها بخاطر جنگ است دیگر- شاید هر دو ملت به این نتیجه رسیده باشند که پس از این همه مصیبت دیگر میتوان در صلح زندگی کرد.»
29 سپتامبر 1945، «اهالی اینجا واقعاً در شرایط بسیار اسفناکی زندگی میکنند. بیشتر خانههایشان به شکل آلونکهایی است که معمولاً سقف سفالی دارند؛ آنها هر چه را که به دستشان میرسد، میکارند... بیشترین چیزی که زیر کشت برده اند شامل سیب زمینی، کدو حلوایی و بادمجان است .. زنان در پشت خود بارهای سنگین گذاشته و از تپهها بالا و پایین میروند.»
«امروز برای اولین بار یک اسب ژاپنی دیدم و طبق معمول به جای اینکه از او سواری بگیرند یا بگردانند برای خود میچرخید. اسب خیلی قشنگی بود ولی باری بر دوش نداشت.»
6 اکتبر 1945: «امروز از آن روزهایی است که تا عمر دارم آنرا فراموش نمی کنم. در این روز برای اولین بار از تمام شهر ناگازاکی دیدن کردم. در تمام شهر چیز زیبا یا جالبی ندیدم. اصلاً فکرش را نمی کردم که با چنین حجمی از ویرانی روبرو شوم. در منطقهای شروع به قدم زدن کردم که میزان خسارت بسیار سنگین بود ... تقریباً هر ساختمانی به هر اندازهای که پنجره، پشت بام و... داشت، به کلی ویران شده بود، ... منظورم این است که تنها دیوارهای سوخته، سیاه و زشت، ... به جا مانده... «یکی از همقطاران که میشناختمش ... با کامیونش ایستاد و پیشنهاد کرد که برای دیدن اطراف چرخی بزنیم ... او بمن گفت که از حدود 7 مایلی اینجا همه چیز ویران شده ... او جایی را که گروهان C در آنجا پلی ساخته بود و هم چنین جایی که گروهان A در حال ساخت باند فرود هواپیماهای B29 بود را به من نشان داد... از آنجایی که بمب قبل از رسیدن به زمین در هوا منفجر شده بود، چاله انفجاری بوجود نیاورده بود و شما فقط میتوانستید حدس بزنید که کجا فرود آمده (بر اساس اینکه مواد سیمانی ساختمانهای با اسکلت فلزی و آهنهای مچاله شده کجا روی هم ریخته شده بودند). ... ایستادن در وسط این منطقه مثل این بود که در وسط مزرعه شخم زدهای ایستادهای که فقط چند ساقه ذرت اینجا و آنجا به شکل کج و معوج سرپا ماندهاند.
«می توان حدس زد که تلفات انسانی فاجعه بسیار وحشتناک بوده. و واقعاً میتوانی ببینید که در میان مردم این شهر واقعاً کسی ما را دوست ندارد. نمی توانی مانع از درک این احساس در خودت شوی که یک حس بسیار قوی اما پنهان سرشار از نفرت نسبت به ما وجود دارد. مردم دیگر نقاط این به اصطلاح کشور به مراتب با ما دوستانه تر رفتار میکنند.
«بوها هم فوقالعاده تهوعآور هستند، تمام بوهای خاص یک شهر ماهیگیری به اضافه اجسادی که در زیر آوار مانده و به حال خود رها شده اند ... خوشحالم که به بالای تپه آرام خودمان به دور از خرابههای یک شهر ویران برگشتم. باید خودتان ببینید تا باور کنید و لمس کنید چه ترس و وحشتی به تنتان میاندازد.
«احساس میکنم که اشتباه بود که مسبب چنین ویرانیای شدیم. شاید بشود کمی از این ویرانی را با روشهای انساندوستانه جبران کرد. ما باید تا حد امکان و هرچه که در توان داریم تلاش کنیم تا چنین حادثهای دیگر اتفاق نیافتد.»
خوشبختانه از سال 1945 به این طرف دیگر هیچ نوع بمب اتمی یا هیدروژنی در نقاط مسکونی بر سر کسی نیفتاده است. با این وجود 9 کشوردارای سلاح هستهای و 2 کشور به دنبال تهیه آن هستند. فن آوری که سلاحهای هستهای را بوجود آورده برای پزشکی هستهای (در مورد تشخیص و درمان بیماریها) و همین طور برق هستهای که 20 درصد برق ایالات متحده را تامین میکند، به کار گرفته شده است. این چیزی است که باید در وطن درباره اش نوشت.
***
با تشکر از کارولین بخاطر تحقیقات و جزئیاتی که از مصاحبه تاریخ شفاهی خود با کارل برتز ارایه کرد. او اکنون مشغول کار روی دیگر مقالات مشابه تاریخ شفاهی و دیگر منابع است. من از کمکهای او به تاریخ گویا تشکر میکنم و امیدوارم که شما نیز همین حس را داشته باشید.
د. ری اسمیت
D. Ray Smith
ترجمه: علی محمد آزاده
منبع: oakridger