|
|
جستجو
|
سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3یکی از چیزهایی که همیشه برای من معجزه عجیب پزشکی است در دوران اسارت تجربه کردم. اولین باری که دانشجو بودم و به اتاق عمل رفتم یکی از استادهایم گفت: «پسرجان! ۱۵ دقیقه میایستی و دستت را میشویی.» و من به ساعت نگاه کردم و دستانم را با برس و بتادین ۱۵ دقیقه شستم تا دکتر اجازه دهد کنار تخت اتاق عمل بایستم و کمک کنم. جراحی برای یک دختر ۱۵ ساله بود که ضربه مغزی شده بود...
خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین گفت: «دیگه جنوب نیستیم، داریم میرم غرب. اونجا ناامنه. شما رو نمیتونم با خودم ببرم. باید برگردی قم.» قم خانه و زندگی نداشتیم، رفتم خانۀ پدرم. چند وقت بعد، تماس گرفت و گفت: «توی راهم. برو خونۀ بابام، منم میام.» آن شب را خوب یادم هست. مادرش فسنجان درست کرده بود؛ غذای مورد علاقۀ مهدی. پدرش هم انار خریده بود. مهدی از میان میوهها انار خیلی دوست داشت. بعد شام، نشسته بودیم دور هم. داشتم انارها را توی کاسه دانهدانه میکردم. سکوت سردی سایه انداخته بود. کسی حرف نمیزد. حاجخانم فضای سنگین خانه را شکست. خیلی سؤال پرسید و مهدی هم جواب داد.
خاطرات حبیبالله بوربورحبیبالله بوربور، مبارز انقلابی و عضو کمیته استقبال از امام در بهمن ۱۳۵۷، مهمان دویستوسیوسومین برنامه شب خاطره (اسفند 1391) بود. بوربور در حال حاضر، دبیرکل جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی است. او درباره شب 22 بهمن خاطره گفت. او گفت: «بعد از شب 22 بهمن امام خمینی اعلام کردند حکوت نظامی را بشکنید و به خیابانها بریزید. من و آقای قمی، نزدیک مدرسه علوی پاس میدادیم. از یک همسایه خواهش کردیم فولکس واگن خود را از کوچه بردارد و در خیابان اصلی، پارک کند.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
شبِ عملیات فتحالمبین فرا رسید. حمله ساعت دوازده آغاز شد. مزدوران اردنی، مصری، سودانی و... را جایگزین واحد ما کردند و ما بلافاصله به خط مقدم آمدیم. این مزدورها کینه عجیبی از نیروهای شما داشتند. امکان نداشت اسیری را زنده بگذارند. تا ساعت سه بعد از نیمهشب حملهای روی موضع ما نبود ولی از موضع دیگر صدای توپ و خمپاره به شدت شنیده میشد. ساعت سه صدای تیراندازی و اللهاکبر بلند شد. ما تصور کردیم حمله چریکی کوچکی است و تا چند دقیقه دیگر تمام خواهد شد ولی اینطور نبود. زیرا حجم آتش از طرف نیروهای شما هر لحظه سنگینتر میشد. ما هم دست به کار شدیم و به طرف نیروهای شما شلیک کردیم. بعد از چند دقیقه آنها تغییر موضع دادند و ما را دور زدند. هر لحظه بر نفراتشان اضافه میشد. عده زیادی از ما کشته شدند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|