هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 196    |    6 اسفند 1393

   


 



مصاحبه گام به گام با استیوجابز (3)

صفحه نخست شماره 196

طرح تاریخ شفاهی برنامه افتخارات جهان رایانه در آوریل سال 1995 با استیوجابز (Steve Jobs) رئیس وقت شرکت رایانه ای نکست(NeXT) مصاحبه کرد. این مصاحبه جامع را دانیل مورو (Daniel Morrow) مدیر اجرایی برنامه افتخارات انجام داد.

 اپل


سوالاتی در ذهن دارم که مایلم آنها را از شما بپرسم به ویژه در مورد تجربیات شما در اپل با نگاه به گذشته، به سال‏هایی که در اپل بودید. در آنجا چه دستاورد‏هایی داشتید که بیش از همه به آن افتخار کنید؟ آیا چیزی در مورد اپل هست که مایل به بیان آن باشید؟

 اپل یک سفر باور نکردنی بود. منظورم این است که در آنجا چیزهای غیر قابل باوری ساختیم. آنچه ما را در اپل به هم مرتبط می‏کرد توانایی ساختن چیزهایی بود که قرار بود دنیا را تغییر دهد و این خیلی مهم بود.
ما همه جوان بودیم. متوسط سن در شرکت 25 تا 30 سال بود. در ابتدا به ندرت کسی تشکیل خانواده داده بود و همه ما مثل دیوانه‏ها کار می‏کردیم. بیشترین لذت ما این بود که حس می‏کردیم کارهای هنری جمعی را مثل فیزیک قرن بیستم از کار در می‏آوریم. کار مهمی که پایدار باشد و مردم در آن سهیم شوند و بعد بتوان آن را به افراد بیشتری ارائه کرد، عامل تقویت کننده بسیار قوی بود.
مثلا در ساخت مکینتاش(Macintosh) یک گروه مرکزی کمتر از صد نفره سهیم بودند. با این حال شرکت اپل ده میلیون دستگاه از این کامپیوترها را تولید و ارسال کرد. البته همه آن را کپی کردند و در حال حاضر صدها میلیون دستگاه از آن وجود دارد. یک میلیون برابر، این میزان تکثیر از یک کالا کاملاً قابل توجه است. همیشه در زندگی این فرصت پیش نمی‏آید که کار با ارزش خود را صد برابر کنید چه رسد به یک میلیون برابر. این کاری بود که در واقعیت انجام شد.

اگر به آنچه ما سعی در انجام آن داشتیم نگاه کنید، باید گفت «کار با کامپیوتر و ارتباط آن با مردم، در این زمان در دوران طفولیت خود قرار دارد. ما در زمان درست در جای درست قرار داریم تا این بُردار را تا حدی حل کنیم.» نکته جالب این است که اگر شما مسیر یک بُردار را در نزدیکی منشاء آن کمی تغییر دهید، وقتی به چند کیلومتری برسد مسیر آن اساساً متفاوت خواهد بود. ما به این مسئله کاملاً واقف بودیم. تقریباً از ابتدای شروع کار در اپل، به دلایل غیر قابل باوری آن قدر خوش اقبال بودیم که در زمان درست در جای درست باشیم.
تلاش‏های ما نه تنها ارزش‏های فنی مزیت و نوآوری را مجسم ساخت – که فکر می‏کنم سهم خود را در آن  به خوبی انجام دادیم – بلکه نوآوری‏های انسانی‏تر را نیز تجسم بخشید.
چیزی که در مورد اپل بیش از همه به آن افتخار می‏کنم این نکته است که مسائل انسانی و فنی در کنار هم جمع شد، همانطور که مثلاً در چاپ چنین شد. اساساً مکینتاش نشر و چاپ را دگرگون ساخت. هنر حروف نگاری و مزیت و درک فنی برای اجرای این هنر به صورت الکترونیک در کنار هم قرار گرفتند و افراد را قادر ساختند از کامپیوتر استفاده کنند بدون آن که مجبور باشند دستورات خاص کامپیوتر را فراگیرند. ترکیب این دو بیش از هر چیز برای من افتخارآمیز است. در اپلII نیز این امر تکرار شد، در لیزا(Lisa) نیز تکرار شد، گرچه مشکلاتی در مورد لیزا وجود داشت که به لحاظ تجاری آن را با شکست مواجه ساخت، و باز هم به صورت ویژه در مکینتاش اتفاق افتاد.


شما برای شرح آنچه انجام داده‏اید واژه جالبی به کار بردید. شما از واژه هنر استفاده کردید نه مهندسی و نه علم. در این باره صحبت کنید.

 فکر می‏کنم در در مقیاس کلان عملاً تفاوت کمی بین یک هنرمند، دانشمند یا مهندس وجود دارد. من هیچ گاه در ذهن خود تفاوتی بین این افراد قائل نبوده‏ام. آنها از نظر من افرادی هستند که مسیرهای متفاوتی را دنبال می‏کنند، اما اساساً به سوی یک هدف در حرکتند. آن هدف بیان چیزی است که آن را حقیقت اطراف خود می‏یابند، به طوری که دیگران بتوانند از آن سود ببرند.


و آیا هنرمندی در زیبایی این راه حل است، مثل بازی شطرنج یا ریاضی؟
به هیچ وجه. فکر می‏کنم هنر برخورداری از نوعی بینش نسبت به چیزی است که فرد در اطراف خود می‏بیند. به طور کلی هنر قرار دادن چیزها در کنار یکدیگر به روشی است که قبلاً کسی انجام نداده و یافتن راهی برای تبیین آن برای دیگرانی است که چنین بینشی ندارند، به طوری که آنها بتوانند از مزایای آن بینش - که باعث می‏شود احساس خاصی داشته باشند یا اجازه می‏دهد آنها یک کار خاص را انجام دهند - برخوردار شوند. فکر می‏کنم که بسیاری از اعضای گروه مکینتاش توان چنین کاری را داشتند و دقیقاً چنین کردند.

اگر در مورد این افراد کمی بیشتر بررسی کنید پی می‏برید که این افراد که در آن زمان خاص، در دهه 70 و 80، بهترین افراد به لحاظ تخصص کامپیوتر بودند و به صورت عادی می‏توانستند شاعر، نویسنده یا موسیقیدان شوند. تقریباً تمام آنها موسیقیدان بودند. بسیاری در کنار آن شاعر هم بودند. آنها وارد عرصه کامپیوتر شدند چون بسیار اقناع کننده بود. تازه و جدید و ابزاری برای بیان استعداد خلاق آنها بود. احساس و شوری که این افراد در این راه صرف می‏کردند به هیچ وجه از احساس و شور یک شاعر یا نقاش قابل تفکیک نبود. بسیاری از این افراد خویشتن‏نگر بودند. افراد درونگرایی که از طریق کارشان، کاری که دیگر مردم از آن بهره می‏برند، بیان می‏کنند که چه احساسی درباره دیگر افراد یا کل انسانیت دارند. مردم به این محصولات بسیار علاقمندند و قدردانی خود را نسبت به این چیزها ابراز می‏کنند. توضیح آن دشوار است.


شور و شوق به واقعی‏ترین معنای کلمه.
صنعت کامپیوتر در برهه‏ای بسیار خطیر قرار دارد. برهه‏ای که این افراد آشکارا در حال ترک این عرصه هستند.


حال آنها چه می‏کنند؟
 گفتنش دشوار است. چیز دیگری آنها را جلب نکرده است. آنها از فعالیت کامپیوتری بیرون رانده می‏شوند. آنها بیرون رانده می‏شوند چون فعالیت کامپیوتری به سمت انحصار مایکروسافت پیش می‏رود. بدون این که بخواهیم وارد این موضوع شویم که آیا مایکروسافت به طور قانونی این جایگاه را به دست آورده است یا خیر- اصلاً چه کسی اهمیت می‏دهد؟ محصول نهایی وضعیت حاضر این است که توانایی نوآوری در صنعت فرسوده می‏شود. فکر می‏کنم باهوش‏ترین افراد پیش از این نشانه‏های این امر را دیده‏اند. فکر می‏کنم برخی از باهوش‏ترین جوانان می‏پرسند که آیا واقعاً وارد این عرصه شوند یا خیر.

امیدوارم اوضاع تغییر کند. اکنون مثل دوره‏ای  تاریک است که یا در آن قرار داریم یا در آستانه ورود به آن هستیم.


...ادامه دارد.


مترجم: اصغر ابوترابی

منبع: مک ورلد


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.