شماره 7 | 8 دي 1389 | |
من از رئیس وقت سازمان سیا که بهدلیل پیروزی انقلاب اسلامی از کار برکنار شد، پرسیدم: یعنی شما با این همه آدمی که در دنیا دارید، با این همه تجهیزات فوق پیشرفته، با این همه بودجهای که صرف میکنید، نتوانستید انقلاب مردم ایران را پیشبینی کنید؟ او در پاسخ گفت: آنچه در ایران روی داده است، یک بیتعریف است، کامپیوترهای ما آن را نمیفهمند[۱] :جیمی کارتر درست است که در بررسی انقلاب اسلامی باید در نقطهای بازایستاد که در آن انقلاب به همهی نیات و مقاصد و اهدافش دست یافته باشد و نظام اجتماعی نوینی را به بار آورده باشد، اما این نقطه هیچگاه در مرحلهی واژگونی نظام پیشین بهتنهایی تعیینکنندهی سرشت و ماهیت متفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها نیست، بلکه نقطهی آغاز بررسی است. در این نقطه تنها میتوانیم وجوه متفاوت انقلاب اسلامی با دیگر انقلابات را تشخیص دهیم و سپس به بررسی دقیق سرشت این نظام تازه بپردازیم. ما در این نقطه، تنها میتوانیم آشکار سازیم که انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از چه جهات با انقلابها و نظامهای پیشین همانندی و از چه جهات با آنها تفاوت دارد و نیز تعیین خواهیم کرد که در این واژگونی گسترده، چه چیز از دست رفت و چه به دست آمد. اما هیچگاه نمیتوان ژرفاندیشی دربارهی آنچه که آینده برای ایران، کشورهای اسلامی، مردم جهان و ماهیت جنبشهای سیاسی و اجتماعی در چنته خویش دارد، برملا کرد.
برای درک ماهیت و سرشت انقلاب اسلامی و رسیدن به یک منشور تاریخنگاری و تاریخفهمی جدید باید نسبت به سه لایهی مهم دگرگونیهایی که اتفاق افتاد، معرفت عمیق پیدا کنیم:
1- لایهی رویی دگرگونیها، که لایهی آشنایی با گزارهها، مبادی اولیه و اصول موضوعه و مفاهیمی است که انقلاب اسلامی تولید کرد و در انقلابهای گذشته هم به نوعی وجود داشته است؛ حتی اگر ماهیت گفتمانی نداشتند. به نظر میرسد اگر اشتراکاتی بین انقلاب اسلامی و سایر جنبشهای اجتماعی دیگر وجود دارد، در این لایه است.
این لایه در معرفتشناختی انقلابها و تاریخنگاریهای آن اهمیت ویژهای دارد. رخدادهای زیادی ممکن است زمینههای یک جنبش و دگرگونیهای اجتماعی را فراهم سازند، اما وقتی میخواهیم به تولید نظریه برای این جنبشها و دگرگونیها بپردازیم، آیا همهی آن رخدادها را احصا میکنیم و مستندات نظریهی خود قرار می دهیم؟ بیتردید نه، لذا دنبال رخدادهای ویژهای میگردیم که نسبت به دیگر رخدادها دارای اثرگزاریهای بیشتر و اساسیتری باشند. اینگونه رخدادها به دلیل نسبت ویژهای که با آرمانها، باورها و اهداف جامعه برقرار میکنند، مانند نخ تسبیحی هستند که دانههای پراکنده را تحت پوشش یک حلقهی متصل به هم ساماندهی میکنند و معنای خاصی به این دانههای پراکنده میدهند.
این داوری حتی در بسیاری از پژوهشهای علمی نیز صادق است. در پزشکی نیز برای ساختن فرضیه و نظریه پیرامون درهمریختگیهای جسمی انسان حول یک بیماری خاص، به همین علائم ویژه توجه میشود و هر پزشکی در میان دهها علایمی که در اغلب بیماریها مشترک هستند، به دنبال آن علائم خاص میگردد تا تفاوت یک بیماری را از دیگر بیماریها تشخیص دهد. کار یک مورخ و یک تحلیلگر جنبشهای اجتماعی شبیه یک پزشک است. از میان دهها رخداد، علل و عواملی که ممکن است در بسیاری از جنبشهای اجتماعی نیز وجود داشته باشد، باید توانایی تشخیص رخدادهای اثرگزار از دیگر رخدادها را داشته باشد و به صرف مشاهدهی پارهای از علائم مشترک فتوا صادر نکند که این انقلاب از جنس فلان انقلاب و یا جنبش اجتماعی است. او باید به دنبال آن نخی باشد که این دانههای پراکنده را دور یک حلقه جمع کند و به آنها معنا ببخشد.
بنابراین، لایهی اول اهمیت ویژهای دارد. تحلیل انقلاب اسلامی و تاریخنگاری آن جز از طریق پیروی از این منطق منتج به نتیجه نخواهد شد. منطق انقلابها و تفاوت سطوح معرفتشناختی آنها با مشاهدهی علائم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به تنهایی قابل درک نیست. این علائم به دلیل شباهتهایی که در اغلب جنبشهای اجتماعی با آن روبهرو هستیم، استعداد نشان دادن تفاوت یک جنبش اجتماعی نسبت به دیگر جنبشها را ندارد. باید به دنبال آن نخی بود که این رخدادها را معنا کند. این نخ در هر انقلابی بیتردید از جنس فرهنگ است. جوامعی دچار انقلاب میشوند که بیمار هستند. هر بیماری علائم خود را دارد؛ اگرچه ممکن است بخشی از این علائم در بیماریهای دیگر نیز وجود داشته باشد؛ اما تفاوت یک بیماری از بیماریهای دیگر وجود علائم خاص است و این اولین شرط فهم بیماریهای اجتماعی است.
2- لایهی دوم لایهی تولید نظریهها در انقلاب اسلامی است. نظریههایی که در حوزهی نظام سیاسی، دگرگونیهای اجتماعی، نظریههای فرهنگی، نظریههای تربیتی، نظریههای اقتصادی، نظریههای مدیریتی و سایر نظریهها درون گفتمان انقلاب اسلامی تولید میشود، بخشی از سرشت و ماهیت انقلاب اسلامی است که نمیتوان در منشور تاریخنگاری جدید از آن غفلت کرد.
3- لایهی مرکزی و هستهی اساسی و مغز انقلاب اسلامی، الگوی جمهوری اسلامی و الگوی جنبشهای اجتماعی است و نگاه متفاوت امام خمینی (ره) به ماهیت نظامهای مردمسالار و اثرات و باورها و اعتقادات دینی در این نظامها. آنچه بیش از همه ما را با جهان بیرونی و نظام جهانی مواجهه میکند و باعث حضور تاریخی ایران در جهان و در قلب سایر ملتها میشود، ماهیت متفاوت این الگو با الگوهای نظام مردمسالار است.
با تفاصیل مذکور، باید گفت که، تاریخ انقلاب اسلامی برخلاف تاریخ غربی، اگر چه از مبادی علوم جدید بهرهی کامل میگیرد؛ ولی نه به علوم اجتماعی جدید نزدیک است و نه به فلسفه؛ بلکه بیش از همهی اینها به دین و حکمت توحیدی نزدیک است. بنابراین منشاء معرفتی این تاریخ به مراتب غنیتر، ریشهایتر و بنیادیتر از منشاء معرفتی تاریخ غربی است.
در تاریخ غربی، عقل بشری هم طرف دعواست وهم داور دعوا؛ چگونه امکان دارد چیزی که خود طرف دعواست، داور دعوا نیز باشد؟ اما در تاریخ مبتنی بر باورهای دینی و در رأس آن تاریخ اسلامی، عقل معیار داوری است نه طرف دعوا و نه داور دعوا، بلکه میزانی است که داوران دعوا برای حل مسائل به آن رجوع میکنند.
اکنون ما در آستانهی پایان دههی سوم انقلاب اسلامی هستیم. برای اینکه دههی چهارم را با فضای عقلانیتری آغاز کنیم، باید نظری به چشماندازهای گذشتهی خود داشته باشیم و از برآیند این چشماندازها ببینیم در کجای جهان ایستادهایم. حضور تاریخی ما در آیندهی جهان نیاز به یک منشور تاریخی و تاریخنگاری جدید دارد. همانطور که نیاز به یک منشور فرهنگی و سیاسی جدید دارد.
برای رسیدن به این منشور، ابتدا باید خود را از سیطرهی تاریخنگاری رسمی غربی آزاد سازیم و باور کنیم که فهم تفاوتهای ساختار تاریخنگاری انقلاب اسلامی در چارچوب گفتمانی تاریخنگاری غربی اساساً امکان تبیین دقیق انقلاب اسلامی را محال میسازد. زیرا همانطور که میشل فوکو نیز فهمیده بود: «فلسفهی سیاسی غرب در صورتی یک انقلاب را به رسمیت میشناسد که دو دینامیک را در آن مشاهده کند؛ یکی دینامیک تضادهای درون این جامعه، یعنی دینامیک مبارزهی طبقاتی یا دینامیک رویاروییهای بزرگ اجتماعی و دیگری دینامیک سیاسی، یعنی حضور یک طبقهی پیشگام، یعنی یک طبقه، حزب یا ایدئولوژی سیاسی و خلاصه نیروی پیشتازی که همهی ملت را به دنبال خود میکشد[۲].»
تاریخنگارانی که با این پیشفرض به سراغ رخدادهای انقلاب اسلامی میآیند، چگونه امکان دارد تبیین درستی از این انقلاب ارائه دهند؟! زیرا هرکس با کمترین اطلاعاتی که از ماهیت آرمانهای انقلابی، شعارها، رهبری انقلاب و اقشاری که به صحنه آمدند و رژیم استبدادی و استعماری پهلوی را سرنگون کردند و آگاهی از انگیزههای انقلابی مردم ایران داشته باشد، متوجه خواهد شد که اصولاً آن دو مکانیسمی که در فلسفهی سیاسی غرب برانگیزانندهی جنبشهای اجتماعی هستند، در ایران محلی از اعراب ندارند.
در انقلاب اسلامی، رویدادها برآمده از ارادهی مطلقاً جمعی بود؛ در حالیکه اغلب متفکران غربی معتقدند که انقلابها رویدادهای برآمده از ارادهی مطلقاً جمعی نیستند و ارادهی جمعی اسطورهای سیاسی است که حقوقدانان یا فیلسوفان تلاش میکنند به کمک آن، نهادها و غیره را تحلیل یا توجیه کنند. به نظر فوکو، ارادهی جمعی یک ابزار نظری است، ارادهی جمعی را هرگز کسی ندیده است و چیزی مثل خدا یا روح است که هرگز کسی نمیتواند با آن روبهرو شود[۳]. بنابراین چگونه امکان دارد قالبهای تئوریک چنین تفکری بتواند انقلابی را که به تمام معنا محصول ارادهی جمعی است، تحلیل کند و وقایع و رخدادها را در معنای واقعی و حقیقی آن تفسیر و تبیین نماید؟
به نظر میرسد که هیچ جنبش اجتماعی بهتر از انقلاب اسلامی نمیتواند به متفکران علوم اجتماعی، علوم انسانی و تاریخ بیاموزد که در تأملاتشان نسبت به تعمیم نظریههای انقلاب، نظام سیاسی و منشور تاریخنگاری محتاطتر باشند. زیرا هیچ جنبش سیاسی و اجتماعی نیست که علیرغم داشتن ریشههای عمیق در تاریخ، مانند انقلاب اسلامی غیرقابل پیشبینی باشد و نظم ساختارهای علوم اجتماعی و سیاسی موجود را از هم بپاشاند و تئوریهای به ظاهر ابطالناپذیر فلسفه و سیاست مدرن را ابطال کند.
استانفیلد ترنر، رئیس سازمان سیا در دوران جیمی کارتر، در کتاب پنهانکاری و دموکراسی، در ناتوانی فلسفهی سیاسی غرب برای پیشبینی انقلاب اسلامی مینویسد: «اصولاً در بازنگری به علل قصور سیا نسبت به مسألهی ایران، این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که در آن زمان تحقیقات دانشگاهی و خبرنگاران وارد به مسائل خاورمیانه نیز دیدگاهی واقعگرایانهتر از سیا راجع به قضایای ایران نداشتند[۴].»
اغلب تحلیلگران و صاحبنظران غربی و غربگرایان ایران تحتتأثیر آموزههای علم سیاست رسمی به دنبال همان دو مکانیسم معروف میگشتند و چون این دو مکانیسم را در انقلاب اسلامی مشاهده نمیکردند، دچار این توهم شدند که رژیم شاه و نظام مشروطهی سلطنتی نظام پایداری است که به همین زودیها سقوط نخواهد کرد. ترنر در خاطرات خود مینویسد: «گزارشهای مربوط به جریان انقلاب اسلامی ایران نیز... به گونهای بود که مسائل مورد نظرش آنقدرها نمیتوانست به اطلاعات محرمانه مرتبط باشد. زیرا در جریان کار، نه یک طرح بزرگ انقلابی [تضاد بزرگ] وجود داشت که بشود بر آن دست یافت و نه حتی یک ستاد انقلاب [طبقهی رهبریکننده] قابل تشخیص بود که نفوذ جاسوسان ما در آن امکانپذیر باشد. وضعیت این انقلاب بیشتر حالت یک خیزش اجتماعی خودجوش را نشان میداد[۵].»
آنچه ترنر از آن تحت عنوان خیزش اجتماعی خودجوش یاد میکند، در حقیقت بدان معناست که فلسفهی سیاسی موجود، استعداد تبیین این پدیدهی جدید را نداشت و ابزارهای علمی آن فاقد کارآییهای لازم بود. ترنر در جای دیگری از اثر خود، شجاعانهتر به این ناکارآمدی اشاره میکند و مینویسد: «یکی دیگر از مشکلات ما دربارهی ایران، فقدان تحلیلگران متخصصی بود که بتوانند بهخوبی از عهدهی تجزیه و تحلیل اوضاع ایران برآیند. ما در سیا گروه کثیری متخصص علوم سیاسی در اختیار داشتیم که از وجودشان برای تفسیر و تحلیل گزارشهای واصله از ایران و اطلاع بر جو سیاسی حاکم بر آن کشور استفاده میکردیم؛ ولی برای آگاهی از نوع و علل خیزشی که در جامعهی ایران پدید آمده بود، الزاماً میبایست از وجود جامعهشناسان و مردمشناسان ورزیده در امور ایران نیز بهرهمند شویم تا از این طریق بتوانیم حقایق اوضاع جاری را تحلیل کنیم و عمق احساسات و تمایلاتی را که در ایران ظاهر شده بود، تخمین بزنیم. البته ضمن آنکه در سیا ما به چنین کارشناسانی دسترسی چندان نداشتیم، باید گفت که این تازه فقط یک نمونه از مشکلات ما را در برخورد با مسائل بحران ایران تشکیل میداد[۶].»
آمریکاییان و غربگرایان هنوز هم نمیخواهند باور کنند که مشکل اساسی غرب در فهم انقلاب اسلامی، کمبود یا فقدان متخصص نبوده و نیست. بلکه فلسفهی سیاسی غرب استعداد لازم را برای درک ماهیت انقلاب اسلامی نداشت و ندارد. غرب هنوز بعد از سه دهه متوجه ناکارآمدی معرفتشناختی خود در فهم دگرگونیهای جدید دنیا نشده است و با همان افکار و فلسفهی کهنه و پوسیده در پی تفسیر تحولات جدید است. بنابراین منشور تاریخنگاری انقلاب اسلامی از اساس نمیتواند تابع الگوهای رایج تاریخنگاری و تاریخ فهمی غربی باشد.
تاریخ نگاری انقلاب اسلامی و الگوهای رایج تاریخنگاری
میگویند وجه تمایز آدمی از باقی مخلوقات تاریخمندی اوست، امّا منظور از تاریخمندی انسان در این گزاره چیست؟ آیا تاریخ همان رخدادهایی است که بهواقع رخ میدهد؟ یا پنداشتههای عام و مجردی است که مورخ بر اساس آرمانها، انگیزهها، بینشها و گرایشهای خود، بخشی از آن رخدادها را گزینش و ثبت و ضبط میکند؟ آیا تاریخ وقایع و رخدادهایی است که آگاهانه تجربه و سپس به عنوان تاریخ ثبت میشوند یا رخدادهای پراکندهای است که به صورت انضمامی و بدون سنخیت در کنار هم قرار گرفتهاند؟ آیا این حقیقت دارد که آن دسته از وقایع طبیعی که بدون نسبتی مشخصاً آگاه با آدمی رخ میدهند جزئی از تاریخ نیستند؟ آیا این حقیقت دارد که تاریخ در آنجایی متولد میشود که گشودگی ویژهای برای انسان، ورای گشودگیهای طبیعی در جهان رخ دهد؟ آیا زندگی تاریخی یعنی زیستن به قصد جستوجوی معنای آن چه که بر ما رخ میدهد؟ آیا تاریخ در آن جایی تولید میشود که زندگی فرد در پیوند با یک کلیتی معنادار تعریف شود؟ اگر پیوستگی معنادار از زندگی انسان گرفته شود، آیا هیچ مرجع استواری برای معنای تاریخ به وجود خواهد آمد؟ اگرچه ساحت تاریخی در تمام حیطههای حیات حضور دارد، اما آیا این حقیقت دارد که تنها در تاریخ بشری به حیطهی خاص و حقیقی خود نائل میشود؟ آیا آموزههای تاریخ بشری دارای روح و حیات است و اگر دارای چنین روحی نباشد نمیتواند با دوران بعد رابطه برقرار کند؟ میدانیم که در حیات بشری، هر لحظه میلیونها واقعه به وقوع میپیوندد؛ اما تنها وقایع خاصی به عنوان وقایع تاریخی ثبت و ضبط میشوند، از میان رخدادها چرا رخدادهای خاصی گزینش میشوند و رخدادها چگونه تا حد اهمیت تاریخی ارتقاء مییابند و تبدیل به رخدادهای تاریخی میشوند؟ آیا حقیقت دارد که رویکرد محققانه به رخدادها و تاریخی کردن آنها به نهادهای پنهان و مکتوم تفسیر وابسته است؟ آیا رخدادهای گزینششده که به عنوان واقعیت تلقی میشوند، به دلیل تثبیت حیات فردی اهمیت تاریخی دارند یا به خاطر تثبیت حیات جمعی یا گروهی؟ آیا شرایط حیات فعال گروهی که مورخ در آن کار میکند و مشارکت میورزد و در خاطرات و سنن آنها سهیم است، در تولید تاریخ مؤثر است؟
آیا تاریخ بر مکان مافوق همهی مکانها نگاشته میشود یا در عرصهی حیات بشری اتفاق میافتد و با آرمانها، انگیزهها، باورها، آرزوها، بینشها، گرایشها، علائق و سلایق انسان پیوند نزدیکی دارد و نگارش آنها بهمنزلهی گزینش و پذیرش آنها از میان هزاران رخداد، وابسته به آگاهیهای عینی خاصی است؟
اگر چنین است پس تاریخ بدون رخدادها وجود ندارد و بدون پذیرش از گردونهی اثرگزاری و ثبت و ضبط خارج میشود و تعبیر این رخدادها توسط بشر بر اساس نوعی آگاهی و دانش معنا دارد.
آیا تاریخ بشری همواره آمیزهای از عناصر عینی و ذهنی است؟ رخدادها نشان عینیت و تفسیرها نشانه ذهنیت است و تاریخ از پیوند عینیت و ذهنیت به وجود میآید؟ میگویند در رویدادهای تاریخی، مقاصد بشری عامل سرنوشتساز شمرده میشود. آیا این مقاصد عامل انحصاری است یا اینکه نهادهای معین و شرایط طبیعی و غیره نیز در کنار آن مقاصد مؤثر هستند؟ اگر تنها وجود هدفدار انسانی یک رویداد را در میان هزاران رخداد تاریخی میکند، بنابراین روندها و فرآیندهایی که در آنها هیچ مقصدی مراد نیست و یا مقاصد در نسبت با حیات معقول جمعی نیستند و فردی و جزئی به شمار میروند، قاعدتاً نباید تاریخساز و تاریخمند محسوب شوند.
در اینجا بحث از عوامل حرکت تاریخ یا فلسفهی تطور تاریخ نیست؛ بلکه بحث این است که چرا از میان میلیونها انسانی که در طول حیات بشر آمده و رفتهاند و چرا از میان میلیونها رخدادی که اتفاق افتاده، فقط روندها، رخدادها، فرآیندها و رفتارهای افراد خاصی به عنوان تاریخ ثبت و ضبط شده است؟ اگرچه پاسخ به این سؤالها میتواند در نسبت با عوامل محرک تاریخ و فلسفهی تطور تاریخ مورد توجه قرار گیرد، اما مراد از طرح این سؤال بیان مباحث نظری صرف نیست. بلکه رسیدن به فضایی است که به ما امکان میدهد تاریخ انقلاب کبیر اسلامی را منطبق با آنچه که به وقوع پیوست، درک و ثبت وضبط کنیم.
منطقهایی که بر الگوهای تاریخنگاری رایج حاکم است، تحتتأثیر پاسخهایی است که به سؤالات مطروحه داده میشود. این منطقها در حال حاضر یا تحتتأثیر تکاملگراییهای تکعاملی مارکسیستی است که استاد مطهری در مجموعهی «فلسفهی تاریخ» و بعضی از آثار خود، کاستیها و ناتوانیهای علمی و عملی آن را به خوبی نشان داده است، یا تحتتأثیر نظریهی ساختیابی است که آنتونی گیدنز در کتاب «مسائل محوری در نظریهی اجتماعی» آن را توصیف میکند[۷]، یا تحتتأثیر نظریهی شیوهی اطلاعات و عدم استمرار تاریخی میشل فوکو است[۸]، یا تحتتأثیر تاریخنگاری توصیفی است، یا تحتتأثیر تاریخنگاری تاریخی است و یا تحتتأثیر تاریخنگاری تحلیلی است. عموم تاریخنگاریهای مذکور، به نوعی تحتتأثیر مشربهایی است که محل نشو و نمای آنها فرهنگ غربی است.
صحنهی تاریخ انقلاب اسلامی مانند همهی صحنهها، سرشار از مجموعهی پدیدهها و رخدادهاست. همانطور که در همهی صحنهها؛ پدیدهها و پدیدارهای مربوط به هر صحنه تابع سنتها و قوانینی است و از دل این سنتها و قوانین، نظریه استخراج میشود؛ باید این حق را نیز برای انقلاب اسلامی و ملت ایران قائل شویم که از دل سنتها و قوانین حاکم بر رفتارهای خود، نظریهی انقلاب اسلامی را استخراج کنند. اگرچه پیروزی در انقلاب اسلامی و شکست دشمنان ملت ایران، بی مدد الهی امکانپذیر نبود؛ اما نباید گرفتار این توهم شویم که پیروز شدن حقّ خدایی برای ما بود، خیر؛ پیروزی یک حق طبیعی بود، زیرا ملت ایران بر اساس سنت الهی شرایط لازم و کافی این پیروزی را فراهم ساخته بود. این منطق سنتهای تاریخی قرآنی است که هر قوم، ملت و امتی تا در خود دگرگونی ایجاد نکند، نمیتواند سرنوشت خود را رقم زند و اگر این دگرگونی ایجاد نشد و ملتها نقش تاریخی خود را ایفا نکردند و خود را تا سطح تعهد و مسئولیت متناسب با رسالت الهی بالا نکشیدند، البته تردیدی نیست که رسالت الهی تعطیل نخواهد شد و لبهی تیز قوانین و سنتهای الهی تاریخ نسبت به چنین ملتهایی، به کندی عمل نخواهد کرد؛ بلکه گروه دیگری و قوم دیگری و امت دیگری خواهد آمد و جایگزین آنان خواهد شد: إِلا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (سوره توبه آیه 39)
«اگر (برای جهاد) بیرون نروید، شما را مجازات دردناكي فرا میگیرد! و گروه ديگري غير از شما را به جاي شما قرارميدهد؛ و شما نمیتوانید آسیبی به او برسانید و خداوند بر هر چیز تواناست.»
آنچه برای ما اهمیت دارد، این است که بدانیم چگونه و مبتنی بر چه اصولی باید این رخدادها را تحلیل کرد. به نظر میرسد توجه به مبانی زیر به مورخ کمک میکند تا درک درستی از انقلاب اسلامی به دست آورد.
الف) توجه به سازگاریهای معرفتی و فرهنگی در پیدایش امر نوین در تاریخ ایران
اين مسأله دور از حقيقت نيست كه ايران را سرزمين تضادهاي بزرگ دانستهاند. سرزمين بيابانها، جنگلها و كوههاي پربرف و درههاي سرسبز، جايي كه درختان سيب وخرما با فاصلهی چند كيلومتر از يكديگر ميرويند. سرزميني كه در آن، جغرافيا بر تاريخ، دين و فرهنگ تأثير قابلتوجهي دارد.
ايران اگر از نظر طبيعت، سرزمين تضادهاي بزرگ است، اما از نظر فرهنگ از مجموعهاي موزون، همساز و هماهنگ برخوردار است. ميگويند ايران در مجمعالجزاير، اسطوره، دين و فلسفه قرار دارد و سازگاری معرفتی و فرهنگی در این سرزمین شگفتانگیز و تحولآفرین است. ميل معنوي و زيباشناختي، روح عقلي و فلسفي، تمايل اسطورهاي و لطافتهاي ديني و فرهنگی از خصلتهاي ايرانيان از دوران باستان تا به امروز است. روح معنوي و ديني را در اشعار، ميل فلسفي و عقلي را در افكار و روح اسطورهاي و ظرافتهاي ديني را در سامان سياسي و نظم اجتماعي ايرانيان ميتوان جستوجو كرد.
در تاريخ، به ندرت ميتوان ملتي را پيدا كرد كه در حوزههاي فرهنگ، مانند ايرانيان از همهي چشمههاي معرفت بشري و الهي بهرهاي داشته و كوزهاي برداشته باشد. در بينالنهرين باستان اسطوره وجود دارد، اما سومريها و بابليها به ندرت با فلسفه و دين (به مفهوم وحياني آن) سروكار داشتهاند، بر همين اساس، در اين عرصه آثار گرانقدري از اين ملت به جا نماينده است.
عبرانيان و مصريان در آثار خود تمايل ديني قويتري دارند؛ اما روح فلسفي و روح اسطورهاي عبرانيان ضعيف است، اگرچه مصريان به دليل واقع شدن در گذرگاه انتقال فرهنگ و تمدن شرق به غرب بهرهاي از اسطوره و فلسفه دارند؛ در يونان غلبهي فرهنگ با اسطوره و فلسفه است اما روح ديني در آثار تمدن يوناني محل اعتنا نيست.
تمدن چيني و هندويي در اين تقسيم بندي نيز وضعيتي مشابه وضعيت يونانيان دارد. در چين و هند روح اسطوره و فلسفه غلبه بر روح ديني دارد. ليكن فلسفه واسطورههاي چيني و هندويي استعداد زيادي براي تبديل شدن به دين دارند. استعدادي كه به ندرت ميتوان در روح فلسفهي يوناني مشاهدهكرد.
اما، ايران در تمدنهاي كهن يك استثناء فرهنگي وتاريخي است. ايران سرزميني است كه در آن اسطوره به تاريخ، تاريخ به فلسفه و فلسفه به دين نزديك ميشود. اين نزديكي را ميتوان در تفسير خطيتاريخ در هزارهها و روايتهاي فلسفهی آفرينش وحكمت آرماني اين فلسفه، در متون متفكران ايراني و روايتهاي ديني از دوران باستان مشاهده كرد. اساطير ايراني را ميتوان حقيقيترين فرآيند گذار اسطوره به تاريخ دانست. دور از حقيقت نخواهد بود اگر ادعا شود كه اساطير هيچ ملتي تا به اين حد به تاريخ حقيقي آن ملت نزديك نيست. حكماي متقدم و متأخري كه تمدن ملتها را بررسي كردهاند، به اين حقيقت به اشكال مختلفي اعتراف دارند كه تمدن ايراني در دورهي باستان باشكوهترين و منسجمترين تمدنهاي عصر خود بود.
سيد مرتضي بن داعي حسني رازي در كتاب تبصرهی العوام في معرفهی مقالات الانام مينويسد: «بدان كه هيچ مذهب نزديكتر به مذهب فلاسفه از مذهب مجوس نيست[۹].»
مسعودي در اخبارالزمان مينويسد: «همهی مردم كشورها براين باورند كه ايرانيان در پيشوايي و مملكتداري و سازماندهي جنگها و ساختن رنگها و پختن غذاها و دوختن جامه و دانش پزشكي و تنظيم امور و اينكه هرچيز را در جاي خود نهند و همچنين آرايي و خطابه و خردمندي و پاكيزگي و شكوهمندي شادمان پيشتاز هستند. از آداب ايشان است كه هرآنكس كه پس از ايشان ميآمد، رسم آيين شاهان و تدبير آنان را به كار ميگرفت و اين كار بسيار مشهور و شناخته شده است و در اينجا نيازي به ذكر آن نيست[۱۰].»
ابن خلدون در العبر مينويسد: «اين امت يكي از كهنترين امتهاي عالم است، از همهي امتها نيرومندتر و آثارش در روي زمين از همه افزونتر است[۱۱].»
ابن صاعد اندلسي در كتاب طبقات الامم مينويسد: «دومين امت متمدن دنيا ايرانيان ميباشند كه ملتي باشرف و عزيز بشمارند. بلادشان در وسط معموره و آبوهوايشان معتدل است و حكومت و سلطنت آنان محكم است به طوريكه هيچ ملتي را نمييابيم كه از حيث زمان عمر سلطنتشان بقدر ايرانيان به طول انجاميده باشد. مملكت آنان منظم و هماره دفاع از حقوق مظلومين ميكند. از فضايل سلاطين ايران حسن سياست و تدبير در مملكت داري است. از مختصات ايرانيان توجه كامل به طب و احكام نجوم و علم تأثيرات آنها در عالم سفلي ميباشد[۱۲].»
نويسندهي كتاب تاريخ مختصرالدول در عظمت تمدن ايراني مينويسد: «اما فارسيان، آنان داراي شرف عالمي و عزت عظيم و بزرگ ميباشند. شريفترين و بهترين اقليم را دارند و درميان ساير ملتها داراي منازل متوسط ميباشند و سياستمدارترين سلاطين را دارند كه آنها را گردهم آورده و از مظلومان آنان دفاع ميكند و آنها را به كارهايي واميدارد كه حظ و نصيبشان را مدام و متصل و پيوسته ميسازد و بهترين نظم و انظباط را به آنها ميبخشد. خصيصهی ملت فارس آن است كه به دانش طب و پزشكي و همچنين به علم نجوم توجه خاصي مبذول ميدارند و شناخت دقيقي دارند[۱۳].»
گزنفون نيز در آثار خود عظمت ايران را عظمت افسانهاي تلقي ميكند و در «آناباسيس» مينويسد: «بقيهی جهان متمدني كه يونانيان آن زمان ميشناختند، تشكيل شاهنشاهي عظيم وافسانهاي و توانگري را ميداد كه از تركيه تا هندوستان و از مصر تا درياي مازندران را دربرميگرفت. اين شاهنشاهي را ايرانيان پديد آورده بودند و بر آن فرمان[1۴]ميراندند». ويل دورانت در تاريخ تمدن مينويسد: «تا آن زمان هرگز دولتي به اين بزرگي و پهناوري كه در زير فرمان يك نفر باشد، در تاريخ پيدا نشده بود. ايران در زمان داريوش به منتهي درجهی بزرگي خود رسيده بود، شامل بيست ايالت (ساتراپ) از مصر و فلسطين و سوريه و فينيقيه و... تا ارمنستان و آشور و قفقاز و بابل و از آنچه امروز به نام افغانستان معروف است، تا مغرب رود سند در هندوستان و باكتريا و دوردستهاي آسياي ميانه قلمرو تمدن ايراني بود[1۵].»
فهم تاریخ و دگرگونیهای ملتی كه روح آنها آميزهاي از فرهنگ اسطورهای، فلسفی و دينی است، بررسیهای دقیق و عمیقی میخواهد و ممکن نیست با بررسی عوامل سطحی و ظاهری و روبنایی بتوان به درک درستی از تاریخ چنین جوامعی دست یافت. بنابراین هیچوقت موقعیت تاریخی جامعهی دیگری بر موقعیت تاریخی ایرانیان نمیتواند بهطور کامل سایه اندازد و تحولاتی را که در این سرزمین اتفاق میافتد، در پرتو موقعیت خود تفسیر کند. همهی ادوار تاریخی ایران از دوران باستان تا عصر جدید، بیانگر این حقیقت است و مرحوم استاد شهید آیت الله مطهری، در کتاب گرانسنگ خدمات متقابل اسلام و ایران، وجوهی از این ویژگیهای ایرانیان را در پذیرش دین برحق اسلام بهخوبی نشان داده است. در این اثر، استاد مطهری ثابت می کند که اگرچه فرارویهای عقلانی ایرانیان مطلق نیست و از گذشته و حال حاصل می شود؛ اما گذار از یک موقعیت به موقعیت دیگر با آزادی، آزادگی و انتخاب پدید میآید.
با این تفاصیل باید گفت که یکی از مهمترین خصلت تاریخ ایرانیان توجه به ایجاد امر نوین است. امر نوین در ایران هیچگاه با نفی مطلق دستاوردهای گذشته و سنتهای حسنه همراه نیست؛ بلکه از انعکاس معرفتها و دانشهای قبلی، ابتکارات و باورهای زمان حال و امیدها و آرزوهای آینده باید ایجاد شود. پیدایش امر نوین در تاریخ ملت ایران ذاتاً با معانی، ارزشها و آرمانهای فرهنگی پیوند خورده است. زیرا در فرهنگ ملت ایران، تاریخ حیطهای است که در آن ارزشها فعلیت مییابند. اگرچه تعریف دقیق ارزشها در ساحت تاریخی ایران امر بسیار پیچیدهای است و همیشه بین تفکیک ارزشهای دلخواهانه و ارزشهای عینی و حقیقی اختلاف وجود دارد، اما ارزشهای حقیقی همیشه در ایران اعتبار خود را مستقل از عالم ارزیابیکننده، مورخ و ثبتکنندهی وقایع نشان داده است. دورهی مشروطه و دورهی رضاخان مثالهای بسیار خوبی در اثبات حقانیت این ادعاست. با وجودی که تلاشهای مرگباری برای تعریف ارزشهای دلبخواهانه غربی و قلب فرهنگ ملی اتفاق افتاد، اما ملت ایران دست از ارزشهای حقیقی فرهنگ خود برنداشت و چه مقاومتهای جانانهای کرد!
واقعه عاشورا و قیام ابا عبدالله الحسین (ع)، نمونهی دیگری از مقاومت ارزشهای عینی و حقیقی در مقابل ارزشهای دلخواهانه است که در ساحت تاریخی به وقوع پیوست و علیرغم گذشت نزدیک به 1500 سال از وقوع آن و تلاشهایی که برای قلب ارزشهای عینی و حقیقی آن انجام پذیرفت، به دلیل نسبت با حقیقت، در تاریخ باقی ماند و به آفرینش امر نوین پرداخت و نقش ملت ایران را در این رابطه نمیتوان به فراموشی سپرد.
ب) توجه به فراگیری رویدادها و پیوند آنها با آرمانها و هدفها در ایجاد امر نوین
تاریخ انقلاب اسلامی را نمیتوان با ذکر مستمر و پیوستهی رخدادها و انضمام آنها به همدیگر تحلیل کرد. عناصر سنت تاریخی با توجه به تاریخ ملت ایران، علیالخصوص در دوران معاصر؛ پیاپی و فراگیر است. رویدادهایی که در انقلاب اسلامی به وقوع پیوست و موجب سرنگونی نظام کهنه و پوسیدهی شاهنشاهی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی شد، بیحساب وکتاب، ناشی از حرکتهای کور اجتماعی و یا مبتنی بر تصادف و اتفاق نبود؛ بلکه جنبشی بود که با طبیعت و سرشت آرمانهای ملی و مذهبی و ریشه در حرکتهای اصیل گذشته داشت. امام خمینی معتقد بودند که اگر قرار است ریشههای انقلاب اسلامی فهمیده شود، باید به جنبش تحریم تنباکو و اندیشههای میرزای شیرازی توجه کرد. انقلاب اسلامی بدون شناخت دقیق تفکر اسلام سلطنتی، اسلام سرمایهداری، اسلام التقاطی و در یک کلمه اسلام امریکایی از نظر امام قابل فهم نیست[۱۶].
در انقلاب اسلامی مقصد و هدف سرنوشت ساز بود. تنها همین وجود هدفدار است که رویدادهای انقلاب اسلامی را تاریخی می کند و به آنها معنا می بخشد. در تاریخنگاری انقلاب اسلامی اگر این وجود هدفدار مورد توجه قرار نگیرد آنچه که به عنوان تاریخ نوشته می شود تاریخی ذهنی و غیر واقعی است.
ج) توجه به تأثیرپذیری از آزادی در خلق امر نوین
ملت ایران در انقلاب اسلامی تا جایی که مقاصد خود را مقرر کرده بود و آنها را مطالبه میکرد، دارای آزادی بود و تحتتأثیر هیچ قدرت و جریانی کنترل و هدایت نمیشد. شاید یکی از دلایل ناتعریف بودن انقلاب اسلامی از دیدگاه غربیان و غربگرایان همین آزاد بودن مردم از قالبهای شناختهشده در جنبشهای اجتماعی بود. تاریخ انقلاب اسلامی را نمیتوان بدون این آزادی و آزادگی تحلیل کرد و آن را تحتتأثیر کلیشههای جاری در انقلابها دانست.
اگر ملت ایران خود را از موقعیت مقرر آزاد کرد و امر واقعی را، که وضع موجود بود، در پای امر ممکن و محتمل که رسیدن به آرمانهای انقلاب اسلامی بود، قربانی نمود به دلیل همان آزادگی و آزادی خواهی بود. این آزادی حقیقتی است که از اعتقادات اسلامی ملت ایران برمیخیزد و ناشی از اراده و اختیار انسان است. تأکید بر این حقیقت در راستای بحث از سنتهای تاریخی حاکم بر انقلاب اسلامی، بسیار اهمیت دارد. زیرا معنای آزادی در گفتمانهای رسمی غرب دقیقاً خلاف معنای آن در اعتقادات اسلامی است. غربیان و غربگرایان پیوسته القا میکنند که آزادی، اراده و اختیار انسان با قوانین و سنن الهی در تضاد است.
سه ویژگی گفتهشده، تنها نمادی از تاریخ نگاری انقلاب اسلامی در کنار سایر الگوهای رایج است و به ما میآموزد که مورخ در فهم درست تاریخ تنها نباید به قالب تاریخ نظر داشته باشد؛ بلکه محتوای تاریخی نیز در نشان دادن تفاوت تاریخمندی حیطههای انسانی اهمیت ویژهای دارد.
با تمام این اوصاف، هنوز صحبت کردن از نظریهی تاریخنگاری انقلاب اسلامی بسیار زود است. زیرا هنوز نوآفرینیهای آن به پایان نرسیده است و ما در معاصرت انقلاب قرار داریم. اما یقین داریم که تکاملگراییهای تکعاملی اندیشههای چپ و ساختارگراییهای سطحی اندیشههای راست، که در دههی اول و دوم بر تاریخنگاری انقلاب اسلامی حاکمیت داشته و همچنین طیفهایی که در دههی سوم، انقلاب اسلامی را بر اساس نظریهی شیوهی اطلاعات و عدم استمرار تاریخی میشل فوکو، که در ایران به نظریهی گفتمانی شهرت دارد، مینگارند استعداد تبیین ماهیت این انقلاب کبیر را ندارند. زیرا انقلاب اسلامی نه یک انقلاب تکاملگرای تکعاملی بود و نه در تضاد مطلق با گذشتهی تاریخی ملت ایران شکل گرفت. انقلاب اسلامی با همهی وجوهش در قالب و محتوا، یک انقلاب اسلامی بود. انقلابی که تمایل به حرکت به سوی یک حیات بیابهام با محوریت آزادی، عدالت، عقلانیت و معنویت نه تنها برای ملت ایران بلکه برای همه انسانها دارد. انقلاب اسلامی با همنوایی و وحدت بیابهام به پیش میرود و پیوسته در قالب آرمانهای انسانی خود به تولید امر نوین میپردازد. انقلاب اسلامی با وجودی که به سوی غایت خود پیش میرود، دائماً به هدفهای خود نیز دست مییابد.
عظمت وجوه سیاسی انقلاب اسلامی، میل آن به تکثر در عین وحدت است. انقلاب اسلامی در تجلی حضور روحانی خود آموزهی روحاللهی را به وجود تاریخی ملت ایران پیوند زد. تا کسی متوجه چنین وجودی نگردد، به درک حقیقی انقلاب اسلامی نایل نخواهد آمد و با آن نسبتی برقرار نخواهد ساخت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۲] . فوکو، میشل؛ ایران: روح یک جهان بی روح، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، تهران، 1379، ص 54
[۳] . میشل فوکو، همان، ص57
[۴] . همان ، صص 184،185
[۵] . همان،صص198،199
[۶] . ن.ک به: گیدنز، آنتونی؛ مسائل محوری در نظریه اجتماعی، ترجمه محمد رضایی، انتشارات سُعاد ، تهران، 1384
[۷] . ن.ک: استانفورد، مایکل، و دیگران؛ فلسفه تاریخ، ترجمه حسینعلی نوذری، طرح نو ، تهران، 1379، ص449 ببعد
[۸] . سيد مرتضى بن داعى حسنى رازى، تبصرهالعوام فى معرفه مقالات الانام به تصحيح عباس اقبال، نشر اساطير، تهران، 1364،چاپ دوم، ص16
[۹] . ابوالحسن على بن حسين مسعودى، اخبارالزمان، ترجمه كريم زمانى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1370، ص98
[۱۰] . ابوزيد، عبدالرحمان بن محمد، ابن خلدون، العبر، تاريخ ابن خلدون، جلد اول، ترجمه عبدالمحمد آيتى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1375، چاپ دوم، ص167
[۱۱] . قاضى ابوالقاسم صاعدبن احمدبن صاعد اندلسى، طبقات الاهم، ترجمه سيدجلال الدين تهرانى، ضميمه گاهنامه 1310، مطبعه مجلس، تهران، 1309، صص 169، 170
[1۲] . غريغوريوس ابوالفرج اهرون (ابن العبرى)، تاريخ مختصرالدول، ترجمه، محمدعلى تاجپور، حشمت الله رياضى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1364، ص89
[1۳] . هاوس هولد، جفری؛ بازگشت از ايران (گزنفون)، ترجمه منوچهر اميرى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1373، چاپ چهارم، ص 16
[1۴] . ر.ك كسنوفون، آناباسيس، ترجمه احمد بيرشك، انتشارات كتاب سرا، تهران، 1375
[۱۵] . ويل دورانت، تاريخ تمدن جلد اول، ترجمه احمد آرام، انتشارات اقبال، تهران، 1343، چاپ دوم ص95
[1۶] . صحیفه امام ، جلد 21، صص239.
نویسنده: دکتر مظفر نامدار | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=146 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |