شماره 97    |    22 آذر 1391



درگذشت احسان نراقی پژوهشگر و تنها ایرانی معاون یونسکو

پس از پیروزی انقلاب اسلامی گروهی احسان نراقی را به عنوان روشنفکری خودفروخته نام نهادند که به همین جرم به زندان افتاد. در اظهارات رسمی از او به عنوان یکی از اداره‏کنندگان و نظریه‏پردازان رژیم پهلوی مطرح می‌شود و کسی که گویا از واسطه‌های اتصال آمریکا به حکومت بوده است. همگان در شگفت بودند که این عامل مهم «سیا» چرا از ایران فرار نکرده است! ... به راستی احسان نراقی کیست؟
پدرش از خانواده قدیمی و روحانی نراقی کاشان بود. هم در حوزه علمیه تحصیل کرده بود و هم با علوم جدید آشنایی داشت و به آن علاقمند شده بود. پدرش علاقه زیادی به جمع‏آوری آثار خطی ملامهدی، از نخبگان روزگار، نشان می‌دهد و بعد از چند سال موفق به چاپ چند اثر وی گردید. نراقی نقش مذهب در خانواده‌اش را چنین توضیح می‏دهد: «در خانواده ما آزادی اندیشه وجود داشت. هیچ وقت تعصب دینی نبود. پدر من همیشه سعی می‌کرد احکام دین را از لحاظ اصولی بگوید. تفکر علمی را به ذهن ما وارد می‌کرد و در تحلیلش نیز هم این گونه بود. بنابراین خیلی طبیعی و راحت و آزاد بار آمدیم. به آن شدتی که خیلی خانواده‏ها، مذهبی هستند، خانواده ما عملیات مذهبی را آنگونه نگاه نمی‌کرد.»(1)
مادرش بعد از ازدواج با پدرش به کاشان می‌آید و برای تحصیل دخترش مجبور می‏شود در منزل به او درس دهد، خانه‌ای که بعدها محل تحصیل سایر دختران شهر می‌شود. نوع زندگی وی و خانواده از همان ابتدا فرنگی بود. نراقی وقتی در مورد کاشان و کودکی حرف می‌زند تبدیل به یک کودک رام و مطیع می‌شود. از پدر و مادرش با قدرشناسی و احترامی غریب سخن می‏گوید. احسان به دبستان و سپس به دبیرستان پهلوی شهرش می‌رود. درس خواندش بیشتر بستگی به معلمش داشته است که وی آنرا درس «خواندن عشقی» می‌گذارد. تا کلاس سوم متوسطه در کاشان بود. سپس به یک شاگرد درس خوان و فعال و در میان دوستانش به فردی که مشکلات شخصی دیگران را حل می‌کند تبدیل می‏شود. سرانجام در سال 24-1323 دیپلم خود را از دارالفنون می‌گیرد. سپس دو سال در دانشگاه تهران به تحصیل حقوق پرداخت و بعد به توصیه پدرش برای ادامه تحصیل راهی سوئیس شد و از دانشگاه ژنو کارشناسی جامعه‏شناسی دریافت کرد.
یکی از پسرعموهایش بنام عباس نراقی از گروه 53 نفر حزب توده بود. نراقی نیز هوادار، و نه عضو این حزب می‌شود. کتاب‌های آنها را می‌خواند و به جلسات آنها می‌رود. اما هیچ وقت عضو این تشکیلات نبود. حتی در یک حوزه حزبی نیز حضو پیدا نکرد. در دانشگاه فعالیت‏های چپگرایانه داشته است. به سایر احزاب آن دوره نیز علاقه‌مند بوده است و حتی در جلسات حزب میهن پرستان و جبهه ملی نیز شرکت داشته است. در سوئیس تا مدتی به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد. از دیدگاه وی در این دوره تاریخی حزب توده دریچه ای می‏شود به دنیای خارج و در نهضت اجتماعی و فرهنگی به وجود آمده، حزب توده نقش مهمی داشته و این به دلیل خلاء بزرگی بود که وجود داشت و در زمان رضاشاه این فعالیت‌ها ممکن نبود. حزب توده مظهر انواع فعالیت‌های متجددانه شده بود.
نراقی در ابتدای تحصیل فعالیت‌های سیاسی خود را به همراه تعدادی دیگر از دانشجویان غیرایرانی در سوئیس آغاز می‏کند و با تعدادی از چهره‌های چپ مرتبط می‌شود و گروهی با نام «جمعیت مطالعات سوسیالیستی» را تشکیل می‌دهد. با ایرج اسکندری نیز مراوده داشته است. نراقی در سال 1328 در فستیوال جوانان کمونیست در بوداپست شرکت کرد و در سال 1320 نیز ریاست هیئت ایرانی شرکت‌کننده در برلین شرقی را به عهده داشت. او پس از فراغت از تحصیل،‌ به عنوان کارشناس خاورمیانه و ایران در یونسکو مشغول کار شد و ضمن اعلام انزجار از نظرات و عقاید توده¬ای و کمونیستیِ خود، اعلام کرد که ترویج مرام کمونیستی در ایران ممکن نیست و بهترین حکومت در ایران مشروطه سلطنتی است.(2) از سوی دیگر رفتاری که حزب کمونیست یوگسلاوی با یکی از دوستان نزدیک وی دارد و وی را از حزب اخراج و سپس بایکوت می‌کند درس عبرتی برای نراقی می‌شود. این سیستم استالینی و رفتار خشن حزب کمونیست، وی را به فکر فرو می‌برد و در نهایت موجب دلزدگی وی از مارکسیسم می‌شود.
وی در این دوره با سفارت ایران گفتگو و مراوده دارد و همین امر موجب گلایه بعضی از دوستان وی می‌شود. نراقی در سال 1331 به ایران بر می‌گردد و چون با آیت‌الله کاشانی نزدیک بود، در کنار ایشان قرار گرفته و در ابتدای دولت دکتر مصدق، مترجم آیت‌الله کاشانی در برابر خبرنگاران خارجی بود. وقتی روزنامه‏نگاران و خبرنگاران خارجی می‌آمدند کاشانی از وی خواسته بود: «اینجا بنشین که این‏ها بی‏سوادی نکنند!» در اختلافات کاشانی و مصدق چندین بار پیام‌هایی توسط وی مبادله شده است. پس از کودتای 28 مرداد و بعد از دو سال اقامت در تهران، موفق به اخذ بورس تحصیلی در مقطع دکترا از دانشگاه سوربن فرانسه شد.
به همراه دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر علی‌اکبر سیاسی(3) مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را در دانشگاه تهران بنیان‌گذاری کرد و به مدت 12 سال به عنوان مدیر در این مؤسسه فعالیت داشت. تحقیقی که در سال 1965 درباره فرار مغزها از کشورهای جهان سوم به کشورهای غربی برای سازمان ملل انجام داد، بازتاب گسترده‌ای در کشورهای جهان بویژه جهان سوم داشت. «تحقیقات دکتر نراقی مطالعه تطبیقی در آمار کشورهای مصر و شمال آفریقا و ممالک خاورمیانه بود با عنوان یک پژوهش تئوریک درباره روش‌های علمی مطالعه جمعیت در کشورهایی که آمار کافی ندارند یا فاقد آمارند. این رساله در بهار 1335 نوشته شد و در سال 1339 توسط دانشگاه سوربن منتشر شد. بعد از انتشار این رساله « انجمن جهانی مطالعه علمی جمعیت» یک جایزه بین المللی مطالعه جمعیت به نراقی داد که برود به هر کشور و هر دانشگاهی که مایل است و به تحقیق بپردازد.»(4) در سال 1349 به علت فشارهای ساواک، دعوت یونسکو را برای امور جوانان بهانه قرار داده و کشور را به مدت شش سال ترک کرد.
دکتر غلامعباس توسلی استاد بازنشسته جامعه‏شناسی نقش وی را در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی چنین توضیح می‏دهد: «سال 1345 ایشان مدیر موسسه مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران بودند و شهرت زیادی در زمینه تحقیقات اجتماعی داشت. نراقی در این موسسه نقش مهمی در گسترش تحقیقات اجتماعی داشتند. در آن زمان افراد زیادی از نویسندگان و روشنفکران در آنجا فعالیت می‌کردند. ایشان من را به گروه تحقیقات شهری و جامعه‏شناسی دعوت کرد. ایشان ارتباطات فراوانی با موسسات و نهادهای دولتی و غیردولتی داشتند. ایشان در راه انداختن تحقیقات اجتماعی به سبک جامعه‏شناسی در ایران نقش موثری داشت، توانست افراد مختلفی را به آنجا جذب کند. افرادی مثل جلال آل‌احمد و غلامحسین ساعدی در این موسسه حضور داشتند. موسسه در زمان ایشان بسیار پرتحرک و فعال بود. ایشان در دوارن پرچالشی در ایران فعالیت می‌کرد. مراحل دانشگاهی را طی کرد و به درجه استادی رسید. ارتباطات فراوانی با افراد مختلف داشت و فعالیت خودش را به سطح بین‏المللی رساند. در جراید و محیط‌های دانشگاهی نیز حضور داشت.»(5) یکی از بستگان نزدیک آقای نراقی نیز معتقد است: «انگیزه آقای نراقی از به راه اندختن چنین موسسه‌ای، مخالفت او با گسست جامعه مدنی از قدرت بود و معتقد بود به جای نابودی قدرت حاکم، باید آن را اصلاح کرد.»(6)
نراقی دیدگاه‏های خاصی از تحولات ایران و حاکمان و شخصیت‌های تاثیرگذار آن دارد. وی رضاشاه را نوکر خارجی نمی‏داند و مدعی است او کارهای مهمی داشته و در کنارش چند کار خلاف از جمله قتل فرخی هم داشته است.(7) از نگاه وی دوران رضاشاه را باید به دو دوره تقسیم کرد. رضاشاه اولیه با رضاشاه بعدی که مرض مال‌اندوزی پیدا کرده بود، تفاوت داشت. رضاشاه در روزهای اول نه آدم کشته بود و نه این طور مال‏اندوزی می‌کرد. عده‌ای دور او را گرفتند و محدودیت‌هایی بوجود آمد و رضاشاه در مسیر استبداد افتاد. در سال‏های اول بسیار اصلاح‏گر بود. تاسیس بانک، مدارس، دانشگاه و اعزام محصل به خارج از کشور از مهمترین فعالیت‌های اصلاح‏گرایانه رضاشاه بود. او بسیار خوب متوجه مسایل سیاسی بود. وقتی به ترکیه سفر کرد، کارهای کلیدی مصطفی آتاتورک را دید و بیشتر متوجه شد که چه کارهایی باید انجام دهد؛ انگلیسی بودن عده‏ای از رجال ایرانی از روی خیانت به وطن نبود و برای حفظ ایران بود در مقابل روسیه.(8)
نراقی در رابطه با آشنایی خود با محمدرضا پهلوی (بعنوان مهمترین اتهامی که به وی وارد می‏آید) مدعی است: «عموی من معلم ریاضیات شاه بود. در خانواده ما از جوانی یعنی دوره ولیعهدی از احوال او خبر داشتیم و نسبت به او سمپاتی داشتیم. اما در دوران دولت مصدق وضع تغییر کرد و من بکلی از شاه بیزار شده بودم. ما با فرح روابط خانوادگی داشتیم. حرف‌هایی را به فرح می‏گفتم که به خیلی‌ها نمی‌شد گفت. حرف‏هایی که ساواک روی آنها حساس بود را به فرح می‌گفتم. من را بعنوان فردی می‏شناخت که همیشه حرفم را می‌زنم. روزی هویدا ما را برای انقلاب فرهنگی و علت نارضایتی مردم دعوت کرد به کاخ صاحبقرانیه تا شورایی برای مسئله انقلاب اداری تشکیل شود. من در این نوع جلسات که شاه حضور داشت همیشه بدون ملاحظه وارد بحث می‏شدم. ولی چون دلخور بودم که به این صورت مرا به جلسه کشیده بود، نمی‌خواستم حرفی بزنم. شاه غرور زیادی داشت. کم جنبه بود. تا قیمت نفت بالا رفت، حواسش پرت شد و فکر می‏کرد دنیا را می‌تواند بخرد. حرف دیگران را نمی‌پذیرفت. دوست داشت همه مطیع او باشند. آدم ضعیفی بود، بخاطر همین، زورگویی می‌کرد؛ ولی آدم ستمگر و ظالمی نبود. محمدرضا کسی را نکشت. تنها یک نفر را عفو نکرد و آن هم (دکترحسین) فاطمی بود.»(9)
 نراقی، فرح پهلوی را انسان آزاده‌ای که دربند بسیاری مطالب نبود و تحت تاثیر دایی‌اش رضا قطبی دانسته و مدعی است میکروب دربار به او اثر نکرده بود و خیلی راحت خودش را جای مردم می‏گذاشت. از ایجاد فضای سبز حمایت کرد و به آنچه بر رفاه مردم اثر می‌گذاشت، اهمیت می‌داد. شاه نیز به وی علاقه داشت؛ فقط وقتی هوو سرش می‏آورد، دلخور می‏شد. از روابط او با دخترها ناراحت بود. فرح بیشتر به کارهای خارج از سیستم مثل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان علاقه داشت.
نراقی دلایل سقوط محمدرضا و آخرین دیدار خود با شاه را چنین توضیح می‌دهد: «بدبختی شاه این بود که طبعیت جریان را نمی‌شناخت. مذهب را نمی‏شناخت. اصولاً با این مسایل و فرهنگ بیگانه بود. چون همیشه او را دور نگه داشته بودند. اگر شاه توانایی فکری داشت، همان کاری را می‌کرد که دیگران در موقعیت حساس کردند و نجات پیدا می‌کرد. در روزهای آخر همه در حال فرار بودند. همه می‌خواستند با آن طیاره‌ای که شاه فرار کرد، بروند. همه اطرافیان شاه و درباری‏ها. یک روز قبل از خروج او را دیدم. متاثر بود. آدم دیگری شده بود، هم حق‏شناسی در نگاهش بود، هم تاسف از اینکه این همه مرا دیر دیده بود.»
احسان نراقی خاطرات خود را از آن ایام چنین نقل می‌کند: «افراد نظیر من می‌توانستند هدف‌های انقلابیون را بدون خونریزی از راه اصلاحات محقق کنند. من از انقلاب وحشت و ترس عجیبی داشتم. ممکن است انقلاب به دست چندآدم قوی، صحیح و سالم بنیان گذاشته شود. اما باعث می‌شود افراد امتحان نداده و آزمایش نشده وارد صحنه شوند. مثل یک سیل می‏آید و با خودش همه چیز می‌آورد. همه مثل مطهری نمی‌شوند. او اصلاً طالب تغییر خونبار نبود. من هربار قبل از اینکه به ملاقات شاه بروم، می‌رفتم پیش مطهری. او مرتب مرا تقویت می‏کرد و ترغیب می‌کرد برای رفتن پیش شاه. قبل از آن همیشه به من می‏گفت چرا پیش شاه نمی‏روی؟ خودت را به او برسان. می‏خواست هرچه زودتر راهی برای اصلاح پیدا کند. (مطهری) کارهای اصلاحی، حرف‏های اصلاح‌طالبانه می‏زد. حرف‏های او اصلاح اوضاع بود. حساب مطهری با بقیه جدا بود. مطهری نمونه روحانیتی نبود که فرقان با آن مخالف بود. مطهری دانشمندی معتدل بود. مثل بسیاری دیگر نبود. او یک ملای متفکر بود. وقتی از دانشگاه بازنشستگی‏اش را گرفتم، در انجمن فلسفه که فرح ایجاد کرده بود و رئیس آن سید حسین نصر بود تدریس می‌کرد. به من خیلی لطف داشت.»(10)
نراقی در گفتگوهایش نظرات مختلفی از چهره‏هایی همچون هویدا، رضا قطبی (دایی فرح)، پاکروان (دومین رئیس ساواک)، صادق هدایت، جلال آل‌احمد، فردید، میشل‌فوکو، شایگان، علی‌شریعتی، روژه گارودی، سروش، بازرگان، احمد‌سلامتیان، دکتر صدیقی، آریانپور، ‏هاشمی رفسنجانی، حزب توده و کیانوری ارائه می‏دهد که بعضاً با انتقادهایی نیز روبرو است. نراقی یکی از منتقدن علی شریعتی است و مدعی است: «شریعتی در دوران تحصیلش سروکاری با جامعه‏شناسی ندشته است. وی فعالیت‌های نهضت آزادی را بی‏اثر می‏دانست و می‏خواسته یک راهی پیدا کند قوی‌تر و محکم تر از مبارزه سیاسی. راهی که پیشنهاد می‌کند تبدیل دین به یک ابزار سیاسی است. وی دین را برای ایجاد یک جریان سیاسی وسیله کرد. او می‌خواست رژیم شاه را بلرزاند، وسیله خوبی هم پیدا کرد. شریعتی پیامبر نفی و رد کردن است و نه پیامبر امر اثباتی و ساختن. بیان زیبا، گیرا، جذاب و شیوا برای نفی سلطنت. بیشتر جاذبه شریعتی در بیانش بود نه در قلمش. مجلس او شیرین و شیوا و جذاب بود. این شیرینی را به کار می‏برد، برای اینکه جذب کند. او از نظر تاکتیک سیاسی بسیار خوب عمل کرد. ولی جنبه مذهبی دادن به جریان اشتباه بود. چون وقتی موضوع منتفی شد، همه سر به هوا و معلق در آسمان و زمین ماندند. او این قدرت را داشت که از این‏ها استفاده کند. شریعتی یک بدعت‏گذار بی‏باک بود.»(11)
نراقی دلایل وقوع انقلاب اسلامی را نیز چنین بر می‏شمارد: «اگر شخص خردمندی به جای شاه ایران بود این انقلاب اتفاق نمی‏افتاد. انقلاب ایران سه بانی داشت: اول شاه که بسیاری از خطاهایش قابل اجتناب بود و اگر به گونه‏ای دیگر مسایل را می‏دید می‌توانست مسایل را حل کند و با روحانیت روابط حسنه داشته باشد و دست از کبر و غرور بر می‏داشت. دومین عامل انقلاب شخص جیمی کارتر بود. آمریکا حامی ایران شده بود و خودش را نسبت به ایران متعهد می‌دید. کارتر به ناحق از ایرانیان و آقای (امام) خمینی فحش و ناسزا شنید، واقعاً آدم دمکراتی بود. سومین عامل، اراده آیت‌الله خمینی بود. آدم قوی و با اراده‌ای بود و تنها یکی چیز می‌خواست، برکناری شاه، چندان هم استقرار حکومت اسلامی منظورش نبود.»
 نراقی پس از انقلاب دستگیر شده و به زندان منتقل می‏شود، اما دادگاه انقلاب حکم برائت وی را صادر می‏کند. وی خاطرات دوران زندان خود را با عنوان «از کاخ شاه تا زندان اوین» منتشر می‏کند. وی در خصوص زندانی شدنش چنین می‌گوید: «بنده سه بار در محاکم جمهوری اسلامی ایران محاکمه شده و هر سه بار با تعذر و پوزش آزاد شده‏ام و من با طیب خاطر حضور در زندان و محکمه دادگاه‏های انقلاب را در صدر انقلاب پذیرفتم زیرا بر این باور بودم که روح عدالت اسلامی بر آنها حاکم است.» در یکی از گزارش‌های ساواک در سال 1352 در رابطه با نراقی آمده است: «نامبرده فردی است شهرت‌طلب که دارای زیربنای فکری متمایل به چپ بوده و احتمالاً از طرف یکی از کشورهای غربی تقویت و مورد استفاده واقع می¬شود و تلاش دارد برای به دست آوردن مشاغل بهتر در آینده خود را به مقامات موثر کشور نزدیک کند.»
وی پس از زندان مدتی به فرانسه می‌رود و همزمان با ریاست «احمدمختار امبو» کار خود را در آن سازمان آغاز کرد، نراقی از سال‏ها پیش در یونسکو کار می‌کرد و ورودش به آن سازمان موضوع عجیبی نبود. با روی کار آمدن آمدن «فدریکو مایور»، رئیس اسپانیایی یونسکو، موقعیت نراقی در آن سازمان بهبود یافته و تا سطح مشاورت دبیرکل نیز پیش رفت. بالاخره مدت‌ها پس از رفتن نراقی به فرانسه، او به ایران بازگشت. این بار به عنوان مشاور دبیر کل یونسکو.
پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 1376 احسان نراقی در تمام این سال‏ها به عنوان یکی ایرانی که فرهنگ این مرز و بوم را دوست می‌داشت تلاش کرد تا به هر بهانه‌ای نامی از ایران به میان آید. رابطه یونسکو با ایران به شکل محسوسی مطلوب شد. شهردار وقت تهران به عنوان شهردار منتخب جایزه گرفت. کنسرت‌های موسیقی هنرمندان ایرانی در یونسکو برگزار شد. کارگردانان مشهور ایرانی به یونسکو رفتند. یونسکو از رئیس جمهوری وقت ایران دعوت کرد تا به سخنرانی در این سازمان بپردازد. وی این دعوت را پذیرفت.
احسان نراقی پیش از انقلاب اسلامی مشاغلی همچون «مدیریت موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، تصدی اداره جوانان سازمان آموزش علمی و فرهنگی ملل متحد یونسکو و ریاست موسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی کشور» را برعهده داشت. احسان نراقی که زاده‌ سال 1305 بود به مدت 16 سال مشاور ویژه‌ مدیر کل سازمان یونسکو را برعهده داشت، دوبار نشان لژیون دونور را از روسای جمهور فرانسه، شارل دوگل و فرانسوا میتران، دریافت کرد. نراقی نویسنده، پژوهشگر در حوزه فلسفه و جامعه‌شناسی تنها ایرانی معاون یونسکو بود.
ابراهیم نبوی در کتاب «در خشت خام» روحیات شخصی نراقی را چنین یافته است: «نراقی دائماً در حالی انجام دادن یک کار تازه است و هنوز کار قبلی تمام نشده، تدارک کار بعدی را می‌بیند، آدمی شلوغ کن است. به محض اینکه کاری را شروع می‌کند همه را خبر می‌کند و از همین به عنوان یک عامل موفقیت برای پیش بردن کار استفاده می‌کند. در هرکجای دنیا کلی دوست و رفیق دارد. از شب تا صبح و صبح تا شب در حال تلفن زدن است. هرکاری را با دقت و با درنظر گرفتن تمام جوانب آن انجام می‌دهد. برنامه‏ریزی کردن برای آدمی که خودش در حال برنامه‌ریزی است کار سختی است.»(12) خانم آلیس مسئول وقت برگزاری مراسم‌ها و تشریفات یونسکو که در یک فاصله زمانی مسئولیت بخشی از روابط عمومی یونسکو را برعهده داشت نیز نراقی را چنین شخصیتی دیده است: «نراقی آدمی است که کار همه را راه می‌اندازد. هرکس با مشکلی برخورد می‎کند، باید به نراقی مراجعه کند، نراقی مشکل ما را حل می‌کند. مثل یک سلطان شرقی است و هر وقت هم با یکی از بچه‏ها نزدیک‏تر می‏شود همه حسودی‏شان می‌شود.» فدریکو مایور به نراقی لقب وزیر مستضعفان را داده است، انگار او وظیفه دارد از هر کسی که با مشکلی مواجه شده حمایت کند.»(13)
نراقی در دوران جنگ تحمیلی نیز فعال بود: «در دفاع از مصالح میهن و استقلال کشور اگر کاری از دستم برآمده است ذره‌ای کوتاهی نکرده‌ام. در آن دوره‌ای که عراقی‌ها به وسیله هواپیماهای میراژ و موشک‌های سوپراتاندر شهرهای ایران را به آتش می‌کشیدند، من وزارت خارجه فرانسه و کاخ الیزه را لحظه‏ای آرام نگذاشتم تا فرانسوی‏ها صدام را از تهاجم و خشونت بازدارند. به خودم اجازه دادم در نزد فرانسوی‏ها استفاده از تسلیحات فرانسوی را در کشتن مردم بی‏گناه محکوم و از مصالح و مظلومیت ایران دفاع کنم.»(14)
از جمله کتاب‌های نراقی می‌توان از «پایان یک رؤیا: در نقد مارکسیسم، علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن، آیین جوانمردی (هانری کربن)، اقبال ناممکن، آن حکایت‌ها: گفت‌وگوی هرموز کی با احسان نراقی، آزادی: مجموعه مقالات و مصاحبه‌ها، آن‌چه خود داشت، جامعه، جوانان، دانشگاه، غربت غرب، آزادی، حق و عدالت، طمع خام، در خشت خام، آن حکایت‌ها، نظری به تحقیقات اجتماعی در ایران» نام برد.
احسان نراقی پس از طی یک دوره بیماری در 86 سالگی روز 12 آذر 1391 در خانه‏اش در تهران درگذشت.


پانوشت‌ها:
1- در خشت خام، گفتگو با احسان نراقی، سید ابراهیم نبوی، ایران امروز، 1379 ص 203.
2- هویدا به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، جلد دوم، 1384، ص 544.
3- دکتر علی‌اکبر سیاسی (۱۳۶۹-۱۲۷۴) رئیس دانشگاه تهران از ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۳، و چند بار وزیر در دولت ایران بود.
4 – مردی برای تمام فصول، علی دهباشی، روزنامه اعتماد، 13/9/91، ص 11.
5- نقش نراقی در تحقیقات اجتماعی ایران، روزنامه اعتماد، 13/9/91، ص 11.
6- «احسان نراقی درگذشت»، بی بی سی،12 آذر 1391.
7- محمد فرخی یزدی (۱۲۶۸ یزد - ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه مشروطیت و سردبیر روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی را برعهده داشت و در زندان قصر کشته شد.
8- در خشت خام، همان، ص 67-73.
9- در خشت خام، همان، ص 73-80.
10 - در خشت خام، همان، ص 88.
11- در خشت خام، همان، ص 128- 133.
12- در خشت خام، همان، ص 27.
13- در خشت خام، همان،ص 29.
14 - در خشت خام، همان،ص 284.

منابع:
- در خشت خام، گفتگو با احسان نراقی، سید ابراهیم نبوی، ایران امروز، 1379.
- احسان نراقی به روایت خودش، خبرگزاری ایسنا 12/9/1391.
- نگاهی به پیشینه و عقاید احسان نراقی، سایت الف 12/9/1391.
- روزنامه اعتماد، 13/9/91.

محمود فاضلی



http://www.ohwm.ir/show.php?id=1552
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.