هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 53    |    7 دي 1390

   


 

کتاب «پایی که جا ماند»: نوعی غلبه فرهنگی به دشمن بعثی


آیین گفت‌وگو


تاريخ‌شفاهي، بخشي از تاريخ كشور و مكمل اسناد است


تاريخ‌شفاهی، اولويت مرحله دوم گردآوری اسناد ايثارگران


آخرین ستاره


انتشار خاطرات طولانی‌ترین فرماندهی سپاه کردستان


كتاب «تاریخ شفاهی سردار حسین علایی» منتشر می‌شود


معلق بین خاطره و داستان


دشمنِ خمینی کافر است


فرزند شهید تندگویان در یادواره «رجعت سرخ»


گفت‌وگو با علی میرزایی به بهانه 20 سالگی نگاه نو


داستان‏های گیرا: راهنمای کاربردی برای تاریخ شفاهی


تاريخ شفاهي در جنوب شرق‌آسيا 32


 



گفت‌وگو با علی میرزایی به بهانه 20 سالگی نگاه نو

صفحه نخست شماره 53

لطف‌الله آجدانی کارش را با نگاه نو آغاز کرد

اشاره:
بیست سال می‌گذرد از روزی که محمدتقی بانکی،‌ امتیاز «نگاه نو» را گرفت و پس از مدتی تمام امور را به دست علی میرزایی سپرد. نشریه‌ای که در این سال‌ها تبدیل به آرشیوی غنی از قلم بزرگان شده است. بزرگان هنر و ادب و اندیشه که علی میرزایی به دوستی با آنان بسیار می‌بالد. برای گپ و گفت با سردبیر «نگاه نو» نیازی به یافتن دلیل نیست اما در کنار 20 سالگی نشریه، این گفت‌وگو دلیل دیگری را نیز دارد و آن متفاوت بودن «نگاه نو» است. نشریه‌ای که اگرچه در این سال‌ها آرام رفته اما هنوز استقلال خود را هزینه «ماندن» نکرده است.

بیست سال از مهر ماه 1370 که برای نخستین بار «نگاه نو» بر پیشخوان روزنامه‌فروشی‌ها قرار گرفت، می‌گذرد و بخش اصلی گفت‌وگوی ما هم مربوط به این 20 سال می‌شود. اما پیش از آنکه به نگاه نو بپردازیم دوست دارم نگاهی به روند فعالیت‌های فرهنگی خود شما داشته باشیم. شما فعالیت فرهنگی و مطبوعاتی را از کجا شروع کردید؟


من از نوجوانی در چاپخانه، کتابفروشی و در دوره دانشجویی در کتابخانه کار کرده بودم. اما از اردیبهشت 1350 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان رئیس کتابخانه‌های شهر تهران آغاز به کار کردم و این در واقع اولین شغل رسمی‌ام بود. مرحوم دکتر حمید عنایت در اسفند 1349 مرا به شادروان فیروز شیروانلو معرفی کردند و من از بیستم اردیبهشت 1350 کار خود را در کانون شروع کردم.


بعد از کانون کجا رفتید؟
بعد از کانون به استانداری کهگیلویه و بویراحمد رفتم. در شهریور 59 همزمان با آغاز جنگ.


از کانون پرورش فکری تهران به استانداری کهگیلویه و بویراحمد رسیدید. چطور آنقدر از کانون پرورش فکری تهران دور شدید؟
مدیران انقلابی کانون چندان علاقه‌ای به ادامه کار با مدیران پیش از انقلاب نداشتند. من البته 19 ماه پس از انقلاب هم در کانون بودم، ولی شرایط ادامه کار مساعد نبود. همزمان، آقای مهندس طهماسب مظاهری که در کانون با ایشان آشنا شدم در آن استانداری مسوولیتی را بر عهده گرفته بودند و از من هم دعوت به همکاری کردن. من در آنجا ضمن کاری که در استانداری و وزارت کشور انجام می‌دادم، پس از شدت گرفتن جنگ و تخلیه استان خوزستان و مهاجرت مردم به استان‌های دیگر، به خواست آقای محمدتقی لواسانی که در آن موقع استاندار کهگیلویه و بویراحمد بودند، به توصیه آقای مهندس مظاهری ریاست بنیاد جنگ‌زدگان در استان کهگیلویه و بویراحمد را هم برعهده گرفتم. استانی که درست پشت جبهه استان خوزستان بود و بسیاری از جنگ‌زدگان برای انتقال به دیگر شهرهای ایران باید از آنجا می‌گذشتند.

شما آنجا دقيقاً چه مسؤوليتي بر عهده داشتيد؟
تأمین محل برای اسکان آوارگان جنگ، تأمین مواد خوراکی، پوشاک، خدمات بهداشتی و درمانی و حتی اشتغال بسیاری از آنان بر عهده بنیادی بود که من رئیس آن بودم. اما در همان سمت هم با همکاری همکارانی که در کانون پرورش فکری داشتم فعالیت‌های فرهنگی هم می‌کردیم.

چه نوع فعالیت فرهنگی؟
مثلاً ما در تمام اردوگاه‌های سطح استان برای بچه‌ها کلاس نقاشی می‌گذاشتیم، کتاب تهیه و توزیع می‌کردیم یا فیلم‌هایی را که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید شده بود برای آوارگان جنگ نمایش می‌دادیم. وقتی بچه‌ها به فیلم دیدن می‌نشستند پدرها و مادرهایشان هم می‌آمدند و گاه حدود 5 هزار نفر فیلم تماشا می‌کردند. ما سینماهای شهرها را در آن روزها تبدیل به محل سکونت آوارگان کرده بودیم، بنابراین چاره‌ای جز نمایش دادن فیلم در فضای آزاد نبود.


شما سال 60 به سازمان برنامه و بودجه رفتید. چرا تا آخر جنگ در استانداری کهگیلویه و بویراحمد نماندید؟
یک روز که در انبار کار می‌کردم از روی گونی‌های نخود و لوبیا که روی هم چیده بودیم پرت شدم و کمرم شکستگی خفیفی پیدا کرد و چون در آن استان امکان مداوا نبود، شورای پزشکی من را به تهران اعزام کرد. من در تهران تحت درمان بودم و یک روز که داشتم برای فیزیوتراپی به سمت بیمارستان می‌رفتم آقای دکتر محمدتقی بانکی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه که از اوایل سال 1358 در کانون آغاز به کار کرده بودند (و آشنایی ما نیز مربوط به کانون می‌شود) من را در خیابان دیدند و از من خواستند که همراهشان به سازمان برنامه بروم. من هم دیگر هیچ وقت به فیزیوتراپی نرفتم، یعنی دیگر فرصت نشد. بعد از مدتی سازمان برنامه و بودجه برای انتقال من از استانداری کهگیلویه به  تهران اقدام کرد و به این ترتیب من به تهران آمدم و شدم دبیر ستاد هماهنگی شوراهای برنامه‌ریزی کشور که برای تدوین نخستین برنامه توسعه کشور در سراسر کشور تشکیل شده بود. حدود 5 هزار شورا در سراسر کشور تشکیل شده بود و یک ستاد مرکزی در تهران برای آن در نظر گرفتند که من دبیر آن ستاد بودم. پس از آنکه این برنامه به مجلس تحویل داده شد و ماجراهایی که در مجلس داشت، کار من در آن ستاد به اتمام رسید و من همزمان مدیر مرکز مدارک اقتصادی ـ اجتماعی و انتشارات سازمان برنامه و مدیر دفتر آموزش سازمان برنامه شدم. در مرکز مدارک و انتشارات، علاوه بر اینکه مرکز مدارک بسیار فعالی راه‌اندازی شد، بیش از 30 عنوان کتاب تألیفی و ترجمه در حوزه برنامه‌ریزی توسعه اقتصادی ـ اجتماعی منتشر کردیم و همچنین ماهنامه‌ای با عنوان «گزیده مسائل اقتصادی ـ اجتماعی» و فصلنامه‌ای با عنوان «برنامه و توسعه.» حدود 8 سال در این دو سمت باقی ماندم تا آنکه در سال 68 مدیریت فرهنگ و هنر و تربیت بدنی سازمان برنامه را بر عهده گرفتم. مدیریتی که برنامه و بودجه تمام دستگاه‌های فرهنگی، هنری و ورزشی کشور و همین‌طور رادیو و تلویزیون و مطبوعات در دست او بود. گزارش‌های نظارتی و ارزشیابی عملکرد این دستگاه‌ها را نیز ما تهیه و منتشر می‌کردیم. دوره بسیار خوبی بود و من کارم را بسیار دوست می‌داشتم، ولی در سال 1370 در اعتراض به میزان بودجه‌ای که برای دستگاه‌های فرهنگی در نظر گرفته بودند، سازمان برنامه را ترک کردم و رفتم به شرکت ملی فولاد ایران که همان آقای دکتر بانکی در آن زمان مدیرعامل آنجا بودند. من مدت کوتاهی مشاور و سپس معاون ایشان بودم و این معاونت تا اواسط سال 1376 ادامه پیدا کرد.


آیا مدیران دیگری هم مانند شما در اعتراض به بودجه دستگاه‌های فرهنگی، از سازمان خارج شدند؟
اطلاع ندارم. ولی رسم نبود که مدیری در اعتراض به بودجه دستگاه‌های زیر پوشش استعفا بدهد. البته من استعفا ندادم. قهر کردم و رفتم و پشت سرم را هم نگاه نکردم. تا سال 1381 که به خواست شادروان دکتر حسین عظیمی پذیرفتم قائم‌مقام ایشان باشم در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی که وابسته به سازمان برنامه و بودجه بود. یک سال بودم و پس از درگذشت یدکتر عظیمی رفتم به وزارت امور اقتصادی و دارایی.


چند سال در شرکت ملی فولاد ایران بودید؟
8 سال. از اواسط سال 76 تا 78 مشاور عالی شرکت فولاد بودم. در شرکت ملی فولاد ایران، علاوه بر انجام وظایفی که داشتم، به خواست آقای دکتر بانکی، «واحد انتشارات» راه‌اندازی شد. همکاری اصلی ما در آن دوره آقای رضا رضایی بودند. بیش از 30 عنوان کتاب در حوزه‌های معدن و صنایع فولادی منتشر کردیم. بعد از آقای دکتر بانکی، آقای مهندس علی شکرریز مدیرعامل شرکت فولاد شدند. ایشان هم خواستار راه‌اندازی فصلنامه‌ای علمی ـ فنی بودند و به این ترتیب ما امتیاز فصلنامه «فراز» را گرفتیم. در اینجا هم آقای رضا رضایی خیلی همکاری کردند. خانم شهیندخت خوارزمی، آقای عبدالحسین آذرنگ، آقای بایزید مردوخی و شاردوان حسین عظیمی هم بسیار همکاری کردند. «فراز» تا سال 1378 منتشر می‌شد. 25 شماره منتشر کردیم. واقعاً از هر نظر نشریه ممتازی بود. با رفتن من از فولاد، فراز هم البته تعطیل شد. بعد از فراز هم به خواست آقای مهندس حسین محلوجی هفته‌نامه فرهنگی ـ ورزشی «پرسپولیس» را منتشر کردم.


«فراز»، مجله داخلی شرکت ملی فولاد بود یا فروش عمومی هم داشت؟
برای عموم بود و تیراژ نسبتاً خوبی هم داشت. یادم رفت بگویم که من ضمن مشاغل فرهنگی و غیرفرهنگی دولتی که داشتم، از سال 64 تا 72 مدیر مسؤول و سردبیر مجله علمی ـ فنی «دانشمند» هم بودم.


با این جابه‌جایی‌ها و تراکم‌کاری، چگونه چند نشریه را همزمان منتشر می‌کردید؟
در آن روزها احساس می‌کردم که هرچه در توان دارم باید بگذارم و در حوزه فرهنگ که عشق و علاقه اصلی‌ام به آن بود،‌فعالیت مؤثر کنم. از نعمت حضور خانم‌ها و آقایانی هم برخوردار بودم که از دل و جان کار می‌کردند. یادشان به خیر.


در «دانشمند» با چه کسانی کار می‌کردید؟
با خیلی‌ها. مجله دانشمند تیم بسیار بزرگی داشت و ماهنامه پرتیراژی هم بود.


فکر انتشار آن از چه کسی بود؟
این مجله را پیش از انقلاب، آقایان الموتی و شیفته تأسیس کرده بودند. بعد از انقلاب هم در پی مصادره اموال این دو نفر، امتیاز مجله «دانشمند» به بنیاد مستضعفان رسید و آقای دکتر طهماسب مظاهری که در آن سال‌ها رئیس بنیاد مستضعفان بودند، به من پیشنهاد دادند که ادامه انتشار مجله دانشمند را به عهده بگیرم که پذیرفتم و 8 سال این مجله را منتشر کردم به همراه چندین عنوان ویژه‌نامه‌های ماندگار و چندین عنوان ضمیمه و چند عنوان کتاب علمی. دوره عجیبی بود. نمی‌دانم آن همه انرژی و امید از کجا می‌آمد. نقش اصلی و تعیین‌کننده را البته همکارانم  داشتند مانند هر جای دیگری که کار کردم. من یک نفر بودم در کنار آنها.


گفتید دانشمند تیم بسیار بزرگی داشت. آیا همین تیم نویسندگان و مترجمان بودند که سال 70 همکاران اصلی «نگاه نو» را تشکیل دادند؟
ماجرای «نگاه نو» این است که در سال 69 که من در مجله «دانشمند» کار می‌کردم احساس می‌کردم که جریان امور به سمتی می‌رود که احتمال دارد به همکاری من خاتمه بدهند. من نگران این بودم که آن تیمی که پس از سال‌ها تشکیل شده بود متلاشی شود و از بین برود. البته فقط «احساس» بود.


چرا این احساس را داشتید؟
به دلیل اینکه چند بار مدیریت بنیاد مستضعفان تغییر کرده بود. ابتدا آقای مهندس مظاهری بود بعد آقای مهندس باقریان آمد و پس از ایشان هم آقای رفیق‌دوست. فکر می‌کردم دوران من به سر آمده و به همین دلیل به آقای دکتر بانکی گفتم حیف است تیم «دانشمند» از هم بپاشد و پیشنهاد کردم امتیاز نشریه‌ای به نام «دانش پژوه» را بگیرند. البته بعد مشخص شد که من اشتباده می‌کردم و قرار نبود من را از گردونه نشریه دانشمند خارج کنند. به این ترتیب من، همزمان مسؤولیت مجله «فراز»، «دانشمند» و «نگاه نو» (که در ابتدا دانش پژوه بود) را داشتم و معاون شرکت فولاد هم بودم.


مجله «دانش پژوه» را قرار بود با همفکری چه کسانی منتشر کنید؟
البته اول با خود آقای دکتر بانکی و آقایان عبدالحسین آذرنگ، دکتر ناصر آقایی،‌ مرتضی ثاقب‌فر، خشایار دیهیمی، رضا رضایی و من. جلساتی می‌گذاشتیم و بحث و گفت‌وگوی مفصل می‌کردیم تا مشخص شود این نشریه را به چه سبک و سیاقی منتشر کنیم.


چرا هیچ‌گاه منتشر نشد؟ در جلسات به این نتیجه رسیدید که آن را منتشر نکنید؟
دانش‌پژوه قرار بود نشریه‌ای علمی برای جوانان باشد اما دیدیم هیچ یک از ما انگیزه لازم را برای چنین نشریه‌ای نداریم. به ویژه آنکه من هنوز در دانشمند بودم و نمی‌توانستم گروه «دانشمند» را به «دانش‌پژوه» منتقل کنم. به همین دلیل به آقای بانکی پیشنهاد کردم نشریه‌ای شبیه مجله «جهان نو» را در بیاوریم که پیش از انقلاب منتشر می‌شد. این نظر همه ما بود که مجله‌ای در آوریم که تا حدودی مشابه «جهان نو» باشد. آقای دکتر بانکی هم پذیرفتند و در اینجا تغییر نام مطرح شد.


نام «نگاه نو» را چطور انتخاب کردید؟
من چند اسم نوشتم و به آقای دکتر بانکی پیشنهاد کردم. ایشان هم دور اسم «نگاه نو» را خط کشید.


یادتان هست چه اسم‌هایی را نوشته بودید؟
«روزگار نو» یا «اندیشه نو» هم بود. به دنبال نامی می‌گشتم که تداعی کننده «جهان نو» باشد و واژه «تو» هم در آن باشد. در نهایت ما نام «دانش‌پژوه» را در وزارت ارشاد به «نگاه نو» تغییر دادیم.


به نظر می‌رسد پیشینه فعالیت‌های مطبوعاتی شما، یکی از بخش‌های اصلی انتشار «نگاه نو» یعنی انتخاب همکاران را برایتان ساده‌تر کرده بود زیرا آشنایی و همکاری شما با برخی از نویسندگان نگاه نو مربوط به سال‌های دور می‌شود. همکاران دیگر را چگونه انتخاب کردید؟
برخی از این افراد را من و برخی دیگر را آقای دیهیمی به همکاری دعوت کردیم. آقایان آذرنگ، ثابت‌فر و کاوه بیات از شماره‌های ابتدایی نشریه مقاله می‌نوشتند. یک نفر دیگر هم که به پیشنهاد آقای آذرنگ وارد مجموعه ما شدند مرحوم ناصر نیرمحمدی بودند که اسفند سال گذشته در 85 سالگی فوت شدند. اولین مقاله اولین شماره نگاه نو را هم من نوشتم. سفرنامه‌ای است که پس از بازگشت از شوروی نوشتم. آقایان دیهیمی و نیرمحمدی هم مقاله داشتند. به همین ترتیب شادروان عبدالله توکل و ترجمه‌هایی از آقایان هرمز عبداللهی و فریبرز مجیدی. به هر حال سخت‌ترین شماره هر نشریه از نظر سردبیر و همکارانش، نخستین شماره آن است.

 

عنوان نخستین مقاله خود شما «از چاله به چاه» بود. درست است؟
بله، از چاله به چاه.


نام آقای خشایار دیهیمی تا 5 شماره اول به عنوان دبیر شورای نویسندگان می‌آمد. با ایشان چطور آشنا شدید؟
من به وسیله آقای آذرنگ با آقای دیهیمی آشنا شدم. قرار بود ایشان به عنوان ویراستار بخش علوم پایه در دانشمند همکاری کنند. چند روزی گذشت. اما آقای دیهیمی که می‌دانستند ما «نگاه نو» را در دست داریم، خواستند که به جای «دانشمند» در «نگاه نو» با ما همکاری کنند.

چه شد که ایشان از مجموعه خارج شدند؟
بعد از انتشار 5 شماره، بین آقایان بانکی و دیهیمی اختلاف نظری به وجود آمد که منجر به رفتن آقای دیهیمی از جمع ما شد. پس از یکی دو شماره هم دکتر بانکی به من گفتند که به وزارت ارشاد رفته‌اند و امتیاز و مدیرمسؤولی مجله را به من منتقل کرده‌اند. به این ترتیب از خردادی 1371 من شدم صاحب امتیاز، مدیر مسؤول و سردبیر نگاه نو که تا امروز ادامه دارد. آقای دیهیمی هم بزرگوارانه همکاری با نگاه نو را ادامه دادند، با نوشتن و ترجمه کردن.


آیا این جابه‌جایی‌های فردی باعث شد که شما تغییرات دیگری هم در ساختار یا محتوای نشریه ایجاد کنید؟
هیچ تغییری داده نشد، چون من از دقیقه اول در دانش‌پژوه و نگاه نو بودم. ولی در طول زمان، تغییراتی داده شد که البته ارتباطی با رفتن اشخاص از نگاه نو یا آمدن همکاران جدید نداشت. تکامل بود. جبر زمان بود. در واقع ما کار را با همان همکاران قدیمی ادامه دادیم و همکاران جدید طی سال‌های بعد به مجموعه ما اضافه شدند. البته از سال 71 به بعد نویسندگانی که در خارج از کشور ساکن بودند با ما همکاری بیشتری کردند و من بسیار از این بابت خوشحال بودم و هستم که ما در ایران نشریه‌ای را منتشر می‌کنیم که همکاران ما در خارج از کشور پیشنهاد می‌کنند مقالاتشان در این نشریه چاپ شود.


این ارتباط و همکاری نشریه با افرادی که خارج از کشور زندگی می‌کردند چگونه بود؟ شما از آنها دعوت به همکاری کردید یا خود آنها ابتدا ابراز تمایل کردند؟
در اوایل کار، اینترنت نبود و بسیاری از این مقالات بدون اطلاع قبلی من و با پست به دفتر نشریه فرستاده می‌شد. من هم می‌خواندم و اگر ارزیابی‌ام مثبت بود با نویسنده تماس می‌گرفتم. مثلاً یک روز دیدیم مقاله‌ای پیشنهاد شده است از آقایی به نام دکتر محمدرضا نیکفر. من مقاله را خواندم، دیدم بسیار خوب نوشته شده است و با ایشان تماس گرفتم. همین‌طور افراد دیگری مانند آقایان دکتر نادر انتخابی و علی امینی، آقای داریوش آشوری می‌آمدند ایران و می‌رفتند و آقای دکتر رامین جهانبگلو هم در ایران با ما همکاری می‌کردند. همین‌طور آقای دکتر فخرالدین عظیمی و چندین نفر دیگر. فرشته مولوی، دکتر شاهرخ حقیقی و...


طرح روی جلد که تا سال 79 ثابت بود، کار مرحوم مرتضی ممیز است. خاطره‌ای از ایشان در رابطه با نگاه نو دارید؟
من آقای ممیز را از سال 1350 یعنی زمانی که به کانون پرورش فکری رفتم می‌شناختم. ایشان دو یا سه فیلم انیمیشن در کانون ساختند. البته من کارهای ایشان را در ماهنامه «رودکی» و فصلنامه «فرهنگ و زندگی» دیده بودم. زمانی هم که مجله دانشمند را منتشر می‌کردم از آقای ممیز مشورت می‌گرفتم. جالب است که یک روز زمانی که در دانشمند بودم ایشان تلفن زد و گفت که می‌خواهد من را ببیند. آمد و یک قلم و کاغذ دستش گرفت و گفت که می‌خواهد اصول اولیه گرافیک مجله را به من یاد بدهد. در طول دو، سه ساعت ایشان به من گفتند که یک سردبیر چه کلیاتی باید راجع به گرافیک مجله بداند و آموزش بسیار خوبی هم بود. البته همکاری ما بعد از دانشمند ادامه پیدا کرد و من در هر محیطی که فعالیت می‌کردم از آقای ممیز می‌خواستم که در طراحی لوگوی آن سازمان و انتشار کاتالوگ به ما کمک کند. ایشان را به بانک مرکزی هم معرفی کردم و طراحی چند اسکناس رایج کار ایشان است.


در طراحی لوگوی چه سازمان‌هایی با شما همکاری کردند؟
مثلاً لوگوی شرکت ملی فولاد، مجله فراز و بعد هم کانون تبلیغات نگاره که من در سال 78 تأسیس کردم. در نگاه نو هم لوگو، طرح روی جلد و یونیفرم داخل نشریه را ایشان طراحی کردند. در واقع 44 شماره نگاه نو، کار مرتضی ممیز است و ما وقتی سال 79 می‌خواستیم در صفحه‌بندی و لوگوی مجله تغییراتی را ایجاد کنیم، من برای گرفتن اجازه و مشورت نزد ایشان رفتم و اجازه گرفتم. بعد هم کاری را که مورد نظر آقای حسن کریم‌زاده و من بود به ایشان ارائه کردیم که پسندیدند و تشویق هم کردند.


به آن تغییرات سال 79 می‌پردازیم. شما اشاره کردید به نویسندگانی که هنوز هم از خارج از کشور برای نشریه مطلب می‌نویسند. نامه خوانندگان خارج از کشور را هم اغلب در مجله چاپ می‌کنید. نگاه نو در چه کشورهایی توزیع می‌شود؟
ما در کشورهایی مانند آمریکا، انگلیس، فرانسه، سوئد، کانادا، اسپانیا، آلمان و بلژیک مشترک داریم. البته امروز دستگاه‌هایی در ایران هستنتد که من آنها را نمی‌شناسم اما مجله نگاه نو را به خارج از کشور می‌فرستند. یعنی برای نمونه الان در کتابفروشی فردوسی در استکهلم یا در تورنتو و در لس‌آنجلس، کلن، و در چند شهر دیگر، نشریه نگاه نو را می‌توان به راحتی خریداری کرد ولی ما توزیع نمی‌کنیم.

آقای میرزایی، در اولین شماره‌های نگاه نو، عمده مقالاتی که منتشر شده‌اند مقالات ترجمه شده هستند و مطالب تولیدی کمتر به چشم می‌خورد. علتش چیست؟ آیا شرایط به گونه‌ای بود که امکان استفاده از تحریریه را نداشتید یا خود شما همیشه ترجیح می‌دادید که مقالات ترجمه شده و یا نوشته شده را برایتان بفرستند؟
قبلاً گفتم که انتشار نخستین شماره هر نشریه، سخت‌ ترین کار است. بعد از اینکه دو ـ سه شماره منتشر کردید، عده‌ای کار شما را می‌پسندند و جذب می‌شوند ولی تا زمانی که نشریه‌ای منتشر نشده، اشخاص نمی‌توانند تصمیم بگیرند. این یکی از علل روی آوردن به ترجمه است. علت دوم این بود که در نگاه نو، انتشار مفاهیم و موضوعاتی مورد نظر ما بود که اغلب آنها را باید در میان آثار پیش‌قراولان آن مباحث یافت. سوم اینکه در شماره‌های اول، ‌کار ما بیشتر آرشیوی بود و به تدریج حالت زنده و زنده‌تری پیدا کرد. دلیل چهارم هم این است که ما فصلنامه هستیم نه روزنامه و هفته‌نامه.


منظور من مشخصاً این است که قطع مجله تا قبل از سال 79 قطع کتاب بود نه مجله، به گفته شما اعضای تحریریه‌ای هم وجود نداشت و مقالات چاپ شده هم به ندرت در کمتر از 10 صفحه منتشر می‌شدند. یعنی آن شمایل و شاید محتوا کمی با تعریفی که می‌توان برای یک «مجله» قائل شد، متفاوت بوده است.
بله، به هر حال نگاه نو از ابتدا هم به دنبال مقالات اساسی بود و همین امروز هم مقالات 2 صفحه‌ای در آن کمتر چاپ می‌شود. اما من از سال 79 متوجه شدم که حداقل از لحاظ ظاهر و گرافیک باید تعریف تازه‌ای از نگاه نو بکنیم. این تحول از گرافیک، لوگو و عکس‌های روی جلد مجله شروع شد و همینطور تصمیم گرفتیم که مصاحبه‌های بیشتری به جای برخی مقالات چاپ کنیم و توجه بیشتری هم به مسائل روز داشته باشیم.


این تغییر و تحول، فکر شخصی خودتان بود؟
بله، متأسفانه در مورد نگاه نو من بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها را شخصاً می‌گیرم. البته در واقع این همکاران من هستند که این تصمیم‌ها و فکرها را برای من می‌سازند. این گونه ینست که برای هر تغییری در مجله، جلسات 10 نفری بگذارم، اما همیشه با دوستانم مشورت می‌کنم. ما اگرچه به دلیل مسائل مالی توان تشکیل تحریریه را نداریم اما همکارانی داریم که هر گاه از آنها کمک خواستم بدون هیچ چشمداشتی کمک کرده‌اند تا نگاه نو زنده بماند.


اینکه مجله ابتدا به صورت ماهنامه منتشر می‌شد بعد دو ماهنامه و حالا هم به صورت فصلنامه، علت مالی دارد؟
بله، فقط به دلایل مالی بوده است.


در این سال‌ها کمک دولت به شما چگونه بوده است؟
دولت همیشه و براساس قانون به تمام مطبوعات کمک می‌کند. اما عجیب است که این کمک هر سال به نگاه نو کمتر شده است. برای مثال در سال 89 ما کمکی که از دولت دریافت کردیم 400 هزار تومان بود یعنی روزی هزار و 90 تومان. البته دولت‌ها وظیفه دارند که به مطبوعات کمک کنند اما من هیچ اعتراضی به دولت ندارم که چرا به مطبوعات کمک نمی‌کند. به نظر من این مردم هستند که باید به مطبوعات مستقل، روشنفکرانه و فرهیخته کمک کنند نه دولت. اگر هم نمی‌خواهند و نمی‌خوانند در نهایت نشریات غیردولتی تعطیل می‌شوند. مطبوعات مستقل در صورتی مستقل می‌مانند که مردم از استقلال آنها،‌در عمل و نه با حرف، دفاع کنند. البته تأکید می‌کنم که ما هم کمک قانونی دولت را دریافت کرده‌ایم اما هیچ‌گاه هم دولت ما را مکلف نکرده است که روش خاصی در انتشار مجله پیش بگیریم. در حد تذکر بوده، اما در این 20 سال هیچ دولتی در روش روزنامه‌نگاری ما دخالت نکرده است. روزی که قرار باشد دولت برای ما تعیین تکلیف کند، روز تعطیلی نگاه نو است. این فرق روزنامه‌نگاری دولتی با غیردولتی است.


در طول 20 سالی که نگاه نو منتشر شده است، دولت و به تبع آن، وزرای ارشاد و مدیران ناظر بر مطبوعات بارها تغییر کرده‌اند. پرسشی که پیش می‌آید این است که «نگاه نو» چگونه توانسته است هم مستقل بماند و هم به کارش ادامه دهد؟
حقیقتش این است که من هم نمی‌دانم. اما این را می‌دانم که ما قانون را مدنظر داشتیم و مستقل هم بوده‌ایم. به هیچ محفل و حزب و دسته و گروهی هم وابستگی نداریم. نگاه نو سکوی پرتاب کسی به مقام و منصب هم نبوده است. اینها می‌تواند عامل استمرار فعالیت ما باشد. یکی از محاسن فعالیت مطبوعاتی این است که همه چیز در آن روشن و آشکار است. مردم بگویند که ما در این 20 سال که 6 دوره مشخص را در تاریخ و سیر مطبوعات پشت‌سر گذاشته‌ایم، چطور باقی مانده‌ایم. مردم بگویند که آیا سیر رو به رشد نگاه نو متوقف شده است؟


خود شما فکر می‌کنید نگاه نو هیچ تغییری نکرده است؟
من معتقد هستم که نگاه نو هر روز از روز قبل بهتر شده است. همکاران ما دگم نیستند. ذهن نوگرا دارند. خوش‌فکر هستند و خود را روزآمد نگاه می‌دارند. خوانندگان ما هم سخت‌گیر هستند و نزول و سقوط را نمی‌پسندند.


نه، صحبت از کیفیت مطالب نشریه نیست. من فکر می‌کنم که اگر یک نگاه کلی به تمام شماره‌های «نگاه نو» بیندازیم به این مسأله پی می‌بریم که مقالات چاپ شده در شماره‌های ابتدایی، بیش از امروز رنگ و بوی اندیشه سیاسی و اقتصادی داشتند در حالی که از سال 79 تا امروز عمده مطالب چاپ شده، ادبی و هنری است و همیشه (جز در سه مورد استثنا) پر تره روی جلد نشریه نیز یک چهره شاخص ادبی یا هنری بوده است.
من این نوع داوری را قبول ندارم. نگاه نو تکامل پیدا کرده است. از جایی شروع کرده (20 سال پیش) و تا امروز به اینجا رسیده که ملاحظه می‌کنید. ما امروز هم بسیاری از مقالات ترجمه شده‌ای را که منتشر می‌کنیم، مربوط به اندیشه سیاسی می‌شود. البته ما در شماره‌های اول نشریه متأسفانه به کل نسبت به ادبیات و هنر بی‌اعتنا بوده‌ایم. شاید در ابتدا کمی خشک با موضوع برخورد کردیم. یک داستان، نقد و مقاله ادبی خوب، تأثیری کمتر از مقالات سیاسی ندارند. در نگاه نو اگر بخواهیم روند کلی را ببینیم درست است. در ابتدا بدون ادبیات بودیم و بعد ادبیات کم‌کم وارد نشریه شد. یا در شماره‌های اول،‌ مقالات نظری در حوزه اجتماعی بسیار زیاد بودند که در یک دوره‌ای کم شدند. البته باید توجه داشته باشید که این تغییر و تحولات، تحت‌تأثیر محدودیت‌های زمانه هم هست.


شاید تا حدودی این تغییر روند خواسته یا ناخواسته، یکی از عواملی باشد که نگاه نو را با وجود استقلالش تا به امروز حفظ کرده است. چرا که ما بسیار دیده‌ایم نشریات هم عصر و هم وزن نگاه نو را که حیات کوتاهی داشته‌اند.
تکرار می‌کنم که به نظر من علتش این است که نگاه نو نشریه هیچ حزب، گروه و محفل فکری نیست و از آن اسپانسرهایی هم که بسیاری از نشریات دارند، ندارد. اینجا یک مجله به معنای واقعی، مستقل است. شاید راز ماندگاری نگاه نو، مستقل بودنش باشد. نگاه نو هیچ‌وقت سازشکارانه و با قبول افت کیفیت منتشر نشده است. من در تمام این 20 سال با آزادی و اختیار کار کرده‌ام. از این به بعد هم همین‌طور خواهد بود. اگر قرار باشد دستور کسی را اجرا کنم تعطیل می‌کنم. این دستورات را ممکن است اهل فرهنگ و ادب هم بدهند. من زیر بار نمی‌روم. البته راهنمایی کردن و مشورت دادن و دلسوزانه تذکر دادن تفاوت می‌کند و روی چشم می‌گذارم.

شما بر استقلال نگاه نو تأکید می‌کنید و در جایی هم اصطلاح «دانشورانه ـ روشنفکرانه» را که از بر ساخته‌های خودتان هست برای نگاه نو به کار برده‌اید. آیا این اصطلاح، تعریفی متفاوت با تعریف نشریات «روشنفکرانه» دارد؟
نشریه مستقل نشریه‌ای است که هزینه انتشار آن را دستگاه‌های دولتی،‌ نیمه دولتی یا شبه دولتی تأمین نمی‌کنند. نشریه دانشورانه ـ روشنفکرانه هم نشریه‌ای است که مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی،‌ اقتصادی، ادبی و هنری را از دیدگاه‌ علمی بررسی می‌کند و آنها را تعلیل و تحلیل می‌کند. یعنی وقتی ما از «اشتغال» می‌نویسیم راجع به مبانی و تئوری‌هایش می‌نویسیم نه مسائل روز مربوط به اشتغال. به همین دلیل است که این مجله را هم محمدعلی موحد می‌خواند، هم یک جوان 20 ساله و هم مرحوم احمد بورقانی که طرفدار پر و پا قرص آن بود. نگاه نو مجله تخصصی نیست، مجله‌ای عمومی است که متخصصان هم آن را می‌خوانند.


اشاره کردید به وسعت و تنوع مخاطبان نشریه، نکته جالبی که در نگاه نو وجود دارد این است که با وجود حضور فعال نویسندگان و مترجمان با تجربه و معتبر،‌ همیشه از خوانندگان درخواست شده است که مقالات خود را برای انتشار در نگاه نو بفرستند. چه کسانی از همین طریق، کار حرفه‌ای خود را با نگاه نو آغاز کردند و در این حوزه ماندند؟
دکتر آبتین گلکار نمونه بسیار خوبی است. ایشان وقتی همکاری خود را با ما شروع کردند سن کمی داشتند اما در حال حاضر استاد دانشگاه هستند. همچنین لطف‌الله آجدانی که کارشان را با نگاه نو آغاز کردند و ایشان هم استاد دانشگاه هستند. آناهید خزیر، الوند بهاری هم هستند. اما این اصل همیشه در نگاه نو وجود داشته است که ملاک چاپ مقالات، سن و اسم افراد نیست.


در اواسط گفت‌وگو به تغییری که پس از سال 79 در تصویر روی جلد مجله ایجاد کردید اشاره شد. اینکه همواره پر تره اهالی فرهنگ و ادب روی جلد دیده می‌شد اما تنها در سه مورد بود که پر تره دولتمردان وقت، روی جلد نگاه نو رفت که یکی از آن موارد، تصویر آقای دکتر طهماسب مظاهری (وزیر اقتصاد و دارایی دولت اصلاحات) بود. درباره این سنت‌شکنی توضیح می‌دهید؟
در مورد آقای دکتر مظاهری من شاهد بودم که مدیری به ناحق از کارش برکنار می‌شود. من مشاور و معاون ایشان در وزارت اقتصاد بودم و 6 روز قبل از برکناری آقای مظاهری از سمت خود کنار رفتم. پس از آن هم در 19 بهمن سال 83 طی نامه‌ای به رئیس جمهور وقت، به برکناری ایشان انتقاد کردم. انتخاب تصویر طهماسب مظاهری بر روی جلد هم در راستای وظیفه روزنامه‌نگاری من یعنی بیان حقیقت بود و جلب توجه جامعه به یک واقعیت تلخ که داشت جلوی چشم همه ما اتفاق می‌افتاد و افتاد.


تلخ‌ترین و شیرین‌ترین روزهایی را که در نگاه نو پشت سر گذاشتید کدام‌ها بوده است؟
تلخ‌ترین خاطره‌ام مربوط به روزهایی است که فکر می‌کردم دیگر نگاه نو امکان انتشار ندارد. جز این روزها، همه روزهای نگاه نو شیرین است و شیرین‌ترین روز، روز انتشار آخرین شماره نگاه نو است. هر شماره نگاه نو که منتشر می‌شود به این فکر می‌کنم که چقدر دوستان و همکاران خوبی دارم که به من کمک می‌کنند تا من سرفراز باشم. آنها نه فقط در نگاه نو،‌ که در روزهای تلخ زندگی هم همیشه همراه من بودند و هستند. به هر حال همیشه برای من بهترین روز، روز انتشار نگاه نو است.


شما چند دوره است که مراسمی برای اعطای جایزه‌ای با نام دخترتان، «مهتاب میرزایی» برگزار می‌کنید. ایده این جایزه از کجا آمد؟
مهتاب میرزایی دختر من بود. در عین حال همکار نگاه نو نیز بود. اولین مقاله‌اش را هم در سن 16 سالگی در نگاه نو چاپ کرد. جالب اینکه برخی از همکارانم فکر می‌کردند که این مقالات، ترجمه من است که به نام دخترم چاپ کرده‌ام. البته بعدها او را شناختند و ترجمه‌های بیشتری از او را در مجله خواندند. مهتاب،‌ انگلیسی و فرانسه را به خوبی می‌دانست. مهتاب در روز 6 تیر ماه 1365 درگذشت و ما به این فکر بودیم که چطور یاد او را زنده نگه داریم. آقای آذرنگ پیشنهاد دادند که بنیادی برای کمک‌های پژوهشی تشکیل دهیم اما من دیدم این کار مسؤولیت سنگینی دارد. به فکرم رسید که ما مهتاب نگاه نو را به نگاه نو متصل کنیم. این جایزه به این شکل است که هر سال خوانندگان نگاه نو یک اثر را به عنوان بهترین اثر آن سال انتخاب می‌کنند و ما طی مراسمی از صاحب اثر تقدیر می‌کنیم. سال اول، آقای رضا رضایی به عنوان بهترین مترجم انتخاب شدند. همان سال آقای رضایی پیشنهاد دادند که علاوه بر مترجم،‌ به بهترین مؤلف هم جایزه‌ای اعطا شود. سال دوم به دو نفر از همکاران خود جایزه دادیم و سال سوم هم از همکارانی که بیش از 40 مقاله برای نگاه نو نوشته بودند تقدیر کردیم. روشن وزیری، محمدرضا نیکفر، عبدالحسین آذرنگ، عزت‌الله فولادوند و رضا رضایی. سال بعد از آن هم گلی امامی و پرویز دوایی به آن 5 نفر اضافه شدند. اما در سال 88 مادر مهتاب، خانم دکتر فائزه اعیان پیشنهاد کردند که از جوان‌ترین همکار نگاه نو هم تقدیر به عمل بیاوریم. امسال هم روز 17 تیر ماه این مراسم برگزار می‌شود. از همین جا از خوانندگان «تجربه» دعوت می‌کنم به این مراسم تشریف بیاورند. روز جمعه هفدهم تیر ماه، از ساعت 18 تا 20، مرکز همایش‌های بین‌المللی رایزن.

 

مراسم اعطای این جایزه فرصت خوبی است برای دید و بازدید اهالی قلم با یکدیگر و آشنایی مردم با آنها اما به نظر می‌رسد در چند دوره‌ای که این مراسم برگزار شده است آنطور که باید، در مورد آن اطلاع‌رسانی صورت نگرفته است.
متأسفانه باید بگویم که برخی از دستگاه‌های خبری،‌ اخبار مربوط به «نگاه نو» را تحریم کرده‌اند و به شکل واضحی خبرهای ما را سانسور می‌کنند. گاهی درباره مراسمی که کمترین اهمیت را از نظر اجتماعی دارد و تعداد بسیار کمی در آن شرکت کرده‌اند تبلیغات گسترده‌ای صورت می‌گیرد در حالی که درباره مراسم جایزه مهتاب میرزایی که هیچ سالی کمتر از 250 نفر شرکت‌کننده نداشته است هیچ خبری منتشر نمی‌کنند. اگر خبررسانی ضعیف است گناهش به گردن آن دسته از دستگاه‌های خبری است که از محل منابع مالی عمومی ارتزاق می‌کنند، ولی «جهت‌دار» کار می‌کنند. خبررسانی را هم به زعم خودشان «خودی» و «غیرخودی» کرده‌اند. من به این وضعیت معترض هستم اما نمی‌دانم چه باید بکنم. زورم نمی‌رسد!


جایی خواندم که پیشنهاد اعطای جایزه به اهالی مطبوعات از سوی شما به وزارت ارشاد ارائه شده است. آن چطور بود؟
بله، زمانی که من سردبیر و مدیر مسؤول مجله «دانشمند» بودم به وزارت ارشاد نامه‌ای نوشتم و پیشنهاد کردم حالا که همه اعضای شاخه‌های فرهنگ جایزه می‌گیرند، به رسم قدردانی به اهل مطبوعات هم جایزه‌ای اعطا شود. سال بعد، وزارت ارشاد این جایزه مطبوعات را گذاشت و تا دوره‌هایی که این مراسم به پیرایه‌های حزبی و گروهی آلوده نشده بود ما هم در آن مراسم شرکت می‌کردیم و سه بار هم برنده جایزه آن شدیم.

ندا سلامیان

منبع: تجربه ش 2 ـ تیر 90


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.