هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 191    |    24 دي 1393

   


 



هشتمین نشست تاریخ شفاهی کتاب

صفحه نخست شماره 191

کار ناشر دشوار است اما کتاب از بین نمی‌رود/ پای صحبت مدیر نشر ققنوس؛ از صبر ایوب تا مافیای نشر

 

حسین‌زادگان، مدیر انتشارات ققنوس در هشتمین نشست تاریخ شفاهی گفت: در زمانی که پروانه نشر به من داده نشد، به فکر راه‌اندازی موسسه پخش کتاب افتادم و اول هم با کتاب‌های خود این کار را آغاز کردم و به تدریج تعداد کتاب‌ها زیاد شد. این‌که امروز می‌گویند مافیای پخش وجود دارد، درست نیست زیرا کار نشر چه هست که مافیا هم داشته باشد.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) هشتمین نشست تاریخ شفاهی کتاب که هر هفته به همت «مرکز کتاب‌پژوهی» مؤسسه خانه کتاب برگزار می‌شود، این هفته به قدردانی از امیر حسین‌زادگان، مدیر انتشارات ققنوس اختصاص داشت.

در این نشست که دوشنبه (22 دی‌ماه) برگزار شد، علاوه بر حسین‌زادگان، محمدعلی جعفریه مطبعه‌چی، مدیر انتشارات ثالث و نادر قدیانی، مدیر انتشارات قدیانی نیز حضور داشتند. دبیری این نشست که به صورت میزگرد انجام گرفت، به عهده نصرالله حدادی بود و وی با یادکردی از زنده‌یاد مرتضی احمدی که کتاب‌هایش از سوی نشر ققنوس منتشر شده پرسش‌هایش را آغاز کرد و حسین‌زادگان به‌ آنها پاسخ داد.

ابتدا خودتان را معرفی کنید.

من امیر حسین‌زادگان متولد سال 1334 و فرزند اول خانواده هستم.

امیرخان شما کار نشر را از کجا آغاز کردید؟

در ابتدای کار به جای کتابفروش، کاسب بودم و در واقع به دلیل علاقه به خواندن کتاب، کتابفروش شدم. پدرم در محله مهرآباد جنوبی مغازه خواربارفروشی داشت و با توجه به شغل خود یک سری مجلات و روزنامه‌ها را برای استفاده در مغازه به خانه می‌آورد که من تعدادی از آنها را مطالعه می‌کردم. بعد از آن در سن 12 سالگی کتاب‌های امیرارسلان و کیهان بچه‌ها را خواندم و پس از آن کتاب قاضی سعید را مطالعه می‌کردم. بعدها با فروش این کتاب‌ها توانستم کتاب‌های دیگری را خریداری کنم و در ویترین مغازه پدرم قرار دهم تا به فروش برسانم. سپس این کار را به صورت بساط کتابفروشی در جلو مغازه پدرم ادامه دادم.

پدرم مخالف کار من بود و معتقد بود اگر فروش کتابی باعث شود تا شخصی به انحراف کشیده شود مقصر من خواهم بود و نمی‌خواست که من این کار را ادامه دهم. پدرم در مغازه علاوه بر خواربار، لوازم‌التحریر هم می‌فروخت که این باعث شد مغازه خرازی که در نزدیکی ما بود از پدر شکایت کند. به همین دلیل پدرم در سال 1348 مغازه کوچک لوازم‌التحریر فروشی در کنار مغازه خواربارفروشی خود به نام صداقت باز کرد و من بعد از گذشت دو سال و در سال 50 این مغازه را تبدیل به کتابفروشی امیر کردم.

اولین کتابی که چاپ کردید چه کتابی بود؟

کتاب «فرهنگ لغات انگلیسی» اولین کتابی بود که توانستم  با پس‌انداز سکه‌های دو تومانی چاپ کنم. من تا سال 54 در همان مغازه بودم اما بعد آن را به برادرم واگذار کردم و به بازار نوروزخان آمدم و مغازه‌ای را به اسم انتشارات و مطبوعاتی امیر باز کردم.

آن زمان برای چاپ کتاب به مجوز نشر نیازی نبود؟

نه آن زمان چاپ کتاب به مجوز و پروانه نشر نیازی نداشت  و هر کس می‌توانست کتاب منتشر کند.

به نظر شما آن شیوه بهتر از الان نبود؟

بله معتقدم آن شیوه بهتر بود زیرا در حال حاضر 11 هزار ناشر در کشور داریم که اگر شیوه قبل در کشور وجود داشت، این اندازه ناشر در کشور نبود. بسیاری از ناشران به دلیل داشتن پروانه نشر به این کار روی می‌آورند نه به دلیل چاپ کتاب و می‌خواهند تا از مزایای آن بهره‌مند شوند. گرفتن پروانه نشر هزینه‌ای ندارد و با داشتن لیسانس می‌توان پروانه نشر گرفت.

کتاب «اسلام و آبی تازه‌اش باید» جزو اولین کتاب‌هایی بود که منتشر کرده‌اید. چاپ آن کتاب چگونه بود؟

این کتاب مجموعه اشعار چاپ شده در مجلات مختلف بود که با جمع‌آوری آنها این کتاب را منتشر کردم و اولین بار در دو هزار نسخه به چاپ رسید که طی دو روز هم فروخته شد. من این کتاب را با کاغذ کاهی چاپ کردم و در مغازه مهرآباد به دست خواهر و همسرم صحافی شد.


شما کتاب مدل نقاشی هم چاپ کردید؟

من کتاب مدل نقاشی آرش را برای مقطع ابتدایی و مدل نقاشی ریما را برای مقطع
دبیرستان چاپ کردم.



آیا تا به حال از ورود به این کار پشیمان شده‌اید؟

زمانی که بساط کتابفروشی داشتم، تعداد کتاب‌ها زیاد شده بود اما فروش نداشت. قیمت کتاب‌ها به صورت عمده هفت ریال بود و من کتاب را از جایی به قیمت 9 ریال می‌خریدم و 11 ریال می‌فروختم. این کار را در زمان تحصیل انجام می‌دادم و زمانی که برادرم به جای من بر بساط کتابفروشی می‌ایستاد به او توصیه می‌کردم که اگر کسی پیدا شد که همه کتاب‌ها را به قیمت پنج ریال می‌خرد، همه را به او بفروشد تا کتاب‌ها تمام شوند و ما از این کار خارج شویم.

درباره کتاب مجموعه شعر «تساوی» بگویید.

کتاب «تساوی» برگزیده شعر شاعران معاصر و کتابی از اشعار نیمایی بود که وزارت فرهنگ آن زمان مجوز چاپ آن را نداد و این باعث شد همه کتاب‌ها خمیر شوند.

درباره بازار که سنتی‌ترین قشر کتابفروش هستند، بگویید.

بازار در حال حاضر نسبت به گذشته تغییر کرده است. در آن زمان بیشتر کتاب‌های ادعیه در آن‌جا به فروش می‌رسید و اولین کسی که رمان را وارد بازار کرد، مرحوم معراجی بود. معراجی معتقد بود: «کسی که می‌خواهد ناشر شود باید صبر ایوب، قناعت سگ، گنج قارون و انبار بزرگ داشته باشد.» من در سال 56 وارد بازار شدم و در بازار نیم بابی در طبقه سوم پله نوروزخان خریدم اما مشتری به آنجا نمی‌آمد به همین دلیل دو مغازه در جای دیگر بازار اجاره کردم. در مدت زمانی که آنجا بودم حدود 50 کتاب را از جمله «آنابل» و «جوانی از دست رفته» را که در بازار فروش نداشت، چاپ کردم. در همان موقع بود که تصمیم به آمدن به روبه‌روی دانشگاه را گرفتم.

سال 56 بازارچه کتاب راه‌اندازی شد و شما جزو اولین کسانی بودید که در آنجا کتابفروشی دایر کردید؟

من ابتدا در زیرزمین بازارچه کتاب، میزی گذاشتم و با دو آرم ققنوس و سرود شروع به فروش کتاب گرفتم که با استقبال و فروش کتاب هم مواجه شدم. من در بازار پولی بابت فروش کتاب درنمی‌آوردم زیرا در آنجا کتاب ارزان بود. بعد از فروش خوب کتاب در بازارچه نزد چند نفر رفتم تا ضمانت من را برای خرید مغازه پیش کاشی‌چی، از فروشندگان مغازه در بازارچه کتاب بکنند. یک شب به همراه حسین نمینی، مدیر انتشارات آبان به منزل کاشی‌چی رفتیم و مساله خرید مغازه را مطرح کردیم. او هم در جواب ما گفت: «بروید تا فردا برای این قضیه با هم صحبت کنیم.» فردای آن شب پیش کاشی‌چی رفتم و قرار شد با شرایط، مغازه‌ای را به قیمت 650 هزار تومان به من بفروشد به این ترتیب که 6 ماه اول ماهی 50 هزار تومان و بقیه را ماهی 12 هزار تومان به او پرداخت کنم. چک اول خرید مغازه پاس شد اما بقیه با مشکل روبه‌رو شد اما کاشی‌چی با من بسیار همراهی کرد و گاهی پیش می‌آمد برای پاس کردن چک از او پول هم دستی گرفتم!

 در ابتدا درنظر داشتم که اقساط خرید مغازه را از کتابفروشی بازار کسب کنم اما با آمدن من به بازارچه، شاگردانم در بازار دل به کار ندادند و کار را جدی نگرفتند. به همین دلیل مغازه بازار را شبانه بستم و به بازارچه کتاب آمدم. آن زمان من باید ماهی 50 هزار تومان قسط می‌دادم درحالی‌که روزهایی فقط 150 تومان فروش داشتم. مغازه قفسه‌بندی هم نداشت که برای این کار هم 90 هزار تومان هزینه کردم و به دلیل آهنگری مجبور به فروش کتاب در پاساژ شدم که البته درآمد خوبی از این راه عاید من شد.

در نیمه دوم سال 56 آثار تحول در کشور پدیدار شد و کتاب‌های پشت جلد سفید در کشور رایج شد. درباره آن کتاب‌ها بگویید.

من از چاپ کتاب‌های پشت جلد سفید هراس داشتم چون فکر می‌کردم اگر با چاپ آنها به زندان بیفتم، کاشی‌چی مغازه را از من خواهد گرفت چون هنوز به نام من نشده بود. کتاب «بچه‌های دیروز که به میدان آمده‌اید به میدان آمدنتان مبارک باد» از نوشته‌های مرتضی رضوان، اولین کتاب پشت جلد سفیدی بود که چاپ کردم. در آن زمان کاغذ به میزان محدود وجود داشت به همین دلیل مقداری کاغذ آبی بی‌قواره را به صورت نسیه خریدم و کتاب «پیشاهنگ و توده» را از جمله کتاب‌های پشت جلد سفید به چاپ رساندم. برای چاپ این کتاب چاپخانه ابتدا مخالفت کرد اما در ازای پرداخت سه برابر قیمت و گرفتن کل مبلغ در ابتدای کار آن را به چاپ رساند. در جلو این چاپخانه ماشین نظامی بود که من به دلیل خطر چاپ چنین کتاب‌هایی حتی از بیرون بردن نمونه کار هم هراس داشتم. در هر حال این کتاب با تیراژ بالا منتشر شد و در عرض چند روز به فروش رسید.

در دولت نظامی اجازه ورود و خروج در محدوده کتابفروشی ما وجود نداشت اما به دلیل بودن کتابفروشی ما در خیابان فرعی، گاهی از لابه‌لای کرکره‌های مغازه هم کتاب می‌فروختیم. من کتاب «حکومت اسلامی» از نوشته‌های امام خمینی را هم به تعداد 500 جلد سفارش دادم اما دو هزار جلد برایم به بازار ارسال شد که از این کار به شدت ناراحت شدم اما در نهایت تعجب از زمانی که از بازار تا بازارچه کتاب برسم، تمام کتاب‌ها به طور کامل به فروش رسیدند.

من در سال 59 با مشکل مالی مواجه شدم و چک‌هایم برگشت می‌خوردند و در آستانه ورشکستگی مالی قرار گرفتم به همین دلیل تصمیم به فروش مغازه گرفتم زیرا بدهی‌هایم زیاد شده بود. تا این‌که مشتری پیدا شد و خواست مغازه‌ام را به قیمت 700 هزار تومان بخرد درحالی‌که قیمت مغازه برای من 800 هزار تومان تمام شده بود و در ازای آن هم می‌خواست تا یکسال برای او در همین مغازه فروشنده کتاب هم باشم اما در نهایت این اتفاق نیفتاد و من دوباره کارم را آغاز کردم تا این‌که اوضاع کارم رو به بهبود گذاشت.

درباره دیداری که با خانواده دکتر شریعتی داشتید، بگویید.

خانواده دکتر شریعتی یک بار همه ناشرانی که کتاب‌های او را به چاپ رسانده بودند، دعوت کردند تا حق‌التالیف آثار او را دریافت کند. من هم به منزل او رفتم و فهرست کامل تمام کتاب‌های او را که منتشر کرده بودم، ارائه دادم و قرار شد بابت حق‌التالیف، 100 هزار تومان به خانواده او پرداخت کنم.

خاطره شبی را که تا صبح مجبور به ماندن در کتابفروشی شدید تعریف کنید.

در زمان حکومت نظامی یک شب از سینما بهمن به بیرون و از بیرون به داخل سینما تیراندازی شده بود و ما مجبور شدیم در مغازه بمانیم.

اوضاع نشر بعد از سال 60 بهتر شد در حالی‌که کتاب‌های گذشته دیگر رونق زیادی نداشت اما کتاب‌های تاریخی با استقبال روبه‌رو شده بود. آیا شما کتاب‌های تاریخی هم منتشر کردید؟

در زمان رونق کتاب‌های پشت جلد سفید، کتاب‌های قبلی دیگر فروش نداشت اما از سال 60 کتاب‌های پشت جلد سفید رونق خود را از دست داد. من در آن زمان کتاب «سیر الیگارشی در ایران» و «گذشته چراغ راه آینده» را منتشر کردم.

تا سال 63 پروانه نشر برای چاپ کتاب مطرح نبود. آیا بعد از مطرح شدن پروانه نشر به شما این امتیاز داده شد؟

در آن زمان به من پروانه نشر داده نشد و من یک‌سری از کتاب‌های دیگر ناشران را چاپ کردم و بعضی از کتاب‌ها را هم با نام مولف منتشر کردم تا این‌که یک بار به دیدن آقای مسجدجامعی رفتم و او هم با روی باز از من استقبال کرد و گفت: «برای من در نامه‌ای اسامی کتاب‌هایی را که می‌خواهی چاپ کنی بنویس تا بدون بررسی، مجوز آنها را صادر کنم.» من هم تصمیم به چاپ یک سری از کتاب‌های پزشکی گرفتم که با امضای مسجدجامعی در زیر نامه‌ها مجوز چاپ آنها صادر می‌شد. بعد از آن یکی از مترجمانی که علاقه‌مند به کار کردن با من بود، پروانه نشر کتاب گرفت و من از طریق او هم چند کتاب منتشر کردم.

بعد از این‌که پروانه نشر به من داده نشد، همسرم برای گرفتن آن اقدام کرد و قرار برای مصاحبه گذاشته شد. در روز مصاحبه به دلیل نیامدن مصاحبه‌کننده شخص دیگری از همسرم مصاحبه کرد و بعد از این‌که فهیمد شوهر او  ناشر است، پروانه نشر به او هم داده نشد.

شما جزو معدود ناشرانی هستید که کتابفروشی خود را حفظ کردید اما بعضی کتابفروشی‌ها تعطیل شدند، دلیل آن چه بود؟

در حال حاضر کتابفروشی سود ندارد و مغازه ما هم امروز سوددهی ندارد اما من فکر می‌کنم به هرجایی که رسیده‌ام از همین مغازه کتابفروشی بوده و باید آن را حفظ کنم. در حال حاضر بحث معافیت مالیاتی ناشر مطرح است اما در عمل این‌گونه نیست.

درباره آتش‌سوزی کتابفروشی‌تان برای ما بگویید.

یک‌بار در سال 59 ورشکسته شدم و یک‌بار هم در سال 64. در آن سال من در حال ساخت خانه‌ای در پونک بودم و قیمت کاغذ هم به یک‌باره در حدود 20 برابر شد که این دو اتفاق باعث شد تا ما با مشکل مالی مواجه شویم. سوم ماه رمضان بود که نیمه شب به منزل ما آمدند و خبر آتش‌سوزی مغازه را دادند. در این آتش‌سوزی عمدی، 70 درصد مغازه من سوخت و دیگر مغازه‌ها هم دچار آسیب شدند. بیمه بابت آسیب دیدن درهای مغازه 80 هزار تومان به من پرداخت کرد اما کتاب‌ها شامل بیمه نمی‌شدند. همسر من به دلیل این اتفاق بسیار ناراحت بود اما من به او گفتم تا روز عید فطر مغازه را باز خواهم کرد و دقیقا در روز عید سماور مغازه را روشن کردم. من از فردای آتش‌سوزی به مغازه رفتم و شروع به بیرون آوردن کتاب‌ها و تمیز کردن مغازه کردم. در آن زمان ناصر اشرفی که همسایه کتابفروشی بود، کمک‌های زیادی به من کرد و بارها برای هزینه‌های روزمره  پول دستی از او می‌گرفتم.

حیات نوین انتشارات ققنوس بعد از این آتش‌سوزی شروع شد؟

بعد از این اتفاق دوباره شروع به کار کردم و تصمیم به راه‌اندازی تحریریه‌ گرفتم به همین علت از سال 70 دخترم حروفچینی و ویرایش را آموخت که به ما در این کار کمک کند.

میزان حق‌التالیف مولفان بر چه اساسی تعیین می‌شود؟

حق‌التالیف، قرارداد میان دو نفر است و این می‌تواند از 5 تا 20 درصد باشد.

معیار قیمت‌گذاری شما برای کتاب چگونه است؟

قیمت‌گذاری ما بیشتر به طور عرفی است مثلا گاهی بعضی کتاب‌ها با توجه به هزینه‌ها سوددهی نداشتند اما با وجود این ما باید قیمت متعادلی برای کتاب تعیین کنیم.

چرا بخش اعظم کتاب‌های شما ترجمه است؟

به دلیل این‌که تالیفات در مقایسه با کتاب‌های ترجمه شده در کشور به تعداد معدود وجود دارد پس ترجمه برای ما مطمئن‌تر است. در بحث مربوط به کپی رایت برای همه کتاب‌ها با ناشران کشورهای خارجی صحبت می‌کنیم. یک سری از ناشران آمریکایی هستند که اصلا با ما کار نمی‌کنند اما بعضی ناشران خارجی هم با ما  همکاری دارند.

انتشارات ققنوس تا به حال چند عنوان کتاب منتشر کرده است؟

ققنوس هزار و 500 عنوان تابه حال به چاپ رسانده است.

آیا دختر و پسر شما هم در این حرفه وارد شده‌اند؟

پسرم در دوران راهنمایی درس‌خوان نبود و علاقه‌مند به اشتغال داشت من به او پیشنهاد دادم که رشته چاپ را بخواند و او با شرایط سختی ادامه تحصیل داد به‌طوری که برای خواندن درس مسافت تهران تا کرج را طی می‌کرد تا این که دیپلم چاپ را گرفت و تا مقطع فوق لیسانس هم در دانشگاه ادامه داد. دخترم هم در کلاس سوم راهنمایی از من خواست تا ماشین تایپ برای او بخرم. او با استفاده از این ماشین، فهرست کتاب‌هایی را که از شهرستان برای من می‌آمد  تایپ می‌کرد و از این طریق به این کار علاقه‌مند شد.

بعضی کتاب‌های شما حقوقی و درسی است. چطور به چاپ چنین کتاب‌هایی اقدام کردید؟

ما یک‌دوره‌ای کتاب‌های حقوقی منتشر کردیم و چون تخصصی در حقوق نداشتیم در این کار خیلی موفق نبودیم به همین دلیل دیگر کتاب‌های این چنینی را منتشر نکردیم. کتاب‌های درسی را هم در زمانی که مجوز نشر نداشتیم، به چاپ می‌رساندیم.

شما موسسه پخش بسیار فعالی دارید، چرا آن را ایجاد کردید؟

در آن زمان که پروانه نشر به من داده نشد، به فکر راه‌اندازی موسسه پخش کتاب افتادم و اول هم با کتاب‌های خود این کار را آغاز کردم و به تدریج تعداد کتاب‌ها زیاد شد. این‌که امروز می‌گویند مافیای پخش وجود دارد، درست نیست زیرا کار نشر چه هست که مافیا هم داشته باشد. ما در زمینه پخش انحصارطلبی نمی‌کنیم و کتاب‌های دیگر ناشران را هم پخش می‌کنیم.

چطور کتابخانه دانشگاه امیرکبیر را راه‌اندازی کردید؟

به نظر من تاسیس کتابخانه کار بسیار خوبی است. من بارها به آقای قلم‌چی گفته بودم که درصدد ایجاد کتابخانه‌ای هستم و او هم پیشنهاد ساخت کتابخانه دانشگاه امیرکبیر را به من داد. دانشگاه زمین را در اختیار من گذاشت و من هم هزینه ساخت آن را تا پایان پرداخت کردم.

تعداد کارکنان شما در انتشارات ققنوس چند نفر است؟

ما اکنون موسسه ققنوس هستیم که مجموعه‌های هیلا و آفرینگان هم در این موسسه قرار دارند و در مجموع 60 نفر در این مجموعه با ما کار می‌کنند.

آیا تا به حال از چاپ کتابی پشیمان شده‌اید؟

نه تا به حال از چاپ کتابی پشیمان نشده‌ام.

کدام‌یک از کتاب‌های شما سخت‌تر به بازار کتاب عرضه شدند؟

چاپ کتاب شاهنامه استاد جلیل دوستخواه بسیار برای ما دشوار است زیرا او در کشور استرالیاست و این‌که چطور کتاب به دست او برسد مراحل سختی را خواهد پیمود.

شما در موسسه خود آیین‌نامه انضباطی دارید و در پایان سال از کارمندان خود قدردانی می‌کنید؟

آیین‌نامه انضباطی محصول زمانی بود که من در اتحادیه بودم و قرار شد این آیین‌نامه را ناشران برای کارمندان خود اجرایی کنند و من هم این کار را کردم. ما هر سال در بهمن‌ماه و در سالروز تاسیس انتشارات ققنوس جشنی می‌گیریم و درصدری از مابه‌التفاوت سود خود نسبت به سال قبل را میان کارمندان تقسیم می‌کنیم. در این مراسم نماینده کارمندان انتخاب و کارمند شایسته هم قدردانی می‌شود.

درباره همکاری با مرتضی ثاقب‌فر و مرتضی احمدی بگویید.

ثاقب‌فر هشت سال با ما همکاری داشت. 6 سال به عنوان مترجم و دو سال هم در سمت سرویراستار. ما در حدود 15 کتاب هم از او منتشر کردیم. همکاری ما با مرتضی احمدی هم از طریق پسر عموی او بود که پیشنهاد چاپ کتاب «من و زندگی» از او را به ما داد و ما هم با تیراژ بالا آن را چاپ کردیم که البته به خوبی فروش نرفت. سپس کتاب «کهنه‌های همیشه نو» را منتشر کردیم و آخرین کتاب او با عنوان «مردی که هیچ بود» را که هنوز در بازار توزیع نشده به چاپ رساندیم.

نظر شما درباره چاپ دولتی چیست؟

نشر دولتی با بودجه دولت کتاب چاپ می‌کند و به او هم می‌فروشد.

آینده نشر کتاب را چطور می‌بینید؟

کتاب هرگز از بین نمی‌رود اما کار کردن در حال حاضر دشوار است اما با وجود این ناشرانی بودند که در این موقعیت خوب کار کردند و رشد هم داشته‌اند.

 

منبع: ایبنا


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.