هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 200    |    26 فروردين 1394

   


 



گونتر گراس، خالق «طبل حلبى» درگذشت

صفحه نخست شماره 200

شاعر، رمان‏نويس، نمايشنامه‏نويس، مجسمه‏ساز و پوسترساز آلمانى، گونتر ويلهلم گراس Gunter Wilhelm Grass، كسى است كه در رمان معروفش، “طبل حلبى” Die Blechtrommel، زبان گوياى نسلى از ملت آلمان در عرصه ادبيات گرديد كه در عصر نازى‏ها رشد و نمو يافته بودند. گراس در 1999 موفق به دريافت جايزه نوبل ادبيات شد. گراس خود را Spataufklarer مى‏نامد كه در زبان آلمانى به معناى مُبلّغ دير از راه رسيده‏اى است كه براى روشنگرى جامعه‏اى آمده كه مدتى است از خردورزى و عقلانيت بى‏زار شده است. او در جايى گفته است كه نويسندگان كسانى هستند كه با دادن تنفس مصنوعى در گوش آدم‏ها به ادامه حيات انسانيت كمك مى‏كنند.


گونترس گراس در 16 اكتبر 1927 در بندر گدانسگ Gdanacsk لهستان، كه در آن هنگام با نام دانتسيگ بخشى از خاك آلمان بود، متولد شد. زادگاه او بعدها در كتاب‏هايش صحنه و نوع قصه‏هايش شد. پدرش يك بقال بود و مادرش زنى از قوم كوچك كاشوب، از اقوام لهستانى. او تحصيلات خود را در باشگاه و مدرسه دولتى دانتسيگ به پايان برد. او در نطق خود براى دريافت جايزه نوبل، آغاز كارش را چنين روايت مى‏كند: “من عاشق نويسندگى هستم؛ حرفه‏اى كه جامعه‏اى را برايم باز مى‏آفريند كه با من سخن مى‏گويد. از همه مهم‏تر اين كه همواره با كتاب‏ها و نوشته‏هايم در ارتباطم؛ كتاب‏هايى كه ممنوع شدند چون حقيقت را فاش مى‏ساختند و كتاب‏هايى كه براى به آرامش رساندن خواننده خلق شدند. اما چطور شد كه من نويسنده، شاعر و نقاش شدم؟ دوازده ساله بودم كه برايم روشن شد مى‏خواهم هنرمند شوم. آن‏گاه در همان نزديكى خانه ما، حوالى بندر دانتسيگ جنگ جهانى دوم آغاز شد. از نزديك شاهد اين فاجعه بزرگ بودم. در سال‏هاى جنگ در مجله جوانان هيتلر يك مسابقه داستان‏نويسى همراه با جوايز دندان‏گير مطرح شد. اين مسابقه مرا سخت وسوسه كرد. در همين زمان بود كه نوشتن نخستين داستان خود را آغاز كردم. نام قصه “كاشوبى‏ها” بود. اين داستان برگرفته از گذشته خاندان مادرى‏ام، قوم كاشوب بود. اما هدف من بازگويى وقايع قوم كوچك و فراموش شده كاشوب نبود، بلكه مى‏خواستم وقايع و اوضاع اندوهبار دولت را در آن زمان بازگو كنم؛ ترسيم عصر ترس و وحشت، عصر نابسامانى و خفقان، روايت وحشتى كه بر همه جا حتى كوچه‏ها و خانه‏ها سيطره داشت. تا آن‏جا كه به خاطر دارم در اين داستان پس از ارائه تصويرى كوتاه از اوضاع اقتصادى در سرزمين قوم كاشوب، غارت، درگيرى و نزاع شروع شد و در پايان فصل نخست تمام آدم‏هاى قصه به كام مرگ فرو رفتند.”


 گونتر گراس در دهه 1930 به جنبش جوانان هيتلرى مى‏پيوندد و در 16 سالگى او را به نيروى هوايى ارتش نازى منتقل مى‏كنند. او در 1945 دچار جراحت شده، راهى بيمارستانى نظامى مى‏شود و درست در همان جا به اسارت امريكايى‏ها مى‏افتد. گراس پس از اسارت مدتى را در زندان مارينباد Marienbad و چكسلواكى گذراند و در 1946 آزاد شد.


 گراس امور خود را با كار در مزارع، معادن پتاس و يا سنگ كارى ساختمانى مى‏گذراند.


 در 1948 براى تحصيل در رشته نقاشى و پيكرتراشى در آكادمى هنر دوسلدروف ثبت نام كرد. چندى بعد در فاصله 1953-1955 به ادامه تحصيل در آكادمى هنرهاى زيباى برلين پرداخت و در اين دوران به كشورهاى ايتاليا فرانسه و اسپانيا سفر كرد. در 1954 با آنا مارگارتا شوارتز ازدواج كرد.


 گراس در دوسلدروف و برلين چندين شعر نيز سرود كه برخى از آن‏ها را در گروه 47- كه در 1955 به آن پيوسته بود - خواند. گروه 47 يك انجمن فرهنگى بود كه پس از جنگ توسط گروهى از نويسندگان و اهل ادب و فرهنگ آلمان به وجود آمد. نمايشنامه‏هاى زيادى نيز نوشت كه بيشتر آن‏ها در شهرهاى بزرگ آلمان روى پرده رفتند. نخستين نمايشگاه مجسمه و نقاشى او نيز در شهر اشتوتگارت برپا شد. او از 1956 تا 1960 در پاريس اقامت كرد. در آن جا هم به كار پيكرتراشى و نويسندگى مشغول شد. در 1960 بار ديگر به برلين غربى رفت. به هنگام اقامت در پاريس گراس نوشتن نخستين رمان بزرگ خود را با نام “طبل حلبى” به پايان برد. از اتمام متن اوليه تا هنگام چاپ زمانى بيش از 5 سال طول كشيد تا گراس بتواند ناشرى براى اثر خود بيابد. بالاخره طبل حلبى در 1959 به چاپ رسيد. ديگر آثار او در اواخر دهه 1950 بيشتر نمايشنامه بودند كه همانند شعر او چندان با استقبال روبه‏رو نشدند. اما طبل حلبى كه تصويرى جالب توجه از نازى‏ها ارائه مى‏كرد در آلمان جنجالى به پا كرد كه بعدها باعث شد ديگر آثار گراس نيز مورد توجه مردم واقع شوند. شخصيت اصلى اين داستان اسكار ماتسرات (Oskar Matzerath) است كه در اعتراض به خشونت‏هاى تاريخ آلمان از رشد كردن سر باز مى‏زند. او تنها با طبل اسباب‏بازى‏اش ارتباط برقرار مى‏كند.


 گونترگراس طرح اوليه اين داستان را به هنگام سفر از فرانسه به دوسلدروف به دست آورد. او دراين سفر هنگام توقف كوتاه در يك رستوران بين راه كودكى سه ساله را مى‏بيند كه در ميان تعدادى آدم بزرگ مست از نوشابه‏هاى الكلى بر طبل حلبى خود مى‏نوازد. كودك آن چنان مشغول نواختن بر طبل خود بود كه اصلا متوجه آدم‏هاى دور و بر خود نمى‏شد.


 داستان در لهستان اتفاق مى‏افتد و آغاز آن مربوط به سال‏هاى دهه 1900 است. دختر يك زارع، فرزندى به نام اگنس به دنيا مى‏آورد. پس از جنگ جهانى اول اگنس با بقالى از شهر دانتسيگ ازدواج مى‏كند. اگنس سر و سرّى هم با پسرعمويش “يان” دارد كه احتمالا پدر اسكار، شخصيت اصلى داستان است. اسكار هنگامى كه سه ساله است تصميم مى‏گيرد كه بزرگ نشود. اسكار خود را از پله‏هاى خانه به پايين پرتاب مى‏كند. در اثر اين حادثه رشد بدنى او متوقف مى‏شود. اسكار تا سى سالگى رشد بدنى نمى‏كند و به كوتوله‏اى مضحك مى‏ماند كه هر چند رشد جسمانى نداشته است، اما رشد عقلانى او سه برابر ديگران است. حال اين “كودك سى ساله” دچار اختلال روانى شده است و در آسايشگاه روانى شهر بسترى است و داستان زندگى خود را بازگو مى‏كند. اسكار داستان را با اشاره به نحوه آشنايى پدربزرگ و مادربزرگ پدرى‏اش و... شروع مى‏كند كه خود اشاره‏اى به يك اسطوره لهستانى است. اوج رمان دوران تسلط نازى‏ها بر لهستان و سال‏هاى پرتلاطم جنگ جهانى دوم و همكارى اسكار با اشغالگران و لو دادن گروه مقاومت است. نقطه پايان رمان سال 1945 است كه همزمان با شكست آلمان هيتلرى و سقوط رايش سوم و پايان جنگ در اروپا و آغاز دوره جديدى در تاريخ معاصر اين قاره است. نكته جالب آن است كه در پايان اين دوره نشانه‏هايى از رشد جسمانى نيز در اسكار ظاهر مى‏شود اما رشد عقلى و روانى او دچار اخلال مى‏گردد!


 رمان “طبل حلبى” يك رمان گروتسك  (۱)  grotesque است. گراس تطور دوران و تحولات دهه‏هاى 1930 تا 1950 قرن بيستم را از زبان اسكار، شخصيت اصلى داستان، به تصوير كشيده است؛ كودكى كه رشد طبيعى نداشته و ظاهرا تحولى در او صورت نگرفته است. اسكار ناهنجارى‏هاى زمانه خود را از منظر طبيعت ناهنجار خود مى‏بيند و برملا مى‏كند. در واقع تحولات تاريخى و اجتماعى از زبان كسى گفته مى‏شود كه نقشى حاشيه‏اى در جامعه دارد و در او تحولى ايجاد نشده است. رشد ناهنجار اسكار كنايه‏اى است به تحولات ناهنجار سال‏هاى سلطه فاشيسم بر اروپا. گونتر گراس در رُمان طبل حلبى با زبان ايهام و استعاره و كنايه، دوره‏اى پرآشوب و فاجعه بار از تاريخ اجتماعى اروپاى مركزى را به ثبت رسانده است.
 پى‏رنگ رمان طبل حلبى نه تنها توالى ماجراهاى كوتاه بلكه تداخل و رابطه آن‏ها با يكديگر را در ساختارى متنوع و پويا نشان مى‏دهد. سبك و زبان گراس در اين رمان به رغم نوآورى‏هاى بسيار، تكيه بر سنت رمان نويسان اروپايى دارد. رمان طبل حلبى در 1979 توسط فولكر اشلوندروف به صورت يك فيلم سينمايى ساخته شد كه در آن ديويد بنت 12 ساله در نقش اسكار بازى درخشانى ارائه كرد.


 در ايران نيز طبل حلبى نخستين بار توسط عبدالرحمن صدريه در 1379 و از سوى نشر نو قلم ترجمه و به چاپ رسيد و يك سال بعد نيز ترجمه ديگرى از آن توسط سروش حبيبى در 1380 از سوى انتشارات نيلوفر منتشر شد.
 رمان طبل حلبى نخستين كتاب از سه گانه گراس با عنوان “سه گانه دانتسيگ” بود كه قسمت دوم آن با عنوان “موش و گربه” در 1961 منتشر گرديد (ترجمه كامران فانى، نشر پژوهش فرزان روز، 1378). در اين داستان آن چه بر جوانان طبقه متوسط شهر دانتسيگ در سال‏هاى 1939 تا 1944 گذشته است روايت مى‏شود. قسمت سوم اين سه گانه “سال‏هاى سگى” نام دارد كه در 1963 به چاپ رسيد و گراس خود معتقد است آغاز بخش سوم، كار اشتباهى بوده است. اين داستان نيز درباره جنايات نازى‏ها و پذيرش نازى‏هاى سابق در سال‏هاى پس از جنگ در جامعه آلمان است.


 گراس با نوشتن نمايشنامه “پابرهنه‏ها تمرين انقلاب مى‏كنند؛ يك تراژدى آلمانى” (ترجمه امرالله صابرى، نشر نيلا، 1381) فضاى داستان خود را از دانتسيگ به برلين مى‏برد. در اين نمايشنامه برتولت برشت در نقش رئيس، از كنار گذاشتن مشغله ذهنى خود، تئاتر، براى حمايت از قيام اصلاح‏طلبانه كارگران شرق برلين، سر باز مى‏زند. در 1969 گراس رمان “بى‏حسى موضعى” را مى نويسد و براساس آن نمايشنامه “داور” (Davor) را روى پرده مى‏برد كه يكى از نمايش‏هاى خبرساز برلين شد.


 گراس با شهرتى كه از نوشتن سه گانه خود به دست آورد وارد عرصه سياست شد. او نويسنده غيابى رهبر حزب سوسيال دمكرات، ويلى برانت (1913-1992) بود كه از 1969 تا 1974 صدر اعظم آلمان بود. مجموعه نطق‏ها و سخنرانى‏هاى او در 1974 در قالب كتاب “شهروند و كلام او” به چاپ رسيد.


 در دهه‏هاى 1970 و 1980 گراس حيطه فعاليت خود را از تاريخ متاخر آلمان و سياست معاصر به سوى موضوعات ديگر گسترده‏تر كرد؛ موضوعاتى همچون فمينيسم، هنر آشپزى و محيط زيست. او براى نخستين بار در 1975 به هندوستان سفر كرد و چند ماه نيز در دهه 1980 در كلكته زندگى كرد. يادداشت‏هاى روزانه از اين سفرها با عنوان “زبانت را نشان بده” در 1988 به چاپ رسيد كه بيانگر تاثيراتى است كه او از ديدار خود از هندوستان گرفته است.


 گراس در كتاب “از خاطرات يك حلزون” شكل تازه‏اى از خاطره‏نويسى را درباره سفرهايش به عنوان يك نامزد انتخاباتى براى حزب سوسيال دمكرات و نيز همراهى ويلى برانت در انتخابات 1969 ارايه مى‏كند. اين كتاب كه امتزاجى از گزارش و ديدگاه‏هاى راوى و نويسنده است داستانى درباره هرمان اوتو (Hermann Otte) است. او يك كلكسيونر حلزون است كه به خاطر حركت كندش به همين نام نيز معروف است. اين فرد در اين كتاب نماد سياست حزب سوسيال دمكرات است. اتو همراه با يك كاشوبى كه مى‏خواهد يك آلمانى بشود از دست نازى‏ها مى‏گريزند، به جاى ديگرى پناه مى‏برند و...


 گراس در كتاب “كفچه ماهى” (ترجمه عبدالرحمن صدريه، نشر فردوس، 1378) كه در 1977 منتشر ساخت به بررسى اسطوره‏شناسى و زمان مى‏پردازد و در اين جستار مادرسالارى پيش از تاريخ را تا كارگاه‏هاى كشتى‏سازى گدانسك در دهه 1970 از نظر مى‏گذراند. گراس توسعه تمدن را نزاعى ميان روياهاى مخرب مردان براى رسيدن به شكوه، و هنر زنان مى‏داند. او همچنين به بيان نقش تاريخى سرآشپزها، نقش‏هاى جنسى و فمينيسم پرداخته و در اين ميان اشاره‏اى دارد به كفچه ماهى كه برداشتى از قصه قديمى برادران گريم (2) با عنوان “مرد ماهى‏گير و همسرش” است.


 در 1978 گراس از همسرش آنا شوراتز جدا شد و با اوته گرونرت ازدواج كرد.
 از آثار دهه 1980 و 1990 گراس مى‏توان به “موش” اشاره كرد كه در 1986 به چاپ رسيد. در اين اثر راوى يك موش بيابانى (Rat) ماده را به عنوان هديه دريافت مى‏كند. اين موش همانند چند داستان ديگر گراس نماد اين امر هستند كه روزى زمين را موش‏ها به ارث خواهند برد. ديگر داستان او “آواى وزغ” (ترجمه عبدالرحمن صدريه، نشر فردوس، 1380) كه در 1992 به چاپ رسيد، داستانى درباره دو بيوه است كه يكى مورخ هنر آلمانى است و ديگرى يك مرمت كننده لهستانى. آن‏ها با هم شريك شده و به كار بازگرداندن آلمانى‏هاى تبعيدى به دانتسيگ پس از جنگ مشغول مى‏شوند. داستان “سرزمين پهناور” چاپ 1995، درباره حوادث سال‏هاى 1989-91، سال‏هاى اتحاد دو آلمان است. اين نخستين اثر ادبى بود كه پس از رويداد تاريخى فروريختن ديوار برلين به اين موضوع پرداخت. قهرمان اين داستان، تئو ووتكه زندگى خود را صرف مطالعه نويسنده قرن نوزدهم تئودور فونتان3 كرده است. او حوادث روزانه را با جستجوى موارد مشابه آن‏ها در تاريخ بيان مى‏كند. عنوان اين كتاب برگرفته از رمان فونتان با نام “افى بريست” است كه در 1895 به چاپ رسيده است. قصه در برلين پس از اتحاد ملى آن توسط بيسمارك در 1871 اتفاق مى‏افتد. روايت پياپى در زمان عقب و جلو مى‏رود و اين با پرسه زدن‏هاى ووتكه در برلين همراه با لودويك هفتالر رخ مى‏دهد. لودويك يك جاسوس نه چندان حرفه‏اى است كه خدمتگزار وفادار گشتاپو است. گراس از جمله افرادى است كه با اتحاد دو آلمان مخالف بود و آن را با ادغام اتريش در آلمان نازى در 1938 مقايسه مى‏كند. يكى از منتقدين گراس نگاه وى را در نشريه اشپيگل به شدت به باد نقد گرفت و تقبيح كرد.


 گونترگراس از 1976 يكى از سردبيران نشريه “ال” و از 1980 انتشارات “ال 80” بوده است. گراس از 1983 تا 1986 رئيس آكادمى هنر برلين بوده است. از جوايزى كه او دريافت داشته مى‏توان به جايزه گروه 1958) 47)، جايزه منتقدين (1960، آلمان(، جايزه كتاب خارجى (1962، فرانسه(، جايزه بوهنر (1965)، جايزه فونتان (1968)، جايزه هس (1969)، جايزه موندلو )پالرمو، 1977)، نشان كارل فون اوسيرسكى (1977)، جايزه ويارجيو و رسيليا (1978)، نشان ماياكوفسكى (1977)، جايزه فلترينلى (1982)، و حلقه لئونارد فرانك (1988) و جايزه نوبل ادبيات در 1999 اشاره كرد. او همچنين داراى مدارك افتخارى از سه كالج و دانشگاه است.


 از ديگر آثار او بايد از “قرن من” چاپ 1999، (ترجمه روشنك داريوش، نشر ديگر، 1379) و “برگام خرچنگ” چاپ 2002، (ترجمه حسن نقره‏چى، نشر نيلوفر، 1382؛ نصرت‏الله آصف‏پور، نشر ميترا، 1382) نام برد كه كتاب نخست گزارش لحظه به لحظه قرن بيستم و كتاب دوم روايت غرق شدن كشتى مسافربرى ويلهلم گوستلاف در ژانويه 1945 توسط يك زيردريايى شوروى است. گفته مى‏شود كه هشت تا نه هزار نفر سوار اين كشتى بوده‏اند كه اكثرا پناهندگان و سربازان مجروح بوده‏اند. اين كتاب يكى از كتاب‏هاى پرفروش شد.
 تخيل كمدى گراس در ادبيات آلمان كاملا شناخته شده است. او راويانى را خلق كرده است كه به دقت بر هنر داستانسرايى خود اشراف دارند. در اشعارش او به سورئاليسم نزديك مى‏شود. فولكر نوهاس در كتاب خود با عنوان “گونتر گراس” چاپ 1979، در بررسى آثار گراس مى‏نويسد شعر گراس داراى محتوى عالمگير است و نه تنها در شعر بلكه در پيكرتراشى و گرافيك نيز آثار او حتى در نمونه‏هاى آغازين از بيانى هنرمندانه برخوردارند و او اين نگاه هنرمندانه را تا “كفچه ماهى” حفظ كرده است. سبك رمان‏نويسى گراس را اغلب باروك 4 توصيف كرده‏اند و على‏رغم وجود عناصر خيالى در آثار او، منتقدين متاخر بر اين باورند كه رمان‏هاى او نظير “طبل حلبى” اساساً اثر تاريخى و حتى رئاليست به حساب مى‏آيند. از ديگر آثار گونترگراس كه به فارسى ترجمه شده‏اند مى‏توان به “هشت نامه” ترجمه على شفيعى، نشر چشمه، 1378؛ نمايشنامه “سيل” ترجمه جاهد جهانشاهى، نشر ديگر، 1378؛ “رفت و برگشت به تاخت” ترجمه على اصغر حداد، نشر تجربه، 1379؛ “سرزادگان” ترجمه توفيق گلى‏زاده، نشر آتيه، 1380؛ و “منتخب اشعار عشق زنان سنگى” ترجمه چيستا يثربى، نشر ناميرا، 1379؛ اشاره كرد.


گونتر گراس، ۱۳ آوریل ۲۰۱۵ (دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴)، در سن ۸۷ سالگی بر اثر عفونت در بیمارستان شهر لوبک Luebeck در شمال آلمان درگذشت.



 1- گروتسك: گونه‏اى از اثر هنرى كه شكلى غيرعادى، مضحك، كريه و مشمئزكننده دارد.
 2- ياكوب لودويك (1785-1863) و ويلهلم (1786-1859) كارل گريم، فلاسفه و قصه نويسان آلمانى.
 3- تتودور فونتان (1819-1898) رمان نويس و شاعر آلمانى.
 4- هنر باروك: سبكى در هنر و معمارى كه در قرن هفدهم و هجدهم در غرب اروپا، ايتاليا و شمال آلپ رشد و توسعه يافت.

محمد كريمى



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.