شماره 95    |    1 آذر 1391



در زندان، زندگی جمعی داشتیم

محمد بسته‏نگار

دوسه سال پیش از جریان تبدیل شدن زندان قصر به موزه، که توسط کانون سیاسی قبل از انقلاب بنا شد از زندان قصر دیدن کردیم. وقتی وارد حیاط زندان شدیم، دیدیم که زندان اصلی با خاک یکسان شده است؛ زندان اصلی که شامل زندان  3و4 بود و تمام شخصیت‏های مبارز سیاسی درآن زندانی بوده‏اند، پشت این دو زندان اصلی، زندان بهداری و زندان‏های دیگر وجود داشت که به عنوان موزه در نظر گرفته بودند ولی متأسفانه اصل زندان با خاک یکسان شده است. به عبارتی 100 سال تاریخ معاصر ایران به این شکل از بین رفت. جایی که مبارزان سیاسی زمان رضاشاه و محمد رضاشاه در آنجا زندانی بوده‏اند. بعد از کودتای سال 32شخصیت‏های بزرگ سیاسی مثل شایگان، مهندس رضوی و دیگر سران جبهۀ ملی در زندان شماره 4 زندان قصر زندانی بودند. بعد از سال 42، سران جبهه ملی و سران نهضت آزادی هم درآنجا اسکان داده شده بودند.
سال  39 وارد دانشگاه حقوق شدم و در انجمن اسلامی و جبهه ملی فعالیت می‏کردم تا زمانی که نهضت آزادی در سال40 تأسیس شد. اولین بار هم در 30 تیر 1340 به مناسبت دهمین سالگرد شهدای 30 تیر دستگیر و به مدت 7، 8 ماه زندانی بودم.
بازداشت دوم من بعد از  15خرداد 42 بود. اول رفتم زندان شهربانی که بعدها زندان کمیته مشترک شد. سه ماه بعد در اردیبهشت سال 43 دو مرتبه من را بازداشت کردند. به مدت 40 روز در قزل قلعه بودم که بعد از چند روز دوباره به زندان قصر منتقل شدم و جریان زندان قصر من هم از اینجا شروع می‏شود. زندان 3 و4 قصر بخصوص زندانیان سیاسی بود. حزب توده بیشتر در زندان شماره 3 بودند و ملیون در زندان شماره 4 نگهداری می‏شدند. تقریبا اواخر خرداد سال 43 به زندان قصر منتقل شدم. اصولا سرکرده‏ها را به زندان شماره 4 می‏بردند که درآن زمان سران نهضت آزادی از جمله مرحوم دکتر سحابی، بازرگان و آیت‏الله طالقانی درآنجا بودند. البته عده‏ای هم از جبهۀ ملی درآنجا زندانی بودند. بعد هم به تدریج برخی روحانیونی را که روی منابر صحبت می‏کردند به زندان شماره 4 وارد کردند. سال 43 دادگاه تجدید نظر سران نهضت آزادی برگزار شد. بعد از اینکه دفاعیات آنها تمام جرمشان مسجل شود به زندان‏های طویل مدت محکوم شدند. در زندان برای دوره‏ای برنامه ریزی می‏کردیم تا وقتمان تلف نشود. هفته‏ای دو شب آیت‏الله طالقانی تفسیر می‏گفتند، یک شب بازرگان و یک شب هم آقای سحابی، یک شب هم آزاد بودتا هرکس هر چه دلش خواست صحبت کند. شب جمعه‏ها هم سخنرانی عمومی بود تا زندانیان عادی هم شرکت کنند. روزهای جمعه چون تعطیل بود روز تفریح و سرگرمی به حساب می‏آمد.
ما در زندان زندگی دسته جمعی داشتیم. در این زندان 20 تا 50 نفر زندگی می‏کردیم. هر روز یک نفر تا دو نفر مسئول تدارکات مسائل سفره بودند. سر ساعت 7 صبح تا ساعت 8 صبحانه می‏خوردیم. از 8 تا10 سکوت و مطالعه اجباری بود. 10 صبح پذیرایی مختصری صورت می‏گرفت. از ساعت 10 تا ظهر کلاس درس شروع می‏شد. هرکس هر درسی بلد بود ارائه می‏کرد. یکی فرانسه، یکی عربی و دیگری فقه اصول تدریس می‏کرد. من هم درس فقه و اصول را نزد آیت‏الله طالقانی ادامه دادم. ساعت 12 زمان ناهار و نماز جماعت بود. بعد از ناهار نزدیک ساعت 2 تا 3 سکوت و خواب بود. بعد از ساعت 3 یک پذیرایی مختصری انجام می‏گرفت و دوباره کلاس‏های درس شروع می‏شد تا ساعت 5. از 5 تا زمان اذان تمرینات ورزشی داشتیم و والیبال و بسکتبال بازی می‏کردیم. بعد هم نماز جماعت و سپس کلاس‏های شبانه برگزار می‏کردیم و شام می‏خوردیم. از ساعت 10 و نیمه شب به بعد سکوت و خواب برقرار بود. ما در بین خودمان هیئت مدیره انتخاب می‏کردیم. یکی مسئول بخش مالی یکی دیگر هم رابط بین زندانیان و زندانبانان. چرا که درست نبود که هر کس خودش به تنهایی با زندانبانان رابطه داشته باشد. به این ترتیب هر کس نامه‏ای یا کاری داشت با زندانبانان از طریق این فرد رابطه برقرار می‏کرد. یک نفر هم مسئول اداره جمع خودمان بود. این فرد مراسم‏هایی مثل مبعث، میلاد قائم، ایام عاشورا و شب‏های قدر یا به مناسبت سالگرد 15 خرداد و 30 تیر، یا اعدام و فوت بعضی از افراد را اجرا می‏کرد.
در این فاصله درسال 44 ما دو بار اعتصاب غذا کردیم. برای بار اول 4 نفر از حزب مؤتلفه که در ترور حسن منصور دست داشتند اعدام بقیه به زندان شماره یک آورده شدند. 10، 12 نفر بودند که هرکدام را در5 زندان داخل زندان قصر تقسیم کردند. آنها به وضعیت خودشان اعتراض کردند و ما هم در دفاع از آنها دست به اعتصاب غذا زدیم. تا بالاخره زندانبانان همه آنها را یکجا جمع کردند در یک جای مخصوص.
دفعۀ دوم طرفداران دکتر سامی و دکتر پیمان را گرفته بودند که در زندان شماره 3 نزدیک توالت اسکان دادند. آنها در اعتراض به جای سکونتشان دست به اعتصاب غذا زدند. و ما هم به حمایت از آنها دست به اعتصاب غذا زدیم. این دو عامل باعث تبعید ما به برازجان شد. در برازجان با سران حزب توده آشنا شدیم و نزدیک 7ماه در برازجان بودیم. ولی آیت‏الله طالقانی در زندان شماره 4 زندان قصر ماند و با ما تبعید نشد.
آبان سال 44 تبعید شدیم و خرداد سال 45 به دلیل افزایش فشار به شخص شاه ما دوباره به زندان قصر منتقل شدیم. ولی این سری سران حزب توده هم با ما به زندان قصر منتقل شدند.
بعد از اینکه یک بار دیگر به زندان قصر منتقل شدیم دوباره برنامه قبل از تبعید را پیاده کردیم. در این بین درگیری بین ما زندانیان و زندانبانان به وجود آمد و من یک سیلی به گوش افسر نگهبان زدم. به همین دلیل مرا به زندان انفرادی بردند. در زندان شماره 3، زندانی‏ها فشار آورده بودند و چند نفر را به شهربانی منتقل کرده بودند از جمله آقای عسکر اولادی. زندانیان شماره 3 هم در پی کاری بودند تا آنها برگردند و اعتصاب ملاقات کردند. نزدیک ظهر سر غذا ما را به زندان شماره 4 منتقل کردند. چرا که فکر می‏کردند علت تحریک آنها من بوده‏ام. بعد من با کوله باری از اندخته از زندان شماره 3 به زندان شماره 4 رفتم. این وضع ما بود تا اینکه در مهر سال 46 محکومیت 4 ساله من هم تمام شد. مصادف می‏شود با فشارهای که از خارج برای آزادی زندانی‏های حزب نهضت آزادی انجام می‏شد. فقط دو نفر یکی مهندس بازرگان و دیگری آیت‏الله طالقانی به 10سال زندان محکوم شدند.
خرداد سال 51 بود که دوباره بازداشت شدم، در ارتباط با جنگ‏های مسلحانه و چریکی. بعد از سه ماه که در زندانهای مختلف زندانی بودم من را دوباره به زندان قصر بردند. ولی این بار زندان شماره 3. در زندان شماره 4 قدیمی‏های مؤتلفه و افسران حزب توده و حتی مهندس سحابی بودند، زندان شماره 3 غلغله بود. به غیر از کسانی که اعدام شده بودند مابقی در زندان شماره 3 بودند. از مسعود رجوی تا موسی خیابانی تا بقیه اعضا و کادر بالا و پایین احزاب.

منبع: هفته نامه آسمان، ش 35، 20آبان 91، ص82


http://www.ohwm.ir/show.php?id=1539
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.