شماره 96    |    8 آذر 1391



«کوه حضرت عباس» درجنوب اروپا

یک مستند دیدم دربارۀ بالکان و مسلمانانش. دستمایه‏ای شد تا یک خاطرۀ عجیب و غریب را برایتان نقل کنم. نمی‏دانم می‏دانید یا نه، در بالکان قریب 20میلیون شیعه بکتاشیه زندگی می‏کنند. شیخ بکتاش یک مبلغ مذهبی دولت عثمانی بود که سال‏هایی را در آن بلاد گذراند و انبوه پیروان عیسوی خسته از جنگ‏های بی‏پایان میان ارتدوکس‏ها و کاتولیک‏ها را به دین جدید بشارت داد. شیخ بکتاش ایرانی و خراسانی بود. اگر از مشهد، زمینی و از جاده سبزوار به تهران بیایید، به نیشابور نرسیده، سمت راست جاده تابلویی است که شما را به سمت مزار او راهنمایی می‏کند.

چندین دهه حاکمیت کمونیست‏ها بر اروپای شرقی سبب شد تا آنها تعلیمات اسلام را به مرور فراموش کنند و ارتباط زنده و پویایی با مابقی جهان اسلام  نداشته باشند. از آن رو است که رهبر مذهبی بکتاشیه‏ها را در «تیرانا» پایتخت آلبانی درحالی دیدم که صلیبی برگردن داشته و برسه ضلع آن نوشته بود: «الله، محمد و علی!» با این حال رد پای آن باورها هنوز باقی است، مثل مزاری منسوب به حضرت رقیه(س) در مرز آلبانی و «مقدونیه» یا همان یوگسلاوی سابق. جالب‏تر از آن کوهی است به نام «تومور» Tomorr که در شمال شهر تیرانا واقع شده و در افواه به آن کوه حضرت عباس(ع) می‏گویند. هر سال در روزی خاص از سال میلادی که وجه انتخاب آن همزمان با عاشورا بود، تمام مردم شهر و حتی کابینه و رئیس جمهور، پیاده راهی آنجا می‏شوند و در بالای کوه مراسمی دارند و غذای رایگان توزیع می‏کنند.

من به سبب کشمکش‏ها و جنگ‏های داخلی در بوسنی یک بار به بالکان رفتم. پس از آن و در پی جنگ‏های داخلی در «کوزوو» برای تولید مستندی به سفارش روایت فتح دوباره به آنجا رفتم. این سفر دوم با اتفاق جالبی همراه بود. قبل از نقل آن، به قول سینمایی‏ها یک فلاش بک می‏زنم به سه دهه قبل در «کوی پنج تن» یکی از محلات حاشیه شهر و در مجاورت محله مشهور کوی طلاب. ما در یک خانه 60متری در ته یک کوچۀ دو متری سال‏ها درآنجا زندگی می‏کردیم، تازه انقلاب شده بود و همه حرص اخبار داشتند و تنها رسانه در دسترس دو کانال تلویزیون و رادیو بود.

یک ضبط صوت که رادیو همداشت همان اولین روزهای پیروزی انقلاب از سوی دایی ام به ما هدیه شد. تا قبل از آن پدرم رادیو و تلویزیون را ممنوع کرده بود، اما با پیروزی انقلاب این ممنوعیت‏ها برداشته شد. رادیوی مورد بحث دست دوم و درب و داغان بود. یک کش دور آن انداخته بودیم که از هم نپاشد. اما کار راه انداز بود. سرشب در تابستان 58 روی حصیری که در حیاط می‏انداختیم آنرا بغل گرفته و در امواج آن بالا و پایین می‏رفتم تا صدایی آشنا بشنوم و به زبان مادری؛ تنها زبانی که در آن سن و سال می‏دانستم؛ سوم راهنمایی. یکی از روزها کانالی را یافتم که اندیشه‏های چپ را تبلیغ می‏کرد، اما با صدای مسکو و دیگر موارد مشابه فرق داشت. دو خانم بودند که روزی یک ساعت در این فرکانس برنامه اجرا می‏کردند. آنها مثل آنتی بیوتیک برای بیماران، هر روز «انور خوجه» حرف می‏زدند و اندیشه‏های او را یگانه راه نجات جهان می‏دانستند و برای هر مشکلی تجویز می‏کردند!

رادیوی متفاوتی بود و برای روح کنجکاو من در آن سال‏ها سرگرمی منحصر بفردی بود! بعدها انور خوجه را شناختم. دیکتاتور عجیب و غریب آلبانی، که فقیرترین کشور اروپا بود و هست. کشوری که پس از سفر به آنجا، سرزمین سنگرها نامیدمش. هر روز عصر خانم «میرا» و خانم «اشکیپه» با آن لهجۀ فارسی جالبشان، در آن خانه 60متری درکوی طلاب مشهد، اسباب سرگرمی و اطلاع من از آلبانی و انور خوجه و دیگر موارد بودند.

در اوج درگیری‏های کوزوو، از روایت فتح صدایم کردند. به سرعت برق و باد با «رضا برجی» راهی شدیم به «آتن» در «یونان» و سپس «اسکوپیه» در «مقدونیه» و زمینی راهی «تیرانا» در آلبانی. صرب‏ها و جنایاتشان را به اوج رسانده و سرگرم یک نسل کشی تمام عیار بودند. باید صدای این مردم را کسی به جهان بیرون می‏رساند. ما چنین قصدی داشتیم. در ساختمان کوچک سفارتمان درتیرانا، سفیر ما جناب آقای بیگدلی، بارویی گشاده از ما استقبال کرد. زبان انگلیسی و عربی و... در اینجا کاربردی نداشت. مردم جز زبان آلبانیایی نمی‏دانستند و ما بدون مترجم  از انجام درست مأموریتمان ناتوان بودیم. روز بعد در دفتر سفیر خبر خوشی به ما دادند دو مترجم آلبانیایی به فارسی هستند که می‏توانند با ما همکاری کنند. آنها وارد دفتر شدند و سفیر معرفی‏شان کرد. «خانم میرا و خانم اشکیپه قبلاً در رادیو آلبانی، برنامۀ فارسی را اجرا می‏کرده اند و...»

دیگر صدای سفیر را نمی‏شنیدم. غرق درخاطرات کودکی و نوجوانی شده بودم. سه دهه پیش در کوی طلاب مشهد و آن رادیوی بسته شده با کش و... خدای من! چقدر جهان کوچک است و خداوند بزرگ!

محمدحسین جعفریان

منبع: روزنامه جوان، ص 20، یکم آذر 1391


http://www.ohwm.ir/show.php?id=1548
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.