هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 184    |    5 آذر 1393

   


 

تا دیر نشده تاریخ شفاهی دوره قاجاریه را دریابیم


حضور کارشناسان مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی


خاطرات یک روزنامه‏فروش


برگ زرینی از تاریخ تئاتر مشهد


بلوری از 57 سال روزنامه‌نگاری سخن گفت


شعر براي من كشف در خاطره و تاريخ است


دومین نشست از سلسله نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب»


البرز و معلمینش، قسمت اول


شروع پروژه تاریخ شفاهی، یک آرشیو ویدیویی از پیشگامانی که تئاترغیر حرفه ای نیویورک را به راه انداختند


طرح ضبط و نگهداری صدای کهنه سربازان پنسیلوانیا


 



البرز و معلمینش، قسمت اول

صفحه نخست شماره 184

داستان موفقیت دبیرستان البرز مدیون عوامل متعددی بود. میراث به جا مانده از دکتر جردن و دیگر بنیانگذاران آمریکایی آن استانداردهای فوق العاده بالای آموزش، رفتار، نظم و مدیریت بود. دکتر مجتهدی تمام تلاش خود را به کار برد تا آن استانداردها را با از خودگذشتگی و سخت‏کوشی حفظ کند، گرچه در این راه بین او و دانش‏آموزان و معلمین برخورد و اختلاف نظرهایی نیز پیش می‏آمد. تقریبًا تمام دانش‏آموزان به طبقات بالای جامعه تعلق داشته و در خانواده‏های تحصیلکرده و فرهنگی بزرگ شده و کارنامه خوبی از خود دردوران ابتدایی بر جای گذاشته بودند و با هدف و انگیزه بالا به مدرسه خود عشق ‏ورزیده و خودشان تمام برنامه‏های فرهنگی مختلف را اجرا می‏کردند و در میان آنان نویسندگان، شعرا، هنرمندان و ورزشکاران برجسته‏ای وجود داشتند.


معلمین عموماً منظم وخوش اخلاق و از استانداردهای بالای کاری برخوردار بودند و در بین آنان می‏شد به نامورانی در زمینه‏های مختلف چون زین‏العابدین مؤتمن، دکتر محمود بهزاد و مصطفی سرخوش اشاره کرد.
برخلاف برخی از دوستان نویسنده شرکت‏کننده‏ در این مجموعه، من هیچ گونه شناخت حرفه‏ای از توسعه و پیشرفت کالج البرز نداشتم. بنابراین تمام گفته‏های من بر اساس تجربیاتم به عنوان یکی از فارغ‏التحصیلان ‏البرز است.

 


من در نیمه دوم دهه 1950 دانش‏آموز البرز بودم. مهم ترین و چشمگیرترین واقعیت در مورد البرز این بود که انگاری این مدرسه از دل آسمان ناگهان به زمین افتاده و در شمالی‏ترین نقطه آن موقع تهران جای گرفته است. رفتار مؤدبانه و صمیمی و نه گرم دانش‏آموزان نسبت به یکدیگر و روابط بین معلم و دانش‏آموز نسبت به هم در این مدرسه نسبت به خارج از مدرسه و هم چنین ‏سایر مدارس در سطح جامعه، زبانزد و مثال زدنی بود. عوامل متعددی دست به دست هم داده بودند تا البرز را به این حد از کیفیت بی نظیر رسانده شود.


در ابتدا باید به میراث به یادگار مانده آمریکاییان در کل و دکتر جردن و همسرش به شکل ویژه اشاره کرد. از آنچه که از برخی از فارغ‏التحصیلان کالج قدیمی آمریکاییان نظیر معلم خودم زین‏العابدین مؤتمن، که بیشتر از او برایتان خواهم گفت، شنیده بودم معلمین کالج به شکل استثنایی از استانداردهای بالا و همین طور نظم و ترتیبی سختگیرانه و نه خشن برخوردار بودند. مؤتمن به من گفت که یک بار خانم جردن دفترچه به دست، از تمام دانش‏آموزان خواست تا قسم خورده و تعهدی را امضاء کنند که بر اساس آن در تمام طول دوران تحصیلشان در کالج و یا حتی در باقی عمرشان هرگز سیگار نکشند. وقتی که او از مؤتمن خواست تا آن را امضاء کند، مؤتمن فکر کرد که اصلاً نیازی به قسم خوردن نیست و او اصلاً فکر سیگارکشیدن را هم نمی‏کرد چه رسد به این که سیگار بکشد. خانم جردن فوراً متوجه این قضیه شد و دیگر برای امضاء به مؤتمن فشار نیاورد. در حقیقت مؤتمن هرگز در زندگی خود سیگار نکشید.


عامل دیگری که البرز را به ‏این موفقیت رسانیده بود بدون شک حضور دکتر مجتهدی به عنوان رئیس البرز بود. درباره او و نقشش جلوتر بیشتر خواهم گفت اما به یاد می‏آورم که سال-بالایی‏ها می‏گفتند که پس از جردن، استانداردها در هر زمینه‏ای ‏بشدت افت کردند به حدی که به سطح مدارس بیرونی رسیده بودند تا این که پس از مدتی کوتاه با به عهده گرفتن ریاست مدرسه توسط دکتر مجتهدی، مجدداً آن استانداردها اوج گرفتند.


عامل سومی که البرز را بی همتا کرده بود معلمینش بودند که من راجع به آن بزودی بیشتر برایتان خواهم گفت و سرانجام خود دانش‏آموزان آن بودند که نقش تعیین‏کننده‏ای در جایگاه سیستم آموزشی خاص البرز بر عهده داشتند. همه بر این باور بودند که دانش‏آموزان همگی از رده‏های بالای جامعه بوده و پسران وزراء، سناتورها، نمایندگان مجلس، مقامات کشوری، امرای ارتش و امثالهم محسوب می‏شدند. این قضیه تا حدی صحیح بود، اما این شامل اکثریت ‏دانش‏آموزان نمی‏شد چرا که اساساً جزو طبقه متوسط جامعه بودند و حتی در مواردی از طبقات پایین شهری نیز در بین دانش‏آموزان یافت می‏شدند. ‏با این وجود، آنچه که با قاطعیت در مورد بافت و ترکیب دانش‏آموزان البرزمی توان گفت این است که آنها قبل از این که وارد البرز شوند استانداردهای بالای آموزشی را به دست آورده بودند و به علاوه در خانواده‏هایی فرهنگ دوست و تحصیلکرده بزرگ شده بودند. ما در میان خود شاعر، نویسنده، مقاله‏نویس، نوازنده، آهنگساز، هنرمند و همین طور دانش‏آموزان ممتاز در رشته‏های درسی‏مان را داشتیم. مجله البرز که در دوران تحصیل منتشر می‏شد کاملاً توسط خود دانش‏آموزان اداره و چاپ می‏شد. یک کلاس عکاسی در مدرسه دایر بود که آن هم توسط خود دانش‏آموزان اداره و تدریس ‏می‏شد و همین طور رادیو البرزی وجود داشت که هر روز در زمان طولانی ناهار، برنامه پخش می‏کرد.


حتی پس از این که البرز هم ملی شد، باز مجتهدی بود که کلید موفقیت ‏مداوم مدرسه محسوب می‏شد. در این مجموعه مقالات مخصوص این شماره که به البرز اختصاص یافته می‏دانم که بهرام یبانی در مقاله‏ای ‏دیگر به زندگی و آثار مجتهدی پرداخته و در این بین به دوران کاری او در البرز هم پرداخته است. ‏در اینجا مایلم که به چند خاطره‏ای ‏که خودم ازمجتهدی داشتم اشاره کنم. از خودگذشتگی مجتهدی در اداره البرز آن چنان بود که حتی می‏شد گفت او عاشق البرز بود. او در اداره مدرسه بسیار سخت‏کوش بود و به موفقیت‏های آن در هر زمینه‏ای ‏به خود می‏بالید، فقط موفقیت مدرسه برایش مهم بود، حال در هر زمینه‏ای ‏که می‏خواست باشد برای مثال، تیم فوتبال مدرسه در آن زمان آن قدر قوی بود که با تیم‏های بسیار قدرتمند دانشکده افسری و دانشگاه تهران رقابتی تنگاتنگ داشت و آنها را شکست می‏داد. اما چه خوب است به این مطلب نیز اشاره کنم که مجتهدی میل شدیدی به اجرای مسابقات برتر علمی و فکری داشت و در این زمینه ما را هم تنبیه وهم تشویق می‏کرد. در این زمینه مایلم که خاطره‏ای ‏از خودم را برایتان بیان کنم. زمانی که من در البرز بودم، دانش‏آموزان در رشته‏های ریاضی، طبیعی و ادبی در سال‏های چهارم وششم ‏به تحصیل مشغول بودند. نه تنها این سه رشته تحصیلی در هر مدرسه‏ای ‏با هم ارائه نمی‏شد، بلکه خود البرز هم در رشته ادبی ‏فاقد متخصص در این رشته بود. علت آن در درجه اول این بود که کمتر به آن توجه می‏شد، اما علت اصلی این بود که خود مجتهدی با این رشته میانه‏ای ‏نداشت و برای آن ارزش چندانی قائل نمی‏شد. البته آن هم پایه و اساس معقولی نداشت و من سال‏ها پس از فارغ التحصیلی از البرز، مجتهدی به رفع این معضل برآمد و تا حدی خود را اصلاح نمود. من به انتخاب خودم در رشته طبیعی دیپلمه شدم ولی همیشه حسی از درون مرا به سوی ادبیات و تاریخ می‏کشاند و همین هم سرانجام باعث شد تا ‏این رسالت روشنفکرانه را در پیش گیرم. وقتی که در سال ششم بودم دوستانم تشویقم کردند تا در یک مسابقه ادبی تلویزیونی که مختص به فارغ‏التحصیلان ادبیات و تاریخ بود شرکت کنم. تهیه‏کننده‏برنامه با اکراه به من اجازه داد تا در این مسابقه شرکت کنم و من برنده شدم. روز بعد مجتهدی از من تقدیر و تشکر به عمل آورد. بدین صورت که معاونش، میراسدالله موسوی ماکویی به کلاس ما آمد و با صدای بلند نامه رسمی پر از تعریف و تمجید مجتهدی را در حضور معلم و هم کلاسی‏هایم خواند و آن را به دستم داد. هنوز که هنوز است صدای یکی از دوستانم که به طعنه با صدای بلند فریاد زد «نامه را بزنید به دیوار» در گوشم هست.


من معتقدم که در آن زمان البرز تنها مدرسه‏ای ‏بود که انجمن اولیاء و مربیان داشت و به آن (انجمن خانه و مدرسه) می‏گفتند. این مجتهدی بود که این انجمن را فعال نگاه داشته بود و سعی می‏کرد که از نفوذ و ثروت اعضای مهم انجمن در جهت اهداف مدرسه استفاده کند. مجتهدی و تمام کارکنان و معلمین مدرسه درباره حضور در کلاس سختگیر بودند. اولین کاری که معلمان پس از ورود به کلاس انجام می‏دادند حضور و غیاب بود، یا به سبک آمریکایی خواندن لیست حضور و غیاب بود.


حضور و غیاب در تمام مدارس دیگر الزامی بود، گرچه من نمی‏دانم که تا چه حد در آن مدارس اجرا می‏گردید. با این وجود، در البرز هر ساعت غیبت از کلاس گزارش می‏شد و دانش‏آموز غایب به دفتر آمده و باید علت غیبت خود را توضیح می‏داد. در ادامه، فردای روزغیبت بدون فوت وقت نامه‏ای ‏توسط نامه‏رسان مدرسه به درب منزل دانش‏آموز غایب برده می‏شد و بدین صورت او خودش حضور نداشت که نامه را در دریافت کرده و بتواند قضیه را از چشم والدینش مخفی کند. یک ساعت غیبت غیر موجه کسر یک نمره از بیست نمره انضباط را در بر داشت. بنابراین اگر دانش‏آموز درکلاسی 4 جلسه غیبت غیرموجه داشت، نمره انضباط آن ثلث او صفر می‏شد. اما به ندرت کار به اینجا می‏رسید و چنین اتفاقی نمی‏افتاد. مجتهدی وکادر علمی اش آن قدر در مورد حضور و غیاب سختگیر بودند که هر گونه غیبت مستمر، سریع در انجمن خانه و مدرسه مطرح و اگر به طور رضایت‏بخشی حل نمی‏شد، به اخراج دانش‏آموز منجر می‏گشت.


به زودی بیرونی‏ها از این اوضاع و احوال نهایت استفاده را بردند. تا پایان دوره تحصیلاتم در البرز، مدرسه گران‏قیمت و متوسطی در نزدیکی البرز تأسیس شد که تمام محصلین البرز را که به خاطر مسائل درسی و انضباطی ‏اخراج شده بودند ثبت نام می‏کرد و آنها مایل بودند که با دوستان البرزی خود رابطه صمیمی خود را حفظ کنند و در ادامه دو مدرسه مطرح دخترانه نیز به فاصله کمی از البرز در طرفین آن افتتاح شدند.
به طور طبیعی بین دانش‏آموزان و مدیرشان و حتی بین معلمین و مجتهدی، هماهنگی صد در صد کاملی وجود نداشت. مجتهدی مورد احترام همه بود ولی همه او را دوست نداشتند. به خاطررویکرد منضبطانه شدید و دید ساده‏انگارانه درست یا غلط مجتهدی نسبت به همه چیز، باعث انتقادات گاه علنی و گاه مخفیانه نسبت او به می‏شد. برخی آن را به غرور او نسبت می‏دادند، اما بیشتر می‏شد آن را ناشی از بی‏تجربگی دانست که گاهی به برخورد با دانش‏آموزان و معلمین منجر می‏شد. به یاد دارم که یک بار جلال متینی معلم محترم و بسیار شریف ادبیات، نمی‏دانم با گفتار و یا کار مجتهدی به زحمت افتاد و بسیار ناراحت شد. موسوی، معاون مدیر و ‏یار همیشگی مجتهدی تلاش زیادی به عمل آورد تا بتواند آنها را با هم آشتی دهد. مجتهدی برای این که غیرمستقیم از او عذرخواهی کند به متینی گفت: «فقط سوء تفاهم شد» و متینی در جواب گفت: «خیر، سوء فهم شد».


در چند مورد، من شاهد اعتصاب علیه تصمیمات ‏مجتهدی بودم. شدیدترین آن، داستان مننژیت بود. در آن ایام بیماری ‏ترسناک مننژیت درتهران بسیار فراگیر ‏شده بود و من نمی‏دانم که چرا مسئولین بهداشت اعلام کردند که فقط کودکان تا 15 سال در برابر این بیماری آسیب‏پذیر هستند. بر این اساس، وزارت فرهنگ دستور داد که تا سال سومی‏ها باید به منازل خود بروند و سال بالایی‏ها باید در کلاس‏های خود بمانند. این تصمیم عملی نبود و تقریباً تمام مدارس شهر تصمیم گرفتند که آن را اجرا نکنند. تقریباً همه بجز مجتهدی، چرا که از دید او دستور، دستور بود و از آنجایی که با موقعیت بسیار عالی البرز به خود می‏بالید، اصرار کرد که کلاس‏های سال بالایی باید برگزار شوند. دانش‏آموزان شورش کردند و شورش آن قدر گسترده شد که چند پنجره را شکستند. مجتهدی علیرغم ظاهرش فردی کاملاً حساس و زودرنج بود. او ناراحت شد و دستمال خود را از جیب درآورد و اشک‏هایش را که سرازیر شده بود، پاک کرد. همین کافی بود تا به اعتصاب پایان داده شود.


علیرغم چنین حوادث اتفاقی، تقریباً تمام دانش‏آموزان البرز پز مدرسه و مدیر خود را به سایرین می‏دادند و هنوز که هنوز است پس از سال‏ها فارغ‏التحصیلی جزو خاطرات بسیار عزیز آنان محسوب می‏شود. اکثریت کسانی که در زمان مدیریت مجتهدی در البرز تحصیل کرده بودند از آن دوران به عنوان یکی از بهترین دوران عمر خود یاد می‏کنند، درست شبیه دانش‏آموزان مسن‏تر از ما ‏که کالج زمان جردن را به یاد می‏آوردند و از آن به نیکی یاد می‏کردند. یک نکته قابل توجه درباره البرز آن بود که آن مدرسه برای مدت‏های طولانی توانست استانداردهای خود را ‏حفظ کند. من خودم از ایران به عنوان یک جامعه کوتاه مدت یاد کرده‏ام، جامعه‏ای ‏که تقریباً همه چیز در آن یک عمر کوتاه مدت داشته و رو به زوال است و یا از مد می‏افتد و یا کاملاً محو و نابود می‏شود و جای خود را به یک پدیده نوظهور دیگر می‏دهد. درست مثل یک ساختمان محکمی که کلنگی شناخته شده و آماده تخریب می‏شود و یا یک شخصی که امسال تاجر است، سال دیگر وزیر می‏شود و دو سال بعد یک زندانی، ولی البرز تا زمانی که مجتهدی مدیر آن بود ‏دچار چنین مشکلاتی نبود. به ویژه، مدرسه آبرومند «هدف»که در دوران تحصیل من با سرمایه خصوصی به راه افتاد و جایگزین قابل قبولی هم برای البرز شد، اما باز نتوانست به طور کامل به شهرت و اعتبار البرز برسد. مدرسه «هدف» دانش‏آموزانی را که یا نمی‏توانستند و یا نمی‏خواستند در البرز درس بخوانند جذب خود می‏کرد و با ماهیت موقتی بودن جامعه (همان کوتاه بودن) معتقدم که توانست بر البرزی که مجتهدی دیگر مدیرش نبود فائق آید و از آن جلو بزند. همان طور که خیلی از شماها نیز می‏دانید مجتهدی رییس دانشگاه‏های شیراز و ملی و هم چنین رییس مؤسس دانشگاه آریامهر و مدیر پلی تکنیک تهران نیز شد. با این وجود او همیشه ارتباط خود را با البرز حفظ کرد و بلافاصله آن سمت‏ها ‏را رها کرد و مجدداً به البرز بازگشت. او در مصاحبه‏ای ‏در طرح تاریخ شفاهی ‏هاروارد اعلام کرد که ریاست بر البرز عزیزترین سمت در مقایسه با ریاست بر آن دانشگاه‏هایی بود که او در زندگی خود بر عهده گرفته بود. من همچنین باید به تعدادی از لطیفه‏هایی که پشت سر مجتهدی گفته می‏شد اشاره کنم که بیشتر ماهیتی دوستانه داشتند تا مغرضانه: در اواسط دهه 50 میلادی خمیرریش تازه به ایران آمده بود. بنابر یکی از آن لطیفه‏ها، مجتهدی یک روز به داروخانه رفت و گفت: «آقا خمیردندان ریش داری؟» در آن زمان قبل از به نمایش درآمدن فیلم در سینماها، تصویری از شاه بر صفحه مقابل تماشاچیان ظاهر می‏شد و آنها موظف بودند که بایستند و سرود ملی ایران را بخوانند. در چنین لحظه‏ای ‏مجتهدی وارد تالار می‏شود و می‏بیند که همگان ایستاده‏اند و به همه می‏گوید: «بفرمایید، بفرمایید». چند دستفروش لیوان می‏فروختند و گاهی آن را از ته نشان می‏دادند. مجتهدی در ضمن قیمت ‏گرفتن یکی از آنها را بر می‏دارد و با تعجب می‏پرسد: «این که سرش بسته است» فروشنده خیلی راحت لیوان را بر می‏گرداند، و مجتهدی حتی بیشتر تعجب می‏کرد و می‏گفت: «این ته‏اش هم که سوراخه!»


البرز مؤسسه‏ای ‏بود که درآن آموزش و ورزش به شدت تشویق می‏شد. یک کتابخانه و همچنین آزمایشگاه‏های فیزیک و شیمی داشت. چند تیم فوتبال، والیبال، بسکتبال و همین طور زمین تنیس، سالن سرپوشیده و امکانات و زمین دو و میدانی هم داشت. فرهنگ، مشغله دیگر البرز بود که در این زمینه به خود می‏بالید.


سالن تئاتر جردن به سرسرای بزرگی باز می‏شد که نمایشگاه‏ها در آن برگزار می‏شد و در پشت آن آمفی تئاتری بود که برای نمایش و ارکستر و همین طور سخنرانی و جلسات مباحثه سِن بزرگی داشت و مورد استفاده قرار می‏گرفت. مجسمه نیم تنه‏ای ‏از دکتر جردن در سرسرای تالار وجودداشت. در آن زمان ما انجمن ادبی و فرهنگی فردوسی را دوباره به راه انداختیم که توسط خود دانش‏آموزان اداره می‏گردید که بنا به مناسباتی، مراسم فرهنگی و از جمله نمایش‏هایی را در تالار جردن اجرا می‏کرد. پیشتر از مجله البرز و کلاس‏های عکاسی که توسط خود دانش‏آموزان اداره می‏شد برایتان گفته بودم که این کلاسهای عکاسی برای خود تشکیلات مفصلی هم داشت.


از عواملی که باعث موفقیت البرز شدند، به میراث جردن، سخت‏کوشی مجتهدی، ترکیب و بافت دانش‏آموزان و امکانات آموزشی و ورزشی تاکنون اشاره کرده‏ام.
با این وجود، قبل از این که به موضوع معلمین البرز بپردازم باید به شخصی به نام عبدالله موسوی که قبلاً نامش رفت، بپردازم که معاون مجتهدی محسوب می‏شد و اغلب از او چه به شکل رسمی و غیررسمی هر گاه که راجع به البرز بحثی شده، صحبتی به میان نیامده است. او یک آذربایجانی، اهل ماکو بود که فارسی را با لهجه شیرین و غلیظ ترکی صحبت می‏کرد. موسوی فردی سخت‏کوش و مدیری لایق بود. به خاطر اخلاق تند و قاطعش هرگز از روابط خوب با معلمین و شاگردان بهره‏ای ‏نبرد. بر خلاف مجتهدی، او نه سرد بود و نه احساساتی، بلکه او قلق وادارکردن دیگران به کاری را که باید بدون دشمن‏تراشی انجام دهند، داشت. من لقب شاه‏فنر را به او داده بودم چرا که او نقش حیاتی میانجی بین دانش‏آموز و دانش‏آموز، معلم و معلم، معلم و دانش‏آموز و بالاتر از همه بین مجتهدی و هر چیزی بود که دردسر می‏شد و یا می‏خواست که به دردسر منجر شود. من حتی مایلم بگویم که برخی از موفقیت‏های مجتهدی در اداره البرز به خاطرحمایت‏های تحسین‏برانگیز موسوی از او بود. در این مورد هم می‏توانم خاطرات فراوانی برایتان نقل کنم، اما فقط معدودی از آنها را ذکر می‏کنم. یک بار یکی از دوستانم که در کلاس دیگری بود از معلم فارسی‏اش که به او در درس انشاء نمره کمی داده بود و با عصبانیت درخواست او مبنی بر اضافه نمره را رد کرده بود، ناراحت و شاکی بود. من قضیه را به موسوی گفتم و او گفت که مسئله را پیگیری می‏کند. روز بعد، مرا صدا زد و گفت قضیه را با معلم مطرح کرده و معلم به او گفته دانش‏آموزی که بسیار پررو تشریف داشته از او خواسته برای ورقه سفید در درس انشاء به او نمره بدهد. بنابراین موسوی به او گفته که به نظر او دوست من در این زمینه هیچ حقی ندارد. آنچه که در این مورد برایم بسیار خاطره شد لحن بسیار جالب و طرز بیان موسوی بود که وقتی که می‏خواست گفته معلم را برایم نقل کند با لهجه غلیظ ترکی خود گفت که دوست من به معلم اش گفته بوده: «به سفیدش نمره می‏دی، به سیاهش نمره می‏دی، به چه چیزی نمره می‏دی؟»


یکی از دوستانم، پرهام آشتیانی که او را پپر صدا می‏زدیم، ژیمناستیک کار و کوه نورد بود. یک روز وادارش کردیم که مهارت‏های کوه نوردی خود را نشانمان دهد. او هم به انتهای کلاس رفت و جلوی دیوار ایستاد و بسرعت با حرکتی پرشی سقف کلاس را لمس کرد. در نتیجه، کفش‏هایش رد پایی از او بر روی سقف سفید بر جای گذاشتند. موسوی به محض خبر دارشدن از این قضییه توسط عین‏الله دربان، بسیار متعجب شد و با صدای بلند گفت: «هی آشتیانی، آنها تو را پپر یا هر چیز دیگری که صدا می‏کنند، به من بگو که چطوری از روی زمین توانستی بر روی سقف با کفش‏هایت جا بگذاری؟» خنده دارترین قسمت آن زمانی بود که او آشتیانی را صدا زد و گفت: «آهای آشتیانی، پپر می‏جن، چی می‏جن.» محمد زارع پرور، یک عضو دوآتشه حزب کوچک پان- ایرانیست بود که علیرغم تلاش‏های مبارزاتی نتوانست حتی یک عضو در مدرسه به این حزب جذب کند. یک بار سر یک زنگ تفریح با عجله به کلاس برگشت و بر روی تخته سیاه با حروف درشت نوشت: «برای رها گشتن از ننگ تنها راه چاره جنگ است و جنگ است و جنگ.» عین الله به محض خبردارشدن خود را به کلاس رساند و گفت: «هی زارع پرور، برای رهایی از ننگ، آنچه که شما باید انجام دهید درس است و درس و درس.» مجدداً آنچه که مرا به وجد آورد و برایم خاطره شد گفته‏های موسوی بود که: «آهای زارع پرور، برای رها جشتن از از نام و ننج / تنها راه چاره درس است و درس است و درس.»


نمی توانم مطلب کوتاه مربوط به موسوی را بدون این که برایتان توضیح دهم که چگونه به ما در هر ثلث نمره انضباط می‏داد، تمام کنم. او سر کلاس می‏آمد و از ما می‏خواست که بایستیم و سپس تمام بی انضباطی‏های مان را در طول ثلث به یادمان می‏آورد و مرتب آن را از نمره بیست کم می‏کرد. حال چه نمره‏ای ‏به ما می‏داد اصلاً مهم نبود بلکه همگی منتظر چنین صحنه‏ای ‏بودیم و کلی از آن لذت می‏بردیم. برای مثال، او از یک دانش‏آموز می‏خواست که بلند شده و به او می‏گفت برای دو ساعت غیبت غیرموجه، دو نمره، برای غیبت ده ساعته موجه، یک نمره، برای دعوا و گلاویز شدن با هم و فلان و فلان کار مثلاً سه نمره و غیره تا می‏رسید به نمره نهایی و می‏گفت، دوازده. صحت و عمق اطلاعاتش در مورد رفتار درست و نادرست ما دانش‏آموزان حیرت‏آور بود و آنچه که بیشتر از همه باعث حیرت ما می‏شد، رفتارش با تعدادی ازدانش‏آموزان شیطان بود. در این مورد دو خاطره برایتان خواهم گفت. اول اجازه دهید این توضیح را بدهم که برخی از دانش‏آموزان عادت داشتند که در وقت طولانی ناهار به خارج از مدرسه رفته و با دختران مدرسه‏های انوشیروان دادگر و نوربخش که در فاصله کمی از مدرسه ما قرار داشتند و در آن ساعت در رفت و آمد بودند ارتباط برقرار کرده تا با هم دوست شوند؛ مسئله‏ای ‏که اصلاً خوشایند اولیای مدرسه نبود و آن را نمی‏پسندیدند. برای نمره انضباط دانش‏آموزانی که وسط روز در آنجا می‏ایستادند، موسوی می‏گفت: بابت ایستادن بین‏الگُطبین، سه نمره.» دانش‏آموزان گاهی عین‏الله، دربان مدرسه، مرد دوست داشتنی و اهل خنده را هم مسخره می‏کردند. بنابراین در مواردی برای دادن نمره انضباط، موسوی می‏گفت : «بابت شوخی با عین‏الله، دو نمره.» حالا اجازه دهید تا به موضوع معلمانمان بپردازم. تعدادی از معلمان البرز نظیر دکتر گلشن ابراهیمی، معلم بسیار توانای ادبیات فارسی، استاد دانشگاه تهران بود. بسیاری از اساتید مشهور دانشگاه نظیر دکتر مهدی حمیدی، شاعر برجسته معاصر، قبل از زمان تحصیل ما، معلم البرز بودند. تعدادی از معلمان ما جزو برترین اساتید و متخصصین برجسته در زمینه آموزش و پرورش گردیدند. دکتر جلال متینی، معلم ادبیات فارسی بودکه بعدها استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و بعد هم رییس دانشگاه مشهد شد و اکنون در واشنگتن بسر می‏برد و فصلنامه وزین ادبی ایرانشهر را به چاپ می‏رساند. دکتر مهدی محقق که ‏به ما عربی درس می‏داد، بعدها در دانشگاه‏های تهران و لندن و مک گیل به تدریس مشغول شد و هم اکنون در 80 سالگی، رییس انجمن معتبر میراث فرهنگی است. مرحوم عیسی شهابی که مدرک خود را از دانشگاه آلمان گرفت به ما شیمی درس می‏داد، اما بعدها دکترای خود در رشته ادبیات آلمانی را از دانشگاهی در آلمان گرفت و وابسته فرهنگی ایران در آلمان شد و پس از بازگشت به ایران در دانشگاه تهران ‏مشغول به تدریس شد.

ادامه دارد...

هما کاتوزیان

ترجمه: علی‏محمد آزاده

منبع:


Katouzian, Homa, “Alborz and its Teachers”, Iranian Studies, volume 44, number 5, September 2011.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

10 آذر 1393
رضا مردانی
خاطرات بسیار جالبی بود. امید که بخش های دیگر منتشر شود. از مترجم و سردبیر به خاطر انتخاب این مطلب تشکر می کنم.

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.