ویژگی خاطرهنگاریهای نوین، در نگاهی به کتاب «دا»
|
سخنرانی نصرتالله صمدزاده، در نشست علمی کارگروه خاطره و پژوهش، نخستین همایش زنان اهل قلم انقلاب و دفاع مقدس، 4 مهر 1389.
تشکر میکنم. جلسه مفیدی است. نکاتی را یادداشت کردهام که بعداً برای من خیلی کارآمد خواهد بود. البته فکر میکنم که روش این نشست به پراکندگی منجر خواهد شد. باید محور خاصتری مشخص کرد تا همه سؤالها و جوابها متمرکز در آن باشد و بتوان در انتهای کار، مباحث را جمعبندی کرد. به هر حال، خوب است در انتهای جلسه نتیجهگیری صورت بگیرد و خانم رامهرمزی نتیجه را در همایش سراسری اعلام بکنند. اگر ابتدا به ساکن سراغ من میآمدید و از من میپرسیدید و میگفتید که میخواهیم نشستی در پژوهش خاطره برپا کنیم، چه کار باید انجام بدهیم؟ و یا مصداق ما چه باشد؟ میگفتم دا! نه به دلیل اینکه دا یک وضعیت رسانهای خاص پیدا کرده یا مشهور شده است؛ برای اینکه دا ارزش افزوده فراوانی دارد؛ از آن میشود چندین کتاب درآورد. دا الان یک کتاب نیست، یک مطالعه فرهنگی اجتماعی و یک پروسه پژوهشی برای حوزه خاطرهپژوهی و خاطرات جنگ محسوب میشود. پس این را ما قدر بشناسیم و مدام تأکید نکنیم چرا دا؟ حتی مواردی مثل پشت صحنه دا که خانم حسینی از آن به عنوان سوانح یاد کردند، مسیر زمانبری را طی کرده، خودش یک کتاب است و یک مرجع مطالعاتی، تحقیقاتی و حتی خواندنی میتواند باشد. آنچه که پس از انتشار اتفاق افتاد؛ یعنی روشی که ناشر در پیش گرفت، دفتر ادبیات و هنر مقاومت در پیش گرفت، اشخاص تأثیرگذار که به نوعی دغدغه و مسئولیت احساس کردند و پای کار آمدند تا این کتاب ـ که کما هو حقه در شأنش هم هست ـ به نوعی تبلیغ و رسانهای شود همه موقعیت مطالعاتی ایجاد کردهاند. البته شخصاً قائل بر این هستم که این علل، تنها بخشی از دلایل پرفروش بودن آن است، یعنی اینگونه نبود که بگوییم همه آنچه که در عرصه عمومی اتفاق افتاد، حاصل این نوع تبلیغ و کار رسانهای است. خود اثر اگر این ویژگی را نداشت هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد. همچنین علاوه بر بستر چنین مطالعاتی، حتی زندگی راوی پس از انتشار کتاب دا، نیز قابل مطالعه است. بالاخره همه ما میدانیم در جریان یک مصاحبهای که هشت سال طول کشیده، در عین حال که خود خانم سیدهاعظم حسینی مراحل متعددی را طی کرده، آبدیده شده و فرد هشت سال پیش نیست، وقتی کتابی تولید میشود، راوی هم آن فرد نیست. راوی هم بارها مواردی که باید میگفته به یاد آورده، آنقدر به یاد آورده که ملکه ذهنش شده و به راحتی آنها را بیان میکند. اتفاقاً این راوی ذهن خوبی هم دارد وقتی این را بیان میکند ما به اشتباه فکر میکنیم ایشان که خیلی خوب دارد خاطراتش را بیان میکند، پس در نتیجه خانم سیدهاعظم حسینی خیلی سختی نکشیده است و شمایی که در حوزه پدیدآوری هستید این نتیجه را ممکن است از روایت شفاهی خانم سیدهزهرا حسینی بگیرید. یا من ممکن است به ذهنم بیاید که چهقدر روان صحبت میکند، چهقدر با جزئیات آشنایی دارد آنچنان که در برنامه تلویزیونی دیدیم و صحبتهایش را هم شنیدیم. باید توجه کنیم که طی مدت طولانی که برای تولید اثر سپری شده و پس از آن، راوی هم، بهمدد زحمتی که روی دا کشیده شده است، دیگر راوی ابتدای کار نیست و نباید آنچیزی که الان از راوی میبینیم و میشنویم در قضاوتهایمان، ما را نسبت به کتابی که خانم سیدهاعظم حسینی کار کرده به اشتباه بیندازد. پس دا ارزش افزودهای دارد و ویژگیهایی، که ما میتوانیم دور هم بنشینیم و به عنوان یک سوژه مطالعه و پژوهش پیرامون خاطرهنویسی، ساعتها پیرامون آن صحبت کنیم و از تجربیات به وجود آمده استفاده نماییم. منتها، مسئلهای که لازم است یادآوری کنم آن است که باید واژگان خود را تعریف و روی آن تأکید کنیم. ممکن است در این جمع عدهای با زبان شخصی صحبت کنند و ما برداشتی غیر از منظور اصلیشان بکنیم یعنی زبان مشترکی برای دیالوگ نداشته باشیم. مثلاً من میگویم خاطرهنویسی، و یک تعریف در ذهنم است و دیگری برداشت علیحدهای دارد. یا واژه خاطرهنگاری و امثالهم. از آنجا که هنوز زبان مشترک تخصصی در چنین مطالعاتی جاری نیست خوب است ابتدای چنین جلساتی، برخی واژگان تعریف شوند. همچنین باتوجه به برخی پرسشهای صورت گرفته از خانم حسینی، این را نیز ناگفته نگذارم که بخشی از سؤالاتی که از ایشان پرسیده میشود باید از یک منتقد پرسید. انگار که از یک داستاننویس درباره شیوه داستاننویسی ایشان پرسیده شود! از آنجا که در این حوزه منتقد جامعالاطراف نداریم. یعنی ناقدی که از یک ظرفیت تمام نما از کارشناسی و نقد در حوزه خاطرهنویسی برخوردار باشد، واقعاً نداریم یا حداقل کسانی که هستند از یک زاویه دید خاصی ورود پیدا کردند و حرفهای و همهجانبه، بهعنوان ناقد کتاب خاطره، به این حوزه موضوعی ورود نکردهاند. پس اگر خانم نظری ژانر کار را میپرسد، جواب درست را، باید از زبان یک ناقد بشنود. اما اگر خانم حسینی با توجه به نوع کارشناسی و دانش شخصی، مواردی را میگوید تعیینکنندگی ندارد. مثالی از حوزهای دیگر، مثل داستان، میآورم. بالاخره شیوهنامهاش و گروه منتقدینش مشخصتر است و اینکه از چه زوایایی نگاه میکنند معلوم است. تعیینکنندگی علمی، پیرامون نوع داستان، در اختیار داستاننویس نیست حتی اگر ایشان مدرس داستاننویسی هم باشد، تعیینکنندگی این مباحث که میتواند در پژوهشها مورد استناد قرار گیرد مبتنی بر اقوال کارشناس و ناقد شناختهشده و پذیرفتهشده در حوزه نویسندگی است. من نظرم این است که در اینجا پیرامون مبحثی به اسم «خاطرهنگاری» متمرکز شویم که از خاطرهنویسی متمایز است. این را متذکر شوم که نحوه کارشناسی من از نوع کارشناسیهای کتابخانهای و کتابداری و مصدر آن اطلاعات کتابخانهای است. یکی از ویژگیهای کتابداری، که در سایر دانشها وجود ندارد، آن است که همه مطالبی را که منتشر میشود یک جا میبیند و میتواند مقابله کند و تطبیق دهد و تفکیک نماید. اگر این دانش توسط پژوهشگران این حوزه موضوعی پشتیبانی شود مسلماً حاصل بسیار خوبی خواهد داشت. پس ابتدا خاطرهنویس و خاطرهنگار را تعریف میکنیم. خاطرهنویس کسی است که توانایی نوشتن را دارد و خاطراتش را خودش نوشته است. توجه داشته باشیم که فعلاً به ضعف و قوت نوشته در اینجا کاری نداریم. به اینگونه خاطرات، اکنون خاطرات خودنوشت اطلاق میکنیم که نظایرش فراوان است. اما در خاطرهنگاری، فردی کارشناس، آشنا به موضوع و مسلط بر شیوه مصاحبه و صاحب قلم، خاطرات شفاهی و خاطرهگفتههای صاحب خاطره را اخذ و تبدیل به «کتاب خاطره» میکند. در این نوع خاطره، تحقیق، مصاحبه، تدوین، نگارش، ویرایش، حتی نسخهپردازی و نمایهسازی وجود دارد. اتفاقی که پس از دا افتاد این بود که قبل از دا، ارزش، اعتبار و نرخ خاطرات خودنوشت، نسبت به خاطرهنگاریها، بالاتر بود، اما پس از دا برعکس شد؛ یعنی خاطرهنگاری اعتبار و ارزش بیشتری پیدا کرد. الان کسی که میخواهد خاطرات خودش را بنویسد، علاقهمند است بدهد کسی که آشنا و اوستای کار است آن را انجام دهد. این یک اتفاق ویژه است. یعنی نفر دومی وارد خاطرات ما میشود و جایگاه آن را محکمتر میکند. این یکی از برکات داست که چنین اعتباری را بخشیده است. پس به نظرم در این نشست صحبت از خاطرهنگاری است و خاطرات خودنوشت را کنار گذاشتهایم. میتوان از این زوایا سؤالها را یکی یکی پیش برد. پیشنهادم به این جمع این است که ما هر وقت وارد جلسه بعدی شدیم همین محور، اساس پژوهش و مطالعه قرار بگیرد، مسلماً همه شما قبول دارید که در مبحث خاطرهنگاری چندین مسئله، رویکرد و زاویه دید وجود دارد چون در سؤالها مطرح شده بود. آقای نیازی سؤال کردند؛ آیا یک خاطرهنگار یا مؤلف یک خاطره، یک پژوهشگر باید باشد یا اینکه یک پژوهشگر در کنار خود داشته باشد؟ یعنی آیا باید خودش صاحبنظر در موضوعات مورد مصاحبه باشد، یا مشاور پژوهشگر در همان موضوع، کنار خود داشته باشد؟ یکی دیگر از دوستان پرسیدند اگر روند تولید خاطره متصل به مرکز و نهاد باشد بهتر است یا بدتر؟ خانم حسینی فرمودند میتواند بدتر باشد. در حالی که شخصاً قائل بر این هستم که وقتی برای ارزشگذاری به آن نگاه میکنیم، باید متصل باشد. اتصال به یک نهاد پژوهشی یکی از ویژگیهای خاطره خوب است. پس در عین حال که خود مؤلف خاطره و خاطرهنگار میتواند اطلاعات خودش را از منتشرات و اسناد به دست بیاورد، اتصال به گروه پژوهشگران و اتصال به یک نهاد پژوهشی یکی از امتیازات آن محسوب میشود و میتواند مؤثر واقع شود. اینکه در دا چنین اتفاقی افتاده است یا نه، باید خانم حسینی توضیح بدهند. برای پیشبرد این بحث مثالی میزنم، تا شاید به نوعی بیانگر اهمیت تفکیک مباحث باشد. ما از زینتهای مختلف استفاده میکنیم، یکی از آنها انگشتر است، انگشتر طلا که برای خانمها زینت و امتیاز محسوب میشود. برای اینکه این انگشتر بتواند در دست خواهران ما بنشیند، مراحلی را طی کرده است. بالاخره کسی بوده که معدنی را شناسایی کرده، کسی بوده این معدن را استخراج کرده، کسی بوده از حاصل آن استخراج، طلای خام را درآورده و آماده ساخته، یک کسی هم به اسم طلاساز نشسته این را از طلای بهدست آمده، ساخته تا در اختیار ما قرار بگیرد. آیا همه این کارها را یک نفر میتواند انجام بدهد؟ مسلماً نفس شناسایی این معدن، فعالیتی پرهزینه، بزرگ و تعیینکننده است. حال در حوزه خاطره نیز، شناسایی اشخاص صاحب خاطره وجه مهمی است که شاید مستلزم وجود یک نهاد است که بتواند ظرفیتهای مطالعاتی یک ملت و اشخاصی را که به عنوان مدارک و منابع زنده جنگ مطرح هستند شناسایی کند. اکنون باید پرسید چرا شناسایی سوژههای جنگ عموماً اتفاقی است؟ چرا یک بدنه سازمانیافته مطالعاتی و پژوهشی پشت این قضایا نیست؟ از این منظر، آیا شناسایی راوی دا، توسط خود خانم سیدهاعظم حسینی صورت گرفته، یا این سوژه از یک کار سازمانیافته در اختیار ایشان گذاشته شده است؟ دومین مسئله پس از شناسایی ارزیابی است. البته خیلی از این مراحل در پیوستگی با یکدیگر معنای درست مییابد اما اینجا ناچاریم مراحل را تفکیک کنیم. پس مرحله بعدی ارزیابی آن فردی است که به عنوان حامل یک خاطره پیدا شده است و باید این خاطره از او استخراج شود. آیا واقعاً این خاطره و صاحب خاطره ارزش صرف چنین اوقات گرانبهای پژوهشی را دارد؟ شاید یک فرد شاهد بسیاری از وقایع مهم بوده و دارای زندگی خاصی برای روایت است اما بهلحاظ ویژگی شخصی امکان انتقال اطلاعات خود را ندارد. یکی از اتفاقاتی که در مسیر تولید دا افتاد، همچنان که خانم حسینی فرمودند، دو مرحلهای شدن کار بود. در مرحله اول گرچه آن استخوانبندی کار شکل گرفته بود، اما کار ناتمام بود. بهترین جوابی که میشود داد این است که خاطرات این فرد ارزیابی مجدد شد و ارزیاب دوم، که خاطرات را خوانده، گفته که مسلماً داشتههای این فرد، بیش از این است. کاش آقای مهدی فراهانی اینجا بودند. مسلماً اطلاعات خوبی دارند و بیش از آنچه که خانم حسینی نقل کردند باید خود ایشان میبودند و پاسخ میدادند، حتی در قالب یک خاطره. برای من بسیار ارزشمند است که ایشان چه چیزی در متن سی ساعته دیدند و به این نتیجه رسیدند که داشتههای خانم سیدهزهرا حسینی، بیش از اینهاست. پس بعد از شناسایی، باید ببینیم این خاطره ارزش این را دارد که یک کارشناس روی آن کار کند؟ و باید چهقدر روی آن کار شود؟ یک سال، دو سال، هشت سال، چرا؟ ممکن است بخشی از هشت سال کار انجام شده روی دا، از ایرادات کار باشد هنوز کسی بهدرستی به این حوزهها وارد نشده است. البته شاید با تجربه امروز، خاطرهنگار، آن هشت سال را در دو سال طی کند. مسلماً آن تجربه که الان به برکت دا ایجاد شده است، آن موقع وجود نداشت. پس از شناسایی و ارزیابی، ورود به روند تحقیق و پژوهش است که تا پایان نگارش ادامه خواهد داشت. بالاخره این خاطره پیرامون مشاهدات راوی از جنگ و خرمشهر ابتدای جنگ است. خاطرهنگار باید به عنوان محقق و پژوهشگر به منابع مطالعاتی متعدد مراجعه بکند، با اشخاص مختلف مصاحبه کند، به مراجع پیرامون خرمشهر مراجعه کند، مراجعات کتابخانهای و میدانی داشته باشد، انواع مشاورهها بگیرد تا بر اطلاعات پیرامونی، قبل از اینکه کار را انجام بدهد و موضوع را بشناسد، مسلط شود و در طول کار مصاحبه بر همین روش، کار را ادامه دهد. بخشی از پژوهش هم در طول کار است. یعنی در طول کار فردی که صاحب خاطره است و دارد خاطراتش را میگوید مواردی را مطرح میکند و ایشان ناچار از مراجعه به منابع و اشخاص است، آنقدر که شاکله کار شکل بگیرد. البته باید متذکر شوم که تأکید بر محقق و کارشناس بودن خاطرهنگار، بهمعنای کارشناس تاریخ و مورخ بودن وی نیست که در جای خود قابل بحث است. خاطرهای که به این شکل فراهم شده، میبینیم که در بطن خود یک پژوهش پنهان دارد. پس خاطرهنگاری با خاطرهنویسی بسیار متفاوت است و متکی بر کار یک متخصص پیش میرود. متخصصی که هر اثرش، تجربهای مفید برای اثر بعدی است. مرحله بعد، مصاحبه و تدوین است. در مورد ویژگی مصاحبه برای خاطرهنگاشتهها نکات خاصی وجود دارد که امکان عرضه آن در این فرصت اندک نیست. این را نیز ناگفته نگذارم که همه این مراحل میتواند توسط یک گروه انجام شود. اما یکی شدن برخی از نقشهای این جمع، امتیاز است. یعنی اگر کسی همزمان، محقق و صاحبنظر، مصاحبهکننده، تدوینگر، نگارنده و ویراستار اثر نیز باشد، امتیاز بزرگی است و ما جمع اینها را در نقش خاطرهنگار میبینیم. این جامعیت در پدیدآمدن دا مؤثر بوده است. البته من نقش آخر، یعنی ویراستاری زبانی و رسمالخطی را برای خاطرهنگار نمیپسندم. ای کاش دا را کس دیگری ویراستاری میکرد که روش خانم حسینی را بشناسد و آشنای موضوع باشد و دغدغههای خاطرهنگار را درک کند و با راهنمایی او، اثر را ویراستاری نماید. اگر چنین روندی در مورد دا وجود داشت، برخی از معایبی که اکنون در نثر کتاب مشهود است برطرف میشد و یک متن شسته رُفته، در حد یک اثر ملی در اختیار من و شما قرار میگرفت. پس از مصاحبه، ماده خامی در اختیار تدوینگر است. این ماده خام میتواند به دو گونه روایت شود، حداقل در مورد خاطره؛ روایت داستانی و روایت تاریخی یا ترکیبی از این دو. ویژگی خاطرات جمعشده باید بگوید که این هم روایت تاریخی میتواند داشته باشد و هم روایت داستانی یا فقط روایت داستانی یا فقط روایت تاریخی. ممکن است این اثر ارزش تاریخی چندانی نداشته باشد، ما میتوانیم به عنوان یک متن خواندنی با روایتی داستانی در قالب خاطره در اختیار فرهنگ عمومی جامعه قرار بدهیم. ظاهراً خانم حسینی با توجه به ماده خام موجود به این نتیجه رسیدهاند که در این خاطره هم روایت داستانی وجود دارد و هم روایت تاریخی و اینکه کدام یک پررنگتر است مسئله دیگری است. در تجربهای که ما پس از نشر به آن رسیدیم این بود که هر دو اینها کم و زیاد وجود دارد دا هم روایت تاریخی بسیار خوب و تأثیرگذار دارد، طوری که الان دا یکی از منابع تاریخی محسوب میشود، کسی که به وقایع خرمشهر دارد نگاه میکند باید کتاب دا را بخواند. هم روایت داستانی دارد و نحوه تلقی عامه مردم و حتی برخی نخبگان، از کتاب دا به عنوان کتاب داستان و حتی رمان، نشانگر همین رویکرد در نگارش اثر است. اما بهنظرم اندازه روایت تاریخی ـ علیرغم اهمیت آن ـ نسبت به کل این اثر، بسیار اندک و شاید کمتر از ده درصد کل کتاب است. این نکته را نیز اضافه میکنم که عملاً تفکیک خاطرات اینچنینی با داستان و رمان در جامعه کتابخوان و از منظر مطالعهکننده عام دشوار است. برای اینکه داستان نیز از واقعیتهای اجتماعی موجود ساخته میشود. من اگر داستانی را بخوانم و احساس کنم ماجرای آن دروغ و کذب است دیگر رغبتی به ادامهاش نخواهم داشت و انگیزهام را برای خواندن کتاب از دست خواهم داد. بنابراین در داستان همذاتپنداری میشود، حتی اگر ماجرا جعلی و یا خیالی باشد آدم احساس میکند وجود دارد که آن را میخواند و ادامه میدهد. حتی در داستانهایی مثل مکتب رئالیسم جادویی که قالیچهای پرنده وجود دارد، در هنگام خواندن، بهلحاظ فضاسازیهای صورت گرفته، ما احساس دروغ بودن آن را نمیکنیم. اگر در همان لحظات مطالعه، از پنجره اتاق، یک قالیچه پرنده را مشاهده کنیم بدان سلام هم میدهیم، فکر نمیکنیم غیرطبیعی است و تعجب هم نمیکنیم. اینها در مورد ماجراهای خیالی است. در ماجراهای تاریخی و واقعی که بعضاً به دنبال مابهازای بیرونی شخصیتها میگردیم و بهوجودشان اعتقاد پیدا میکنیم. همچنین باید بگویم که وجود روایت داستانی در یک خاطره، بهمعنای داستان و رمان بودن آن نیست، یا به معنای مجوز دادن به خاطرهنگار برای خیالپردازی پیرامون زندگی صاحبخاطره نیست، بلکه مقصود هدایت وی توسط خاطرهنگار بهسمت جزئینگری در روایت فرهنگی، اجتماعی و انسانی از مشاهدات راوی و رویدادهاست که در کنار روایت تاریخی، با رعایت اصول مستندنگاری و با ظرفیتی که در ماجرای خاطره وجود داشته، ساخت و پرداخت داستانی پیدا کرده است. پس روایت داستانی و روایت تاریخی به نظر من دو روایت مختلف است که در کتاب دا، خوب در کنار هم نشسته و تأثیرگذار بوده است. خانم حسینی میتواند از این منظر هم توضیح دهد که آیا اینگونه روایت کردن را تعمداً در کار لحاظ کرده است یا نه؟ مبحث دیگر این است که آیا خانم سیدهاعظم حسینی در لابهلای متون کتاب دیده میشود؟ در یک خاطره مصاحبهمحور وقتی یک متن ـ بهدرستی ـ از حالت پرسش و پاسخ خارج و بهصورت تکنگاشت تدوین میشود یکی از ایثارگریهای مصاحبهکننده این است که با حذف سؤالها، خودش را از میانه کتاب بیرون میکشد. مسلماً سؤالهای زیادی در لابهلای متن شکل گرفته که نشانگر چگونگی تسلط خاطرهنگار بر موضوع و سوژه است. وقتی این سؤالات برداشته میشود نهایت ایثار یک پدیدآور است. از آنجا که این کتاب، یک کتاب داستان نیست که به نام خودش تمام شود بلکه یک کتاب خاطره، مبتنی بر روایت فردی دیگر است بنابراین احتمالاً کار به نام وی تمام خواهد شد. این مسئله، همواره مباحث حقوقی خاطرهنگاری را تحتالشعاع قرار داده است و در دا شدیدتر است، چرا که مقدمه کتاب، که باید به نام و مسئولیت خاطرهنگار باشد، به نام صاحبخاطره بهچاپ رسیده و نقش «بهاهتمام» نیز که به مؤلف داده شده، کار وی را مبهم گذاشته است. یکی از مشکلاتی که کار دارد کلمه «بهاهتمام» است که به مؤلف نسبت داده شده است. بهاهتمام سیدهاعظم حسینی؛ بهاهتمام، برای مجموعه آثار و اسنادی به کار میرود که نباید در متن آنها بهقصد نشر کتاب، دخل و تصرف شود. مثلاً «حرمان هور» خاطرات شهید احدی بهاهتمام علیرضا کمری یا بهکوشش یا بهسعی ایشان، که درست و بهجا استفاده شده است. ایشان نمیتواند در یادداشتها و مجموعه دستنوشت و اسناد دست ببرد. یا مثلاً حافظ بهسعی سایه نیز درست است. چون ایشان دیوان حافظ را با تمام نسخه بدلها مطابقه داده است، وی که در شعر حافظ نمیتواند دست ببرد. اما در دا یا هر خاطره دیگری که به این روش تولید میشود اثری وجود ندارد و مؤلف داشتههای ذهنی یک فرد را استخراج و با شیوه نگارش خود، به اثر قابل نشر تبدیل میکند و خاطرات ذهنی را به «کتاب خاطره» برمیگرداند که صاحب این کتاب، خاطرهنگار است نه صاحب خاطره. حتی مسئولیت اثر در اینجا بر عهده خاطرهنگار است. در حالی که در خاطرهنویسی مسئولیت اثر بر عهده کسی است که خودش خاطراتش را نوشته است. از خانم حسینی پرسیده شد که اگر خانم سیده زهرا حسینی مطلبی را میگفتند که شما قبول نداشتید و ایشان اصرار داشتند که در کتاب ذکر شود، شما چه میکردید؟ من میگویم برعکس خاطرهنویسی اینجا مسئولیت بر عهده خاطرهنگار است. بنابراین اگر یک جایی از خاطرات خانم سیدهزهرا حسینی غلط است برعهده خانم سیدهاعظم حسینی است. من نظر خودم را میگویم که میتواند به بحث گذاشته شود. خانم سیدهاعظم حسینی نمیتواند بگوید این نظر راوی بوده و او بیان کرده است و مسئولیت آن با من نیست. ایشان به عنوان یک کارشناس مستندنگار و مؤلف اثر، بر این نقل اشتباه یا محل شبهه، یا باید تعلیقه داشته باشد یا حذف کند که ارجحیت با حذف کردن است. یک مستندساز با علم به دروغ بودن محتوای کار خود، نمیتواند آن را منتشر کند. من در جاهای دیگر هم چنین مواردی را مشاهده کردهام. مثلاً اگر بهدرستی یادم مانده باشد، در «خاطرات عزتشاهی»، راوی، نماز خواندن فردی را نوک زدن به سجاده تشبیه میکند. مؤلف کتاب، در پانویس صفحه به نقل از خاطرات یک نفر دیگر که خودش تدوین کرده و کتابش هم موجود است، درباره همان فرد مذکور میگوید وی قرآن را به درستی و با آواز خوش میخواند و نمازهای آنچنانی هم دارد. این یک نمونه منتشر شده است که حاصل مطابقه، تحقیق و کارشناسی است. بنابراین من اعتقاد دارم مسئولیت خاطرهای که از روش خاطرهنگاری تولید شده است به عهده خاطرهنگار است نه راوی، و انتقادها از اثر، به سمت مؤلف خاطره برمیگردد. من فکر میکنم به مباحث اینچنینی، به عنوان آن چیزی که ما نیاز داریم چه در پژوهش و چه در خاطرهنگاری، باید توجه و پیرامون آن مسئلهشناسی شود و کسانی که صاحب تجربه و دانش هستند جواب بدهند. مثلاً ممکن است خانم برادران این نظر را قبول نداشته باشند و بگویند من اصلاً نمیخواهم هیچ مسئولیتی داشته باشم، من فقط منتقلکننده هستم. حتی ممکن است مباحث حقوقی مطرح شود. تمام مراحل شکلگیری یک کتاب خاطره یک مجموعه به هم پیوسته است. خوب است مثل برنامههایی که الان در تلویزیون باب شده؛ چنین نگاهی نیز به دا بکنیم، مثل برنامه «یک تجربه». این مباحث به عنوان ماده خام سؤالات میتواند استفاده شود. خانم سیدهاعظم حسینی امروز با خانم حسینی زمانی که دا را شروع کرد، یکی نیست. ایشان در طول کار دانش و تجربه کافی به دست آورده و بسیار آموخته تا بدینجا رسیده است. پس امروز میتوان، یک شیوهنامه از ماحصل صحبتها و گفتوگوهای ایشان تدوین کرد. یکی از منشوراتی که میتوان، بعداً به عنوان خروجی چنین جلساتی منتشر کرد یک شیوهنامه خاطرهنگاری است. در تمام حوزهها پس از اینکه، به قول خانم نظری یک ژانر به وجود میآید، منتقدان و شیوهنامهها نیز شکل میگیرند و قوالب، انواع پیدا میکنند. اما متأسفانه مشکلی که ما داریم و عدم انسجامی که در این حوزه مطالعاتی وجود دارد این است که شیوهنامهای در اختیار ما نیست که متناسب با آن سؤالاتمان را مطرح کنیم و مطالعات خود را پیش ببریم. خلاصه اینکه، دا آنچه را که از حوزه مطالعه، پژوهش، مباحث فرهنگی و نشر کتاب انتظار است یکجا دارد. من آنها را پس از نشر، در سه دسته تقسیم کردهام، یعنی زیست فروشگاهی، زیست فرهنگی و زیست پژوهشی کتاب؛ دا همه را به عنوان یک بستر مطالعاتی پیش روی ما گذاشته است و ما اگر این الگو را خوب بررسی کنیم، فارغ از آن چیزی که در شکل رسانهای وجود دارد، به نظر من به اندازه هشت سال دفاع مقدس به نوشتهها اعتبار بخشیدیم که کم از مجاهدتهای دوران جنگ نیست.
مأخذ: زن، انقلاب، جنگ، ادبیات: مشروح نشستهای تخصصی اولین همایش زنان اهل قلم. بهاهتمام معصومه رامهرمزی. تهران: ریاست جمهوری، مرکز امور زنان و خانواده، 1390. ص 75 ـ 89.
|