هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 185    |    12 آذر 1393

   


 



آن بیست و سه نفر

صفحه نخست شماره 185

آن بیست و سه نفر
احمد یوسف‌زاده
انتشارات: سوره مهر
چاپ اول: 1393
قیمت: 13900 تومان

 

خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده

کتاب «آن بیست و سه نفر» نوشته احمد یوسف زاده که انتشارات سوره مهر منتشر کرده است، حاوی یک «پیش فصل» در هفت بخش کوتاه است و سایر عناوین فصل‌ها «چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان» نام گرفته است. کتاب در واقع خاطرات بیست و سه نوجوانی است که در عملیات بیت‌المقدس به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. آنچه در کتاب نویسنده در قالب خاطره به آن اشاره کرده است تخیل و قصه‏پردازی نیست، بلکه روایتی است از آنچه بر وی و دوستانش گذشته است. نویسنده در فصل نخست کتاب، به صورت غیرمستقیم خاطراتی از ایام کودکی و سختی‌هایی که خانواده‌ به ویژه مادرش در غم فقدان پدر تحمل کرده است، را به یاد می‌آورد. احمد یوسف‌زاده، یکی از آن نوجوانان است که پس از آزادی، خاطراتش را در این کتاب به رشته تحریر در آورده است.


بیست و سه نوجوان رزمنده در سال 1361 در عملیات بیت‌المقدس توسط نیروهای عراقی دستگیر می‌شوند. عملیاتی که منجر به آزادسازی خرمشهر می‌شود. در پی این عملیات، خشم صدام حسین بالا می‌گیرد. اکثریت این نوجوانان از بچه‌های شهر کرمان هستند و از تیپ ثارلله داوطلب جنگ شده بودند. سن بیشتر این بیست و سه نوجوان بین 16-13 سال بود و بزرگترین فردی که در این گروه بود، فقط 19 سال داشت این نوجوانان نیز باید به مانند دیگر اسرا وارد اردوگاه‌ها می‌شدند. پس از دستگیری، این گروه به کاخ صدام حسین منتقل می‌شوند و با وی دیدار می‌کنند. صدام حسین رئیس جمهوری وقت عراق از دیدن آنها متعجب می‌شود و به آنها می‌گوید آزادشان خواهد کرد تا بروند درس بخوانند و دکتر ومهندس بشوند و بعد از آن برایش نامه بنویسند! در آن جلسه صدام حسین به آنها می‌گوید اکنون باید در کلاس درس باشند نه در جبهه و مدعی می‌شود کودکان دنیا، کودکان ما هستند!


دلیل این جنگ روانی هم این بود که عراقی‌ها در جریان عملیات بیت‌المقدس شکست سختی خورده بودند و قصد داشتند آن شکست را جبران کنند. صدام حسین پیش از این عملیات گفته بود که اگر ایران بتواند خرمشهر را آزاد کند من کلید بصره را به ایران تحویل خواهم داد. صدام حسین با این حال نوجوانان را وادار به اعتراف اجباری می‌کند و از آنها می‌خواهد بگویند به اجبار حکومت ایران به جنگ واداشته شده‌اند. کاری که می‌توانست افکار عمومی جهانیان را بر علیه ایران تشدید کند. این اعترافات می‌توانست همچنین افکار عمومی را در جهت خواسته‌های رژیم بعث عراق تغییر دهد و دنیا را با آنها همسو کند. زمانی که بعثی‌ها خرمشهر را از دست دادند، این پروژه را برای فرار از شکست خود ترتیب دادند و در روزنامه‌های عراقی اکاذیبی را به آنها نسبت دادند.


نوجوانان دست به اعتصاب غذا می‌زنند و پس از پنج روز بی‌غذایی و بی‏آبی نیروهای عراقی مجبور می‌شوند آنها را نزد سربازهای اسیر ایرانی در «اردوگاه رمادی» بفرستند. از آنجا نیز به اردوگاه موصل و بین القفسین فرستاده می‌شوند و دوران طولانی اسارت را می‌گذرانند. خاطرات کتاب بیشتر مربوط به بخش نخست اسارت آنان است. در این اثر خاطرات همه این بیست و سه نفر به شکل داستانی به تصویر کشیده می‌شود. این کتاب حاوی خاطرات و رشادت‌های نوجوانان رزمنده‌ای است که «مقاومت» را ترجیح می‌دهند و حماسه بزرگی می‌آفرینند.


این کتاب 408 صفحه‌ای سرشار از خاطرات تلخ و شیرین راوی است و هریک از این خاطرات می‌تواند بار دیگر خوانندگان را به دوران دفاع مقدس باز گرداند. راوی در بخشی از کتاب، خاطره خود را از «اولین سیلی اسارت» چنین توضیح می‌دهد: «به سختی اکبر را روی نفر بر گذاشتیم؛ خوابیده روز سطح صاف و داغ شده از گرمای آفتاب. حسن بلای سرش نشست و من روی برجک، جایی برای نشست پیدا کردم. مأمور جدید عراقی از نفربر بالا آمد. به اکبر، که بی‌رمق بود و به حسن نگاهی انداخت. سیلی محکمی به صورت حسن زد. آمد به سمت من و بی‌ سئوال و جواب یک سیلی هم به من زد. پنجه سنگین سرباز عراقی در صورتم که نشست یک دفعه «اسارت» را تمام و کمال احساس کردم. سیلی و اسیری ملازم یکدیگرند. اگر بیست سال جایی باشی، آغاز اسارتت درست زمانی است که اولین سیلی را می‌خوری! اولین سیلی حس غریبی دارد. یک دفعه ناامیدت می‌کند از نجات و خلاصی وهمه امیدت به سمت خداوند می‌رود. خودت را دربست می‌سپاری به قدرت بزرگی که خدای آسمان‌ها و زمین است. درد می‌کشی و تحقیر می‌شوی و این دومی کشنده است. تحقیر شدن من با اولین سیلی حد و حساب نداشت. داشتیم از مرد عرب سیه چرده‌ای سیلی می‌خوردم که با پوتین‌هایش روی خاک وطنم راه می‌رفت. سیلی خوردن از متجاوز درد مضاعف دارد. اگر این طرف در خاک خود باشی این سیلی فرق می‌کند تا آنکه در آن سوی در خاک دشمن».


نویسنده در بخش خاطرات «کودکی‌هایم» و در زمانی که در اسارت از جاده‌های عراق عبور می‌کرده است بخوبی توانسته است فضای زندگی روستایی خود را توضیح دهد «مردان و زنان روستایی را که دیدم دلم پرکشید تا روستای خودمان. دم غروب گوسفندان آبادی بالا از کنار دهکده کوچک ما عبور می‌کردند و غبار بلند شده از زیر سم‌هایشان تا شب در هوا می‌ماند. آن لحظه‌ها از تاریک شدن هوا دلگیر می‌شدم. شب روستا تاریک بود. مادرم فانوس‌ها را روشن می‌کرد. توی اتاق گلی معمولاً غلیفی (قابلمه) روی آتش بود برای شام و این طرف من و محسن نور فانوس را به عدالت میان هم تقسیم می‌کردیم. وقتی یوسف هنوز به شهر نرفته بود موقع مشق نوشتن زیر نور فانوس، یک مشکل اساسی داشتیم. دفترچه نفر سوم جایی قرار می‌گرفت که سایه دسته فانوس می‌افتاد همان جا و همیشه خدا جنگ و مرافعه داشتیم که نشست در سایه، نوبت کداممان است...».


نویسنده که برای اولین بار مجبور بوده است لباس دوران بسیجی خود را برای دیدار با شخص صدام به در آورد و لباس‌های نو بتن کند احساس خود را چنین بیان کرده است: «دو روز بعد لباس‌های نو را درآوردند. به هریک از ما یک دست پیراهن و شالوار و یک جفت کفش اسپرت دادند و گفتند لباس‌های جنگی را از تنمان دربیاوریم و لباس نو بپوشیم. برایم دل کندن از لباس‌های بسیجی سخت بود. احساس می‌کردم آن لباس‌های پرخاک و خون بخشی از حیثیت و هویتم هستند. معاوضه آنها با لباس‌های نو و شیک اهدایی صدام حسین حس بدی در وجودم ایجاد می‌کرد. آرزو می‌کردم در شرایطی که راهی جز پوشیدن آن لباس‌ها نداریم اجازه بدهند لباس رزمم را، که به خون دوستم، اکبر، هم رنگین است، به یادگار نگه دارم، اما عراقی‌ها لحظه‌ای بعد همه لباس‌های بسیجی ما را ریختند توی گونی بزرگی و از زندان خارج کردند».


راوی در بخش «اطلاعات مهم» خاطره خود را از حضور چند طلبه جوان در اردوگاه اسرا چنین به یاد می‌آورد: «گروه سومی که با شیوه طلبه جوان مخالف بودند. نه کردهای اهل حق و جماعتی از ارتشی‌های بی‌اعتنا بودند و نه جاسوس‌های خود فروخته. آنها بچه‌های مذهبی و باسوادی بودند که این نوع فرماندهی را در اسارت قبول نداشتند. آنها بر این باور بودند چون طلبه جوان اسیر معمولی، مثل دیگران است و حلقه ارتباطی هم با ولی فقیه زمان، حضرت امام خمینی در ایران ندارد و اساساً از جانب ایشان تعیین نشده نمی‌شود سرنوشت صدها اسیر را به او سپرد؛ که راه خطا بر او بسته نیست. شیوه مدیریت طلبه جوان و هم فکری‌های او مبتنی بر طرد و سختگیری بی‌حد بود. قدرت دافعه این گروه بیش از جاذبه‌شان بود. به تحریم‌هایی دست می‌زدند که نتیجه‌ای جز سرخوردگی افراد ضعیف نداشت، مثلاً هرگونه توپ بازی را تحریم کرده بودند. می‌گفتند دشمن از بازی کردن ما سوء‏استفاده می‌کند. همین مسئله باعث شده بود افراد ضعیف برای تفریح و سرگرمی هم که شده به جمع مخالفان بپیوندند. باز بودن دکمه پیراهن افراد در نگاه آنها مذموم بود. این سختگیری‌ها وحدت میان اسرای اردوگاه را کم کم مخدوش کرد».


احمد یوسف‌زاده پس از آزادی برای صدام حسین نامه‌ای می‌نویسد و وی را محکوم می‌کند که بر سر کودکان حلبچه گاز خردل ریخته و «امیرشاه پسندی» نوجوان پانزده ساله کرمانی را با سخت‌ترین شکنجه‌ها آزار داده است. کاری که با ادعاهایش مبنی بر این که کودکان دنیا کودکان ما هستند در تناقض است. احمد یوسف‌زاده این نامه را در سال 1375 برای صدام حسین می‌نویسد که ضمیمه کتاب است.


نویسنده خاطراتش را یک سال پس از آزادی‌اش به رشته تحریر در آورده است. ماجرا توسط یکی از جوانان نوشته می‌شود و به کتابی کم حجم در می‌آید. وقایع کتاب مربوط به سی سال پیش است و نگارش آن بر اساس دست نوشته‌های نویسنده و همچنین فیلم مستند مهدی جعفری است که حاوی ساعت‌ها مصاحبه با گروه بیست و سه نفر است. در این کتاب فقط به هشت ماه از هشت سال و سه ماه و هفده روز اسارت این نوجوانان اشاره است و باقی سال‌های اسارت در رمادی، موصل و بین القفسین هنوز به رشته تحریر در نیامده است. تقسیم بندی کتاب، فصل‌های سال را نمایندگی می‌کند وهمگی مربوط به سال 1361 است. از این بیست و سه نفر، 16 نفر اهل کرمان هستند. در پایان کتاب نیز نامه نویسنده به صدام حسین و تعدادی عکس از روزنامه‌های عراقی و تصاویر تعدادی از اعضای گروه بیست و سه نفره ضمیمه شده است.

محمود فاضلی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.