شماره 6    |    1 دی 1389



گفت و گو با شمس آل احمد و کتابشناسی

قرار بود برای دیدار و گفت‏وگو با استاد شمس آل احمد به منزل او برویم، قرار را با استاد در میان گذاشتیم، اما او فروتنانه گفت: «به کیهان می‏آیم»
وقتی به استقبال او به راهرو رفتیم، به راستی شرمنده شدیم. پاهای آهووشی که از دو دهه پیش او را نرم و سبکبال همراه جوانان پرشور انقلاب برای سخنرانی به هر محفل و مکان فرهنگی می‏بردند، دچار شکستگی شده بود...
با استاد شمس آل احمد در آستانه 67 سالگی به گفت‏وگو می‏نشینیم. آرام و با تاملی بیش از گذشته سخن می‏گوید، لاغر و تکیده است، صدای خوش و رسایش به شعله‏ای کم‏فروغ بدل شده و با تبسمی شیرین می‏گوید: کیهان فرهنگی را می‏خوانم، کار خوبی کردید که ویژه‏نامه‏ای برای عبدالعلی دستغیب درآوردید... و بعد، از حال همکاران گذشته کیهان فرهنگی می‏پرسد، سراغ مهدی کلهر را از ما می‏گیرد... کجاست؟ چه می‏کند و حالش چطور است؟
در کلامش هنوز هم طنز ویژه و یکه‏اش موج می‏زند، صدایش آنقدر آهسته و کم‏طنین است که چندین بار ضبط صوت یا به تعبیر او «حبس صوت» را به صورتش نزدیک می‏کنیم تا چیزی از گفت‏وگویمان حذف نشود.
قرار بود در این گفت‏وگو، تنها از او بگوییم، این را از آغاز با استاد در میان گذاشتیم. اما مگر می‏وشد با «شمس» بود و از«جلال» نگفت؟ جلال بخشی جدایی‏ناپذیر از شخصیت شمس است. حقا اگر جلال، شمس را نداشت، روشنفکران غربگرا و شرق‏زده و رژیم وابسته پهلوی که در زمان حضور جلال، جرات مقابله با او را نداشتند، با ترفندهای رذیلانه شبه‏فرهنگی، شخصیت جلال را همچون دیگر متفکران مبارز و مسملان به تیغ زهراگین جفا می‏سپردند. آگاهان می‏دانند که در دوره سی‏و پنج سال خاموشی جلال، هر بار که حمله‏ای علیه جلال تدارک شد، شمس در صف مقدم مدافعان بود.
پس بیراه نیست اگر بگوییم: درخشش مجدد «آن ماه»، چه در آسمان شب تیره جور، و چه در سپهر سبز ولایت و انقلاب اسلامی، وامدار «شمس» است.
آنچه در پی می‏خوانید، حاصل دیدار ما با «شمس جلال» است.
استاد شمس‏الدین آل احمد، فرزند حجت‏الاسلام سیداحمد طالقانی روحانی سرشناس تهران و برادر کوچکتر زنده‏یاد جلال‏الدین آل احمد در سال 1308 در محله پاچنار تهران تولد یافت. دوره دبستان را در مدرسه ثریا و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی و دارالفنون به پایان برد.
وی به تبعیت از جلال، در سنین جوانی یک چند به مسایل سیاسی و حزبی پرداخت و با انشعاب جلال از حزب توده، او نیز از آن حزب فاصله گرفت و بیشتر به تحصیل و امور فرهنگی- آموزشی پرداخت. فعالیت‏های سیاسی-اجتماعی او در دوران خفقان رژیم پهلوی، چهاربار دستگیری و زندان برای او رقم زد. شمس دارای لیسانس ادبیات و فوق لیسانس فلسفه و علوم تربیتی است؛ مدتی نیز به قصد ادامه تحصیل در مقطع دکتری در رشته فلسفه به آلمان رفت و حتی در کلاس زبان آلمانی ثبت‏نام کرد، اما بنابه دلایلی ادامه نداد. از سال 1336 به استخدام فرهنگ درآمد و به تدریس ادبیات فارسی، فلسفه و علوم تربیتی در دبیرستان‏ها و دانشکده‏های مختلف پرداخت.
شمس آل احمد از سال 1329 دست به کار نگارش شد و علاوه بر تصحیح کتاب «طوطی‏نامه» -اثری از قرن هشتم- دو مجموعه داستان به نام های «عقیقه» و «گاهواره» منتشر کرد. شمس پس از پیروزی انقلاب نیز دو کتاب حدیث انقلاب «آزادی» و «استقلال» را به بازار نشر فرستاد. کار بزرگ او «از چشم برادر» است که همه جنبه‏های زندگی و آثار جلال را در بر می‏گیرد. «سیرو سلوک» سفرنامه او به آلمان و اسپانیا نیز از دیگر آثار اوست.
وی پس از پیروزی انقلاب، سخنرانی‏های متعددی در باره مسایل متنوع فرهنگی-اجتماعی در مجامع گوناگون داشته است. شمس آل احمد علاوه بر عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدتی نیز مسوءولیت سردبیر روزنامه اطلاعات را به عهده داشت.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! تشکر می‏کنیم که در این شرایط دشوار بیماری و شکستگی پا، لطف کردید و به کیهان فرهنگی آمدید. حقیقت این است که پس از درگذشت زنده یاد جلال آل احمد، همه دوستداران آن عزیز، تصویر او را بیشتر در آیینه کلمات شما و خانم دانشور دیدند. یادمان هست که در سال‏های پرالتهاب آغاز انقلاب، لحن گرم و گیرای شما بود که ضمن روشنگری در باره مسایل فرهنگی روز، به مردم امید و آرامش می‏داد. در تمام آن سال‏ها، شما بیشتر از جلال گفتید و کمتر از خودتان. امروز می‏خواهیم با شما گفت‏وگو کنیم، با شمس آل احمد، برادر کوچکتر جلال. لطفاً، ابتدا از سال تولد و محل زندگی‏تان برایمان بفرمایید.
استاد شمس آل احمد: از لطفتان نسبت به من و جلال ممنونم. من متولد 1308در محله پاچنار تهران هستم و شش سال از جلال کوچکترم. جلال هم در تهران به دنیا آمد. آن زمان تهران، چهار محله بزرگ داشت: عودلاجان، چاله میدان، سنگلج و بازار. محله پاچنار هم بخشی از محله بازار تهران بود.
کیهان فرهنگی: از چه زمانی خانواده شما از طالقان به تهران آمدند؟
استاد شمس آل احمد: زمان دقیقش را حالا نمی‏دانم. در کتاب «از چشم برادر» نوشته‏ام احتمالاً پدربزرگ ما اواسط دوره ناصری به تهران آمده است.
کیهان فرهنگی: مهاجرت ایشان به تهران دلیل خاصی داشته؟
استاد شمس آل احمد: پدربزرگ ما سید محمد تقی اورازانی، متولد اورازان طالقان بود و می‏دانید که «اورازان» به معنای «آب‏ریزان» است. اجداد ما در اورازان بیشتر دامدار و اندکی هم کشاورز بودند. اهالی روستا، پدربزرگ ما را در سن 14 سالگی برای تحصیل به قم می‏فرستند تا بعد از تحصیل علوم دینی، به روستا برگردد و اورازان هم برای خودش روحانی بومی داشته باشد و دیگر نیازی نباشد که کسی برای تبلیغ و ارشاد یا عزاداری از جای دیگر به آنجا بیاید. پدربزرگم بعد از چند سال تحصیل در قم، به نجف می‏رود و پیش علمای بزرگ آن زمان درس می‏خواند و از فاضل ایروانی و سیدمحمد قزوینی اجازه اجتهاد می‏گیرد و به خاطر بعضی مشکلات در تهران ساکن می‏شود و دیگر به روستا نمی‏رود و همین جا در تهران می‏ماند و از آن تاریخ، خانواده ما در پاچنار ساکن شدند. بعد که کریم آقا ببوذرجمهری در زمان رضاخان حاکم و شهردار تهران می‏شود، محلات قدیم حوالی بازار را در هم می‏کوبد تا خیابان خیام و بوذرجمهری را بسازد. به این ترتیب، خانه ما توی خیابان افتاد و از آن تاریخ، ما به «گذر قلی» رفتیم. این کوچه کوتاه و بازارچه محقر، بین‏گذر مستوفی و سیدنصرالدین و بازارچه معیر و پاچنار محصور است.
کیهان فرهنگی: دلیل خاصی داشته که پدربزرگتان در پاچنار، سکونت اختیار کردند؟
استاد شمس آل احمد: بله، آن موقع پاچنار پاتوق طالقانی‏های مهاجر بود. آنها غالباً برای داد و ستد به قزوین و مازندران یا تهران می‏رفتند. پاتوقشان در تهران، چند کاروانسرا بود. حالا هم بقایای دو کاروان‏سرا، یکی زیر گذر قلی و یکی نزدیک میدان اعدام هست. این باراندازها در واقع مسافرخانه‏های قدیم تهران هم بودند. مطب سید رضی‏خان پزشک طالقان هم که در دارالفنون درس خوانده بود، در ه مین گذر قلی و ابتدای بازارچه معیر بود.
کیهان فرهنگی: به این ترتیب، احتمالاً پدربزرگتان در تهران ازدواج کرده‏اند، همینطور است؟
استاد شمس آل احمد: بله، پدربزرگ ما در تهران ازدواج کرد و البته کمی دیرتر از معمول. او صاحب شش فرزند شد که اولین آنها، پدر ما سیداحمد طالقانی بود.
کیهان فرهنگی: پدربزرگتان چه سالی فوت کردند؟
استاد شمس آل احمد: ایشان سال 1325 هجری قمری فوت کردند و بعد از او، پدرم دیگر مجال تحصیل بیشتر پیدا نکرد و جانشین پدر و سرپرست سه برادر و دو خواهر کوچکتر از خودش شد.
کیهان فرهنگی: تحصیلات پدرتان در تهران بود؟
استاد شمس آل احمد: بله، پدرم تحصیلاتش را در حوزه علمیه مروی تهران و پیش مدرسانا آنجا طی کرد و از محضر درس آقاسید هادی طالقانی که مردی باتقوا و ساده زیست بود، بهره‏مند شد. جلال و برادر بزرگترمان سیدمحمد تقی هم قبل از سفر به نجف اشرف، مقدمات درس طلبگی‏شان را پیش آن مرد بزرگ، در مدرسه مروی خواندند. من هم چند ماهی محضر ایشان را درک کردم، خدا او را رحمت کند.
کیهان فرهنگی: پدرتان هم در تهران تشکیل خانواده دادند؟
استاد شمس آل احمد: بله، پدرم بعد از فوت پدرش، با امینه بیگم اسلامبولچی خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 12 فرزند بود که چهار نفرشان در ایام کودکی فوت کردند. برادر بزرگم سیدمحمدتقی ملقب به کمال‏الدین بود که در کسوت روحانیت بود، از شاگردان نخبه مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی؛ مرجع تقلید و نماینده ایشان در مدینه، که در سال 1330 توسط ملک فیصل مسموم و کشته شد.ه بعد آمنه، مرضیه، خانم خانم‏ها و زهرا تا برسد به جلال و بعد راضیه و سرانجام خودم که ته‏تغاری خانواده هستم.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! اشتغال عمده پدرتان در تهران به عنوان یک روحانی، در چه اموری بود؟
استاد شمس آل احمد: پدرم موقع فوت پدربزرگم، بیست و یک یا بیست و دو سال داشته و فرزند ارشد خانواده بود و باید طبق عرف، جانشین پدرش می‏شد و به همین دلیل، اداره مسجد پامنار و مسجد لباسچی به عهده او قرار گرفت. در عین حال، اداره محضر شرعی پدرش هم با او بود، تا این که حکومت رضاخان سال 1310 دست گذاشت روی ثبت اسناد. پدرم بیست و پنج سال مورد اعتماد اهل محل بود و انواع معاملات و مرافعات مردم را حل و فصل می‏کرد. سال 1310 پدرم دیگر نتوانست سلطه جور پهلوی را بپذیرد و به همین جهت، محضر را به دایی‏اش سید محمد آل احمد سپرد و خودش تنها به اقامه نماز در دو مسجد پاچنار و لباسچی پرداخت. پدرم، مردی خوش‏اخلاق و مهربان و مردم‏دار بود و خط خوشی هم داشت، اما خانه‏نشینی‏اش براثر جور حکومت رضاخان، او را تنگ خلق کرده بود. در بیرون خانه هم رفتارش تغییر پیدا کرده بود.
کیهان فرهنگی: از خاطرات ایام کودکی‏تان از ایشان بفرمایید. در آن شرایطی که اشاره کردید، شما و جلال در چه سنی بودید؟
استاد شمس آل‏احمد: من آن زمان دو ساله بودم و جلال هشت سال داشت. پدرم با وجود آن‏که از سلامت کامل برخوردار بود، با این وجود عصای آبنوسی داشت که همیشه همراهش بود و گاهی هم من و جلال را با آن چوب فلک می‏کرد. آن زمان پدرم با دوستانش جلسات دوره‏ای داشتند که در سال چند بار هم به منزل ما می‏افتاد و من هم در آن جلسات خدمت می‏کردم. آن زمان من مکتب می‏رفتم و «عم جزء» می‏خواندم و پدرم از من می‏خواست که از روی سوره‏های کوتاه قرآن، مشق بنویسم. من هنوز الفبا را نمی‏شناختم و درواقع حروف و کلمات قرآن را نقاشی می‏کردم و گاهی این تصویرسازی‏ها، چنان مورد استقبال پدرم قرار می‏گرفت که مرا تشویق می‏کرد و من هم خوشحال می‏شدم، بعدها که بزرگتر شدم و توی کوچه بازی می‏کردم، یادم می‏رفت که من پسر آقای محله‏ام و نباید در ملاء عام بازی‏هایی کنم که خلاف شئوون خانواده باشد. روزی در سن دوازده سالگی سر خیابان مشغول تیله‏بازی بودم که پدرم سر رسید و با عصای آبنوس محکم به پشتم زد و من فرار کردم و توی جوی پهن خیابان افتادم. من چهار بار به زندان شاه افتادم و یکبارش به صورتی خشن مرا آزردند، اما کمردرد خودم را بیشتر اثر آن ضربه‏ای می‏دانم که پدرم در آن سال به کمرم زد!
کیهان فرهنگی: به‏نظر خودتان، چه عامل یا عواملی در عصیان جلال و شما در سال‏های جوانی علیه خانواده و باورهایشان نقش عمده داشت؟
استاد شمس آل‏احمد: آن زمان، حکومت پهلوی قصد داشت روحانیت شیعه را منهدم کند و چنان فشاری وارد کرد که چند سال خانواده ما نتوانستند از خانه خارج بشوند و ما با چه مکافات و دردسری در خانه، حمام کوچکی ساختیم. عکس‏العمل خانه‏نشینی پدر، بخصوص وقتی که محضرش را بسته بودند و مسجد و محرابش را تعطیل کرده بودند؛ وجود یک جو عصبی و متشنج در خانه بود که منجر به تنبیه و سخت‏گیری زیاد نسبت به ما می‏شد و همین جو بود که اول جلال و بعد مرا عاصی کرد. عصیانی که به‏صورت طغیان علیه باورهای اخلاقی و عقیدتی خانواده بروز می‏کرد و باعث شد که جلال در بیست‏ویک‏سالگی و من در هفده سالگی از آن فضا فاصله بگیریم.
کیهان فرهنگی: از معلمان و اساتید تأثیرگذاری که در دوران تحصیل داشتید، بفرمایید.
استاد شمس آل‏احمد: من ابتدا به مدرسه ثریا و بعد مروی و دارالفنون رفتم. آن زمان، ما مدیری به اسم آقای محسن حداد داشتیم که مدتی هم معاون مدرسه بود. یادم هست که در دارالفنون همکلاسی به اسم اصغر چنگیزی داشتم که بلندبالا و درشت هیکل بود. یک روز که او با دوستانش والیبال بازی می‏کرد، من هم در کنار حیاط در سایه نشسته بودم و تماشا می‏کردم. او به اصطلاح، آبشار زد و توپ آمد کنار من. بلند شدم و با پوتین تازه‏ای که خریده بودم، توپ را محکم شوت کردم. توپ از قضا بالای شیروانی منزل مدیرمان آقای محسن حداد افتاد! آن جوان درشت هیکل هم آمد و با تحکم گفتاً: باید بروی و توپی را که خودت انداخته‏ای، پایین بیاوری!
من هم به ناچار پوتین‏هایم را در آوردم و از دیوار آجری بلند آنجا با زحمت زیاد بالا رفتم و خودم را به بالای شیروانی رساندم. آقای حداد مستخدمی داشت به اسم آقای سردار که متوجه من شد. رفت و به آقای حداد گفت: بیا به داد این بچه برس! آقای حداد هم از اداره آتش‏نشانی که نزدیک مدرسه بود کمک خواست و آنها مرا با وسایلی از بالای شیروانی پایین آوردند. جالب این‏که بعد از پایین آمدن، آقای حداد مرا به دفترش برد و به‏خاطر لیاقتی که در بالا رفتن از آن دیوار نشان داده بودم تشویق کرد و سه کتاب به من جایزه داد. تاریخ بیهقی، سفرنامه ناصرخسرو و یکی هم کتابی درباره زندگی شیخ اشراق. بعد، اصغر چنگیزی و دو نفر دیگر از دوستان او را صدا زد و تنبیه کرد. آنها هم برای من خط و نشان کشیدند. آن رفتار خوب آقای حداد و کتاب‏هایی که به من داد در علاقه‏مندی‏ام به ادبیات و تاریخ، خیلی موءثر بود. استاد دیگری هم به اسم آقای بدیع‏الزمان همدانی داشتم که او هم خیلی فاضل بود و تأثیر خوبی در من داشت.
کیهان فرهنگی: تأثیر جلال در زندگیتان چگونه و چه اندازه بود؟
استاد شمس آل‏احمد: من بیشترین تأثیر را در زندگی، از برادرم جلال گرفتم. او برایم معلم، مرشد و الگو بود. در سال 1320 که جلال هجده ساله شد، من دوازده ساله بودم و دیگر، روابط و دعواهای کودکانه ما، تبدیل به مریدی من و مرشدی جلال شد.
به راهنمایی جلال بود که من با کتاب‏هایی مثل تاریخ مشروطه کسروی و یا پنجاه و سه نفر بزرگ علوی آشنا شدم. قبل از آن، در زمانی که پنج شش ساله بودم، شب‏های ماه رمضان پس از افطار، وقتی که پدرم با جلال به مسجد می‏رفتند، روی کرسی می‏نشستم و برای مادر و خواهرانم که خواندن نمی‏دانستند، داستان‏های امیرارسلان و امیر حمزه و هزار و یک شب را می‏خواندم، بدون آن‏که آنها را بفهمم! خیلی وقت‏ها لغات را غلط تلفظ می‏کردم و مادرم که سواد قرآنی داشت، اشتباه مرا می‏گرفت و همین باعث می‏شد که بعدها در مدرسه، درس قرائت فارسی‏ام خوب بشود. دو سه سال بعد از آن هم، دیگر خودم می‏رفتم از یک کتابفروشی کتاب اجاره می‏کردم و می‏خواندم.
کیهان فرهنگی: بیشتر به چه نوع کتاب‏هایی علاقه داشتید؟
استاد شمس آل‏احمد: کتاب‏های پلیسی و داستانی. مثلاً اسرار گنج دره جنی و از این گونه اباطیل، که جلال به دادم رسید و مرا با کتاب‏های جدی آشنا کرد.
کیهان فرهنگی: در دوران جوانی تاریخ مشروطه کسروی را چگونه ارزیابی می‏کردید؟
استاد شمس‏آل احمد: من هیچوقت نتوانستم به طور کامل تاریخ مشروطه کسروی را بخوانم، از بس لغات من درآوردی داشت. آن زمان من از لجم به آن نوع نثر به جای به اصطلاح سره می‏گفتم فارسی یکسره!
کیهان فرهنگی: استاد! به نظر شما در گرایش جلال به عضویت در حزب توده، چه کسانی بیشترین نقش را داشتند؟
استاد شمس آل احمد: همانطور که اشاره کرد، جلال مقدمات و سطح را در مدرسه دینی مروی خواند و بعد به نجف اشرف رفت و برگشت و دیگر، آن مسایل را رها کرد و ادبیات خواند. یک قصه و یک ترجمه هم از او در مجله سخن که آن زمان خانلری درمی‏آورد، چاپ شد. دکتر خانلری هم آن روزها، چپ می‏زد، صادق هدایت هم آن موقع با مجله سخن همکاری داشت و دور و بر حزب توده زیاد می‏رفت و سمپات آنها بود. صادق هدایت، جلال را به حزب توده معرفی کرد. سال 3231 جلال عضو حزب توده شد و ترقی کرد، چون هم زبان عربی می‏دانست و مشترک مجله «الهلال» مصر بود و هم زبان فرانسه می‏دانست و دهان گرمی در سخنرانی و خطابه داشت و از طرفی، جوان با جسارتی بود.
کیهان فرهنگی: نسخه‏ای از پایان‏نامه لیسانس جلال در دانشگاه تهران هست که با جوهر آبی نوشته شده و عنوانش «سوره یوسف در قرآن» است، آن را دیده‏اید؟
استاد شمس‏آل احمد: بله، زمانی که جلال ادبیات می‏خواند، استادش دکتر خانلری بود و من هم نسخه‏ای از آن رساله را داشتم و زمانی که به دعوت حاج‏قاسم تبریزی به تبریز رفتم، همه را به او دادم که چاپ کند، نمی‏دانم چه شد، دیگر او را ندیدم. این رساله به خط من است. جلال شاید به‏خاطر آن که مرا به مسایل تاریخی- اسلامی و روش تحقیق آشنا کند، از من خواست که مطالبش را پاکنویس کنم و برای هر صفحه هم ده تومان اجرت داد. البته کارش تشویقی و آموزشی بود.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! آیا جلال شعر هم گفته است؟
استاد شمس‏آل احمد: نه، فقط یک وقت که میخواست شعر بگوید، چیزی مثل شطحیات احمد عزیزی به تشویق صادق هدایت گرفته بود و همان بود، دیگر ادامه نداد.
کیهان فرهنگی: شما با چه فاصله‏ای از جلال به حزب توده پیوستید؟
استاد شمس‏آل احمد:من سال 4231 به تبعیت از جلال و به تشویق معلم ورزشمان در دارالفنون، آقای ناصر خموش، عضو سازمان جوانان حزب شدم، چون آن موقع سنم اقتضا نمی‏کرد که عضو حزب باشم. بعد هم که جلال با همفکری دوستانش از حزب توده سر خورده شد، ما از حزب بیرون آمدیم.
کیهان فرهنگی: همکاران و دوستان انشعابی جلال در آن سال‏ها چه کسانی بودند؟
استاد شمس‏آل احمد: آنها پنج نفر بودند. مهندس حسین ملک، مهندس ... جواهری، محمد سالک و محمد امین ریاحی که بعد ادبیات خواند و دکتر در ادبیات شد. من ده سالی در ایام شباب در سرگردانی و بی‏اعتقادی گذراندم و به تحصیل در روانشناسی و فلسفه پرداختم، اما به زودی خودم را نیازمند حضرت حق یافتم. سال 63، فارغ‏التحصیل دو رشته ادبیات فارسی و علوم تربیتی از دانشگاه تهران شدم و بعد از آن، به عنوان دبیر آموزش و پرورش به تدریس ادبیات، فلسفه و علوم تربیتی در مدارس و دانشگاهها پرداختم. از سال 9231 دست به قلم شدم و پرت و پلاهایی نوشتم که اولش «عقیقه» بود.
کیهان فرهنگی: شما یک دوره هم ناشر بودید و انتشار رواق را داشتید، از این کارتان بفرمایید.
استاد شمس‏آل احمد: انتشارات رواق، یادگار
برادرم جلال بودکه سال 23 بنیادش را گذاشت و با مرگ او در سال 84 نابسامان شد. اواخر سال 25، کمردرد سختی مرا به بیمارستان انداخت. بعد برای معالجه به فرانسه و آلمان رفتم و پس از چند ماه مداوا به ایران برگشتم و مواجه شدم با غارت کتاب‏های اولیه جلال توسط ناشری که بدون اجازه ما با حذف‏های لطمه زننده به اصل کار، آثار جلال را منتشر کرده بود و همین امر باعث شد که من از دو نفر از اوصیای جلال در این مورد کسب تکلیف کنم. آنها مرا تشویق کردند که مجددا انتشارات رواق را سامان بدهم و کارهای جلال و آثار خوب دیگران را هم منتشر کنم. سرمایه‏ای هم در اختیارم گذاشتند و حمایت کردند و با کمک آنها و بعضی دوستان دیگر،توانستیم رواق را دوباره احیا کنیم. خب، آن سال‏ها فرصت بیشتری هم داشتم. چون مرا از شغل و کار دولتی در آموزش و پرورش و درس‏های اضافی‏ام در دانشگاه برکنار کرده بودند. در مدتی کمتر از دو سال، ما هفتاد عنوان کتاب منتشر کردیم. کتاب غرب‏زدگی جلال را هم که سال 04 در 611 صفحه چاپ شده بود و بعد از نظریات و رهنمودهای ارشادی صاحبنظران و از جمله حضرت امام، جلال آن را به 722 صفحه رسانده بود منتشر کردیم.
کیهان فرهنگی: آقای جواد یاسینی که به شما هم خیلی ارادت دارد، در نقل خاطراتش از پخش غرب‏زدگی می‏گفت: «سال 65 به خاطر آن که به غرب‏زدگی مجوز چاپ نمی‏دادند. آن را با مجوز کتاب «مدیر مدرسه» چاپ کردیم. آقا شمس به ما گفت تعدادی از آن را به بین ناشرین توزیع کنید. قرار شد تعدادی از آنها را علی دهباشی به کتابفروشی‏های خیابان انقلاب توزیع کند و تعدادی را هم من در بین ناشرین و کتابفروشان خیابان جمهوری پخش کنم. دهباشی نیامد و من با دوست دیگری این کار را انجام دادیم. وقتی گزارش کارمان را به آقاشمس دادیم، گفتیم تنها به انتشارات طهوری کتاب ندادیم. آقا شمس گفت: چرا به طهوری ندادید؟ بعد رفتیم و به کتابفروشی طهوری هم غرب‏زدگی را دادیم. از فروشگاه طهوری که بیرون آمدیم، ماموران ما را گرفتند و بردند، بعد، آقا شمس آمد و سند گذاشت و ما آزاد شدیم.
استاد شمس‏آل احمد: درست است. پخش کتاب غرب‏زدگی در سال 56 دو نفر از همکارانم، یعنی جواد یاسینیان و حبیب عاقبت‏بخیر را گرفتار کمیته و زندان کرد. برای آزادی آنها، من خودم را به مأموران امنیتی معرفی کردم و سند گذاشتم تا آن دوستان آزاد بشوند. بعد هم خودم دو سه هفته در زندان کمیته و بازداشتگاه دادگستری آب خنک خوردم، تا این که در عید سال 56 با فشار افکار عمومی و جهانی سرافراز بیرون آمدم.
کیهان فرهنگی: علت واقعی تعطیلی انتشارات رواق چه بود؟
استاد شمس‏آل‏احمد: تعطیلی رواق، دلایل مختلفی داشت. از آستانه انقلاب، به خاطر شیفتگی من نسبت به انقلاب و غفلت از امور دفتر، رواق به تدریج از رونق افتاد. در دوران اختناق، رواق حدود شصت عنوان کتاب منتشر کرد. آن هم کتاب‏هایی که ناشرین دیگر جرأت چاپ آنها را نداتشند، در حالی که از سال 57 تا 64 که رواق اورا شد، جمعاً قادر به نشر ده کتاب هم نشدیم!ما کتاب‏هایی از نویسندگان و شاعران جوان را چاپ کردیم که دیگر خطر نمی‏کرند که سرمایه‏شان را روی کار آنها بگذارند. البته، ناشرین قدیمی هم حضور رواق را خوش نداشتند. از داخل هم خرابکاری‏هایی بود. وقتی من در کوبا و نیکاراگوا بودم، اسبابی فراهم آوردند که کتاب‏ها و کاغذهای ما، در انبار از بین رفت و در نتیجه، من ماندم با دو میلیون قرض‏الحسنه‏ای که کردم و ته‏مانده بساط دفتر را هم حراج کردم.
کیهان فرهنگی: استاد! ما عادت کرده‏ایم در هر دیدار و تماسی با شما، احوال خانم دانشور را از شما بگیریم. از ایشان خبری دارید؟
استاد شمس‏آل‏احمد: سیمین ماشاءالله سرحال و قبراق است و خودش می‏رود خرید می‏کند.
البته، مستخدم هم دارد.
کیهان فرهنگی: اخیراً به کوشش یکی از شاگردان و همکاران سابق شما کتاب قطوری درباره خانم سیمین دانشور چاپ و منتشر شده است. آن را دیده‏اید؟
استاد شمس‏آل‏احمد: بله، دیده‏ام و گریه‏ام گرفت و پیش خودم گفتم ای کاش سیمین پس از «سووشون» که اثر ماندگار اوست. دیگر چیزی نمی‏نوشت و کاش لااقل به فارسی نمی‏نوشت. آخر فارسی زبانان ته‏دلشان یک رسوبی از اعتقادات مذهبی هست، تو آمده‏ای به زبان فارسی به اعتقادات مردم توهین کرده‏ای. لااقل به زبان انگلیسی می‏نوشتی، توله انگلیسی بلدی! اما راجع به نویسنده‏ای که پرسیدید، یادد حرف قشنگ یکی از خویشانم اقتادم: یک روز به او گفتم: از فلانی چه خبر؟ گفت:«کوشش علی»! گفتم:«کوشش علی» دیگر کیست؟ گفت: همان که رواق را نابود کرد. گفتم: پس چرا می‏گویی «کوشش علی»؟! گفت: آخر او هر کتابی منتشر می‏کند پشت جلدش می‏نویسد به کوشش علی
کیهان فرهنگی:استاد! آشنایی شما با این نویسنده از کجا آغاز شد؟
استاد شمس آل احمد: سال چهارم دبیرستان در رشته ریاضی، شاگرد من بود. جوان خیلی با استعدادی بود و تقریباً هرچه من می‏گفتم ضبط می‏کرد. خیلی تیزذهن بود و روی هوا مطلب را می‏گرفت بعد هم همکار من در رواق شد زمانی که من در سفر بودم، او با دیلم‏زده بود ته ظرفشویی تا آب به داخل انبار کتاب رواق که در زیر دفتر بود، برود. یک روز که من رفتم توی انبار، دیدم آب تا مچ پایم بالا آمده، خب، کاغذهای ماهم کاهی بود...
کیهان فرهنگی: کاغذها روی زمین بود؟
استاد شمس آل احمد: نه، من کاغذها و کتاب‏ها را در انبار هشت سانت بلندتر از زمین روی نرده گذاشته بودم، اما آب بالا آمده بود. این یک مساله، یکی هم موضوع صندوق پول ما بود که کلیدش پیش من بود. او قفل‏ساز آورده بود، صندوق را باز کرده و پول‏ها را برده بود. حالا این آقا، جلال‏شناس شده و من جلال ناشناس! و همه جا از اروپا و کانادا او را به عنوان جلال‏شناس دعوت می‏کنند و مرتب به این طرف و آن‏طرف می‏برند، اما مرا به این عنوان نمی‏شناسند. خدا هدایتش کند.
کیهان فرهنگی: استاد ما با اجازه شما اسم این شخص را برای گریز از مشکلات قانونی حذف می‏کنیم، همین آقا در گذشته درباره جمالزاده در، تابی چاپ کرده بود.
استاد شمس آل احمد: خدا رحمتش کند، اوایل انقلاب، جمالزاده نامه‏ای به من نوشته بود، حالا که انتشارات داری بیا به جای آثار جلال، آثار مرا منشره کن! هرچه باشد جلال برادر دارد و من ندارم. برایش نوشتم، سرم شلوغ است و این مسئوولیت سنگینی است، اما دوستی دارم که خیلی جوان است و زورش هم به این کار می‏رسد.
کتاب‏ها را بسپار به او. و همین آقا، کتاب جمالزاده را چاپ کرد.
کیهان فرهنگی: جمالزاده، خوش‏شانس بود. یک جلد قطور هم از مصاحبه‏اش با همشهری در زمان کرباسچی منتشر شد. جناب شمس! شما در ملاقات جلال با حضرت امام در سال 40 حضور داشتید.لطفاً برایمان از آن دیدار بفرمایید.
استاد شمس آل احمد: قبل از انقلاب، من با احمدآقا آشنا بودم. خدا او را رحمت کند. وقتی در دی‏ماه سال 40 پدرم فوت کرد. حضرت امام برای ایشان، مجلسی در قم گرفته بودند، این بود که برای عرض تشکر، جلال و من و دامادمان شیخ‏حسن دانایی به خدمت ایشان رفتیم. اول با احمدآقا، روبوسی کردیم و بعد، احمدآقا پیش آقا رفت و چیزی در گوش ایشان گفت و آقا اجازه ورود دادند. اتاق مستطیلی‏شکلی بود با یک تشکچه کوچکی که بالای اتاق افتاده بود و قسمتی از یک کتاب از زیر آن پیدا بود. جلال آهسته کتاب را بیرون کشید، «غرب‏زدگی» بود، به امام گفت: آقا این پرت‏وپلاها خدمت شما هم رسیده؟ اما گفتند: «من برای این کتاب خیلی هم از شما متشکرم. این مطالب، اباطیل نیست. این حرف‏ها را ما باید می‏زدیم و حالا که شما زده‏اید، کار خوبی کرده‏اید و بعد دست کردند از زیر همان تشکچه، یک پاکت درآوردند و گفتند: این هم جایزه‏اش. از خدمت ایشان که بیرون آمدیم، توی راه در ماشین، من پاکت را باز کردم. مقداری پول بود، به جلال گفتم: این
پول را باید نصف کنیم. گفت: چرا نصف؟ همه‏اش مال تو. این را آقا به تو داده، من خانه دارم، اما تو خانه نداری. من آن پول را پیش پرداخت همین خانه‏ای دادم، که حالا هم در آن زندگی می‏کنم.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! در خبرها آمده بود که قرار است به زودی خاطرات شما منتشر شود. ناشر این اثر کیست؟
استاد شمس آل‏احمد: بله، تلفن زدند و هماهنگ کردند که بروم خاطراتم را برایشان بگویم و یک روز از صبح تا یک بعدازظهر، برایشان خاطره گفتم: مسئول آنجا، شخصی به اسم آقا حسینیان بود. جایی نزدیک تجریش و بالاتر از پل رومی.
کیهان فرهنگی: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
استاد شمس‏آل‏احمد: بله، من به آنها گفتم: شرطم این است که من باشم و شما و کس دیگری نباشد و بعد هم یک نوار از صحبت‏ها را هم به من بدهید، که قبول کردند و یک نوار از مصاحبه هم به من دادند. من از آن محل- مرکز اسناد انقلاب اسلامی- خاطره دارم. قبل از انقلاب خانه جلال، کوچه روبه‏روی آنجا بود. یک روز که از خانه جلال بیرون آمدم، شاه ملعون را در رفت‏وآمد به آنجا دیدم. به آنجا حوضخانه می‏گفتند. هر وقت شاه از دست فرح فرار می‏کرد، برای عیاشی و تریاک‏کشی به آنجا می‏آمد. یکبار دیگر هم، که روبه‏روی خانه جلال منتظر ماشین بودم، «هویدا» را دیدم که از آنجا با ماشین بیرون آمد، با همان پیپ و گل ارکیده‏ای که به سینه می‏زد. یک صبح زمستانی بود. تا مرا دید نگهداشت و مرا تا پیچشمیران آورد. من تعجب کردم که او مرا از کجا می‏شناسد؟ بعد در خاطرات جلال خواندم که یک‏بار او از طرف کانون نویسندگان به دیدار هویدا رفته بود تا با او صحبت کند و فهمیدم هویدا آن روز مرا با جلال، اشتباه گرفته بوده‏است.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! شما در کتاب «از چشم‏برادر» و «گاهواره»، درباره مرگ مشکوک و شهادت‏گونه جلال دیدگاهتان را نوشته‏اید. ما با مطالعه گزارش‏ها و سخنان شما و خانم دانشور، به این دیدگاه رسیده‏ایم که ساواک جلال را با برنامه‏ریزی خاصی به اسالم کشانده تا دریک دعوای به ظاهر طبیعی با کارگران، او را بزنند، ضربه مغزی کنند و بکشند. خانم دانشور هم در کتاب «غروب جلال» رفتن او را برای دعوا با کارگران مزاحم را با نگرانی نقل می‏کند، اما شاید به این دلیل این روایت را نمی‏پذیرد که فکر می‏کند جلال بالاخره عمری از کارگران و قشر زحمتکش دفاع کرده و حالا اگر بگوید کارگران جلال را کشته‏اند، چیز خوبی نیست. آن زمان ساواک از این‏گونه دعواهای ساختگی و به ظاهر تصادفی پیش می‏آورد تا به مقصدش برسد. کسی هم که به دعوای جلال با کارگران اشاره کرده به ما نمی‏گوید وقتی جلال از دعوا برگشت چه گفت و چه شد. قاعدتاً باید پرسش و پاسخی شده باشد، ولی سکوت است و این سکوت توجیه نشده و این مشکوک است. در یادداشت‏های جلال، خاطرات شما و اعتراف احمدرضا کریمی در دادگاه انقلاب اسلامی به صراحت آمده که ساواک در حضور داود رمزی، جلال را تهدید به مرگ کرده بود و حتی در مورد تبعیدش به اسالم بحث شده بود و حتی گفته بودند: خیال نکن آنقدر ناشی هستیم که تو را بگیریم و زندانی کنیم و از تو شهید بسازیم. اگر سرعقل نیایی، برای ما مشکلی نیست که سرت را زیرآب کنیم. کسانی هم که جلال را زده بودند، کارگر واقعی نبودند، بلکه ماموران ساواک بودند که به لباس کارگران درآمده بودند. ظاهر کار هم طبیعی بوده. گزارش کرده‏اند. از طرفی بعضی افراد، اثرات تورم ناشی از ضربه را روی سرجلال گزارش کرده‏اند.
استاد شمس‏آل‏احمد: این خیلی نزدیک به واقعیت و حدس من است.
کیهان فرهنگی: استاد! اجازه بدهید کمی هم درباره آثارتان صحبت کنیم.
«طوطی‏نامه یا جواهرالاسمار» یکی از کارهای خوب شما در حوزه تصحیح متون است. این اثر از چند جهت حایز اهمیت است. جدای از به دست دادن فضای قصه‏های قدمایی از نوع هزارو یک‏شب و حیله زنان، از نظر تاریخی، جامعه‏شناسی و شناخت مشاغل قرن هشتم هم مهم است. چرا این اثر را تجدید چاپ نمی‏کنید.
استاد شمس‏آل‏آحمد: درست است. حالا حدود 32 سال از چاپ اول آن می‏گذرد. و کتاب کمیاب است، اما باید ناشر پیدا شود که چاپش کند. شما ناشر خوبی پیدا کنید تا تجدید چاپ بشود.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! از بین آثارتان کدامیک را بیشتر می‏پسندید؟
استاد شمس‏آل‏احمد: «از چشم برادر» را بیشتر می‏پسندم. اگر عقل امروز را داشتم از بقیه کارهایم اسم نمی‏بردم. از «عقیقه» بدم می‏آید و آن را ندارم.
کیهان فرهنگی: استاد! اثری در دست انتشار یا در حال نگارش هم دارید؟
استاد شمس آل‏احمد: نه، تنها همان کتاب خاطرات است که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر خواهد کرد.
کیهان فرهنگی: جناب شمس! کتاب جدید کیهان فرهنگی «جلال مرد امروز» را ملاحظه کرده‏اید؟
استاد شمس‏آل‏احمد: نه، ندیده‏ام، بدهید ممنون می‏شوم.
کیهان فرهنگی: تقدیمتان می‏کنیم و خوشحال می‏شویم اگر نظرتان را درباره این کتاب بدانیم، در ضمن علاقه‏مندیم به عنوان آخرین سئوال، ضمن تشکر مجدد از حضورتان درکیهان فرهنگی، از وضع و حال اعضاء خانواده هم بفرمایید.
استاد شمس‏آل‏احمد: همسرم به دعوت دخترم آهو، خارج رفته تا به او کمک کند. من هم دلم می‏خواست به او سر بزنم، اما با این وضع و حال و پای شکسته که نمی‏شود، وبال گردنش می‏شوم. جلال در رشته روانشناسی درس خوانده، احمد در کار کامپیوتر است و محمود درسش تمام شده و پیش برادرش به امور مربوط به کامپیوتر مشغول است و کتایون هم پیش مادر است.
َشلاق برمرده ریگ جلال
اشاره:
گفت‏وگوی ما با استاد شمس آل احمد، برخلاف روال گذشته کیهان فرهنگی، به مراعات حال و وضع جسمانی استاد، به کوتاهی برگزار شد.
استاد پاسخ بسیاری از پرسش‏های ما را درباره روشنفکران وابسته به علت مخالفتشان با روشنفکران اصیلی چون جلال و شریعتی، به گفت‏وگوهای پیشین یا آثار مکتوبش ارجاع دادند. چنین بود که با جست‏وجو در گفت‏وگوهای گذشته استاد، مصاحبه زیر را مناسب برخی پرسش‏هایمان یافتیم. این گفت‏وگو را به نقل از دوازدهمین شماره ماهنامه سوره ازنظر گرامی خوانندگان کیهان فرهنگی می‏گذرانیم.
استاد شمس آل‏احمد در عرصه ادبیات، پژوهش و سخنوری، چهره شناخته شده‏ای است. آثار او گرچه به تعداد اندک و انگشت شمارند، اما به لحاظ محتوا و مضمون و شیوه کار، آثاری درخور توجه‏اند. شمس آل‏احمد برعکس آنها که اندک می‏خوانند و بسیار می‏نویسند، بسیار خوانده و کمتر نوشته است. عرصه کمتر شناخته شده توانایی او، پس از پیروزی انقلاب، قدرت سخنوری، قوت استدلال و بیان گرم و گیرا، و تأثیرگذار او بود.
مجموعه سخنان وی در مجامع گوناگون، اگر روزی به صورت مکتوب عرضه شود، یقیناً بیش از بیست جلد کتاب خواهد شد. کار شاخص و برجسته شمس آل‏احمد در زمینه تصحیح متون که می‏توان از آن به‏عنوان الگویی موفق از پژوهش و تصحیح آثار خطی گذشتگان نام برد، «طوطی‏نامه» یا «جواهر الاسمار» است که 31 سال پیش به چاپ رسید. گزارشگری هنرمندانه شمس آل‏احمد از خاطرات و دیدارهایش در سفر، از دیگر قوت‏های کار اوست. نثر شمس، پخته و پیراسته و قلمش شیوا و شیرین است. در گزارش‏ها، دقیق و نکته‏سنج می‏نویسد. کلامش به ایجاز تمایل دارد و طنز پنهان در آثارش، جاذبه‏ای دارد که خواننده را با خود همدل می‏کند و همراه می‏برد. این ویژگی‏ها بویژه در آثار سال‏های اخیر وی، بیشتر نمایان است.
شمس در سایه تربیت جلال بالید و رشد کرد و جلال بیش از هر کسی بر زندگی و آثار او تأثیر گذاشته است، و حتماً به همین دلیل است که پیش از پیروزی انقلاب و پس از آن، همه جا و به هر بهانه در آثارش از جلال گفته و خود در سایه ایستاده است. شمار زیادی از آثار زنده‏یاد جلال‏آل احمد، پس از پیروزی انقلاب، زیرنظر و به همت و کوشش او چاپ و منتشر شد و از این نظر نیز شمس حق بزرگی بر گردن دوستداران جلال و آثار او دارد. و به همین اعتبار می‏توان گفت تاکنون هیچکس به اندازه او درباره جلال نگفته و ننوشته است.
آنچه در پی می‏خوانید، تنها معرفی کوتاهی از هفت اثر اوست. یقیناً شمارش و فهرست‏برداری از عناوین مقالات و مصاحبه‏های استاد با نشریات مختلف، از آغاز تاکنون، کار بزرگی است که یاری جمعی همدل و فرصت و فراغتی خاص می‏طلبد. امید که خانواده، دوستان و شاگردان استاد با همتی بایسته، توفیق انجام این مهم را نیز به عهده بگیرند.
طوطی نامه- جواهر الأسمار
از: عماد بن محمد النعری، به اهتمام: شمس‏الدین آل‏احمد، چاپ اول، تهران، انتشارات بنیادفرهنگ ایران، 1352[60قدس سره +720 صفحه،+ واژه‏نامه، وزیری. در این اثر، از قلم استاد شمس آل‏احمد می‏خوانیم: ادبیات کهن هند را می‏توان جزو نخستین آثار تمثیلی بشری دانست؛ و چون جواهر الأسمار ترجمه گزیده‏ای است از قصص هند باستان، این حکم درباره این کتاب نیز بی‏ربط نخواهد بود. در دنیای جواهر الأسمار، انسان به تنهایی «گویا» نیست و «سخن گفتن»، وجه مشترک انسان و طوطی و شیر و مار و شگال و باز و خلاصه تمام موجودات است.
جواهر الأسمار، اثری است مربوط به قرن هشتم هجری و به مفهوم «گوهر افسانه‏ها» همان که ما ازآن «چهل طوطی» را داریم.
عماد بن محمد النعری به متن سانسکریت «سوکه سپتاتی» به معنی «هفتاد فسانه» برمی‏خورد. از شکل کلی داستان خوشش می‏آید و آن را قابل تقلید و برگرداندن به فارسی می‏یابد، اما بیشتر قصه‏های آن را نمی‏پسندد. و به این ترتیب، موءلف چارچوب تو در تو و پیازی شکل قصه سانسکریت را گرفته، با سه نوع قصه پر می‏کند، ا- قصه‏های درخور ملوک SUKa Saptati. 2- قصه‏های به فارسی ترجمه نشده اصل سانسکریت کلیله و دمنه Pancatara3- افسانه‏های کوتاه. داستان‏ها را طوطی می‏گوید، طی پنجاه و دو شب، و به قصد انصراف خاطر یک زن. نام این زن «ماه شکر» است و ماه شکر، زن صاعد است، صاعد، ارباب طوطی و پسر بیست و یک ساله بازرگان ثروتمندی به نام سعید است. صاعد، روزی به قصد تجارت به سفر می‏رود و همسرش را به طوطی سخندان خویش می‏سپارد و به همسرش نیز سفارش می‏کند که در هر کاری، نظر طوطی را بخواهد. ماه‏شکر، زن صاعد، جوان و زیباست و چون در غیاب شوهر به اندیشه خطا می‏افتد، از طوطی سخنگو نظر می‏خواهد. طوطی غیرتمند و حق‏شناس به چاره‏جویی برمی‏آید و آنقدر ماه شکر را با افسانه‏های زیبا سرگرم می‏کند تا صاعد از سفر بازمی‏گردد.
جواهر الأسمار را استاد شمس‏الدین آل‏احمد به پیشنهاد مجتبی مینوی و جلال‏آل احمد از روی نسخه منحصر به فرد کتابخانه مجلس شورای ملی سابق تصحیح و برای چاپ آماده کرده است. پیش درآمد روشنگر، مفصل و پنجاه و دو صفحه‏ای شمس آل‏احمد در چند و چون کتاب و مقایسه آن با افسانه‏های دیگری از این دست، و رسم نمودارها و جدول‏هایی برای توضیح بیشتر محتوای کتاب، همه و همه بر غنای این اثر داستانی افزوده است. جواهر الأسمار، جدای از ارزش ادبی، از جهت جامعه‏شناسی، مردم‏شناسی، فرهنگ، آداب و رسوم و آشنایی با مشاغل و هنرهای مختلف قرن هشتم هجری نیز راهنمای مفیدی برای پژوهشگران این زمینه‏ها و نمونه‏ای است از کاری دقیق و بایسته در حوزه تصحیح متون.
گاهواره
نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات رواق، 1354، سوم، 1356، 113ص، وزیری.
گاهواره از شش داستان: «زمزمه محبت»، «پل پیروزی»، «چاقوی دسته صدفی»، «دست سبک و دست سنگین»، «آنچه در باران گذشت» و «صدای قلب غده»، تشکیل شده است. از مجموع این شش اثر، «زمزمه محبت و دست سبک و دست سنگین» حاوی یادمانده‏ها و خاطرات تلخ و شیرین نویسنده از دوران کودکی، دبستان، خانواده، محیط و بستگان است. در «پل پیروزی»، تصویرهای کودکی شمس از جنگ جهانی دوم و فضای تهران در آن سال‏ها ارایه شده است. «چاقوی دسته صدفی»، گزارشی است از خبر و مراسم درگذشت و خاکسپاری آیت‏الله سیداحمد طالقانی؛ پدر نویسنده در زمان معلمی‏اش در تهران همراه با یادی از جلال آل احمد. «صدای قلب غده»، در حقیقت صدای اعتراض طنزآلود نویسنده از پزشکان تاجر مسلکی است، که تشخیص‏هایشان، گاه شگفت‏آور است!
«آنچه در باران گذشت»، روایتی هنرمندانه و نکته‏دار از جریان مرگ مشکوک جلال در اسالم گیلان و در واقع، به شرح سفر نویسنده به شمال و گزارش حال و قال نویسنده، سیمین دانشور، خبره‏زاده و دیگر دوستان جلال در مواجهه با مرگ جلال و پیشنهادهایی است که هر یک برای مکان خاکسپاری او دارند. این داستان‏ها که جملگی متأثر از سبک جلال در قصه‏نویسی است، از طنز ویژه و لحن خاص شمس آل احمد در آن سال‏ها حکایت دارند.
عقیقه
نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات رواق، 1355، دوم، 1357، 120ص، رقعی.
عقیقه همچون گاهواره، مجموعه شش داستان گزارش‏گونه است که همگی بر محور مصایب ماشین‏دار شدن نویسنده و مشکلات بعدی آن می‏چرخد. عنوان اثر، از داستان سوم کتاب گرفته شده، حکایت معلمی که با مشکلات فراوان، فولکس دست دوم خود را می‏فروشد تا پیکانی قسطی بخرد و به پیشنهاد خواهرش وادار می‏شود که گوسفندی را قربانی کند.
در این مجموعه، هر داستان موضوعی خاص و مستقل دارد که البته بی‏ارتباط با داستان های بعدی نیست و در مجموع کلیت واحدی را تشکیل می‏دهند. جانمایه همه داستان‏ها، گزارش زندگی قسطی و مصرفی قشری از کارمندان دولت در جامعه غربزده و تحت سلطه پیش از انقلاب است. شمس آل احمد در این «گزارش داستان‏ها»، به شیوه خاص خود، با لحنی انتقادی و طنزی ویژه، روابط انسان‏ها را در خانواده و در جامعه‏ای مقلد و مصرفی تشریح می‏کند. این داستان‏ها گرچه فاقد ویژگی‏های اثری داستانی با فراز و فرودها، کشمکش‏ها، گره‏های داستانی و گشودگی آنهاست؛ اما داستانواره‏هایی رئال، ملموس، درست، طنزآمیز و انتقادی است.
حدیث انقلاب
کتاب اول، آزادی و مرزهایش

اثر: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات رواق، 1358، دوم، 1360، 200ص، رقعی.
شمس آل احمد از جمله روشنفکران متعهدی است که از آغاز انقلاب به این سو، به اقتضای موقعیت و نیاز جامعه، به هر شهر و شهرک و هر مسجد و دانشگاه و پادگان نظامی که دعوت شد، لبیک گفت و به تناسب وضعیت فکری مخاطبان و مسایل روز انقلاب، به روشنگری در مقوله‏های متنوع فرهنگی همت گماشت. شاگردان و یاران وی با دسته بندی بخشی ازصدها سخنرانی و مصاحبه استاد، در قالب سه کتاب، که عناوین آنها برخاسته از سه شعار اصلی مردم در انقلاب اسلامی، یعنی «آزادی»، «استقلال» و «جمهوری اسلامی» بود، سه کتاب تحت نظر استاد پدید آوردند که کتاب حاضر، نخستین آنهاست. در این اثر، پس از بحث در باره مسائلی چون: «بختیار و جنبش ملت»، «جنبش همبسته ملی»، «ادبای اهل حق» و... که دوسوم کتاب را به خود اختصاص داده‏اند، شش گفتار درباره آزادی و مرزهای آن، آمده است. شمس آل احمد در این شش گفتار، نخست جنبه‏های متنوع آزادی را به بحث نشسته تا با تمثیل‏های ملموس، این مفهوم را به خواننده تفهیم کند که آزادی وجود دارد، مرز و ملاک دارد و در عین حال تلقی‏های مختلفی از آن در اذهان مردم است. بحث‏های مفید و روشنگری که با حمله عراق به ایران و به ضرورت جنگ و مسایل دفاعی و جنبی آن، تا سال‏ها همچنان مسکوت ماند. شمس آل احمد این کتاب را به حضرت امام(ره) و روحانیت مبارز انقلابی، تقدیم کرده است.
حدیث انقلاب
کتاب دوم، استقلال (فرهنگی)
اثر: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران انتشارات رواق، 1360، 232ص، رقعی.
در سال‏های نخستین پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، «استقلال» و بویژه «استقلال فرهنگی» و مفاهیم و مصادیق دقیق آنها، یکی از بنیادی‏ترین مسایل پیش روی انقلابیون و اهل نظر بود. از همین رو، بحث در چیستی، چگونگی و حفظ شقوق مختلف استقلال، نیازی بود که سخنان حکیمانه و شیرین استاد و شمس آل احمد در این مقوله، روشنگر آن است. کتاب شامل یک مقدمه، ده سخنرانی گزیده و دو پیام است: پیامی به کنفدراسیون دانش آموزان و دانشجویان فدراسیون ایتالیا-فلورانس و پیامی به مناسبت آغاز سال تحصیلی و خطاب به «باغبانان انقلاب»، زمینه بحث در این اثر، همه‏جا طرح و تبیین مسأله استقلال فرهنگی، انقلاب فرهنگی و فرهنگ انقلاب است. نکته درخور یادآوری، این که گفتارهای این رساله، جملگی پیش از طرح و تدارک سمینار انقلاب فرهنگی و تشکیل ستادی برای آن گفته و نوشته شده، بنابراین، واجد صفت پیشتازی و فضل سبق است.
استقلال فرهنگی/ خط امام/ فرهنگ یا انقلاب فرهنگی/ ارتش و انقلاب فرهنگی/ هنر و فرهنگ در اسلام و انقلاب/ رسالت فرهنگیان در انقلاب فرهنگی/ رسالت‏ها، روشنفکران- روحانیون/ فرهنگ استقلال/ و «در تدارک کارزار انقلاب فرهنگی»، بخش‏هایی از عناوین فهرست کتاب را تشکیل می‏دهند.
از چشم برادر
نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، قم، انتشارات کتاب سعدی، 1369، 575ص، وزیری.
از چشم برادر، کتابی است خوش‏پرداخت، جذاب، پُروپیمان و در یازده بخش با 78 عکس و طرح و سند و در معرفی هرآنچه به نوعی به زندگی و مرگ زنده یاد جلال آل احمد مربوط می‏شود. از خاندان و خانواده تا تولد و نشو و نما، آثار و آراء، سیر و سلوک، القاب، پاتوق‏ها و نیز نظریاتی در باره شیوه نویسندگی جلال و سرانجام، مزار و وصیت آن عزیز.
شمس، کتاب خویش را از مرگ جلال آغاز کرده است، آیا به این خاطر که مرگ آن بزرگ سر آغاز زندگی و تولد دوباره او در ذهن و زبان همه مردم ایران بود؟ یا به این جهت که مرگ جلال را مشکوک یافته و با توجه به مشاهدات خود و روایاتی که از دیگران شنیده، به این نتیجه رسیده که عوامل رژیم با نقشه ای حساب شده جلال را به اسالم کشانده و با طرح توطئه‏ای، او را کشته‏اند. فرضیه‏ای که دیگران برای ابطالش، دلیلی ندارند. بخش دهم کتاب «پراکنده‏ها»، به پنج مصاحبه نویسنده با نشریاتی چون: امید ایران، جوانان، میزان، کیهان فرهنگی، کیهان هوایی و سوره در سال‏های 58 تا 68 اختصاص یافته است.
در همین بخش، مقدمه شمس بر کتاب «سفر به ولایت عزرائیل» اثر جلال آل احمد نیز آمده است. در بخش پایانی کتاب (حسن ختام)، نظریات امام خمینی(ره)، آیت‏الله خامنه‏ای، آیت‏الله طالقانی، دکتر شریعتی و مهندس بازرگان در باره جلال آل احمد آمده است. متأسفانه مواردی از سهو و خطا بویژه در باره نام اشخاص و تاریخ وقایع مهم نیز در کتاب راه یافته، که شایسته است در چاپهای بعدی کتاب اصلاح شود. مثلاً تاریخ شهادت سه دانشجوی دانشگاه تهران «بزرگنیا، قندچی و شریعت رضوی» هنگام ورود نیکسون به ایران در سال 1334، به اشتباه 1339 ذکر شده است (ص98)، مدت زندانی شدن آیت‏الله طالقانی در رژیم پهلوی، نادرست است. برخی برداشت‏ها و تفسیرهای نویسنده از وقایع سیاسی دهه چهل، بویژه در باره قتل منصور (ص102)، نیز به کلی اشتباه و به دور از واقعیت است. علی‏رغم این‏گونه سهوها و برداشت‏ها، ما نیز با خانم دکتر سیمین دانشور هم عقیده‏ایم که «از چشم برادر» کتاب مهمی است. هرکس هر روزگاری بخواهد در باره جلال تحقیقی بکند، ناگزیر بایستی به این کتاب رجوع کند و چه کسی نزدیکتر از برادر به برادر»، آن هم برادری که سایه‏وار در کنار برادر 30 سال زندگی کرده و پا به پای جلال سفرها رفته و پیوسته، چشم به جلال داشته است.
سیر و سلوک
نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات برگ، 1369، 457ص، رقعی.
سیر و سلوک، سفرنامه استاد شمس آل احمد به آلمان و اسپانیا در شهریور و مهر 1364 است.
نویسنده در مقدمه کتاب شرح می‏دهد که این سفرنامه، جلد دوم و سومی هم دارد که به ترتیب به نیکاراگوا و کوبا اختصاص یافته است؛ اما این هر دو اثر را در بازار کتاب و کتابخانه‏ها و حتی نزد نویسنده نیز نیافتیم! کتاب از سه بخش مجزا تشکیل شده است: ایران، آلمان و اسپانیا. شمس آل احمد در این اثر، 80 صفحه از مطالب کتاب را به ایران، 80 صفحه به آلمان و 234 صفحه باقی‏مانده را به گزارش اسپانیا اختصاص داده است.
در بخش نخست، به تفصیل از علت تأخیر پنج ساله در چاپ و انتشار کتاب، بانیان و مشوقان سفر و همچنین، از بهانه، انگیزه و اسباب سفر صحبت شده و در ادامه، از مراسم خداحافظی نویسنده با خانواده و در نهایت، از «وصیت‏نامه» به بازماندگان سخن رفته است: «من مسلمان‏زاده‏ام و شیعه. پدربزرگ، پدر و برادر بزرگم روحانی بودند... تمنا دارم هرکجا بدل به جسد شدم، با ادب شیعیان، دفنم کنند. همه پهنه زمین را مقدس می‏دانم. همه‏جا خاک است و انسان خاکی است... اما اصرار دارم به سبک پدرم، کفن و دفن شوم. برای خودم دو تن را وصی قرار می‏دهم: 1-سیدمحمود دعایی را... 2-سودابه اسماعیلی (فرشته آل احمد) عیالم را که او، هم همکارم بوده و هم مرا بیست و اندسال تحمل کرده و چهار فرزند برایم آورد. همه‏شان به اندام سلامت. امید که به ذهن و عقل و دین هم سلامت باشند. این دو تن، هرچه صلاح بدانند با توجه به موازین شرعی عمل کنند.»، استاد شمس در همین مقدمه توضیح می‏دهد که بانی ریالی سفر، حجت‏الاسلام دعایی و بانی ارزی آن حجت‏الاسلام سیدمحمد خاتمی، وزیر ارشاد و سرپرست موءسسه کیهان در آن روزگار بوده‏اند. در یادداشت‏های سفر به آلمان، بیشتر به مسایل حاشیه‏ای سفر پرداخته شده است. نویسنده در همان لحظات آغاز پیاده شدن از هواپیما، در فرودگاه فرانکفورت، به توضیح احساسش از آن لحظه می‏پردازد و به یاد می‏آورد که سی و اند سال پیش از آن تاریخ، خسته از تدریس سه ساله در قزوین، پنج ماهی به آلمان رفته تا دکترای فلسفه‏اش را بگیرد، حتی در کلاس زبان آلمانی هم ثبت‏نام می‏کند و به تقاضای کمپانی فیلمبرداری (اوفا)، به عنوان کمک فیلمبردار استخدام می‏شود و از «بن» به «دوسلدروف» و سپس به «برلین» می‏رود، اما پس از احساس تحقیر شدن توسط آلمان‏ها، به ایران باز می‏گردد. توصیف دردسرهای فرودگاه فرانکفورت و همچنین دیدار از نمایشگاه خودرو، بخش‏های دیگری از سفرنامه آلمان راتشکیل می‏دهند.
سفر به اسپانیا برای نویسنده امکاناتی فراهم آورده که او با توجه مطالعات خود و نیز با عنایت به سابقه درخشان تمدن اسلامی در اسپانیا، درباره معماری، شهرسازی، بازی‏ها، ورزش‏ها، فرهنگ و علایق مردم آن سامان به صورتی مشروح‏تر بحث و اظهارنظر کند و خواننده با لحنی شیرین و طنزی ویژه، به دیدار یکی از پرجاذبه‏ترین کشورهای توریستی جهان بپرد.

نویسنده: مهدی پروین زاد و شهلا پروین زاد
منبع: کیهان فرهنگی فروردین 84 شماره 222


http://www.ohwm.ir/show.php?id=113
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.