خاطرات رجال در کتابخانههای دیجیتال ـ 3
|
«سرخها» در سنگلج
مصطفی لنکرانی به سال 1298 در تهران به دنیا آمد و در سال 1389 در وین درگذشت. اجدادش که برخی از آنها روحانی بودند براثر جنگهای ایران و روس و اشغال مناطق سکونت خود، از قفقاز به ایران مهاجرت کردند. جدّ وی ملقب به فاضل لنکرانی که مجتهد بود، در محله سنگلج تهران دفتر اسناد رسمی باز کرد و پس از درگذشتش، پسرش (پدر مصطفی لنکرانی که او هم مجتهد بود) جانشین وی شد. اجداد مادری لنکرانی هم از گرجیهای مهاجر بودند. خانواده لنکرانی 9 فرزند (2 دختر و 7 پسر) داشت. پسر بزرگ خانواده که روحانی شد، شیخ حسین لنکرانی معروف است که بیش از نود سال عمر کرد و تا بعد از انقلاب 1357 نیز حیات داشت. از برادران، چهار تن به حزب توده ایران پیوستند و به خاطر فعالیتهایشان شهرت یافتند: احمد، مصطفی و مرتضی (برادران دوقلو)، و حسامالدین (کوچکترین فرزند خانواده). گفتوگو با مصطفی لنکرانی در سال 1985 در وین (اتریش) توسط ضیاء صدقی و در چارچوب طرح تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد انجام شده است. مصطفی لنکرانی پس از شرح کوتاهی از پیشینه خانوادگی و تحصیل در دبستان و دبیرستان، از محیط نشو و نمای خود تعریف میکند. او در هفت سالگی پدرش را از دست داد و تحت نظارت برادر بزرگ تربیت شد. از حضور یافتن در جلسات «جمعیت قرآن» سیداسدالله خارقانی در مسجد ارامنه در خیابان شاهپور (در سالهای 17 ـ 1316) یاد میکند که آرای متفاوتی با همگنانش درباره تشیع و امامت و سیاست داشت. زبان فرانسه و تاریخ میدانست، کتابی در هیئت نوشته بود و با سلطنت مخالف و جمهوریخواه بود. مصطفی لنکرانی، خارقانی را نخستین کسی میداند که چشم او را به روی خرافات و عقاید موهوم باز کرد. وی بر پیشینه سیاسی خانواده لنکرانی تأکید میکند؛ از عموی مشروطهخواهش میگوید و از مورخالدوله سپهر نقل میکند که شیخ حسین لنکرانی نخستین کسی بود که در تهران علیه وثوقالدوله و قرارداد 1919 شورید. او مردم را در مسجد ترکها و منزل خود گرد آورد و به قیام عمومی علیه انگلستان فراخواند. از انتشار روزنامه اتحاد اسلام به همراهی خالصیزاده و مخالفتهایش و بازداشت و تبعیدش به کلات نادری میگوید. مصطفی لنکرانی همچنین حکایتهایی از ازدواج رضاخان میرپنج با نیمتاج خانم، دختر تیمورخان میرپنج ایروانی تعریف میکند و این که پدر وی که مجتهد محل محسوب میشده، آن دو را عقد کرده است. ظاهراً رضاخان در سنگلج با تنگدستی زندگی میکرد و مصطفی لنکرانی ماجراهایی را به قصد استخفاف و تحقیر وی تعریف میکند و نیز شعر طعنهآمیز و مضحکی را میخواند که در محله، پس از تاجگذاری رضاشاه ساخته بودند و میخواندند. او معتقد است که به همین خاطر رضاشاه دستور تخریب محله سنگلج را صادر کرد تا خاطرات زندگی گذشتهاش را از بین ببرد. شریعت سنگلجی را «آخوند دولتی» میخواند و دشمن سیداسدالله خارقانی. اولین تجربه بازداشت مصطفی لنکرانی هم براثر گزارشی پیش میآید که شریعت سنگلجی به شهربانی مینویسد و از برادران لنکرانی به عنوان مخالفان شاه و طرفداران جمهوری شکایت میکند. مصطفی و مرتضای جوان را به شهربانی جلب میکنند و آنها در همان جا برای اولینبار برخی از افراد «53 نفر» (ایرج اسکندری، رضا رادمنش و...) را میبینند. شهریور 1320 از راه میرسد. شیخ حسین از تبعید شهریار به تهران بازمیگردد و خانه لنکرانیها ـ تنها خانه تخریب نشده و باقیمانده در سنگلج ـ به محل اجتماع مردم مبدل میشود. در این زمان میان لنکرانیها و سیدابوالقاسم کاشانی که از آلمان هیتلری جانبداری میکرد رقابت و اختلاف بود تا آن که کاشانی بازداشت و به عراق تبعید میشود. بازگشت سیدضیاءالدین طباطبایی به ایران، بهانهای میشود برای برپایی یک میتینگ سیاسی در سنگلج. مصطفی لنکرانی تعداد اجتماعکنندگان گرداگرد خانهشان را 20 هزار نفر تخمین میزند که برای تهران آن سال رقم چشمگیری است. شیخ حسین لنکرانی از بام خانه برای حاضران سخنرانی میکند و به سیدضیاء، انگلستان، رضاشاه و فجایع دوره دیکتاتوری میتازد. مصطفی لنکرانی این اجتماع را نخستین گردهمایی اعتراضی پس از کنارهگیری رضاشاه از سلطنت و اشغال ایران میداند. میگوید از این زمان مردم گفتند که برادران لنکرانی در گوشه سنگلج خانه کوچکی دارند ولی حرفهای بزرگی میزنند. او از برخوردهایی که با طرفداران سیدضیاء داشتهاند میگوید و آن را مقدمه همکاری خود و برادرانش با حزب توده میداند. لنکرانیها در ماجرای 17 آذر 1321 حضور داشتهاند و آنگونه که مصطفی شرح میدهد، در مقام دفاع از احمد قوام به میدان میآیند و علیه شاه و دربار برای مردم سخنرانی میکنند. در انتخابات مجلس چهاردهم، شیخ حسین لنکرانی از آستارا و اردبیل به مجلس راه مییابد. برادران لنکرانی برای او تبلیغات میکنند و ظاهراً از حمایت حزب تازه تأسیس توده نیز بهرهمندند. البته شیخ حسین لنکرانی هیچگاه رسماً عضو حزب نشد، ولی در زمره پشتیبانان و طرفداران آن قرار گرفت. مصطفی لنکرانی در سال 1324 عضو حزب میشود، گرچه پیش از آن هم برای آن فعالیت میکرده است؛ فعالیتی که به مرور از 23 ـ 1322 مشکل جدی به خود میگیرد. پرسشگر از ماجرای پیشه روی و فرقه دموکرات آذربایجان میپرسد. مصطفی لنکرانی با اشاره به رد اعتبارنامه پیشهوری در مجلس چهاردهم، از اعتراض برادرش شیخ حسین در مجلس به این کار یاد میکند و خواستههای نخستین پیشهوری و فرقه را در آغاز کار آن، مترقی و آزادیخواهانه میخواند. اما بعد میگوید عواملی چون حضور ارتش سرخ، «کجاندیشی برخی از رهبران حزب کمونیست آذربایجان شوروی»، «اعتبار شیوه استالینی» در کنار «کارشکنی مرتجعین در تهران و بیاعتنایی آزادیخواهان به پیشنهاد همکاری آذربایجان با تمام نیروهای ملّی» و رسوخ برخی (عوامل مشکوک» کار را به جایی رساند که شعارهایی «نارس، زودرس و بیموقع» مطرح گردید و «نهضت» به وجود آمده را از «شکل ملّی در چهار دیوار ایرانی» خارج کرد و به دشمنانش فرصت داد تا آن را به تجزیهطلبی متهم کنند. مصطفی لنکرانی در پاسخ ضیاء صدقی که خواستار توضیح بیشتر «این شعارها و اعمالی که میفرمایید...» میشود آشکارا طفره میرود و خود نیز بر این کارش صحّه میگذارد و بحث از چنین مسائلی را «مستلزم یک بحث وسیع تاریخی» و شناخت حوادث آذربایجان از مشروطیت به بعد میداند. مصطفی لنکرانی در همین هنگام مأمور میشود که به رشت برود و برای تقویت حزب تازه تأسیس جنگل فعالیت کند. حزب جنگل را اسماعیل جنگلی (از اقوام میرزا کوچک خان)، ابراهیم فخرایی (نویسنده کتاب سردار جنگل) و... تشکیل داده بودند و او هم به عضویت آن درمیآید. بنا بود حزب جنگل هم «مسائل ملّی» را مطرح کند و وحدتی را با فرقه دموکرات آذربایجان به وجود آورد، تا «هم فرقه از این انزوا بیرون بیاید، هم نیروی امدادی برای آن» تدارک شود. چنان که از توضیحات مصطفی لنکرانی برمیآید، تلاش وی برای ایجاد همکاری میان حزب جنگل و فرقه، از سوی فرقویها مشروط به عضویت او در تشکیلات ایشان میشود. لنکرانی هم ضمن عضویت در حزب جنگل، به عضویت فرقه درمیآید! در حالی که همچنان برای حزب توده نیز ـ بیآن که عضو رسمی آن باشد ـ فعالیت میکند. از فحوای کلام لنکرانی چنین برمیآید که وساطت وی برای ایجاد ائتلاف و همکاری میان دو حزب، در نهایت نتیجهای جز تحویل شعب حزب جنگل در طالش و آستارا به فرقه و پیشروی نیروهای فرقه به طالش نداشته است. او از اعتراض شدید اعضای حزب جنگل که وی را مسئول این وضع میدانستند به اشارهای از سر شرمساری میگذرد. در بازگشت به تهران، با رهبران حزب توده وارد گفتوگو میشود و در حالی که هنوز رسماً عضو حزب نیست، به آنها پیشنهاد تشکیل جمعیتی را برای دفاع از «نهضت آذربایجان» میدهد. در جلسهای در خانه سنگلج که شیخ حسین و رضا روستا هم حضور داشتند، شیخ حسین پیشنهاد میکند که نام آن را «جمعیت مختلط ملّی» با شعار «تعمیم قیام ملّی آذربایجان» بگذارند. به این ترتیب یکی از تشکیلات موازی حزب توده تشکیل میشود. لنکرانی بعد از تشکیل «جمعیت» به عضویت رسمی حزب توده درمیآید. در همین هنگام بحث دولت ائتلافی قوام پیش میآید که لنکرانی میگوید او و برادرانش با آن به طور جدّی مخالف بودند. پرسشگر میپرسد چه شد که آن نیروی بزرگی را که پیرامون شیخ حسین و خانه سنگلج گرد آمده بود به حزب توده منتقل کردید. لنکرانی پاسخ میدهد که این اعتراض را برادر بزرگ وی هم به او و دیگر برادران دارد. ولی موج پدید آمده پیرامون خانه سنگلج یک حرکت کوچک بدون شکل و برنامه بود و نمیتوانست پاسخگوی مسائل ایران باشد. حزب تودهای که پیش از بهمن 1327 پدید آمده بود و «شکل ملّی» داشت و سیاستمداران خوشنامی در آن مشارکت داشتند میتوانست به «عطش اصلاحطلبی» یا «عطش انقلابی» پاسخ دهد. در جایی میگوید: «حزب توده بیچاره با خیلی اعمال فرقه [دموکرات آذربایجان] مخالف بود، ولی از آن جایی که روابط بینالمللی موافقت نمیکرد، مجبور به سکوت دردناک بود» که اشارهای صریح به دخالت شورویهاست. او با یادآوری سابقه آشنایی خانوادگی نزدیک برادران لنکرانی با پیشهوری، از او انتقاد میکند که به هنگام آمدن به تهران برای مذاکره با دولت، لباس نظامی مخصوص سربازان فرقه را پوشیده بود. چنان که از سخنان مصطفی لنکرانی برمیآید، برادران لنکرانی و «جمعیت مختلط ملّی» خواستار «یکسره شدن کار» حاکمیت و «تعمیم قیام» به سراسر کشور بودند و این که نباید «انقلاب [آذربایجان] در محل بماند» و دولت آن را سرکوب کند. لنکرانی خود میگوید: «از این تاریخ، متهم میشویم به این که گویا مخالف حل مسئله آذربایجان هستیم». این در حالی است که شیخ حسین لنکرانی یکی از نمایندگان دولت قوام در مذاکرات با فرقه دموکرات آذربایجان بود. در چنین شرایطی، در مرداد 1325، برادران لنکرانی (شیخ حسین، مصطفی، مرتضی و احمد) توسط فرمانداری نظامی دستگیر و به کرمان تبعید میشوند. در این هنگام کابینه ائتلافی همچنان بر سر کار بود و وزرای تودهای در جلسات هیئت دولت شرکت میکردند. این تبعید چند ماهه تا پایان کار فرقه دموکرات و پیشهوری ادامه مییابد و سپس به دستور قوام، برادران لنکرانی با احترام کامل به تهران بازگردانده میشوند. مصطفی در جمعبندی ماجرای فرقه، میگوید که معتقد است امثال پیشهوری، شبستری، الهامی، امیرخیزی و ابراهیمی تجزیهطلب نبودند ـ او آنها را «مردانی [باقیمانده] از مشروطیت در آذربایجان» میخواند ـ بلکه «عوامل معینی، امثال غلام یحیی یا بیریا یا پادگان» بودند که «یا با حسننیت یا مأموریت، یا روی حماقت» مسائل را به نحو دیگری مطرح میکردند. لنکرانی توضیح میدهد که پس از ماجرای شکست فرقه، حزب توده توانست به سرعت به تشکیلاتش سروسامان دهد و فعالیت خود را پی بگیرد. او عامل این موفقیت را این میداند که در نظر اعضا و هوادران، معلوم بود که حزب به طور دربست با همه کارهای فرقه موافق نیست. (با بعضی از شعارها، با بعضی از کجاندیشیها، با بعضی از این مبالغهها در مسئله ترک و فارس مخالف» است. ولی در محذور قرار دارد و نمیتواند آشکارا مخالفت خود را ابراز کند. آنها میدانستند که نه حزب توده جزئی از فرقه است و نه فرقه بخشی از حزب توده. لنکرانی در پاسخ پرسشی درباره موقعیت تشکیلاتیاش در سازمان حزبی چنین توضیح میدهد که معمولاً رهبری حزب افرادی را که دارای موقعیت اجتماعی بودند و میتوانستند در موارد مهم، وظایف معینی را عهدهدار شوند ـ برای مثال بتوانند به رجال سیاسی یا نهادهای حکومتی دسترسی داشته باشند ـ کمتر درگیر کارهای تشکیلاتی میکردند. در نتیجه، کسانی مانند او و برادرانش ممکن است از «چهرههای خیلی شناخته شده حزبی» نباشند و در حوزههای علنی حزبی حضور نیابند، ولی برای حزب فعالیتهای مؤثری میکردهاند. مصطفی لنکرانی درباره روش حزب توده در استفاده حداکثر از تشکیلات علنی اجتماعی و سیاسی و صنفی و یا روزنامههای علنی به ظاهر مستقل و در اصل وابسته به حزب توضیحاتی میدهد. علاوه بر «جمعیت مختلط ملّی» از «جمعیت آزادی ایران»، «جمعیت ملّی مبارزه با استعمار»، «اتحادیه مستأجرین»، «جمعیت طرفداران صلح» و... یاد میکند که در برخی از آنها رجال ملّی و موجّه، روزنامهنگاران مستقل، استادان دانشگاه و حقوقدانهای برجسته عضویت داشتند. برادران لنکرانی در تأسیس و اداره این نهادها نقش مؤثری داشتند. مصطفی لنکرانی در پوشش «جمعیت آزادی ایران» در اعتصاب کارگران نفت خوزستان (اسفند 1329) نیز شرکت میکند. در جمع کارگران حضور مییابد و برایشان سخنرانی میکند و در نتیجه دستگیر و مدتی زندانی میشود. خود وی این کار را برخلاف اساسنامه جمعیت که هدفش دفاع از صنایع ملّی بود میداند! وی «جمعیت طرفداران صلح» را «غیرحزبی و مستقل و ملّی» میخواند و معتقد است به همین خاطر کسانی چون محمدتقی بهار (ملکالشعرا) و به طور غیرمستقیم علامه دهخدا، محمدولی میرزا فرمانفرماییان و یا آیتالله کمرهای عضو آن شدند. ارگان مطبوعاتی جمعیت، مصلحت نام داشت و مدیر آن احمد لنکرانی بود. مصطفی لنکرانی مشاهداتش را از روز 14 آذر 1330 و هجوم شعبان جعفری و دارودستهاش به دفاتر جمعیت آزادی و خانه صلح و... تعریف میکند و همچنین ماجرای 23 تیر 1330 و تظاهرات تودهایها به دعوت «جمعیت مبارزه با استعمار» علیه سفر هریمن به ایران را شرح میدهد که خود در صف مقدم آن بود و به خشونت کشید و عدّهای کشته و زخمی به جا گذاشت. او ماجراجویی افراد سازمان جوانان حزب را عامل این درگیری میداند. توضیحات مصطفی لنکرانی در مورد منشاء مخالفت حزب توده با شعار ملّی کردن صنعت نفت و سپس دکتر مصدق جالب است. او سرآغاز ارزیابی منفی از شعار یاد شده و تردید در صحت آن را به دوران نخستوز یری رزمآرا و هنگامی که جمعی از رهبران حزب توده در زندان بودند بازمیگرداند و میگوید که «یک گروه ماجراجو تحت رهبری [احمد] قاسمی و [نورالدین] کیانوری» از زندان این کار را شروع کردند. بعدها همین رهبران که از زندان گریخته بودند به مخالفت خود ادامه دادند و با دستیاری سازمان جوانان، نظریاتشان را بر حزب توده حاکم کردند. در حالی که لنکرانی معتقد است عدّهای دیگر از رهبران حزب مانند مرتضی یزدی و محمد بهرامی و بزرگ علوی با این نظر مخالفت داشتند ولی مرعوب گروه یاد شده و به ویژه افراد پر سر و صدای سازمان جوانان بودند و دم برنمیآوردند. او شعار «ملّی کردن نفت جنوب» را شعاری اشتباه و ناسالم میداند که از سوی قاسمی و کیانوری در بدو طرح شعار ملّی کردن صنعت نفت مطرح شد. اما «محیط اختناق شبهاستالینی» حاکم بر حزب را مانع از طرح نظرهای مخالفی میداند که به راحتی بر آنها مهر «اپورتونیسم» و «تمایلات خردهبورژوایی» میخورد. وی مقالهای را به یاد میآورد که به قلم ایرج اسکندری در روزنامه دیلی ورکر انگلستان چاپ شد و در آن با سیاست حزبی یاد شده مخالفت شده بود. همچنین رهبری وقت حزب توده را به مغز کوچکی بر روی اندامی بزرگ تشبیه میکند که توانایی هدایت آن را نداشت. مصطفی لنکرانی تغییر سیاست حزب تنده نسبت به مصدق را در تیرماه 1331 نتیجه ساعتها بحث در مرکزیت حزب میداند که ماحصل آن در اعلامیهای در روزنامه شهباز (ارگان جمعیت ملّی مبارزه با استعمار) درج شد و مردم را دعوت به شرکت در تظاهرات 30 تیر علیه احمد قوام کرد. وی نقش تودهایها رد در آن تظاهرات برجسته میسازد و از همراهی افسران تودهای با مردم و تمردّدشان از شلیک به سوی جمعیت خبر میدهد. همچنین از پدید آمدن تدریجی «یک وحدت اعلام نشده» میان هواخواهان دکتر مصدق و تودهایها پس از وقایع 30 تیر 1331 میگوید. وی از 28 مرداد 32 هم خاطراتی دارد. در آن روز در سفر همدان بوده و به همراه یکی از اعضای حزب ایران در سبزهمیدان برای مردم سخنرانی میکند. لنکرانی میگوید که در انتظار به میدان آمدن تودهایهای همدان بود ولی خبری از آنها نشد. پس از آن که با مسئولان حزبی همدان تماس میگیرد متوجه میشود که آنها هم در انتظار دریافت دستوری از تهران، بلاتکلیف ماندهاند و به رغم آن که تماس با حزب در تهران دوبار برقرار شده، ولی دستوری ابلاغ نشده است. آنگونه که لنکرانی نقل میکند تا روز 29 مرداد شهر در دست مردم بوده است و در آن روز نیروی نظامی از کردستان وارد همدان میشود و خیابانها را قبضه میکند. لنکرانی با کمک یکی از جوانان نیروی سومی چند روز پنهان میشود و سپس به تهران میآید. برادرانش مرتضی و احمد متواری بودند. ظاهراً با کمک افرادی نفوذی حزب در رکن دو و اطلاعات شهربانی به تیمسار زاهدی میقبولانند که برادران لنکرانی عضو حزب نیستند و نباید تحت تعقیب قرار بگیرند و زاهدی نیز میپذیرد. مصطفی لنکرانی توضیح میدهد که از آن پس برای نجات افراد دستگیر شده حزب فعالیت میکند. از سرلشکر فرهاد دادستان که با او رفاقتی داشته به نیکی یاد میکند و توفیقاتش را در نجات دادن برخی از افراد رده دوم و سوم حزب برمیشمارد: از جمله پسر آیتالله زنجانی و پسرعموی اسماعیل خوئی. ظاهراً آزاد بودن برادران لنکرانی باعث رواج شایعاتی در میان تودهایها میشود. مصطفی لنکرانی برخوردهایی را با اعضای حزب شرح میدهد که نشانگر بیاعتماد آنها به او بوده است. از تفتیش فرمالیته خانه و دستگیری موقت خود میگوید و این که سازمان نظامی همچنان مخفی و فعال، تا چه حدّ در دستگاه فرمانداری نظامی نفوذ داشته است. لنکرانی بر دامنه وسیع این نفوذ تأکید میورزد تا آنجا که میگوید سرهنگ جمشیدیان، خالهزاده شاه و آجودان مخصوصاش عضو سازمان نظامی بوده است. اغلب مطالبی که او درباره سازمان نظامی میگوید همانهایی است که دیگران نیز پیشتر گفته و نوشتهاند. در جای دیگر، ادعای کیانوری مبنی بر این که در روز 29 مرداد تلفنی با مصدق صحبت کرده را رد میکند و آنرا دروغ و مضحک میخواند. اما خود این ادعای بیسند و مدرک را طرح میکند: «دکتر فاطمی مأمور میشود [از طرف چه کسی؟] مراجعه کند به مرحوم دکتر مصدق... که به تودهایها پنج هزار تا تفنگ بدهید. دکتر مصدق میگوید خیر این کار را نمیکنم.» با این حال وی به نقل از رفقایش تأکید میکند که تا ساعت 11 صبح 8 مرداد ارتباط فعالان حزبی با رهبری حزب برقرار بوده: «بنا بود هر لحظه دستور بدهند ما چه بکنیم، از ساعت 11 به آن طرف ارتباط قطع شد و ما بلاتکلیف ماندیم.» مصطفی لنگرانی از فعالیت خود در تشکیلات غیرعلنی حزب توده که پس از 28 مرداد 32 همچنان تا مدتها فعال بود اطلاع خاصی نمیدهد؛ به جز مواردی که برای نجات برخی دستگیرشدگان به مراجع قضایی و انتظامی مراجعه کرده است. با این حال در جایی بیمقدمه اشاره میکند که در خطر دستگیری و زندان بوده، چون در «اطلاعات حزب» کار میکرده است؛ یعنی «شعبه اطلاعات کل» که پس از کودتا از ادغام تشکیلات اطلاعات سازمان نظامی و اطلاعات حزب ایجاد شده بود و توانست ماهها جلوی وارد آمدن ضربات بیشتر به حزب توده را بگیرد و فعالیتهای مختلفی را اجرا کند: از حفاظت رهبری باقیمانده و حوزههای حزبی فعال و اداره چاپخانه مخفی و انتشار نشریات حزبی گرفته تا سرقت از بانکها و چند مورد ترور اعضای خائن و خبرچینان نفوذی رکن دو و شهربانی. چنان که از توضیحات مصطفی لنکرانی برمیآید، او باید در نیمهدوم سال 1333 و پس از کشف سازمان نظامی از کشور خارج شده باشد. خود او از یک سال بعد از کودتا نام میبرد و بین سال 1954 و 1955 تردید دارد. لنکرانی در ابتدا به کشور اتریش میرود که به ویژه شهر گراتس آن از پایگاههای اصلی حزب توده در اروپای غربی بود. او پس از مدتی زندگی در اتریش، از سوی حزب به بلغارستان اعزام میشود. از برخی فعالیتهایش در میان ایرانیان ساکن اتریش، از جمله دانشجویان میگوید و همچنین فشارهای غیرعادی دولت اتریش بر خود را برمیشمارد. از جمله این که در هر بار سفر شاه به آن کشور، وی چند روزی بازداشت و زندانی و پس از رفتن شاه، آزاد میشده است! جریان خاطرهگویی مصطفغی لنکرانی به سالهای آغازین انقلاب 57 میرسد. در جلساتی با رفقای حزبی، مسئله همراهی یا عدم همراهی با جریان رهبری کننده انقلاب به میان میآید. برخی، از جمله پسران بهآذین، با این همراهی مخالفت میکنند و همچنان مذهب را افیون تودهها میخوانند. سرانجام تصمیم گرفته میشود که عدّهای از آن جمع به نوفللوشاتو بروند. لنکرانی خاطراتی از سفر به فرانسه، دیداری کوتاه با رهبر انقلاب و اظهار همراهی و همکای با وی، و ملاقات با برخی از گردانندگان ستاد نوفللوشاتو مانند ابراهیم یزدی و آیتالله اشراقی بازگو کرده است. ظاهراً براساس تصمیمی حزبی، قرار میشود از دیگر نقاط جهان، فعالان و هواداران روانه نوفللوشاتو شوند و بعضی حتی به آنجا کمک مالی بدهند. لنکرانی اگرچه برخورد آیتالله خمینی را با خود خوب و صمیمانه توصیف میکند، ولی میگوید که در برابر سخنان حمایتگرانه و تعریف و تمجیدهای مفصّل خود، جز یک «خدا توفیق بدهد» از وی نمیشنود! لنکرانی پس از این دیدار، به ملاقات دبیر اول جدید حزب توده، نورالدین کیانوری، در پاسگاه مرزی بین آلمان شرقی و غربی میرود. وی کیانوری را مردی تشکیلاتی و در عین حال ماجراجو و خشن مینامد که در انتخاب افراد، اطاعت را ملاک میداند نه صلاحیت را. او به کیانوری گزارشی از ملاقات نوفللوشاتو میدهد و همچنین میگوید که برخی از نوشتهها و کتابهای آیتالله خمینی را خوانده است. او به کیانوری میگوید: «اینها اسلام میخواهند. حرف ما را نمیزنند. با احتیاط حرکت کنید.» و کیانوری با بیاعتنایی و «حتی تحقیرآمیز» پاسخ میدهد: «آقا دور هستی و به مسائل آشنا نیستی...» و پاسخ لنکرانی: «تو دورتر از من هستی. من توی وین نزدیک به ایران هستم. تو توی آلمان دموکراتیک هستی که دورتر از همه جاست» و سپس مسئله حسام لنکرانی، برادر کوچک خود را مطرح میکند و میگوید که این مسئله برای خانواده لنکرانی همیشه زنده است. در آخرین بخشهای خاطرات، مصطفی لنکرانی به پلنوم وسیع چهارم حزب توده در مسکو در سال 1336 و طرح انتقادات بیپرده به عملکرد گذشته رهبری حزب اشاره میکند. پلنومی که تا امروز مشروح مباحث مطرح شده و اسناد کامل آن منتشر نشده است. لنکرانی میگوید که وی را به آن پلنوم راه ندادهاند ولی شنیده است که برخی از اعضا به ترورهای صورت گرفته از جانب حزب، از جمله کشتن برادر وی حسام، اعتراض کردهاند. حسام لنکرانی از سال 1321 با حزب توده همکاری داشت و از فعالان مؤثر حزبی بود. او در اواسط دهه 20 به گروه هفت نفری خسرو روزبه پیوست که در جوار تشکیلات رسمی حزب شکل گرفته بود و ترور محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز را انجام داد. حسام در این جنایت، نقش راننده را داشت. او بعدها در اقدامات پرخطر و ماجراجویانه متعددی نقش ایفا کرد؛ از جمله انتشار نشریات حزبی پس از ترور شاه و غیرقانونی اعلام شدن حزب توده (1327)، شرکت در فراری دادن رهبران حزب توده از زندان (1329)، راهاندازی چاپخانه مخفی حزب که تا مدتی پس از کودتای 28 مرداد همچنان فعال بود. ظاهراً حسام لنکرانی اطلاعات وسیعی از رهبری حزب توده، گردانندگان سازمان نظامی و تشکیلات مخفی حزب داشت که در صورت افشای آنها، حزب توده را به کلی زمینگیر میساخت. از سوی دیگر، آنگونه که خسرو روزبه و سالها بعد نورالدین کیانوری در بازجوییهای منتشر شدهشان گفتهاند، حسام لنکرانی در ماههای آخر عمر به الکل و مُرفین معتاد شده بود و اموال حزب را صرف عیاشی میکرد. چنان که برخی از همکاران او ـ از جمله همسر یا رفیق همخانهاش صفا حاتمی ـ میگفتهاند، حسام در پاسخ به اعتراض و تذکر رفقایش آنها را تهدید به رفتن نزد پلیس و بازگو کردن اطلاعات وسیعاش میکرده، ضمن این که حاضر به خروج از کشور و مداوای اعتیادش نیز نبوده است. مصطفی لنکرانی درباره اعتیاد برادرش و تهدید لو دادن مسائل حزبی سخنی نمیگوید، ولی شرحی از آنچه بر سر حسام آمده و مصائبی که خانوادهاش پس از ناپدید شدن او و سپس کشف جسدش توسط لرمانداری نظامی متحمل شدهاند ارائه میدهد که تأثرانگیز است. ظاهراً به ابتکار کیانوری، به دروغ به مادر و برادران حسام میگویند که او را به ناچار بیهوش کرده و برای درمان به شوروی فرستادهاند. همزمان عاملان قتل حسام ـ از دوستان خانواگی لنکرانیها (همچنان به خانه آنها آمد و رفت داشته و بر سر سفرهشان مینشستهاند! مصطفی لنکرانی قتل برادرش را «قصاص قبل از جنایت» میخواند و دلایل برشمرده را بهانهای برای جنایتی میداند که به پیروی از شیوههای استالینی و براساس روشهای خشن و ماجراجویانه گروهی در رهبری حزب توده به اجرا در آمد و بعدها نمونههای دیگر آن در قتل برخی از اعضا و فعالات متهم به همکاری با پلیس مشاهده شد. پایان بخش خاطرات مصطفی لنکرانی، شرحی است درباره همراهی و سپس مخالفت وی و کسانی چون ایرج اسکندری در سالهای نخست انقلاب در خارج از کشور با سیاستهای حزب توده ایران و مشی رهبر وقت آن، نورالدین کیانوری.
مجید رهبانی
منبع: جهان کتاب. سال شانزدهم. شماره 270-271، ص 46
|