سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...
|
عملیات بیتالمقدس به مرحله چهارم خود رسیده بود. عراق دیگر برگی برای برنده شدن نداشت که به میدان بکوبد. ساعت 22 و 30 دقیقه روز اول خرداد، نیروهای ایران با رمز «بسم الله القاسم الجبارین، یا محمد بن عبدالله (ع)» به سمت عراقیها هجوم بردند و در اولین حرکت ارتباط یگانهای عراقی را از هم گسیختند. این گسیختگی برای عراقیها حکم پریدن از روی لبه پرتگاه به ته دره را داشت. فرار افسران و درجه داران و تسلیم شدن داوطلبانه سربازان عراقی گویای صحت پیشبینی سقوط بود. روز دوم خرداد دیگر خرمشهر در محاصره کامل نیروهای قرارگاه کربلا بود که در سه گروه قدس، خاتم و نصر، خرمشهر را از شمال، شرق و جنوب احاطه کرده بودند. تعداد اسرای عراقی در این روز از 2830 نفر تجاوز كرد و یگانهایی از دشمن كه در منطقه بین نهر عرایض و شلمچه مستقر بودند، به میزان زیاد منهدم شدند. در اواخر روز دوم خرداد، قرارگاه كربلا پس از بررسی آخرین وضعیت، تصمیم گرفت تا نیروها را به شهر وارد کند. در سه بامداد روز سوم خرداد واحدهایی از رزمندگان ایران به آن سوی رودخانه وارد شدند. از این به بعد بود که سرعت فرار عراقیها بیشتر و بیشتر شد. از آن سو، عراقیها از ساعت سه و پنجاه دقیقه بامداد تا دوازده ظهر روز سوم خرداد از سمت شلمچه 3 بار اقدام به پاتك كردند و تلاش نمودند تا از طریق جاده شلمچه – خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشكنند، اما هر سه بار هم خسارت دادند و عقبنشینی کردند. ساعت 11 صبح روز سوم خرداد در حالی كه درگیری شدیدی بین رزمندگان ایرانی و نیروهای عراقی در شمال نهر خین جریان داشت و دشمن در فكر شكستن حلقه محاصره خرمشهر بود، رزمندگان ایرانی از جناح غرب و خیابان كشتارگاه وارد شهر شدند. ناحیه گمرك خرمشهر در كنار اروند اندكی مقاومت كرد كه آن هم به سرعت در هم شكسته شد. در ساعت 12 قوای ایران از سمت شمال و شرق وارد شهر شدند و نیروهای بعثی كه 24 ساعت در محاصره كامل قرار داشتند، راهی جز اسارت یا فرار و یا كشته شدن نداشتند و اغلب راه اول یا همان اسارت را انتخاب کردند. در ساعت 2 بعد از ظهر، خرمشهر به طور كامل آزاد شد و پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران برفراز «مسجد جامع» و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد. آنچه خواندیم نگاهی گزارش وار بود که مانند یک تلسکوب روز آخر فتح خرمشهر را از نقطهای در بالا دست به ما نشان داد. این گزارش میتواند اطلاعات خوبی از مرحله نهایی عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر به ما بدهد. اما ورود به خاک خرمشهر از زمین طعم دیگری دارد. طعمی که نمیتوان آن را از فراز نگاه کرد. طعمی که باید آن را از نوک پوتینها، کف پاهای برهنه، کف دستها، پیشانیها و روی لبهای رزمندگان بیتالمقدس چشید. طعمی که شاید بتوان ته مزه آن در خاطرات فاتحان خرمشهر یافت. همین کنکاش مرا برآن داشت تا به دل خاطرات چند تن از رزمندگان و فرماندهان بیتالمقدس بزنم تا شاید در لحظات آخر بیتالمقدس و قدمهای اول بر خاک خرمشهر، با احساسات آنها شریک شوم. در ابتدا به سراغ شهید سپهبد صیاد شیرازی، فرمانده بیتالمقدس میروم. شهید سپهبد صیاد شیرازی، در عملیات بیتالمقدس، از قرارگاه کربلا، به عنوان فرمانده نیروی زمین ارتش، عملیات را کنترل میکرد. ایشان در مورد عملیات بیتالمقدس حرفهای جالبی به زبان آورده بودند که شاید بارها منتشر شده ولی بازهم ارزش تفکر و تامل دارد: "در کل عمليات جبههها، نبردي عظيمتر از عمليات بيتالمقدس نداريم. ممکن است عملياتهاي ديگر سروصدا کرده باشند ولي عمليات بيتالمقدس، عملياتي است که عظيمتر از همه بوده و برايمان هم مانده. يعني تمام منطقه عمليات تا پايان جنگ در دست خودمان ماند. از دو راهي کارون- بهمنشير در جنوب تا محل تقاطع رودخانه نيسان تا هورالعظيم که سمت راست منطقه ي عمليات بود، 170 کيلومتر طول جبهه ي ما بود. با سه قرارگاه تک کرده بوديم. عمق منطقه ي عمليات هم به کوشک، طلاييه، شلمچه، زيد، خرمشهر و اروند ميرسيد. وسعت عمليات حدود 6000 کيلومتر مربع بود که بيشترين وسعت بود. دشمن از آغاز تجاوز، در اين منطقه مستقر شده بود و بالاترين رقم اسير در همين عمليات گرفته شد، حدود بيستهزار نفر. ميتوانيم بگوييم بالاترين رقم غنائم جنگي در اين عمليات به دست آمد. تقريباً همهچيز در صدر بود. طولانيترين عمق منطقه ي عمليات در همين منطقه بود. ما در شب اول 25 کيلومتر و در مرحله دوم دوازده کيلومتر پيشروي کرديم. حدود سي و هفت کيلومتر عمق پيشرويمان بود. طولانيترين نبردي که شبانهروز جنگيديم و پيشروي کرديم، در همين عمليات بود؛ حدود بيست و پنج روز. هيچ عملياتي نداشتيم که به اين اندازه از پل تاکتيکي، به اين سرعت، استفاده کنيم. پنج پل شناور زده شد و حدود چهل هزار نفر يک شبه عبور کردند و بيش از دوهزار خودروي سبک و سنگين و تانک و نفربر، در همان شب، عبور کردند.اين هم از ويژگيهاي عمليات بيتالمقدس بود. پيروزي ما در بعد سياسي هم انعکاسش اين بود که رهبر معظم انقلاب اشاره فرمودند. نکته ي ظريفي را فرمودند که پس از عمليات، صحنه ي سياست به نفع جمهوري اسلامي برگشت. يعني تا موقعي که خرمشهر را آزاد نکرده بوديم، تصور دشمنان ما و جهان غير اسلام و مخالفين جمهوري اسلامي غير از اين بود. همه ميگفتند که اينها توان و قدرت آن را ندارند که بتوانند عراقيها را دفع کنند. وقتي خرمشهر گرفته شد، اصلاً ورق برگشت. صدام هم کاملاً تغيير موضع داد. صدامي که دم از قادسيه و پيروزي ميزد، يکدفعه دم از پايان قادسيه زد و به خودش ده روز مهلت براي برگشتن به عقب داد! همه اینها در اثر چه بود؟ عظمت عمليات بيتالمقدس. اين عظمتها، براي ما رزمندگان، آفت پيروزي را به همراه داشت که غرور بود. از اين موضوع چه درسي ميگيريم؟ اينکه هرگاه با توکل به خدا ميجنگيم و دشمنان را سرکوب ميکنيم، کاملاً اميدوارکننده است."(1) اما نگاه به فتح خرمشهر از نظر یکی از طراحان عملیات بیتالمقدس رنگ و بویی متفاوت دارد. نگاهی کاملا فنی و استراتژیک که آن را میتوان در میان خاطرات امیر نصرتالله معین وزیری یافت. امیر معین وزیری در زمان جنگ تحمیلی، طبق دستور فرماندهی وقت نیروی زمینی، سرهنگ صیاد شیرازی، به قرارگاه عملیاتی جنوب فراخوانده شد و به عنوان افسر عملیات قرارگاه کربلا و در گروه طراحی عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس فعالیت کرد. ایشان روز سوم خرداد 1361 را اینگونه حلاجی کردهاند: "ساعت 9 و 15 دقیقه روز 3 خرداد 1361، دشمن با نیروهای خود در سر پل نهر خین و یگانهای تقویتی که با استفاده از نیروهای خود در سر پل نهر خین و یگانهای تقویتی که با استفاده از پل شناور به این منطقه وارد شده بودند، در سمت شمال این سرپل، به منظور تصرف و آزادسازی جاده خرمشهر به سرخین (جاده خاکی مرزی در جنوب جاده خرمشهر به شلمچه و موازی با آن) دست به تک شدیدی زدند تا بتوانند نیروهای محاصره شده در خرمشهر را نجات دهند. این تکها چندین با شدت تکرار شدند و سرانجام دشمن با تلفات بسیار زیاد به یگانهای درگیر خود در این تک دستور داد که به مواضع دفاعی خود عقبنشینی کنند. یگانهای نصر 2 و فجر 3 در مقابل تکهای ذکر شده دشمن پایداری شایستهای از خود نشان دادند. ساعت یازده صبح، در حالی که درگیری شدیدی در شمال نهر خین جریان داشت، یگانهای قرارگاه فتح از سمت دیگر (غرب) و خیابان کشتارگاه وارد شهر شدند. مقاومت دشمن تقریبا شکسته شده بود و فقط در ناحیه گمرک و در کنار اروند مقاومت وجود داشت که آن هم به سرعت منهدم شد. ساعت 12 نیروهای ما از سه طرف شمال، غرب و شرق وارد خرمشهر شدند. دشمن که 24 ساعت در محاصره بود، راهی جز اسارت، فرار و یا کشته شدن نداشت. نیروهای عراقی در ستونهای بلند، در حالی که دستهای خود را بالا گرفته بودند برای اسیر شدن میآمدند. ساعت 2 بعد از ظهر، خرمشهر به طور کامل تصرف و پرچم جمهوری اسلامی ایران بر فراز مسجد و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزار در آمد و این شهر که ساعت چهار بعد از ظهر روز 4 آبان سال 1359، پس از 34 روز پایداری به اسارت دشمن درآمده بود، سر انجام ساعت 2 و 25 دقیقه بعد از ظهر روز سوم خرداد ماه 1361 به دست فرزندان غیور این مرز و بوم آزاد شد."(2) خاطره بعدی از زبان سرتیپ مسعود بختیاری نقل میشود. ایشان نیز در زمان عملیات بیتالمقدس، از سوی شهید سپهبد صیاد شیرازی، عضو کادر طراحی عملیاتی بودند که در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه (کربلا) عملیات را کنترل میکردند. خاطرات ایشان از روز سوم خرداد نیز زبانی فنی و البته قابل تامل دارند: "اوایل صبح سوم خرداد 1361 بود. بچههای قرارگاه فتح، یک روزی میشد که به اروند کنار رسیده بودند و خرمشهر در محاصره کامل ایران بود. قبلا به فرماندهان گفته بودند که ورود به خرمشهر توام با خطرات زیادی است و چون یک جنگ شهری است ممکن است تلفات بالا برود. دستور رسید که نباید کسی وارد شهر بشود و باید منتظر عکس العمل واحد محاصره شده بود تا بعد دستورات لازم اجرا شود. یک ساعت بعد از قرارگاه فتح خبر رسید که عراقیها خودشان دارند بیرون میآیند و تسلیم میشوند. چه کار کنیم؟ آنها را اسیر کنیم؟ ساعتی بعد گفتند فرمانده گردانشان آمده میگوید بروم گردان را بیاورم و تسلیم شویم؟ اگر اجازه میدهید یک مقدار برویم داخل شهر. فرماندهان که گفتند «بسیار خوب»، یگانهای ما خیلی با احتیاط از سمت خیابان کشتارگاه وارد خرمشهر شدند و به محض ورود دیدند که عراقیها خودشان دستهایشان را بالا بردهاند. عراقیها وقتی داخل شهر محاصره شدند، مقاومت سبکی از خودشان نشان دادند. در نهایت روز سوم خرداد ساعت 2 یا 2و نیم بود که ما به مسجد جامع خرمشهر رسیدیم. این تقارن عجیبی است. 520 روز قبل، یعنی در 4 آبان 1359، همین ساعت 2 بعد از ظهر بود که آخرین واحدهای ما از قسمت شرق و بالای اروند خرمشهر عقبنشینی کردند؛ درست 520 روز بعد رسیدیم همانجایی که 520 روز قبل ترک کرده بودیم. در این عملیات حدود 19500 عراقی را دستگیر کردیم که هفت نفرشان فرمانده تیپ بودند. تعدادی از آنها به داخل اروند پریدند که عرض آن را شنا کنند. حالا آب آنها را برد یا به آن طرف رسدند مشخص نیست. خیابانهای شهر پر از کلاهآهنی و پوتین بود. ساعت 2 و نیم به مسجد جامع رسیدیم و نیروهای ما به محض رسیدن شروع کردند به شستن در و دیوار مسجد و بعد نماز جماعت."(3) شاید بد نباشد که همراه یک رزمنده، به دل کارزار جنگ و کوره تیر و خمپاره بزنم و در آن حالت پا به خاک خرمشهر بگذارم. در ابتدا به سراغ سردار کریم نصر میروم که در آن زمان همراه نیروهای مردمی و سپاه در بیتالمقدس شرکت کرد: "ساعت 9 شب سوم خرداد، تمام نیروها با اعلام رمز «الله اکبر» با هرچه سلاح داشتند شلیک کردند به سمت خرمشهر و بی امان گلوله ریختند بر سر نیروهای دشمن و بلافاصله بعد از شلیک، نیروهای دشمن هراسان و وحشت زده از پناهگاههایشان ریختند بیرون و دسته دسته تسلیم شدند. حالا آخرین مقاومتهای دشمن شکسته شده بود و عدهای از نیروهای دشمن تجمع کرده بودند که از جاده شلمچه به بصره خارج شوند و برای همین به خاکریز بچهها پاتک میزدند. فردای آن روز، ساعت 9 صبح معلوم شد که تعداد زیادی از نیروهای دشمن در ساختمان سه طبقهای که مخصوص کشتیرانی بندر خرمشهر است، مخفی شدهاند. گروهان حرکت کرد و روبروی ساختمان آرایش گرفت. عراقیها تک و توک به ما شلیک میکردند اما انگار رمقشان تمام شده بود و خودشان هم فهمیده بودند که باید دیر یا زود تسلیم بشوند. یک مرتبه صدای یک بالگرد آمد و بعد از آن زنبیل آذوقه زیر بالگرد آماده شد تا برای نیروهای داخل ساختمان غذا بفرستد. بچهها به طرفش شلیک کردند و سرنگون شد و همزمان با آن سقوط انگار جنگ در آن نقطه به پایان رسید. عراقیها مانند مادر مردهها دست روی سر گذاشتند و تسلیم شدند. تعداد این نیروها بیشتر از 5 هزار نفر بود. بعد از این پیروزی بچهها به سمت مسجد جامع حرکت کردند و اینجا بود که اعلام شد «خرمشهر آزاد شد!»."(4) همراهی با خاطرات یک رزمنده، میتواند صحنه ورود به خرمشهر را با زبانی سادهتربازگو کند. خاطرهای که در ادامه برایتان بازگو میشود، از همین جنس و لعاب است: "به دروازه خرمشهر که رسیدم دیدم برادری که کنارم ایستاده بود به خاک افتاد. ترسیدم. فکر کردم که شهید شده. اما وقتی خوب دقت کردیم، دیدم نه، دارد خاک را میبوسد. در حالی که سجده کرده بود نام دوستان شهیدش را میآورد. دائم میگفت: «سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...» خودم هم گریهام گرفت. باور نمیکردم که اینجا، در خرمشهر هستم. با رزمندگان از میان دود و آتش جلو رفتیم. بعضی از آنها زیر لب دعای وحدت و فتح مکه را میخواندند. ماشینهای کنار مسجد راه آهن خرمشهر همینطور میسوختند. از پشت خاکریز، معلوم بود که عراقیها چه کار میکردند. عدهای کارت شناسائیشان را از جیب درآورده و با دندان پاره میکردند. ترس به قدری در دلشان افتاده بود که خدا میداند. از خیابان مشرف به راه آهن که میگذشتیم، تیر بود که به سمت بچهها میآمد. ساعت نزدیک به دوازده بود که یک انبار مهمات عراقی آتش گرفت. با این انفجار بچهها قوت گرفتند و بعثیها خیابان به خیابان در گمرک خرمشهر به دام افتادند. خیلی از بعثیها برای اینکه سربازانشان تسلیم نشوند، بچهها را به رگبار میبستند، ولی وقتی به دست ما میافتادند، فقط اسیرشان میکردیم. از دور میدیدیم که ترافیک عجیبی در دروازه خرمشهر ایجاد شده بود. ماشینهای حامل هندوانه گرفته تا شربت و غیره هم جلو میآمدند. بیشتر درگیری در گمرک بود. بقیه شهر تقریبا پاکسازی شده بود. نزدیک ساعت 4 بود که آخرین خاکریز عراقیها را گرفتیم و خیلی از آنها را یا اسیر کردیم و یا به جهنم فرستادیم. پس ماندههاشان از ترس فرار میکردند به طرف شط و شیرجه میزدند توی آب. ساعت 5 یا 5و 30 دقیقه بود که برگشتیم و داخل شهر را زیارت کردیم. بعد به مسجد جامع رفتیم. عدهای از برادران خرمشهری، بعد از 20 ماه دوری از شهرشان، برای اولین بار نماز کامل خواندند و ما هم بر در و دیوار مسجد بوسه زدیم که به حق سنگر مستحکمی بود."(5) «اولین نیروهای ایرانی که روز سوم خرداد پا به خرمشهر گذاشتند ما بودیم. جلوتر از ما کسی نبود.» اینها حرفهایی هستند که سرتیپ دو پاسدار محمدتقی اوصانلو، زمانی که میخواهد خاطرات روز سوم خرداد را بازگو کند، به زبان میآورد. وقتی این کلمات را میخوانم، به راحتی میتوانم احساس غرور و افتخار را در لابهلای حروف و هجاهای آنها درک کنم. سرتیپ اوصانلو به همراه نیروهای آموزش دیده بسیج زنجان پا به جبهههای جنگ گذاشت و اولین حضور جدی او در برابر عراق باز میگردد به همان عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس که تحت فرماندهی شهید حمید باکری وارد کارزار شد. از خصوصیات خاطرات سرتیپ اوصانلو این است که اطلاعات خوبی از خیابانها و میادین خرمشهر و نقاط درگیری به ما میدهند، بعلاوه اینکه در آنها به خوبی میتوان با رزمندگان و احساساتشان هم قدم شد: "اولین نیروهای ایرانی که روز سوم خرداد پا به خرمشهر گذاشتند ما بودیم. جلوتر از ما کسی نبود. فرماندهمان حمید باکری هم با ما بود. به شوق فتح خرمشهر، پاهایمان توان و قدرت بیشتری گرفته بود. با اولین نیروی دشمن در میدان مقاومت خرمشهر درگیر شدیم. نیروهای عراقی در این میدان دوبار جنگ سختی با ایرانیها داشتند. بار اول در 29 مهر 59 بود، وقتی که میخواستند خرمشهر را اشغال کنند و بچههای خرمشهر، مظلومانه در این میدان جلوی دشمن مقاومت جانانه کردند. اینجا بخاطر همین مقاومت، اسم مقاومت به خودش گرفته بود. دومین بار هم در سوم خرداد بود. بار دوم رزمندگان اسلام برای تلافی جنایات بعثیهای متجاوز در خرمشهر پا به میدان مقاومت گذاشته بودند تا تجاوزگران بعثی را برای همیشه از خرمشهر بیرون کنند. عراقیها با سختی و سماجت میجنگیدند و حاضر نبودند یک قدم عقبنشینی کنند. در اول خیابان 40 متری بودیم؛ میدان مقاومت. عراقیها از تمام سوراخ سنبهها به طرف ما تیر میزدند. تانک عراقی در ابتدای خیابانی که به طرف گمرک میرفت، لنگر انداخته بود و شلیک میکرد. چند نفر از بچههای آر پی جی زن مترصد شکار تانک بودند. یکی از بچهها یک لحظه بلند شد و شلیک کرد. صدای تانک قطع شد. نیروهای دشمن به شدت درگیر بودند. هم در خیابان 40 متری که میرفت به سمت مسجد و هم در اطراف گمرک. عمده نیروی دشمن سمت گمرک بود. گمرک هم سالنهای بزرگی داشت که نیروها به راحتی در آنها جابجا میشدند و هم هم اینکه لب اروندرود بود و در مواقع خطرناک میتوانستند با استفاده از قایق از آب بگذرند و اگر قایق نشد، شناکنان جانشان را نجات بدهند. صدای تانک که قطع شد، کشیده شدیم به سمت گمرک. یعنی درگیریها خود به خود ما را به آن سمت و سو میکشاند. حمید با تعدادی از نیروها از مسیر دیگری رفت. بعد از میدان مقاومت درگیریها پراکنده بودند. گاهی از پشت بامها به سمت ما شلیک میکردند که میزدیمشان. درگیریها چندان چشمگیر نبودند. در خیابانها که میرفتیم، چشممان همه جا دنبال سربازان دشمن بود. وارد یک ساختمان شدیم. دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقیها در خرمشهر است و جلسه هم داشتند که ما کاسه و کوزهشان را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم. هفت و نیم صبح بود. داخل حیاط با نیروهای آنها درگیر شدیم هرکه بیرون آمد زدیم. شاید بیست نفر عراقی را داخل حیاط کشتیم. به دنبال آنها هرکس بیرون آمد دیگر دست به اسلحه نبرد و تسلیم شد. سی نفر را اسیر کردیم که همه از فرماندهان عراقی در خرمشهر بودند. عراقیها دیگر مقر فرماندهی نداشتند. حمیدآقا با شنیدن خبر تصرف مقر فرماندهی خوشحال شد و به ما گفت: «بیایید به طرف در سنتو گمرک!» حدود ساعت ده صبح بود که وارد گمرک شدیم. در امتداد سالنهای اصلی گمرک پیش رفتیم. حمید اول ستون بود و من هم پشت سرش. بقیه هم دنبال ما میآمدند. حدود سیزده نفر بودیم. درگیر که میشدیم پراکنده میشدیم و دوباره همدیگر را پیدا میکردیم. یکی از زیباترین صحنههای بیتالمقدس این بود که جمعیت ده دوازده نفری ما، با کمک یک روحانی که زبان عربی بلد بود و یک بلندگو، از یکی از سالنهای گمرک خرمشهر، حدود سه هزار عراقی را به اسارت گرفتیم. وقتی روحانی به دستور فرمانده ما، از موضع قدرت با آنها صحبت کرد، چنان ترسیده بودند که یکجا بیرون آمدند. همه زیر پوش سفید به تن داشتند و گونیهای سفیدی را در دست گرفته بودند. حدود ساعت یک بود که اینها را فرستادیم عقب. تصرف گمرک، پایان عملیات فتح خرمشهر بود. هرچند شهر به صورت کامل پاکسازی نشده بود و پاکسازی خانهها و بعضی مراکز تا دو سه روز بعد هم ادامه داشت. اما عمده کارها انجام شده بود. یادم هست که یک خودروی تبلیغاتی آمده بود توی خرمشهر. اولین صدایی که از ماشین پخش شد، مارش عملیات بود. یک لحظه مارش عملیات قطع شد و خبر ساعت دو اعلام کرد:"خرمشهر آزاد شد!". از خوشحالی پر درآورده بودیم و به همدیگر تبریک میگفتیم. انگار خرمشهر را خودمان آزاد نکرده بودیم و تازه فهمیدیم که آزاد شده است."(6) اما در خاطرات سردار حسین همدانی میتوان حالات اولین مردمی را تصور کرد که پا به شهر آزاد شده خود میگذارند. ایشان در عملیات بیتالمقدس، مسئول محور عملیاتی تیپ 27 محمد رسولالله از قرارگاه نصر بودند. انتخاب این خاطره به عنوان حسن ختام، به دلیل درد دلهای پر معنایی است که ایشان در انتهای خاطرات خود با ما میکنند: "روز سوم خرداد، ساعت دوازده ظهر بود که ما در کنار اروند و در نزدیکی گمرک خرمشهر بودیم. یک بالگرد عراقی آمد تا فرماندهان عراقی را از مقرشان نجات بدهد که مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد. آن لحظه کنا ر اروند شاهد بودیم که هرکس وارد خرمشهر میشد بی اختیار اشک میریخت و بخصوص یاد آن روزهای مقاومت میافتاد و تعداد قلیل زنان و مردانی که از خرمشهر دفاع میکردند. یاد قبرهایی میافتاد که گمنام ماندند و هیچ علامتی بر روی آنها نبود. مردم خرمشهر که از شهر رانده شده بودند، با شنیدن خبر آزادی، با وانت و با پای پیاده خود را به شهر میرساندند. خانمها چادر به کمر بسته و شربت و اسپند آماده کرده بودند. حتی هنوز در بعضی جاها با عراقیها درگیر بودیم که مردم وارد شهر شدند. یادم میآید که به آن خانمها گفتم هنوز عراقیها هستند، اما اصلاً گوش نمیدادند. از ماشین میپریدند روی زمین آسفالت پر از ترکش و چاله و آن را میبوسیدند و گریه میکردند. خدا را گواه میگیرم، هنوز نیروهای رزمنده به کنار اروند نرفته بودند که آنها میرفتند. عراقیها هنوز در ساختمان گمرک با نیروهای ما درگیر بودند و تعدادی مجروح و شهید هم دادیم. اما انگار کسی متوجه این درگیریها نبود و اهالی خرمشهر در شهر پخش شده بودند و به بچهها شربت و خاکشیر میدادند. لحظات آزادسازی خرمشهر لحظات شیرینی بود که ما دیگر در تاریخ نمیبینیم. در تاریخ دفاعمان هم ندیدیم. در هیچ عملیاتی، حتی عملیات فاو هم این حالت در بچههای ما نبود."(7)
1- آزادی خرمشهر، خاطرات سپهبد علی صیاد شیرازی، مصاحبه: سعید فخرزاده، تدوین: احمد دهقان، تهران، سوده مهر، 1386. 2- طراحی کلاسیک، از مجموعه کتابهای فاتحان خرمشهر ، روایت امیر سرتیپ 2 ستاد، نصرالله معین وزیری، نویسنده: زهرا ابوعلی ، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس تهران، 1388. 3- 520 روز بعد، همان نقطه. از مجموعه فاتحان خرمشهر، خاطرات امیر سرتیپ 2 ستاد مسعود بختیاری، تدوین عصمت مهجوری، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، تهران، 1388. 4- در چند قدمی خرمشهر، از مجموعه کتابهای فاتحان خرمشهر، خاطرات سردار کریم نصر، نویسنده: حجتالله ایزدی، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس اصفهان، 1387. 5- حماسه خرمشهر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دفتر حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس و ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح، معاونت فرهنگی و تبلیغات، 1371. 6- تا صبح در فکر خرمشهر بودم، فاتحان خرمشهر، خاطرات سرتیپ محمد تقی اوصانلو، تدوین رضا قلی زاده، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان، 1387. 7- مزد مقاومت، از مجموعه کتابهای فاتحان خرمشهر، خاطرات سردار حسین همدانی، تدوین حسین نصرالله زنجانی، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، تهران، 1387
احمدرضا امیری سامانی
|