|
شماره 705 | 26 شهريور 1404
|
|
جستجو
|
 گوش کردنِ فعال در مصاحبههای تاریخ شفاهیمبانی نظری و راهکارهای عملیدر مصاحبۀ تاریخ شفاهی، هدف صرفاً ثبت گفتوگوهای روزمره یا خاطرات پراکنده نیست؛ بلکه استخراج دقیق و مستند دادههایی است که در بازسازی رویدادها و تحلیل روندهای تاریخی نقش کلیدی دارند. یکی از مهمترین مهارتهای مصاحبهکننده برای تحقق این هدف، گوش کردنِ فعال است. مهارتی که با شنیدن صِرف، تفاوت دارد و به تحلیل، پردازش، واکنشگری هدفمند و هدایت جریان مصاحبه نیازمند است. در ادامه، این مهارت از منظر نظری و کاربردی مورد بررسی قرار میگیرد.

 سیصدوهفتادمین شب خاطره - 4راوی دوم برنامه شب خاطره، «سید صالی» یا همان سیدصالح موسوی بود. مجری در ابتدا وی را اینگونه معرفی کرد: هفده سال داشت که جنگ به شهرش کشیده شد. به او شکارچی تانکهای روسی میگفتند. مشهورترین عکس راوی که مردم به آن افتخار میکنند، تصویر یک جوان هفده ساله است که لباسش را از تن درآورده و یک آرپیجی روی شانه دارد. راوی ابتدای سخنانش از مردم برای مقاومت در جنگ تحمیلی 12روزه تشکر کرد و گفت: خوشحالم که در این مملکتِ وحدت، مقاومت، دفاع و همدلی متولد شدهام.

 خاطره سیدناصر حسینی از دوران اسارتچند روزی بود با جعفر دولتی مقدم رفیق شده بودم. امروز آغاز هفته دفاع مقدس و سالروز تجاوز رژیم بعثی عراق به خاک کشورمان بود.
از چند روز قبل وقتی برای هواخوری بیرون میرفتم، بیشتر اوقاتم را با جعفر دولتی مقدم و میثم سیرفر سر میکردم. حامد، نگهبان عراقی با جعفر رابطه بدی داشت.
حامد اهل استان الانبار عراق و از بستگان نزدیک سرتیپ ستاد صلاح قاضی بود. او آدم قد کوتاه، گندمگون، مغرور و بدبینی بود. به قول سامی، نگهبان با معرفت عراقی گویا صلاح قاضی عموی حامد بود.

 خاطرات محمد انتظامی محمد انتظامی، پدر شهیدان خردسال؛ علیرضا و عرفان، مهمان دویستوچهلونهمین برنامه شب خاطره (شهریور 1393) بود. او درباره شب انفجار در کانون رهپویان وصال خاطره گفت. این دو کودک، ۲۴ فروردین ۱۳۸۷ بر اثر انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر در حسینیه سیدالشهدای شیراز شهید شدند. محمد انتظامی گفت: «شنبۀ هر هفته در کانون، جلسه بود. اما آن شب تمایل به رفتن نداشتم. بچهها اصرار کردند. وقتی رسیدیم، همان اولِ مجلس نشستیم.

وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
  شانههای زخمی خاکریز - 15
بهمن بود که کلاسهای شیمیایی دایر شد. دشمن، ابعاد گستردهای به جنایات خویش میبخشید. میرفتیم و ریزهکاریهای جنگافزارهای شیمیایی را فرا میگرفتیم. یک روز «حاج مجتبی» که مسئول ش.م.ر شده بود، گفت احتیاج به تعداد زیادی امدادگر دارم و از من پرسید که آیا میتوانم به تهران بروم و بچهها را جمع کرده و بیاورم؟ وقتی به تهرانآمدم، فقط توانستم دو نفر ـ آجرلو و قنبری ـ را با خود بیاورم.
مدتی بعد به گردان حمزه منتقل شدم. «امیرحسین قنبری» هنوز در این گردان بود. از آنجا به گردان مالک اشتر رفتم. مدتی بعد هم قرار شد هنگام عملیات، نیروهای ارتش و سپاه با هم فرستاده شوند. از گردانهای لشکر ما سه گردان را با ارتش، ادغام کردند. حمزه، مالکاشتر و انصار رسول با ارتش ادغام شدند.
چند روز بعد دستور آمد به طرف جنوب حرکت کنیم. بوی عملیات میآمد. رفتیم سهراه جفیر مستقر شدیم.
 
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|