هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 143    |    27 آذر 1392

   


 



گفتگو با معلمم

صفحه نخست شماره 143

اشاره: 26 مهر ماه 1343 اولین مدرسه نابینایان ایران به نام آموزشگاه نابینایان رضا پهلوی که امروز آن را شهید محبی می‏نامند کار خود را آغاز نمود. پس از 49 سال در جمعه 26 مهر ماه 92 جمعی از نابینایان فارغ‏التحصیل آن دوران به همراه فرزند دکتر سیدحسن علوی، بنیانگذار این مدرسه و آقای احمد مسجدجامعی رئیس فعلی شورای شهر تهران و مهندس محسن‏هاشمی فرزند آیت‏الله‏هاشمی رفسنجانی و آقای اصغر نهاوندیان برادر رئیس دفتر رئیس جمهور برگزار گردید. در این جا بخش‏هایی از خاطرات آقای یدالله ستوده از اولین دانش آموزان آن آموزشگاه و همچنین معلم بازنشسته فعلی آنجا آورده می‏شود تا نگاهی گذرا به وضعیت تحصیلی معلولان بینایی در آن دوره داشته باشیم. امیدوارم این سلسله گفتگوها با نسل‏های نخستین این آموزشگاه را در آینده نیز ارائه دهم.

س: آقای ستوده شما از کجا با این مدرسه آشنا شدید؟

پدرم از فردی شنیده بود که مدرسه‏ای برای نابینایان در حال ساخت است که پس از پرس و جو گفتند بعد از اتمام ساخت مدرسه برای ثبت نام به شما خبر می‏دهیم.


قبل از ساخت این مدرسه در سال 1338 آقای علوی به بازدید مدرسه دولتی واقع در خیابان ری رفتند. با مشاهده وضع نابسامان بابینایان در آنجا تصمیم به ساخت مدرسه برای نابینایان گرفتند.
ابتدا زمینی واقع در سرخه حصار را در نظر گرفتند که در سینماها قبل از شروع فیلم با اعلام شماره حساب مردم را برای کمک به ساخت مدرسه تشویق می‏کردند اما این اقدام به جایی نرسید و سال 1339 فکر ساخت مدرسه در آن مکان از ذهن‏ها پاک شد.
در همان سال با فوت مسئول مدرسه دولتی، آقای وزیرتبار آن مدرسه منحل شد. حدود سال 1340 چند تن از اقوام آقای علوی زمین خود را جهت ساخت مدرسه نابینایان در اختیار ایشان قرار دادند.
 در حقیقت کلنگ این مدرسه سال 1340 توسط آقای حسین علا زده شد. در آن سال دکتر علوی آقایان بقایی و مینایی را به انگلستان فرستاد. همچنین دو خانم را برای آموزش به اصفهان فرستاد که اسم یکی از آنها خانم وحیدی بود. اسم خانم دیگر خاطرم نیست اما یادم هست که به تهران برنگشت و در همان اصفهان ازدواج کرد.

بعد از سه سال و با تلاش‏های بسیار آقای دکتر علوی، در اردیبهشت 1343 مدرسه یک ماه به صورت موقت کار کرد و از 27 مهر 1343 به طور رسمی و در سه بخش شبانه روزی، کارگاه و دانش آموزی آغاز به کار نمود. شروع مدرسه با آقایان مینایی، بقایی و خانم وحیدی بود که در حال حاضر به رحمت خدا رفته‏اند.


در مدرسه چاهی با 170 متر عمق وجود داشت که از آبش استفاده می‏شد.
من دوم آبان ماه 43 در سن 14 سالگی وارد این مدرسه شدم. سال اول دو کلاس، سال دوم دو کلاس یعنی در دو سال چهار کلاس خواندم بعد هم دیپلم گرفتم و به دانشگاه رفتم.
در ابتدای کار آموزش و پرورش به دلیل سن بالای دانش آموزان، این مدرسه را قبول نداشت تا اینکه در سال 1347 خانم دکتر فرخ رو پارسا از آشنایان دکتر علوی وزیر آموزش پرورش شد. در همان سال تربیت معلم کودکان استثنایی شروع به کار کرد.


البته این طور که من شنیدم بریل از سال 1299 وارد ایران شد. ابتدا در تبریز و بعد از آن در اصفهان توسط شخصی به نام کابلی کار می‏شد که اشرف پهلوی حدود سال 29 در سفری به اصفهان و آشنایی با کابلی، او را به تهران دعوت کرد. آقای کابلی هم در وزارت کشاورزی کار می‏کرد و هم در مدرسه نابینایان درس می‏داد.
حدود سال 1338 خط بریل بین المللی شد که جای حروف به جز چهار حرف پ، گ، چ، ژ با عربی مشترک بود.

 

س: آقای علوی زمین مدرسه را از خانواده مهدوی گرفت شما در این رابطه مطلبی به خاطر دارید؟

ج: آقایان مهدوی از افراد هیات مدیره بودند که زمینی را وقف کردند و در مقابل خواستند که موارد استفاده زمین فقط برای نابینایان باشد و به طور ملی خصوصی هم باشد یعنی مالکیت شخصی داشته باشد اما متاسفانه بعد از انقلاب با مشکلاتی مواجه شد.

س: سرنوشت آقای محمدی چه شد؟

ج: تابستان قبل از شروع به کار مدرسه آقای دکتر علوی رئیس بخش چشم بیمارستان امیر اعلم بودند و در اتاقی انتهای بخش چشم امکاناتی برای آموزش گذاشتند که خانم رحیمی نیز همکاری‏هایی داشتند. آقای محمدی نیز به آنجا رفت و آمد داشتند.
بعد از افتتاح مدرسه افرادی که در مدرسه روزانه بودند برای رفت و آمد از سرویس مدرسه، یکی از اتوبوس‏های کن، استفاده می‏کردند، که هم اسم شوفر و هم شاگرد شوفر هر دو حسین بود. هر روز صبح دانش آموزان را از روبروی دانشگاه تهران سوار و در مدرسه پیاده می‏کرد بعد از ظهرهم از مدرسه به سمت دانشگاه تهران می‏برد. ماشین‏هایی هم 7 ساعت یک بار از کن به میدان رشدیه و بالعکس رفت و آمد داشتند.

س: در حال حاضر میدان رشدیه کجاست؟ بزرگراه یادگار امام؟

ج: بله

س: از همدوره‏ای‏ها چیزی یادتان هست؟
ج: در زمان ورود من به مدرسه حدود پانزده نفر بودیم.

س: اسمشان یادتان هست؟
ج: نه اسمشان یادم نیست. در آن زمان مدرسه 3 ساختمان داشت ساختمان ابتدایی که به آن آموزشگاه می‏گفتند. ساختمان ناهار خوری و خوابگاه که ظرفیت 72 نفر را داشت.
دیگر ساختمان‏ها به مرور زمان و با تلاش آقای علوی به تدریج ساخته شد. بعد از چند سال بودجه‏ای از مجلس گرفته شد که البته همه اموال به نام استثنائی شد که کار درستی نبود چرا که خیلی از افراد به نابینایان کمک کردند اما همه به اسم کودکان استثنائی شد.

س: از سال اول مدرسه چه خاطره‏ای دارید؟
ج: روز اول ساعت نه صبح با ماشین کن با مادر و دایی وارد مدرسه شدیم آقای بقایی ساختمان‏های مدرسه را به ما نشان داد. بعد از آن به کلاس درس رفتم. اولین کسی که دست مرا روی خط گذاشت آقای مینایی بود که گفتم ابل مثل بالا مثل بازار .... اولین درسم بود و بعد هم دیگر به ما کتاب و لوح حساب دادند. در آن زمان مجبور بودیم که خودمان برای خودمان کتاب بنویسیم. معلم می‏گفت و ما هم می‏نوشتیم و با ضبط‏های بزرگ و سختی‏های مخصوص به آن دوران درس خواندیم.

س: از هیات مدیره بجز آقایان مهدوی و علوی دیگر چه کسانی را یادتان هست؟
ج: آقای مینایی و یکی دو نفر دیگر که نامشان یادم نیست اما از دوستان دکتر علوی بودند. دکتر علوی با استفاده از نفوذ شغلی‏اش توانست مدرسه را برپا کند.

س: این خوابگاه 75 نفره سال 43 هفتاد و پنج نابینا داشت؟
ج: نه تا آخر سال 1344 ظرفیت تکمیل شد. سال اول طبقه اول و در سال دوم طبقه دوم پر شد و به مرور زمان دانش آموزان 16 سال به بالا را روزانه ثبت نام می‏کردند. بعد از مدتی مکانی را برای دخترها اجاره کردند که حدود سال 46 تا 59 ساختمان‏هایی را ساختند.

س: چند تا از این پانزده همدوره‏ای شما آقای ستوده شدند؟ راه به دانشگاه پیدا کردند؟
ج: آقایان علی اصغر واقفی، سعید طالقانی، محمود رضایی.

س: شما با هم وارد مدرسه شدید همکلاس بودید؟
ج: بله

س: تقریبا هر چهارنفر شما موفق هستید.
ج: بله آقای علی اصغر واثقی که فوق لیسانس حقوق دارد آقای طالقانی هم لیسانس حقوق و آقای رضایی هم که چند لیسانس دارد من هم شغلم و کارم ادبیات فارسی است.
س: شما می‏دانستید که مدرسه تحت لیسانس لاینز Lions در حال کار بوده‏؟
ج: بله خانم‏هایی از باشگاه لاینز به مدرسه رفت و آمد داشتند.
متاسفانه حدود سال 47 دکتر خزائی هفته اول آذر را به نام هفته نابینایان ثبت کرد اما با بحث و گلایه‏ها روز 23 مهر برای نابینایان در نظر گرفته شد.

س: چرا این روز را انتخاب کردند‏؟
ج: این روز با روز نابینا در ‏آمریکا یکی بود. در ‏آمریکا دو برادر برای بهبود وضع نابینایان بسیار تلاش کردند و این روز را در مجلس ‏آمریکا به تصویب رساندند.

س: شما این مطلب را از جایی خواندید؟
ج: بله در مجله انگلیسی خواندم، این مجله ماهیانه برایم می‏آمد اما از سال 61 به بعد به دلیل هزینه سنگینی که برایم داشت، عطای آن را به لقایش بخشیدم.

س: با فوت رئیس لاینز ایران، مرحوم حسین علا حدود سال 43 مسئولیت او به گردن رئیس مجلس سنا شریف امامی افتاد. ایشان چندین بار به بازدید مدرسه می‏آمد شما از رفت و آمد ایشان مطلع بودید‏؟
ج: بله به کلاس‏ها سر می‏زد اما بیشتر اوقات به دفتر مدرسه می‏رفت اما به طور دقیق نمی‏دانم به چه دلیل می‏آمد.

س: یکی از اختلافات دکتر علوی با خیرین مدرسه بر سر چاه مدرسه بود که خیرین اعتقاد داشتند زمین به آب نمی‏رسد اما یکی از اقوام بوشهری دکتر علوی با حفاری حدود 110 متر به آب رسید.
ج: بله بر خلاف انتظار خیرین و با وجود سختی‏های بسیار این کار انجام شد. در آن زمان امکانات مدرسه بسیار ضعیف بود بعد از 3 سال با زحمات بسیار دکتر علوی، مدرسه صاحب تلفن شد.
دکتر علوی واقعا برای پیشرفت نابینایان تلاش کرد، بارها و بارها ساعت 6 صبح ایشان را در حیاط مدرسه دیدم.
روزی به اتفاق آقایان مینایی و بقایی در حیاط مدرسه ایشان را دیدم. به من گفت: «می‏خواهی چه کاره شوی؟» گفتم: «دوست دارم موسیقی کار کنم.» همان لحظه سفارش کرد که آقای احمدزاده نامی برای آموزش موسیقی به مدرسه بیاید.
در همان دوران در کارگاه مدرسه بزرگسالان بی‏سواد صبح‏ها مشغول حصیربافی، نجاری، قالیبافی و .... و بعد از ظهرها درس می‏خواندند.

س: در نشریه لاینز آمده که فرح شهربانو سالی 3-4 مرتبه به آموزگاه می‏آمد شما در این خصوص خاطره‏ای دارید؟
ج: من فرح را همراه با شاه فقط 9 آبان سال 43 هنگام افتتاح مدرسه دیدم. دکتر علوی اسم مدرسه را به دلیل ایجاد بعضی معافیت‏ها رضا پهلوی گذاشت. همچنین افتتاح مدرسه همزمان با تولد ولیعهد صورت گرفت.
ساخت مدرسه فروردین 43 به پایان رسید، از فروردین تا مهر وسایل و تجهیزات مورد نیاز مدرسه، ژنراتور، میز صندلی تک نفره، لوازم ناهارخوری و خوابگاه و ... را تامین کردند.

س: در مدارک لاینز آمده که ولیعهد هم به مدرسه آمده، درست است؟
ج: گاهی اوقات تحت‏الحفظ می‏آمد. سال 48-49 در مراسمی چند نفر کیکی به نام کیک تولد ولیعهد آوردند که تقریباً ده طبقه بود خود ولیعهد هم حضور داشت.

س: از آقای مینایی به عنوان رئیس آموزشگاه چه خاطراتی دارید؟
ج: آقای مینایی رفتار بدی نداشت. هیچ آزار و اذیتی برای کسی نداشت. گاهی اوقات تا ساعت شش و هفت در مدرسه می‏ماند اما ظرفیت ایشان خیلی بالاتر از آن بود که کار کرد.
سال 47 بورس به او دادند. تمام دنیا را گشت. در هلال احمر نماینده صلیب سرخ شد. روزی به او گفتم: «این کار شما را خیلی‏ها می‏توانند انجام دهند، چرا شما این کار را می‏کنی؟» گفت: «برای این که به ما نمی‏رسند یعنی پول بیشتری از مدرسه طلب می‏کرد.» نمی‏دانم چقدر می‏خواست که به او ندادند محل خدمت خودش را از آموزش و پرورش به صلیب سرخ انتقال داد.
آقای بقایی هم معلم خوبی بود ولی قدم موثری بر نداشت.
دکتر علوی امکانات زیادی به وجود آورد ولی آنها به نفع خودشان استفاده کردند.
 من ممکن است کاری را خیلی خوب انجام دهم ولی شما تشخیص می‏دهی که به اندازه ظرفیت خودم انجام ندادم.
همین کم کاری‏ها باعث شد تا بعد از انقلاب نابینا‏ها ضربه خوردند. اگر درست کار می‏کردند بعد از انقلاب بچه‏های مدرسه روی پای خودشان می‏ایستادند. من همیشه دلم برای همین می‏سوزد! حقیقت باید مشخص شود!
همین جریان‏ها باعث شد که سال 52 تعدادی از دانش آموزان مدرسه شورش کنند. فردی را به نام دکتر مصباح درانی آوردند. خانم فلاحی مدیر مدرسه و چند تن از معلم‏هایی که به اصطلاح با مینایی بودند عرصه را برای آقای مصباح تنگ کردند. بعد از او آقای دکتر علوی فردی از اقوام آقای مینایی به نام آقای کریمیان را آورد که با خانم بدیعی مشکلاتی برای آموزشگاه بوجود آوردند و آن خانم هم مریض شد و رفت.

 

س: مسئله مهم دیگر آمدن ماشین پرکینز Perkins Brailler به ایران است این هم برای خودش داستان‏هایی داشت!
ج: یکی دو ماشین پرکینز در مدرسه دولتی ری وجود داشت. نمی‏دانم در اصفهان داشتند یا نه، ولی مدرسه ما که افتتاح شد ماشین پرکینز را 150 دلار (دلاری 7 تومان) از ‏آمریکا خریداری کردند حال آن که پول آن را چه کسی داد و به چه صورتی خریداری کردند نمی‏دانم.
به نابینایان در لندن به یک سوم قیمت می‏فروختند، دو سوم آن را دولت می‏داد ولی به ما ندادند یعنی سازمان ملی رفاه نابینایان به همان قیمت در سال 54 خریدند.

س: آقای دکتر علوی در جهت توسعه فضای مطلوب برای بچه‏های نابینا گفتند که من خودم با پزشک‏ها روزهای تعطیل قرار می‏گذاشتیم باغچه را بیل بزنیم که جامعه پزشکی ارتباطش با این مجموعه قطع نشود این را دیده بودید؟
ج: بله من دیده بودم البته نمی‏دانم میوه آن درخت‏ها را چه کسی می‏خورد، ممکن است که بعضی نیمه نابیناها می‏خوردند ولی به طور مستقیم این طور نبود که مثلا این انجیر‏ها را بکنند و به نابیناها بدهند.
به هر حال مجموعه شادی بود. خانم‏هایی که برای بازدید به آنجا می‏آمدند شاید در ابتدا گریه می‏کردند اما با دیدن شور و هیجان دانش آموزان در حیاط مدرسه نابینا بودن آنها را فراموش می‏کرندند.
تابستان‏ها با هماهنگی و مدیریت آقای مینایی اردو می‏رفتیم. رامسر، دریا، استخر و ...
در اردوی رامسر چادر زدیم که هنگام باران چوب زیر چادر قرار می‏دادیم تا آب باران وارد چادر نشود.

س: شما به چند اردو رفتید؟
ج: من سه مرتبه رفتم. به دلیل فاصله زیاد بین منزلمان و مدرسه، تابستان‏ها خیلی به مدرسه نمی‏رفتم.

س: هنگام ورود شما به مدرسه آشپزخانه برقرار بود؟
ج: بله، علاوه بر آشپزخانه لباس شویی هم وجود داشت که هفته‏ای یک بار ملحفه و لباس‏های ما را تحویل گرفته و لباس و ملحفه تمیز به ما می‏دادند. خانم وحیدی هر روز صبح خمیر دندان روی مسواک همه دانش آموزان می‏گذاشت و نظارت می‏کرد که همه حتما مسواک بزنند.

س: در حال حاضر از نیروهای قدیمی فعال در سال 43 کسی زنده نیست؟
ج: از آن زمان می‏توان آقایان داوود مینایی و قاسم مهرعلیزاده را نام برد. آقای مهرعلیزاده معلم ناشنوایان بود نمی‏دانم از کجا خط نابینایی را یاد گرفت و به مدرسه ما منتقل شد. از مدرسه ما به خزائلی و از آنجا رئیس رادیو تلویزیون مشهد شد.

س: چه سالی از مدرسه فارغ التحصیل شدید؟
ج: سال 53 بعد از فارغ‏التحصیلی به تربیت معلم رفتم و سال 54 برای تدریس به مدرسه برگشتم.

س: همکارهای نابینا هم داشتید؟
ج: بله آقایان سهبان، حیدریان، محمدی و نخجوان بودند که البته من دوره دیده بودم اما آنها بدون دوره استخدام شدند.
آقای سهبان مدرسه عادی درس خوانده بود، آقای محمدی هفته‏ای 36 ساعت درس می‏داد و من به علت عضویت در انجمن ‏آمریکا و مهارت در زبان انگلیسی با دستگاه پرکینز کتاب زبان می‏نوشتم و با ترموفرم چاپ می‏کردند. آقای حیدریان هم در زبان عربی مهارت داشتند.
اولین ترموفرم سال 46 با کمک آقای مصباح‏زاده وارد شد.

س: در مورد سازمان رفاه نابینایان چه می‏دانید؟ آقای دکتر علوی در آن نقشی داشت؟
ج: بیشتر دکتر ضرابی و خزائی فعالیت داشتند. این سازمان سال 1349 تاسیس شد.

س: آقای دکتر علوی صحبت‏هایی در مورد توزیع کتاب‏های توده‏ای در میان بچه‏های مدرسه داشت شما در این مورد چیزی به خاطر دارید؟
ج: من کتابی ندیدم فقط می‏دانم که سال 52 مشکلاتی پیش آمد که ساواک وارد مدرسه شد و بچه‏ها را کتک زدند.

س: برای چه مسئله‏ای ساواک به مدرسه آمد؟
ج: می‏گفتند که مسئول شب یک نفر را کتک زده، بچه‏ها شورش کردند. مسئله امنیتی شد و پدر یکی از بجه‏ها به نام شرفی یا امیرشرفی موضوع را دنبال نمود. آقایی به نام تبریزی مسئول منطقه غرب تهران نیز به مدرسه رفت و آمد داشت.

 


س: سال 58 جریان‏هایی منجر به مخالفت با دکتر علوی شد و دکتر دلش از بچه‏های آموزشگاه شکست و ناراحت شد و موجب تغییر نام آموزشگاه شد آقای علوی انتخاب اسم محبی را غلط می‏دانست و می‏گفت یا باید رضا پهلوی باشد یا خود دکتر حسن علوی باشد که کار کرده است شما در این باره چه به یاد دارید؟
ج: بعد از پیروزی انقلاب دکتر علوی طی یک تلگراف مدرسه را به کمیته انقلاب واگذار کرد.

س: تلگراف در حال حاضر موجود هست؟
ج: باید موجود باشد آن را برای ما خواندند.

س: چه کسی برای شما خواند؟
ج: آقای بقایی خواند.

س: شما بعد از انقلاب آقای علوی را دیدید؟
ج: نه ندیدم، البته ایشان خارج از مدرسه و دورادور فعالیت داشتند. حدود سال 59 مدرسه دستخوش برخی حوادث شد و با باز شدن پای کمیته و دادگاه انقلاب به مدرسه دانش آموزان مدرسه شلاق خوردند.

س: آقای علوی سفرای خارجی را هر چند وقت یک بار به مدرسه می‏آورد در این رابطه خاطره‏ای دارید؟
ج: بله، ایشان با این کار مدرسه را به بسیاری از کشورها معرفی و از انزوا در آورد. بیشتر افراد ‏آمریکایی با مترجم به مدرسه می‏آمدند که کمک‏های مالی بسیاری به مدرسه داشتند. ماشین‏های پرکینز و چاپ از همین راه تامین شد.

س: آقای علوی گفتند مبلغ ساخت مدرسه راهنمایی دبیرستان را از فرح گرفته و خود فرح زمان افتتاح حضور داشت، درست است؟
ج: بله بعد از ساخت ساختمان فرح را به مدرسه آورد و اسم ساختمان را هم کورش گذاشتند. در آن زمان معمولا هزینه‏های ساخت مدرسه را مستفیم از خود دربار می‏گرفت و از دولت چیزی نگرفتند تا اینکه کد بودجه 47 را گرفت.
سال 69 آقای افروز کد بودجه را به هم زد و اموال را به نام کودکان استثنائی تغییر داد.

س: خانم پری زنگنه را در مدرسه می‏دیدید؟
ج: بله ایشان یک کتابی هم به نام «در آن سوی تاریکی» در مورد خودش و نابیناها نوشته است. کمک زیادی به مدرسه داشت. یادم می‏اید که یک بار تعداد زیادی ضبط صوت برای بچه‏ها آورد.

س: البته خیلی مطلب زیادی در مورد آموزشگاه در کتابش نیاورده است؟
ج: بله، حدود 5 جلد از کتابش در مورد خودش است. تقریبا یک جلدش در مورد آموزش نابینایان است البته بعضی مطالبش هم حقیقت نداشت.

س: آخرین بار چه زمانی آقای دکتر علوی را دیدید؟
ج: سال 57 در دفتر مدرسه ایشان را دیدم. ایشان دورادور تا سال 62 مسائل مدرسه را تعقیب می‏کرد.

حسین روحانی صدر
کارشناس ارشد تاریخ دوره اسلامی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.