هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 12    |    20 بهمن 1389

   


 

توضیح و پوزش


گزارشی از كارگاه آموزشي تاریخ شفاهی در شيراز


در كتاب ماه تاريخ و جغرافيا مكاتب تاريخ‌‌نگاري معاصر ايران بررسي شد


تاریخ شفاهی سرزمین هفت آسمان هشت بهشت(2)


تحریف برای تبرئه


برگزاري كارگاه تدوين تاريخ شفاهي 2 لشكر


انقلاب ایران به روایت رادیو بی.بی.سی


یکنواختی در خاطره‌نویسی از جذابیت دفاع مقدس می‌کاهد


نقدی کوتاه بر ساختار موزه عبرت ایران


خاطرات جعفر شريف امامي


گنجينه اسناد، شماره 78


زندانيان سياسي تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي هستند


فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 29(تابستان 1389)


نسل قديم جامعه زرتشتي، خاطرات انقلاب را بازگو مي‌كنند


جلوه‌های عاشورایی‌ دفاع‌مقدس(1)


شأن والاي شهيد محلاتي...


برگزاری مراسم جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در دوران اسارت


بعد از خاطرات عزت‌شاهي، بهروز رضوي «احمد احمد» را در راديو روايت مي‌كند


هجرت سرنوشت ساز


ارسال 111 مقاله به دومین همایش ایران و استعمار انگلیس


بازگشت خمینی کبیر


«تاریخ سیاسی ایران معاصر بسترهای تاسیس سلطنت پهلوی»


روایت نخبگان دیپلماتیک از جنگ ایران و عراق


انتشار 5 عنوان كتاب تازه درباره تاريخ انقلاب


زوایای پنهان زندگی شهید باقری (مصاحبه با سردار فتح اله جعفری)


كشف راز آن ورود تاريخي، همت تازه‌اي مي‌طلبد


تاريخ شفاهي جنگ عراق عليه ايران-8 (كليشه و خلاقيت)


انقلاب اسلامي براي ماندگاري به دو بال ادبيات و تاريخ نيازمند است


انتشار 50 هزار سند از كنسولگري‌هاي آمريكا و انگليس در ايران


خاطرات بزرگان تئاتر تبريز از استاد فقيد «قبه زرين» مكتوب مي‌شود


صداي ماندگار


آن دیدار آخر


زندگي نامه و خاطرات علی طاهری


غسل شهادت


 



تاريخ شفاهي جنگ عراق عليه ايران-8 (كليشه و خلاقيت)

صفحه نخست شماره 12

اشاره: آنچه در اين مقاله، مجال مطالعه‌ موردي‌اش در روايت كارگزاران مقاومت و ارباب مشاغل فراهم آمده، همانا امكان‌سنجي خلاقيت در كارهاي تيمي و گروهي نظير مهندسي و بهداري رزمي نسبت به مسئوليت‌هاي قائم به فرد چون خبرنگاري و عكاسي در جنگ است؛ و اينكه چطور در يك سازمان رزم مبتني بر مشاركت مردم و از حيث ساختمندي در قياس با ارتش، غير حرفه‌اي، چگونه اين دو وضعيت به هم مي‌رسند و مي‌توانند با يك نظم در بي‌نظمي سازماني و «خوداجباري» هدفمند، در مقابل جريان فراگير تهاجم مدرن بايستند، و ابتكار عمل، تسليحات و تجهيزات (ماشين جنگي) جديد را به دنبال خود بكشند و از چنگ آن بگريزند. ملاحظه اين دوگانگي وضعيت در مصاحبه با نخبگان و توجه و توقع پاسخ‌هاي متفاوت و فراخور هريك در نهايت مدنظر بوده است.

درآمد

اگر بتوانيم براي كلمه «كليشه»، برابر نهاد «تقليد» و تبعيت ـ البته از نوع خوب و درست آن ـ يعني پيروي اصول‌مند از استانداردها را به كار ببريم، برخي چون گيدنز 1 اين محدود شدن به نظام‌هاي اقتدارگرا، تك مرجع و كارشناسي را ناشي از احساس بار سنگين آزادي انتخاب و ميل آسايش و عافيت مي‌دانند. كنايه از اينكه شخص انقيادپذير نيازي به خطر كردن‌هاي مسئله‌ساز كه از پيش شرط هاي روابط استوار بر اعتماد است، ندارد؛ يعني نوعي فرافكني و وابستگي برده‌وار. و اين همان تخصصي است كه در نهايت امر به تصور «ارگارمورن»2 موجب پاره‌پاره و تكه‌تكه شدن بافت پيچيده «واقعيت» مي‌شود. و اين تقليل چيزها به اجزاي تشكيل‌دهنده آنها به نظر «هندي»3 اغلب باعث مي‌شود تا معنا و پيام جنگل به‌اصطلاح در بررسي ذره‌اي درختان گم شود. اين توسعه تكنولوژي و به عبارتي حاكميت جامعه بر فرد، در نگاه «ماركوزه»4 نيز حاكميت و نفوذ در همه شئون زندگي، حتي در انديشه و دريافت اوست كه به نيروي واقعي جامعه امكان فعليت نمي‌دهد و نمي‌گذارد شخصيت خود را بر كرسي بنشاند.

تقليد و كليشه‌ كاري به نوعي جزم‌انديشي و شخصيت تك‌بعدي دامن مي‌زند كه وقتي به جمع برسد مي‌شود «توده» و به تعبير «فوستر» «مردم مسطح‌»، «مردم گرد شده» يا به قول «هندي» «انسان مجموعه‌اي». مردمي كه به قول او اغلب تغيير را خوش نمي‌دارند اما تغيير از طريق بحران و ناپيوستگي برآنها تحميل مي‌شود. و در اين مواجهه غيرمنتظره است كه شخص خودي را كشف مي‌كند كه هيچگاه بر او واقف نبوده است.

و اين همان نخبگي و حرفه‌اي بودن است كه «فوكر»5 روشنفكر را از آن متمايز مي‌كند: كساني را ديده‌ايم كه رمان مي‌نويسند، بيماران را مداوا مي‌كنند، در زمينه اقتصادي مطالعه مي‌كنند يا موسيقي الكترونيك مي‌سازند، نقاشي مي‌كنند. كساني كه تدريس مي‌كنند، اما روشنفكر نبوده‌اند.

انديشه پيچيده و چند بعدي بستر خلاقيت مي‌گويد: فراموش مكن كه واقعيت متغير است،‌چيز نوممكن است ظهور كند6 و اين خلاقيت با هنجارشكني متصور است و آن كار انسان غيرمعقول! است كه «برناردشاو» معتقد است پيشرفت يكسره وابسته بدان است؛ چرا كه به جاي انطباق خود با جهان، جهان را با خود انطباق مي‌دهد.7 و هرچه اين سازمان پيچيده‌تر باشد، بي‌نظمي را بيشتر تاب مي‌آورد و اين امر به سازمان زندگي مي‌دهد زيرا فرد اين قابليت را دارد كه در مسايل مختلف دست به ابتكار عمل و نوآوري بزند، بدون آن كه لازم باشد از مجراي سلسله مراتب به قول مورگان بگذرد چون برنامه براي محيط ثابت و كارهاي متوالي متناسب است، در «برنامه» اجباري به هوشياري و نوآوري نيست.8

«دراك» پا را از اين هم فراتر مي‌گذارد و مي‌گويد:«نوآوري»‌نه درخشش برق نبوغ، بلكه بخشي ثابت و لايتغير هر يك از واحدهاي سازمان است و معيارش ارزش ايجاد كردن است... و هدف استراتژي اين است كه سازمان را قادر سازد تا در محيطي غيرقابل پيش‌بيني (مثل جنگ) به نتايج موردنظر خود دست يابد و اين استراتژي عاملاً و عامداًً در پي فرصت طبيعي است.9

گذشته ثابت و متغير

با تعبير «گذشته تاريخي» به آب در جريان و بي‌بازگشت رودي كه نمي‌توان دومرتبه در آن وارد شد مي‌توان گذشته را به هيچ روي مفيد حال و آينده ندانست در حالي كه اگر همين تاريخ را ما 10يك تبادل نظر در حال پيشرفت بين حال و گذشته در جهت پيش‌بيني آينده بدانيم و آن را علي‌الاطلاق از سنت‌ها، ميراث مشترك و خاطره قومي خود دور نپنداريم، مي‌توانيم در پژوهش شفاهي و آنچه ما در مصاحبه با صاحبان حرفه نخبه در پي آنيم، يعني بازيابي وقايع نه صرفاً به اعتبار قدمت‌شان يا پركردن خلأ اطلاعاتي محض بلكه از آن روي كه پيوندي بنياني با زندگي متعارف ما دارند، مورد توجه قرار دهيم.

روايات تاريخي اگر نه در سطح زندگي روزمره توده كه خود جاي تأمل فراوان دارد، لااقل در زمينه كار و كسب نخبگان داراي دو جزء لايتجزّاست و اين دو بخش در روايت، خود مبتني بر يك پيش‌فرض و پايه ذهني است و آن عرف قوانين و مقررات شناخته شده و احكام و اصول حاكم بر سازمان و نهاد متولي جنگ است كه محيط و بستر رخداد واقع مي‌شوند.

اما آن دو جزء كه خلاقيت فرد و گروه بيرون از آن متصور نيست، اگر چه در چنبره موقعيت و ملاحظات تشكيلاتي گرفتار آمده باشد يكي شخصيت راوي است اعم از اين كه در جايگاه و جبهه‌اي از تجاوز و دفاع ايستاده باشد و ديگري مجموعه شرايط تصميم‌ساز و محرك‌هاي موجود در ذات حادثه؛ و ملزومات مقدماتي مادي از غذا و لباس سنگر و تجهيزات و سلاح، كه سهمي كالبدي و كليدي در ساخت و پرداخت واقعه دارند و چون غلاف شمشير و جلد كتاب، محتوا را در ظرف خود شكل مي‌دهند. هم از اين رو جزء معنوي فرهنگ از جزء مادي آن غيرقابل انفكاك است.

پيچيدگي بستر اين خلاقيت، چنان كه اشاره شد، به‌مثابه ظرفيت و انعطافي است كه براي فرارفتن از برنامه كليشه شده، نظم ضروري استانداردها و تخصص‌ حرفه‌اي كارشناسي، نيازمند زيرپا گذاشتن اين سلسله مراتب و به عبارتي آشفتگي و به‌هم‌ريختگي محيط، حتي در جنگ و وضع بحراني نيست و همه هنرش همين فرصت‌طلبي در دل سازمان و روابط بروكراتيك اجتناب‌‌ناپذير آن است. مثل توده‌هاي ابري كه با وجود خورشيد موجب كاهش ناگهاني دما و از طرفي با عبور و شكست نور آن در خود چهره آسمان را (به خصوص در طلوع و غروب) دگرگون مي‌كنند.

با اين همه كشف و خلق همواره با تغيير نگاه، جابجايي موضع بيننده و گشت و شناسايي دائمي او توأم‌اند و گام به گام با او پيش يا پس مي‌روند. با اين تفاوت كه شايد بتوان گفت در موقعيتي مثل جنگ تغييرات فراگيرترند به سراغ‌شان نرويم در خانه‌ ما را مي‌زنند ـ البته اگر در خانه باشيم! و با كمي خوش‌شانسي شايد تعقيب‌مان نيز بكنند با اين تفاوت كه هركس دنبال گمشده خودش مي‌گردد هم از اين رو كشف ما بسا كه بيش از هر چيز مقصود ما و زمانه ما شبيه باشد. اما در اينكه حاصل سعي و خطا و خطرپذيري ماست، ترديدي وجود ندارد. چون نبوغ بيش از يك درصد هم چنان مطالباتي ندارد. بنابراين هنوز همان حكايت «چو دزدي با چراغ آيد» ... و «دانايي و توانايي» است.

و نخبگان در جنگ چه مهاجم كه طبق نقشته پيش مي‌آيد و چه مدافع كه غافلگير شده اگر در همان فرصت محدود شرايط فشار و تنگنا و تجربه در عرصه‌ها و ابعاد مختلف، بر خورد چندمنظوره با قضايا را (در حد وسع خود البته) مدنظر قرار ندهد و منفعلانه به دنبال ماجرا و تقدير رقم زده شده برود، طبعاً انتظار هيچ داد و گرفتي را به صرف حضور حرفه‌اي خود نبايد داشته باشد. فرد باشد يا تيم، مأمور معذور است. كارمند جنگ است نه كارگزار آن. در حالي كه همين محيط با وجود تمام محدوديت‌ها و معذوريت‌ها براي يك پزشك، جغرافي‌دان، مهندس، شاعر و نويسنده و عكاس، محقق و پژوهشگر، معدن و منبع سرشار از عناصر مهم در هر رشته است. محل حل معما و در عين حال چيستان. اما نه براي روح و روان‌هاي معمولي يا سرگردان كه از ترس و طمع‌هاي بشري خود در هر حال فاصله نمي‌گيرند.

فرد و گروه خلاق

وقتي گروه(تيم) بازي مي‌كند، در برد و باخت مثل خود بازي و چيدمان بازيگران، تمركز و تأكيد از فرد برداشته مي‌شود و اين «رخصت» و «فرصت» دوسويه است، كنايه از اينكه به اندازه فراغت بال و ميدان عمل محدود، تعديل مسئوليت مي‌شود و اتفاقاً خود اين رخصت است كه فرصت‌هاي استثنايي فرد را براي يك حضور تمام‌عيار و سرشار از آزادي عمل و ابتكار تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. گويي‌ همان مبلغي را كه آنجا وام مي‌دهد، اينجا مي‌ستاند! و به اين ترتيب آن مساعدت متقابل گروه با يكديگر براي چهره شاخص شدن يكي از آن ميان‌گويي جز مزاحمت ندارد. البته اين ظاهر امر است. به قول بيكن اگر ما امروز نگاه ژرف‌تري به چشم‌انداز امور گوناگون داريم، هم از اين روست كه بر دوش پيشينيان خود نشسته‌ايم. بنابراين فرد چه در ابزار و لوازم پژوهش و چه در فهم و درك نظري قضايا، براي خلق يك خاصيت يا صورت متفاوت و امرار معدل خرد جمعي نوع خود است. با اين همه نمي‌توان انكار كرد كه فرد نخبه شناخته شده‌تر از گروه و مجموعه خود است حتي اگر اين تفرد و تشخص به نمايندگي و وساطت باشد.

دو ديگر اينكه به‌ اندازه فاصله بشر با يك جامعه ايده‌آل و آرمانشهر، و توزيع غيرمنصفانه ثروت و قدرت در آن، همچنان بخت و اقبال يار اقليت افراد خواهد بود و دوباره همان دعواي برادري و آزادي و تزاحم آنها با هم و اينكه فرد نمي‌تواند منتظر جمع شود، مي‌تواند جميع افراد و ابزار را به فراخور نياز طرح وارد ماجرا كند و از آن ميان فردي با فاصله كمتر با نفر اول به دستياري او بشتابد.

به هر حال آنچه مسلم است، فرد مقبوليت گروه را ندارد و يك شركت و آرم و اعتبار خود را از مجموعه اعضا اگرچه يكي در آن ميان سر و نگين و بقيه در حلقه او باشند، مي‌گيرد و اين اختصاص به حوزه نخبگان هم ندارد. در فرهنگ مردم و ادبيات اجتماعي نيز اين افراد و در واقع فرد هوشمند و خلاق است كه جريان درست مي‌كند و توده را به سمت و سوي مقاصد منطبق با خاستگاه‌شان سوق مي‌دهد.

و از سويي اگر دگرگوني و تحول ناشي از خلق و كشف نيازمند درجه‌اي از اخلاص عمل باشد كه هيچ مانعي سد راه وصول عاشقانه آن نيست، اين شرايط در فرد معتمد به نفس و صاحب نعمت عالي بيشتر امكان تحقق مي‌يابد تا گروهي ناهمگن و متفرق. خطري كه گروه‌انديشي را تهديد مي‌كند و فرد از آفت آن بركنار است، اين است كه (به‌قول هندي) توافق افراد با يكديگر از درك خود مسئله اهميت بيشتري پيدا مي‌كند. اين توافق مي‌تواند روي ميثاق مشترك، خاستگاه سازماني، قواعد پذيرفته‌شده و روّيه جاريه باشد و يا محدوديت ابزار، كه در اين صورت آخر دست فرد نيز البته بسته است. اما ممكن است خود اين لوازم، چون نردبان صعود، چشم‌انداز پيش‌روي ما را وسيع‌تر كنند و بدون آن ما به توّهم و تخيل عاري از واقع برسيم!

و اين همان نقطه‌اي است كه به نحوي فرد و جمع مي‌توانند در كشف و خلق به هم برسند؛ با اين تفاوت كه در گروه جنبه مفهومي، نظري، و بدون مرز آن بيشتر قابل درك است تا صورت موردي و مصداقي‌اش كه در فرد به ظهور مي‌رسد. در علوم انساني به نحوي و در علوم پايه و فني و مهندسي و پزشكي به ترتيب ديگر. از اين لحاظ گونه و سبك كه منشأ و مايه در خلق و كشف دارد در موضوع‌هاي مختلف از فرد به جمع و جامعه مي‌رسد نه بالعكس.

شاهد مثال ما مصاحبه‌هاي مربوط به خبر و عكس است در قياس با پزشكي و مهندسي در جايگاه نخست، راوي اگر از وسايل مدرن هم در جهت پيشبرد مقاصد خود استفاده كند با انعطافي كه خود ابزارها ـ مثل قلم تحرير و دوربين عكاسي دارند، برخلاف خود رخداد تأثير جدّي در نتيجه عمل عامل خود ندارند، براي همين اين گونه آثار به مؤثّر خود بسيار شبيه هستند، در حالي كه در شرايط دوم متخصّص به‌شدت تحت كنترل علم و ابزار خود است و از آنجا كه هر خبر از آن وسايل و علوم با ساير وسايل و علوم روابط پيچيده و ضروري دارند فائق‌آمدن به همه آنها و در عين حال فاصله از امر واقع براي پرس‌و‌جو از عوامل خاموش و ناشناخته بدور از عرف رايج فهم و راه كارها و رويه‌هاي عمومي در يك كنش متقابل، كار سهل‌الوصولي نيست. چيزي مثل شكستن ركوردهاي قبلي در ورزش است. به اين ترتيب بخش معتنابهي تلاش‌هاي گروه و تجربه در اين رشته‌ها صِرف تكرار اگر نه تقليد در مسير سپري شده است؛ آنقدر كه كم‌كم تبديل به يك عادت و ملكه بشود و همين مانع جدّي راه يافتن كشف و خلق است. هر چند در جنگ بخاطر به هم ريختگي شرايط و عدم دسترسي به تجهيزات لوكس، و پيش‌بيني‌ناپذيري اوضاع و در نتيجه بازبودن دست اهل فن، خودبخود محيط تغيير و تنوع و مهمتر از آن تراكم و تزاحم است و در نتيجه مقتضي خلاقيت.

چه چيز باعث مي‌شود يك جراح عمومي طي دوره جنگ، حدود 000/5 عمل جراحي كوچك و بزرگ انجام دهد؟ و معدودي مهندس انواع پل و جاده را در موقعيت‌هاي گوناگون با مواد و مصالح در دسترس به انحاي ممكن توليد و تجربه كنند، جز همين اقتضاي عبور از روش‌ها و وسايل پذيرفته‌شده و عرف و اجماع عقلا و قوانين حاكم بر علوم، اگر چه خود اين قواعد و هندسه حتي در ابعادي چون انقلاب صنعتي قرن 18 نوآوران صنعت نساجي كه در جاي خود همه صنعت بود، همگي به‌وسيله مردان عمل بوجود آمده بود نه دانشمندان.10

البته ترديدي نيست كه اگر پرسش را نقطه شروع حركت خلاقانه درنظر بگيريم، طرح آن بسته به ميزان مجهولات متفكري كه مفتون و مسحور موجودي بشر در يك رشته نمي‌شود، بيشتر است تا كسي كه ورودي در مسئله نداشته و در معرض آن قرار ندارد و اين فرصت‌سازي در عين سودبردن از فرصت‌ها همان پل‌زدن از موجود به ممكن است و نايستادن بر سر آنچه هست بدون نابودكردن آن؛ لذا مي‌گوئيم: هم سئوال از علم خيزد هم جواب! و راوي اگر در مسير كشف و خلق روايت جديد متلاشي بشود، باكي نيست كه مولود متفاوت او را به اندازه تمايز و تشاخص‌اش با آثار و احوال ديگر تركيب نمي‌شود و در حقيقت چيزي جز حاصل داد و گرفت شخصيت و موقعيت او با رخداد نيست.

نكته ديگر مبناي كوشش خلاقه، در پايين‌ترين وجه آن حالت از توليد به مصرف داشتن امر است و اين همان است كه مي‌گويند ذوق هر كاري را داشتن، از انجام خود همان كار به وجود مي‌آيد و تجانس ناشي از همين جاذب جان‌شدگي موضوع است و مشتاقي و مستي در آن يكسره در همان داد و گرفت و رو به تزايد. پس اگر كار نيكوكردن از پركردن باشد خود پركردن نيز ناشي از نيكوكردن به معني درست و دقيق بودني است كه عوايد و اصابت آن به هدف قطعي است.نمونه بارز و عمومي آن را مي‌توان در ورزش، امور عبادي و هنروري مشاهده كرد، كه مشغول بدانها، زندگي مادام‌العمر با آنها دارد. و در نگاه عام‌تر، تركيب «كار و كسب» دقيقاً بيانگر همين مرزبندي است:

آن گدا گويد خدا از بهر نان متقي گويد خدا از عين جان

براي همين، كار يك چيز است، كسب يك چيز ديگر. در حالي كه وقتي كار چون هنر ظاهر شود كه چشمة زاينده است، توفيق انجام محققانه‌اش خود عين صواب و سود است. پس دو تا نيست. چنان كه از معشوق جز خودش را مطالبه نكنند. هر چند كه او جامع همه فضايل است.

راوي و روايت

نكته ديگر در چسبندگي راوي و روايت، به‌ويژه در حوزه هنر نسبت به علم در بحث كشف و خلق است. چيزي كه باعث مي‌شود ما در مصاحبه و پرسش‌هاي مربوط به چند و چون اثر روايت شده جانب احتياط را پيش بگيريم و در متفاوت‌‌ترين نوع آن، جايي كه از تعبير معجزه استفاده مي‌كنيم (نظير: كارش محشر است، معجزه است، بي‌نظير است)؛ مثل كودكي كه در گهواره سخن مي‌گويد، به جاي مادر طفل از خودش كه معصومانه‌ترين حضور را به مدد الهي به ظهور رسانده است، مي‌توانيم بخواهيم كه گواه حقيقت باشد؛ و اگر خود راوي و صاحب او از بيان اين كيفيت عاجز است اين نه به تمامه از عجز او كه به عظمت خود آفريده و اثر باز مي‌گردد و اگر ما در چنين موقعيتي از شاعر، نقاش، عكاس، صنعتگر بخواهيم كه راجع به اصل كار خود و نحوه شكل‌گيري آن توضيح دهد، هم خود را فريب داده‌ايم و هم او را مورد استهزا؛ چون راوي خود در چنين رواياتي گم مي‌شود و مستحيل مي‌گردد و به عبارتي چيزي از او باقي نمي‌ماند كه بتواند نسبتي با آن كل بي‌همتا داشته باشد و مهمتر اينكه معرفت معرفي او را داشته باشد؛ بنابراين گمراهي آشكار است اينكه روايت و اثر را بگذاريم و دنبال مؤثر و راوي برويم.

و به نحوي اين همان حرف ماينور وايت عكاس و معلم برجسته عكاسي است كه يك بار گفت: عكاسان غالباً بهتر از آنچه مي‌دانند، عكس مي‌گيرند و هشدار او عليه تأكيد بيش از حد بر استنباط شخصي عكاسان از عكس گرفته شده بود.(ص76، نقد عكس، تري‌برت، ترجمه اسماعيل عباسي و كاوه ميرعباسي، نشر مركز، 1387)

پس اگر نقد و نقاد اين خطا را مرتكب شوند، بيش از آنكه بخواهند بحث شخصيت راوي را نسبت به رخداد توضيح دهند، ناتواني خود از درك مستقيم واقعه را به رخ كشيده‌اند. نوعي فرافكني و اُريب از متن به حاشيه. واقعاً راوي در حاشيه قرار دارد و هرگز هيچ يك از ايشان ـ الحمد‌الله ـ تلاش (مذبوحانه) نكرده است تا خلاف آن را اثبات كند. او مي‌داند مُشكي كه خود ببويد، از گفت‌وگوي عطار بي‌نياز است.

اين روات كه چون آرش كمانگير جان خويش در كمان كار نهاده و با پرتاب تير از بدن رها شده و به فراسوي نيك و بد نشسته‌اند و بعضاً اولين اثرشان آخرين تأثير را برجاي نهاده،‌ چگونه ممكن است بتوانند دست به ارزيابي اين بُرد نهايي غيرقابل پيش‌بيني و تبديل آن به يك شاهكار جهاني بزنند، در حالي كه حسب ظاهر چون زنبور و عسل در كارگاه گل و گياه نمي‌دانند چه فعل و انفعالاتي صورت بسته است. آنقدر معلوم است كه او مادر طفل است نه بيشتر، لذا خداوند جل و اعلي فرمود: و مارميت اذرميت...

اينكه ما در آثار بزرگ بعضاً اسم كوچك تهيه و تنظيم كننده اثر را هم نمي‌دانيم، ناشي از همين يكي شدن نام وي با اثر است كه در عين حال به معني عدم اهميت آن نيز تلقي مي‌گردد، چون كار آنقدر يگانه هست كه مصادره نشود و با ساير آثار يكجا ننشيند، هرچند به عنوان يك حقيقت در ساير وقايع باز توليد شود و با الهام از آن بديل و نظير فراوان بيابد، قدمت و سبقت آن منحصربه‌فرد باقي خواهد ماند.و اين رويكرد، منافي جستجو از اصل و نسب راوي نتواند بود. اينكه چگونه او با اين واقعه چهره به چهره شده؛ دلش تپيده و دست به‌كار جنگ شده است، البته نه چون آن پري‌روي (در تمثيل مثنوي) و نبض گرفتن طبيب و ذكر، ياروديارش در، پي بردن به اسرار نقاهت ناشي از درد عشق وي.

آنچه اتفاقاً در مرز نقل و نقد و توصيف و تحليل در مصاحبه با ارباب مشاغل در حوزه هنر و نه علم بايد بدان توجه كرد، همين نشستن ناخواسته راوي به جاي روايت است. به‌خاطر تشابه و تجانسي كه اثر و مؤثر با يكديگر دارند. وضعي كه ما در موضوع مصاحبه از نوع فني و مهندسي و پزشكي و غير آن، نگراني‌اش را به خاطر فاصله راوي و روايت و انفصال اين دو از هم نداريم. چه به لحاظ گروهي بودن كار و چه به‌واسطه سهم ابزار و تكنيك و تاكتيك. مگر آنجا كه اين پل‌ها خراب مي‌شود و قواعد بازي به‌هم مي‌ريزد، چون عبور از عرض 600 متر اروند در عمليات فاو كه دشمن مي‌گويد: فكر اينجايش را نكرده بوديم و نظاير آن در غير امور مربوط به صنايع نظامي و دخل و تصرف‌هاي خلاقانه پاسخگونه من‌درآوردي.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها:

1) تجدد و تشخص، آنتوني گيدنز، ناصر موفقيان، نشر ني، 1378، ص273

2) درآمدي بر انديشه پيچيده، ادگارمورن، افشين جهانديده، نشر ني، 1379، ص21

3) عصر سنت‌گريزي، چارلز هندي، عباس مخبر، طرح نو، 1374، ص1 و 195

4) انسان تك ساحتي، هربرت ماركوزه، محسن مؤيدي، اميركبير، 1350

5) ايران، روح يك جهان بي‌روح، ميشل فوكو، نيكو سرخوش و جهانديده، نشر ني، 1379 ص73 6) انديشه پيچيده، ص91

7) عصر سنت گريزي، ص10 8) انديشه پيچيده، ص101

9) چالشهاي مديريت در سده 21، پيتراف دراك، رسا، محمود طلوع، 1378، ص61

10)الگوهاي تاريخي صنعتي شدن، تام‌كمپ، ابراهيم فتاحي، نشر ني، 1379، ص152

سيد مهدي فهيمي

منبع: روزنامه اطلاعات سه شنبه13 مهر 1389 ـ 26 شوال 1431 ـ 5 اکتبر 2010 ـ شماره 24864


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.