هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 36    |    9 شهريور 1390

   


 

عید سعید فطر مبارک!


كارگاه هاي مهارت‌ مصاحبه در شيراز برپا می شود


فرآیند ثبت تاریخ شفاهی انقلاب دارای هزینه و زمان بر است


تاريخ شفاهی اسراي ايراني و عراقي جنگ تحميلي تدوين مي شود


برگزاری دومين جشنواره خاطره‌نويسی در خراسان شمالی


جمع‌آوری تاريخ شفاهی آزادگان گيلان


خاطراتی درباره خبرنگار شهید، محمدرضا امانی


تاريخ شفاهي خوئين، گفت و گو با يحيي آل اسحق


گزارشی از مراسم رونمایی كتاب سفیر 7 هزار روزه


خاطرات سفیر هفت هزار روزه


رجایی از آغاز تا شهادت


ماهنامه تجربه شماره 3 منتشر شد


نقد کتاب خاطرات منصور رفيع زاده


یازدهمین شماره‌ی «پیام بهارستان» با 59 مقاله


شماره 159 كتاب ماه تاريخ و جغرافيا


یادداشت‌های روزانه محمدعلی فروغی


تاريخ شفاهي در جنوب شرق آسيا-15


برنده جایزه پژوهش تاریخ شفاهی چارلتون اعلام شد


خاطرات هنری گریدی، سفیر آمریکا در ایران 1-1950


 



تاريخ شفاهي خوئين، گفت و گو با يحيي آل اسحق

صفحه نخست شماره 36

پس از انقلاب اسلامي بارها نام او را در اخبار و رسانه ها شنيده ايم؛ چه در كسوت وزير بازرگاني، چه به عنوان معاون بازرگانی سازمان صنایع دفاع، چه در جايگاه رئیس انجمن علمی بازرگانی کشور، چه در مقام عضو هیات امناء بنیاد مستضعفان و چه در كسوت كنوني يعني رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران. همين چند هفته قبل بود كه تصوير و نامش در محضر رهبر انقلاب به عنوان خبر نخست بر خروجي رسانه هاي تصويري، شنيداري و كتبي قرار گرفته بود.

يحيي آل اسحق که سابقه‌ای ۳۰ ساله در مدیریت اقتصاد ایران دارد، درسال 1360 با تصدی مدیریت مرکز تهیه و توزیع منسوجات به دولت پیوست و به عنوان معاون حبیب الله عسگراولادی در وزارت بازرگانی مشغول به فعالیت شد. او پس از آن در وزارت دفاع و وزارت صنایع ومعادن نیز به عنوان معاون وزیر به کار مشغول شد. اکبرهاشمی رفسنجانی او را به عنوان وزیر بازرگانی دولت خود برگزید و در فاصله سال های 1372 تا 1376 وزیر بازرگانی دولت ششم بود.

آل‌اسحاق که زاده پدری روحانی وانقلابی است، از چهره‌های مدافع اقتصاد آزاد به شمار می‌رود که درطول سال‌های گذشته به دلیل اهتمام به عقاید اقتصاد بازار، به یکی از چهره‌های شاخص طرفدار بخش خصوصی بدل گشته است.

او هر چند كه كم كاري خود و خوئيني هايي كه تا كنون سمت هاي دولتي داشته اند در امر بازسازي و احياي روستاي تاريخي خوئين را انكار نمي كند اما امروز بر لزوم اهتمام تمامي اهالي روستاي تاريخي خوئين براي ساخت موطن و زاگاهشان تاكيد دارد. آل اسحق كه عنوان "تاريخ مغفول" را براي پايگاه اطلاع رساني روستاي خوئين انتخابي شايسته مي داند، قويا معتقد است كه «خوئين گوشه اي از تاريخ ايران و اسلام است و احياي اين بخش مغفول از تاريخ وظيفه همه ماست. اين چه ديدگاهي است كه حفظ اصالت را در نابودي و ويراني مي داند ...؟!»

گفتگوي اختصاصي آل اسحق با پايگاه خوئين؛ تاريخ مغفول

وزير اقتصاد اسبق كشورمان به رغم روزهاي پرمشغله كاري با رويي گشاده در اتاقش در خيابان وزراي تهران ميزبان ما شد و با صبر و حوصله پاسخ سئوال هاي مان را داد. ضمن تشكر از دكتر آل اسحق، متن كامل گفتگوي ايشان با پايگاه اطلاع رساني "خوئين؛ تاريخ مغفول" را مي خوانيد:

 آقاي آل اسحق ضمن تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد، در آغاز اگر به عنوان مقدمه صحبتي داريد بفرمائيد.

- من در ابتدا بايد بگويم كه شما کار بسیار خوبی را شروع کرده اید؛ واقعیت این است که هویت هر ملتی به تاریخ اش بستگی دارد و هر جمعیت و جماعتی که تاریخ ندارد، در واقع بی هویت شده است. نمی توان انکار کرد که شخصیت هر قوم مترادف با تاریخ آن قوم است و بریده شدن از تاریخ، به معنای بریده شدن از هویت است.

با توجه به مقدمه ای که ذکر شد اقدام شما در سایت خوئین؛ تاریخ مغفول به معنای حفظ تاریخ و حراست از هویت یک قوم با ریشه است؛ عنوانی که بر سایت تان گذاشته اید عنوانی واقعی است، من هم معتقدم که تاریخ روستای خوئین به رغم ویژگی های استثنایی و خاص مورد غفلت قرار گرفته و به بیانی مغفول مانده است.

از سوی دیگر حرکتی که شما در قالب سایت خوئین؛ تاریخ مغفول آغاز کرده و بحمدالله در حال انجام آن هستید ایجاد یک بانک اطلاعاتی مسنجم و موثر از تاریخ کتبی و شفاهی یک روستای تاریخی و در واقع بخشی از تاریخ کشور عزیزمان ایران است؛ این اقدام شما علاوه بر ارزش تاریخی، به گسترش ارتباطات ساکنان کنونی، سابق و یا حتی کسانی که گذشتگان شان در این روستا ساکن بوده اند، کمک شایانی می کند.

شما خوئين را تبلورهويت اهالي آن مي دانيد. لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید.

- در وهله نخست درباره خوئین باید گفت که اين روستا در منطقه خمسه زنجان، روستای منحصر به فرد و استثنایی است. با مراجعه به نقشه های تاریخی و مرور کلی تاریخ زنجان و منطقه کنونی که خوئین در آن واقع شده در می یابیم که این روستا در گذشته نه چندان دور نوعی مرکزیت غیرقابل انکار در منطقه داشته و بسیاری از شهرها و روستاهای کنونی زنجان جزء اقمار و انشعابات آن بوده اند.

واقعیت این است که جنس این روستا، فرهنگ، پیشینه اجتماعی و حتی مردمان آن با جنس بسیاری از نقاط اطرافش متفاوت است. شما فرهنگ و زبان که یکی از نمودهای فرهنگی هر منطقه است را ببینید؛ حتما در بررسی های تان به این نکته رسیده اید که زبان سابق در خوئین یعنی "خوئین دیلی" ترکیبی از زبان فارسی باستان و ترکی است.

اتفاقا يكي از نكات مورد توجه سازمان ميراث فرهنگي درباره خوئين، همين ويژگي وجود زباني خاص است؛ شما درباره اين زبان چه اطلاعاتي داريد؟

- من دوستی از اهالی زابل داشتم که یک روز در جریان گفتگویش با خانواده متوجه شدم زبانشان بسیار به خوئین دیلی شباهت دارد. بعدا شنیدم که ریشه زبان خوئینی به مناطق جنوبی ایران ارتباط دارد و جالبتر اینکه هم اینک در منطقه ای از زابل گروهی از مردم به زبان خوئینی باستان تکلم می کنند.

درباره تاريخ پيدايش روستاي خوئين بفرمائيد.

- درباره تاریخ پیدایش خوئین هم نکات جالب بسیاری وجود دارد؛ مثلا اینکه انقلابیون شیعه ای بوده اند که به شیوه های جنگ و رزم آشنا بوده اما به سبب روحیات آزادی خواهانه تحت تعقیب سلاطین و ظالمین بوده اند. آن ها  در پی پناهگاهی می گشته اند که در عین حال محل زندگی شان هم باشد. ابوی ما معتقد هستند که اصالت خوئینی ها، یمنی بوده اما در هر حال این جماعت به محل خوئین کنونی می آیند و در این مکان استثنایی ساکن می شوند.

شما تاكيد داريد كه خوئين، منطقه اي استثنايي است. اين عنوان را بر چه اساس به اين روستا اطلاق مي كنيد؟

- واقعیت این است که مجموعه مساجد، آثار تاریخی، علما و سایر خصوصیات خوئین فراتر از یک روستاست؛ همه می دانند که روزگاری در خوئین تمام هفت مسجد روستا مملو از جمعیت می شده و روحانیون جلیل القدری نیز هدایت آنها را بر عهده داشته اند.

آقا شیخ کریم آل اسحق از علمای درجه اول ما و از علمای بزرگ نجف بوده اند که پس از ایفای نقش در قیام مشروطیت و در پی تنگ شدن دایره محاصره و فشارهای حکومت وقت یک سره به خوئین مهاجرت می کنند و مدتی را در این روستا سپری می کنند.

اينجا زماني مغازه هاي رنگ رزي، طلا فروشي و خلاصه بازاري با رونق داشته كه همه اينها نشانه هاي مسلم وجود يك مركزيت در اين منطقه بوده است.

آقاي دكتر لطفا كمي از خودتان بگوئيد.

- من یحیی متولد سال 1328 هستم؛ فرزند بزرگ حاج شیخ محمد آل اسحق. بنده در قم متولد شدم و تحصیلاتم را تا سوم دبستان در شهر قم گذراندم. بعد از مدتی به همراه پدر به نجف رفته و چند سالی را در نجف گذرانده اما بعد از مدتی مجددا به قم بازگشتیم. پس از خواندن کلاس هفتم با توجه به شرایط فرهنگی، مالی، خانوادگی و اصرار پدر بر حضور در حوزه، وقفه ای در تحصیل من ایجاد شد و به هر حال دوره ای را در همان روزگار جوانی به عنوان شاگرد نانوا مشغول شدم که در آن ایام روزی 2 تومان مزد می گرفتم.

يعني همزمان درس و كار را با هم پيش مي برديد؟

- بنده چون به درس علاقه داشتم و از طرفي هم بايد مخارج خانواده را تامين مي كردم، شبها در دوره شبانه به كلاس مي رفتم؛ در آن زمان آموزش پرورش سالي دو بار امتحان داشت و مدرك مي داد و من نوجوان ده دوازده ساله با مردان چهل پنجاه ساله به كلاس درس مي رفتم و تحصيل مي كردم، به رغم اين مسئله من چند سالي زودتر از هم سن و سالهايم درس را تمام كردم و بعد به فرموده پدر به حوزه رفتم و درس طلبگي را شروع كرده و براي مدتي هر دو را مي خواندم، تا اينكه ابوي از قم به جوار حرم حضرت عبدالعظيم مهاجرت كردند و ما به مدرسه آيت الله العظمي بروجردي آمديم.

من در آن ايام درس به معناي مرسومش را به خواسته پدر رها كرده و بيشتر بر دروس حوزوي متمركز بودم تا اينكه روزي آقاي روزبه، مدير مدرسه علوي به منزل ما آمد و وقتي من را ديد پرسيد شما چرا مدرسه نمي رويد؟ گفتم حاج آقا مخالف هستند! ايشان گفتند من با حاج آقا صحبت مي كنم. بعد هم از من پرسيد مدرسه هر جا كه باشد، دور يا نزديك حاضري به كلاس بروي؟ گفتم هر چه باشد قبول مي كنم. ايشان با ابوي صحبت كردند و به اين ترتيب بنده به دبيرستان علوي رفته و ثبت نام كردم.

پس دوره اي را در مدرسه علوي تحصيل كرده ايد؟

- بله، من بعد از ثبت نام در مدرسه علوي با توجه به دوري مسافت روزها بعد از اذان صبح حركت مي كردم و از منزل يعني حرم حضرت عبدالعظيم با اتوبوس به شوش مي رفتم. از شوش تا مولوي را مي دويدم و خلاصه هر طور بود خودم را سر موقع به دروازه شميران مي رساندم چون در مدرسه علوي انضباط را خيلي سخت مي گرفتند و ما چاره اي نداشتيم.

در آن ايام خيلي به مهندسي علاقه داشتم و دو بار هم دركنكور شرکت کردم اما نشد و هر بار در رشته های دیگری قبول شدم، اين روال ادامه داشت تا اينكه به ايامي رسيديم كه بايد به سربازي مي رفتم. نهايتا بنده ليسانس مديريت بازرگاني را در تهران گرفتم.

پدر گرامي شما در گفتگويي كه با پايگاه اينترنتي خوئين؛ تاريخ مغفول داشتند، به فعاليت هاي انقلابي شان اشاره كرده اند؛ بدون شك اين فعاليت ها بر زندگي شما هم تاثيراتي داشته است؛ به عنوان فرزند يك روحانی انقلابي در آن روزگار چه وضعیتی داشتید؟

- در دوران بعد از ديپلم ما با مسائل انقلاب مواجه بوديم و ابوي هم همانطور كه اشاره كرديد در متن مسائل حضور داشتند و ما هميشه با مسائل مربوط به زندان و مشكلات مربوط به مبارزات ايشان دست به گريبان بوديم. در سال 42 كه انقلاب آهنگ سریعتری می یافت و ابوي هم طبق معمول كاملا در صحنه بودند و حتي چندين بار به زندان رفتند مسئوليت اقتصادي خانواده 12 نفره ما به كلي بر عهده من بود. بايد نوعي تقسيم كار می کردیم. روزي به ابوي گفتم شما برو دنبال كارهاي انقلاب ما هم خانواده را اداره مي كنيم فقط يك شرط دارد و آن اينكه ثواب كارتان را با من نصف كنيد.... به هر حال ما نوعي معامله كرديم و اينگونه بود که ايشان هم خيلي ما را دعا كردند چون واقعا نگران خانواده بودند.

پس شما مسئوليت اداره خانواده تان كه اتفاقا پر تعداد هم بوده را بر عهده گرفتيد.

- دقيقا؛ به هر حال بنده مسئول يك خانواده 12 نفره شدم ؛ از طرفي نه سرمايه اي و نه حقوقي در كار بود و نه چاره ديگري داشتيم. من در آن ايام با اينكه دانشجو بودم در مغازه يكي از اقوام در بازار مشغول كار شدم. خب مشخص است حقوق شاگرد مغازه ای در بازار كفاف كار ما را نمي داد اين بود كه به فكر كار ديگري افتادم. روزی در بازار ديدم كساني كه مي آيند و بار را مي برند، يعني "حمال ها" درآمد خوبي دارند، اين شد كه كار باربري را هم قبول كردم و درآمدم دو برابر شد. هر چند در آن ايام از اينكه نكند يك وقت هم كلاسي هایم  مرا ببينند خجالت می کشیدم  اما با خودم مي گفتم وقتي پدرت در زندان است چاره ديگري نداري. این ها را به این دلیل بازگو می کنم که امیدوارم برای جوانان امروز عبرت آموز باشد.

در همين گير و دار روزي نيروهاي ساواك ريختند به خانه ما؛‌ البته ما چند روز قبلش همه اسناد، اعلاميه ها و خلاصه هر چيزي كه به كارهاي انقلابي ابوي مربوط بود را به قصر فيروزه برده و آتش زده بوديم. آن ها در خانه ما هر چه گشتند چيزي پيدا نكردند اما شوك آن حادثه باعث شد مادر ما سكته كند و معلول شود (ايشان الان هم در قيد حيات هستند اما متاسفانه به خاطر همان ماجرا قدرت تكلم ندارند) و اين مشكل هم بر مسائل ديگر ما اضافه شد.

بله، در آن روزگار هر روز كارهايي كه بايد مي كردم را روي كاغذ مي نوشتم و ليست مي كردم: بيمارستان، زندان، درس بچه ها، كار، مدرسه و ... آنقدر در آن ايام گرفتار بوديم كه يادم هست رزوي به ميوه فروشي رفتم ديدم هلوهاي خوبي دارند، گفتم آقا اين گلابي ها چند است؟ فروشنده گفت اينها هلوست نه گلابي! يعني اوضاع مان آنقدر آشفته بود. ما به همين ترتيب كارها را اداره مي كرديم تا اينكه انقلاب شد.

شما چند برادر و خواهر بوديد؟

- والده ما 14 فرزند داشتند كه چند نفرشان فوت كردند. اخوي ما ابوالحسن هم شهيد شد و ما الان 2 خواهر و 6 برادر در قيد حيات هستيم.

تحصيلات شما تا ليسانس ادامه پيدا كرد؟

- بله من كم كم ليسانس گرفتم و بعد از آن روزي دژبان آمد و من را يك راست به پادگان برد براي خدمت؛ ما هم براي دوره آموزش افتاديم مركز پياده شيراز! اخوي مان آقا مصطفي در آن برهه آمد و براي مدتي مسئوليت ها را پذيرفت تا من بروم و كارها را درست كنم. اين دوره تمام شد تا اينكه زمان تقسيم نيروها رسيد. گفتند يك امتحان داريم كه هر كس در آن نمره بالاتري بگيرد جاي بهتري هم خدمت خواهد كرد.

من هم گفتم هر طور شده با توجه به شرايط خانوادگي و قول و قراري كه با ابوي داشتيم بايد بهترين نمره را بگيرم و براي خدمت به تهران بيايم. توكل كردم به خدا؛ اعلام شد كه براي تهران نيروي ليسانسه بازرگاني مي خواهيم! در آن جمع هم غير از من فقط يك نفر ليسانس بازرگاني بود. خلاصه سجده شكر كرديم و به تهران آمديم.

آمديم وزارت دفاع در تهران كه جاي مان را مشخص كنند، گفتند شما بايد بروي رشت! جوياي مسئله كه شدم مشخص شد اينها با جهودها مشكل داشتند و با توجه به اسم من يعني يحيي آل اسحق فكر كرده بودند ما هم جهوديم! من رفتم گفتم آقا من مسلمانم و ما سيد هستيم و ... كه كارمان را راه انداختند. اين دوره را هم با عنايات خدا و كارهايي كه كردم پشت سر گذاشتم و نهايتا خدمت ما تمام شد.

و بعد از دوران خدمت ...

- همزمان با پايان خدمت من به بازار رفتم و ابوي هم بعد از مدتي آزاد شدند و با كمك دوستان ايشان در بازار مغازه اي گرفتيم و شديم بنكدار پارچه در بازار تهران؛ مدتي اوضاع خوب بود تا اينكه ابوي مجددا به زندان رفتند چون نهضت ادامه داشت اما شرايط ما به مراتب بهتر از گذشته بود. وضعيت به همين منوال ادامه يافت تا اينكه ابوي مجددا آزاد شد و نهايتا انقلاب به پیروزی رسید.

مسئوليت هاي رسمي شما عمدتا به دوران پس از انقلاب مربوط است؟

- بله، در دوران بعد از انقلاب حكمي در وزارت بازرگاني به من دادند و مديرعامل مركز منسوجات كشورشدم؛ بعد از مدتي معاونت خريد وزير بازرگاني را برعهده گرفتم؛ مدتي هم معاون اقتصادي وزارت صنايع بودم.

در ايام جنگ معاونت سازمان صنايع دفاع و مشاورت وزارت سپاه را تجربه كردم و پس از آن بود كه در دوره دوم ریاست جمهوری آقاي هاشمي يعني سالهاي 1372 تا 1376 وزير بازرگاني شدم. بعد هم به عنوان قائم مقام بنياد مستضعفان برگزيده شدم كه هنوز هم در اين سمت هستم و در حال حاضر علاوه بر آن رياست اتاق بازرگاني را هم برعهده دارم.

در اين مدت تحصيلات دانشگاهي را ادامه داديد؟

- بنده در اين ايام موفق شدم فوق ليسانس مديريت صنعتي و دكتراي مديريت استراتژيكم را هم بگيرم.

لطفا از ازدواج تان بگوئيد.

- موقع گرفتن ديپلم 18 سال داشتم ولي ابوي اعتقاد داشت كه هرچه زوتر بايد ازدواج كرد اما اعتقاد من این بود كه بايد مدتي را نامزد بود تا شناخت از طرف مقابل كامل شود.به هر تقدير تحت فشار خانواده در سال 1342 نامزد كرديم كه البته با اوج شلوغي هاي كشور و گرفتاری های خانواده همزمان شد و نهایتا نامزدي ما 5 سال طول كشيد!

شما در حال حاضر چند فرزند داريد؟

- من 2 پسر و 2 دختر دارم. پسر بزرگم فارغ التحصيل مهندسي است و با دوستانش خط كشتي راني دارند، پسر دوم من هم دانشجو است؛ يكي از دخترانم عروس شده و از ايشان سه نوه دارم. دختر كوچكم هم دانشجوي سال آخر اقتصاد است.

شنيده ايم شما برخي اوقات با خانواده به روستاي تاريخي خوئين سفر مي كنيد؛ اوضاع كنوني خوئين را چطور مي بينيد؟

- ما از قديم به خوئین رفت و آمد داشته و همچنان هم داريم؛ ما به خوئین علاقه داريم، چرا؟ چون با آن رابطه خوني داريم و اصل مان به آنجا باز مي گردد. اصلا هواي خوئین رایحه اجداد و بزرگان ما را دارد؛ لذا به هيچ وجه نمي توان خوئین را حذف كرد و كسي كه اصل و نصبش را از ياد مي برد حتما آدم بي هويتی است؛ لذا لازم است هرفرد با غيرتی نسبت به حفظ منزل و ماوايش اقدام كند.

به لزوم حفظ خوئين به عنوان يك اصل مهم اشاره كرديد، همانطور كه مي دانيد امروز كارهايي در اين چارچوب در خوئين در حال انجام است؛ البته برخي معتقدند گسترش اين اقدامات آرامش و فضاي سنتي روستا را از بین خواهد برد؛ شما در اين باره چه نظري داريد؟

- بايد ببينيم حفظ اصل و ريشه ما كه همان خوئین است به چيست؟ اينكه بگذاريم بپوسد و بتدریج از بین برود با اين بهانه كه اگر كسي به خوئين آمد آسايش ما را بر هم مي زند؟ مگر اين همه آثار تاريخي كه در ايران مرمت و بازسازي شده و الان جزو افتخارات ملي ماست چگونه بوده اند؟ تخت جمشيد چرا هنوز باقي است؟ آيا مزبله شدن يك مكان يعني ماندن آن؟

استدلال كساني كه با بازسازي روستاهایی چون خوئين مخالفت مي كنند چيست؟ غير از اين است كه مي گويند محل دنج استراحت من خراب مي شود؟ خب اين خودخواهي است؛ به اين افراد بايد گفته شود كه شما مي توانيد براي  آرامشي كه مي خواهيد برنامه ريزي كنيد اما بايد بدانيد كه فقر و خرابي هيچ گاه مايه افتخار نبوده و نيست، آباداني است كه مايه افتخار است.

پس به اعتقاد شما كليد احياي خوئين بازگشت قطعي آباداني به آن است؟

- دقيقا! شك نكنيد جايي كه همه اهالي اش هجرت كرده و تبديل به يك خرابه شده كه صرفا چند پيرزن و پيرمرد از پا افتاده در آن زندگي مي كنند، مسير نابودي را در پيش گرفته و نهايتا از بین خواهد رفت. اگر روستای ما هم دچار اين وضعيت شود قطعا ديگر خوئيني باقي نمی ماند. اگر تاريخي هست، اگر افتخاري هست، اگر مردمي با فرهنگ هستند، اينها همه در آباداني است و ما بايد خوئین را آباد كنيم. دژمنده، كمبز، حمام سنتي و همه اينها را بايد در خوئین آباد كنيم، محيط مرده را كه نمي توان زنده نگه داشت. اينها مباحث ملي است؛ خوئین ما هم گوشه اي از تاريخ ايران و اسلام است و احياي اين بخش مغفول از تاريخ وظيفه همه ماست. اين چه ديدگاهي است كه حفظ اصالت را در نابودي و ويراني مي داند ...؟!

به هر حال در اين زمينه همه ما كوتاهي هايي كرده ايم؛ خيلي از خوئيني ها از جمله كساني كه مسئوليت هاي كليدي در كشور داشته اند شايد مي توانسته اند در دوره هايي خاص كمك هاي ويژه ای را براي آباداني روستا بكنند ...

- ما اصلا كوتاهي كرده ايم، امثال من بايد خيلي زوتر از اينها دست به دست هم مي داديم و اين كار را مي كرديم؛ اما حالا هم دير نشده و ما بايد خوئین را آباد كنيم، اين حركتي است براي خوئين و همه خوئيني ها.

شما به عنوان كسي كه دكتراي مديريت داشته و تخصص اقتصاد دارد، عامل اصلي از رونق افتادن روستايي همچون خوئين را كه زماني مركز منطقه اي مهم در كشور بوده چه مي دانيد؟

- درباره علت اينكه خوئین بعد از آن دوران پرشور و هياهو از مركزيت و رونق افتاده مي توان گفت كه يكي از عوامل مركزيت يك منطقه مسائل اقتصادي است؛ طبعا وقتي مراجعات به يك منطقه براي رفع نيازها تشديد شود، رونق در آن منطقه افزايش مي يابد و وقتي هم كه مراجعات كاهش يابد، قاعدتا رونق كاهش خواهد يافت. اين مسئله درباره خوئين هم صادق است؛ از زماني كه شهرها، بخش ها و حتي روستاهاي اطراف خوئين به برخي امكانات تامين نيازهايشان مجهز شدند طبعا از سفر به خوئين براي رفع آن نيازها بي نياز شده و اين روند كم كم به شرايط كنوني رسيده است.

همانگونه كه مي دانيد محل خوئين به لحاظ جغرافيايي در منطقه نسبتا بسته ای است و شرايط اين روستا به گونه اي است كه كار كشاورزي به شكل اصولي در آن انجام نمي شود. بازار رونق خوئين زماني به واسطه تجارت گرم بوده كه به خاطر مسائل مختلف ازجمله آن چه ذكر شد بر هم خورده و چون كشاورزي هم به طور اصولي در اينجا جريان نداشته، طبعا كاهش تجارت به كاهش شغلها انجاميده و نهايتا كار به مهاجرت كشيده و اين روند تا چند نسل ادامه يافته است.

مشكلي كه ما در خوئين و بسياري از روستاهاي ديگر كشورمان داريم اين است كه محل امرار معاش و كسب و كار نيستند؛ در برهه اي كارهاي صنعتي با هدف ايجاد اشتغال صورت گرفته اما اينها براي جوان شغل نمي شود. يكي از راهكارهاي مهم احياي مجدد خوئين، تعريف يك كار اقتصادي در آنجاست. مثلا در اين خصوص طرح خوشه هاي اقتصادي كه مدتي قبل مطرح شده شايد جاي كار داشته باشد.

راه ديگر اين است كه خوئين يك مركز سياحتي و توريستي بشود كه البته در اين زمينه كارهاي خوبي صورت گرفته و در حال انجام است. نكته بسيار مهمي كه در اين رهگذر بايد مورد توجه قرار گيرد انسجام اهالي يك منطقه است؛ مثلا شما به اصفهاني ها يا تبريزي ها نگاه كنيد، به رغم اختلافاتي كه ممكن است گاه داشته باشند اما وقتي پاي تبريز يا اصفهان شان به میان مي آيد همه در كنار هم هستند. ما بايد سعي كنيم در زنجان و به ويژه ميان خوئيني ها هم چنين فضايي به لحاظ فرهنگي وجود داشته باشد.

يكي از ويژگي هاي اصلي روستاي تاريخي خوئين، علماي برجسته و صاحب كرامت بوده است كه البته پدربزرگ گرامي شما هم از آن جمله اند؛ اگر خاطره يا روايتي از ايشان يا ساير بزرگواران خوئيني داريد، مي شنويم.

- درباره كرامات بزرگان خوئين كه سخن بسيار است. به عنوان نمونه، گويا زماني محصولات مردم با مشكل آفت مواجه بوده است. ساکنان روستا از اين مسئله به تنگ آمده، نزد پدربزرگ ما مي آيند و چاره جويي مي كنند؛ ايشان می گویند شما زكات پرداخت نمي كنيد و اين نتيجه اعمال خودتان است. به هرحال با راهنمایی های معنوی او مشكل مردم رفع می شود.

يا اينكه ابوي ما نقل مي كنند در مجلس درس مرحوم پدربزرگ در قم طلبه هايي از اجانین شاگرد آقا جان بوده اند.

باز ابوي نقل مي كنند كه با مرحوم آقا جان بحثي داشته اند درباب توكل كه توكل اسباب مي خواهد ونیمه شب پدرشان مي فرستند دنبال ايشان و مي گويند كه محمد! يادت هست در اين خصوص چه مي گفتي؟ من بعد از نماز شب ديدم كيسه تنباكويم خالي است، در حالي كه ياد حرفهاي تو بودم در قنوت نمازم گفتم خدايا تنباكوي ما را هم برسان! هنوز كاملا روز نشده بود که در را زدند و تنباكويم را آوردند ... اين چه اسبابي است كه تو مي گفتي؟

به هر حال علماي خوئين كم نبوده اند، اينها آدمهاي ويژه اي بوده اند؛ حاج اسماعيل علوي، آقا شيخ عبدالكريم، ملا يوسف و خيلي از بزرگان بوده اند كه مخصوصا در بحث اهل بيت صاحب كرامات و مسائل قابل توجهي بوده اند؛ شما كتاب جُنگ ملا يوسف را نگاه كنيد؛ به هر حال ما درگذشته در خوئين فضاي معنوي بي نظيري داشته ايم كه امروز آن فضا هم بايد احيا شود.

اين قبيل مسائل معنوي و روحاني به واقع با گوشت و پوست ما درهم آمیخته و تنها غباري از فراموشي رويش را گرفته كه بايد زدوده شود. در اهالي خوئين البته هنوز هم صداقتي هست كه در آن منطقه بي نظير است. واقعيت اين است كه اهالي خوئين مردماني نجيب اند و ذات شان پاک است. اينها ضريب هوشي بالايي هم دارند و من معتقدم اگر يك خوئيني را درست سر جايش بگذارند سريع رشد مي كند. به هر حال انشاءالله اين فضا ايجاد شود و شاهد رشد و شكوفايي خوئين باشيم.

از فرصتي كه در اختيار پايگاه اطلاع رساني روستاي خوئين قرار داديد بسيار متشكریم.

منبع: پايگاه اطلاع رساني روستاي تاريخي خوئين


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.