هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 133    |    3 مهر 1392

   


 

تبیین یا تحلیل در تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی


سفرنامه هیروشیما- بخش دوم


قدم زدن روی شب


نامه‌ای به «خانه کتاب»، برای «کتاب خاطره»


در جستجوی حقایق شهریور1320 مشهد (3)؛ توقف فعالیت‏های آموزشی و عمرانی


نقش عمان وسلطان قابوس در اصلاح روابط ايران و منطقه-4


تجربه آخر هفته تاریخ شفاهی، الهام‏بخش دیگر افراد در گردآوری خاطرات


همایش بین المللی «تصویر خانواده: رسانه، روایت، خاطره»


به دنبال یادگارهای قدیمی یک شهر


ماجرای ثبت مناجات حضرت علی (ع) اهداشده توسط پسر نخست وزیر رژیم شاه در کتابخانه مجلس


 



قدم زدن روی شب

صفحه نخست شماره 133

اهل جبهه، عملیات کربلای 2 را کربلای گیلانی‏ها قلمداد کرده‏اند. عملیات کربلای ۲ با رمز «یا ابا عبدالله الحسین(ع)» در ساعت 1 بامداد 10/6/1365 در منطقه عملیاتی حاج عمران آغاز شد. در این عملیات چندین لشگراز جمله لشگر قدس گیلان شرکت داشتند.

ماموریت اصلی لشگر قدس گیلان در این عملیات تصرف و تأمین ارتفاع وارس از اهداف کلیدی منطقه بود. لشگر قدس گیلان با ۴ گردان پیاده، یک گردان ادوات و یک گردان توپخانه به همراه سایر گردان‏های پشتیبانی (گردان کمیل، گردان میثم، گردان حمزه، گردان امام حسین (ع)، گردان ادوات، گردان توپخانه) در این عملیات شرکت کرد.

عملیات کربلای ۲ با اهداف انهدام نیروهای دشمن، تسلط بر ارتفاعات حساس منطقه و کمک و تداوم مبارزین مسلمان شمال عراق و تصرف مجدد ارتفاع مهم ۲۵۱۹ و شهید صدر و به وسعت منطقه عملیاتی ۵۰ کیلومتر مربع آغاز شد و در محور شمالی، ارتفاع شهید صدر تصرف شد، اما در محور جنوبی، هوشیاری و مقاومت دشمن موجب شد تا نیروهای خودی به عقب باز گردند و ارتفاع ۲۵۱۹ دردست دشمن باقی ماند.

لشگر قدس گیلان در این عملیات بزرگ ۱۹۴ شهید را به کشور ایران تقدیم نمود که بزرگانی از جمله سردار شهید قلی‏پور، شهید گلستانی، شهید محمدنژاد، شهید رضوانخواه و شهید قبادی در میان آنها به چشم‏ می‏خورند.

شاید آن زمان، هیچ کس متوجه آن نوجوان روستازاده گیلانی، «تقی حسین‏پور» نشده بود که در عملیات کربلای 2 تا آخرین فشنگ جنگید و دست آخر، اسیر نیروهای عراقی شد. اما امروز که سال‏های جنگ به پایان رسیده‏اند، او با انتشار خاطرات خود در کتاب «قدم زدن روی شب» به جنگ فراموشی‏ها رفته و خاطرات این عملیات بزرگ و سال‏های اسارت را زنده کرده است.

محمد یحیایی، تدوینگر کتاب درباره وجه تسمیه این کتاب‏ می‏گوید: «طبق ضوابط اردوگاه، اسرا هر روز ساعت هفت صبح از آسایشگاه خارج می‌شدند و ساعت پنج بعد از ظهر به داخل آسایشگاه می‌رفتند. به همین خاطر همیشه از دیدن آسمان شب و ستاره‌ها محروم بودند، از طرفی تقی حسین‌پور خیلی به پیاده‌روی در شب علاقه داشته است؛ به طوری که نقل می‌کرد: «شبی که مرا آزاد کردند احساس می‌کردم روی زمین نیستم و انگار روی شب دارم قدم می‌زنم».»

کتاب از پنج فصل تشکیل شده است: فصل آخر، شناورهای رنگی، توربین‏های بادی، فصل خون، اثیری و سیم‏هایی که دیگر خاردار نبودند.

نثر کتاب روایی است و در لابه لای آن سعی شده از توصیفات و تشبیهات زیبا استفاده شود. ما با قدم زدن روی شب، وارد نوعی فضای ادبی و داستانی‏ می‏شویم. حتی انتخاب عنوان «فصل آخر»، برای فصل آغازین و استفاده از فنون تعلیق در آن، جزئی از همین فضاست.

«فصل آخر» باب آشنایی با کلیت داستان زندگی تقی حسین پور است و اصل ماجرا با «فصل شناورهای رنگی» آغاز‏ می‏شود. در این فصل وارد مبارک آباد – روستایی در توابع پیر بازار رشت –‏ می‏شویم تا شاهد به دنیا آمدن و رشد و نمو تقی حسین پور باشیم. او که فرزند اول یک خانواده روستایی است، در زمستان سال 1349 به دنیا آمد. خاطرات کودکی او، حس خوبی از نحوه زندگی مردم قدیم در خواننده ایجاد‏ می‏کنند. نحوه ماهی‏گیری، شکار مرغابی و غاز وحشی، خشکاندن ماهی سفید و استفاده از ماهی خشک شده به عنوان تنقلات، همه و همه سرنخ‏هایی هستند که ما را به چهل سال پیش‏تر و روستای در نزدیکی رشت‏ می‏کشانند: «بچه که بودم با سنگ‏انداز و تله شکار‏ می‏کردم. به ماهی‏گیری هم خیلی علاقه داشتم. در کنار ما رودخانه‏ای بود که به آن سیاه روار‏ می‏گفتند – و انگار امروز اثری از آن نیست – این رودخانه پر از ماهی بود. با وسایل ابتدایی به ماهی‏گیری‏ می‏رفتم. سوزن را با کبریت داغ‏ می‏کردم و با انبردست خم‏ می‏کردم. این سوزن را با نخ به چوب خیزران‏ می‏بستم. صبح که‏ می‏شد، مادرم‏ می‏گفت: «تقی جان امروز برای نهار ماهی می‏گیری دیگه؟» همان طور که امروزها ممکن است بچه‏ها را برای گرفتن نان به نانوایی بفرستند، من‏ می‏رفتم برای نهار ماهی‏ می‏گرفتم! مطمئن بودند آن قدر ماهی‏ می‏گیرم که برای نهار چهار نفر کافی باشد...» (صفحه 12)

زندگی حسین پور در فصل اول، جزء به جزء بررسی‏ می‏شود تا سال 1365 فرا‏ می‏رسد و او دیگر نوجوانی بسیجی است که قصد رفتن به میدان جبهه و جنگ را کرده است.

قصه «فصل توربین‏های بادی» از منجیل آغاز‏ می‏شود. همان جایی که محل آموزش‏های اولیه نظامی نیروهای بسیجی اعزامی از رشت و حومه بود. تقی‏پور در این فصل، ابتدا به دنبال یافتن دوست و آشنا و هم محلی در لابه لای نیروهای اعزامی است. همان کاری که هنوز هم سربازها در روزهای اول پادگان انجام‏ می‏دهند. حکایت آشنایی او با مربی تکاور پایگاه منجیل، ستوان سیدحسین شریفی هم جزئی از همین قضیه است. فصل توربین‏های بادی با پایان یافتن مراحل آموزش و ماجراهای آن به پایان‏ می‏رسد.
«فصل خون» ما را به همراه حسین به مریوان و سپس به نقده‏ می‏کشاند. همان جایی که برای نیروها حنا آوردند و دستهایشان را حنا گذاشتند، و با پمپ‏های بزرگ، تیپ را گلاب پاشی کردند. عملیات بزرگی در پیش بود. همانی که به کربلای 2 مشهور شد و شب دهم شهریور آغاز شد. عملیاتی که‏ می‏گفتند لو رفته، ولی به اصرار بعضی از فرماندهان اجرا شد. ابتدا همه چیز خوب پیش رفت و حتی نیروهای ایرانی، اسیر هم گرفته بودند. اما به یک باره همه چیز عوض شد و آن قدر آتش بر سر ایرانی‏ها ریخته شد که لشگر قدس به چند تکه تقسیم شد. بخشی عقب نشینی کردند. اما حسین‏پور و فرمانده گردانش، ‏هامون محمدی به جلو‏ می‏روند و تا بالای یکی از قله‏ها – که قرار بود فتح بشود – هم‏ می‏روند. اما نگه داشتن منطقه فتح شده از فتحش مهم‏تر بود. و این کاری بود که از دست ده پانزده نیرو بر نمی‏آمد. از این جای «فصل خون» به بعد، ما شاهد تعقیب و گریز این نیروها از دست عراقی‏ها هستیم تا جایی که دیگر در محاصره گرفتار‏ می‏شوند و فصل «اثیری» آغاز‏ می‏شود.

در «اثیری» حسین‏پور سال‏های اسارت خود در اردوگاه‏های عراقی را پیش روی خواننده‏ می‏گذارد. سال‏هایی که مرور آنها ما را با معنای دقیق واژه‏هایی همچون باتوم، صلیب سرخ، اردوگاه، باتوم، کمپ الانبار، جیره، آتش بس، رادیو، شکنجه، انفرادی، اعتصاب غذا و ... آزادی آشنا‏ می‏کند.

«فصل سیم‏هایی که دیگر خاردار نبودند» پایان خوش خاطرات تلخ حسین‏پور است. او به ایران باز‏ می‏گردد و مورد استقبال خانواده و اهالی قرار‏ می‏گیرد. مراحل مختلف خروج او از عراق و ورود به تهران و تقسیم شدن و راهی شدنش به سمت مبارک آباد، آخرین تعلیقی است که ما را برای خواندن آخرین مطالب کتاب مشتاق نگه‏ می‏دارد. پایان خوش فصل آخر، ازدواج حسین‏پور با دختری است که سال‏ها مورد علاقه‏اش بوده و در سال‏های اسارت هم با کسی ازدواج نکرده بود.

ضمیمه این کتاب، 22صفحه عکس و نامه است که دوران کودکی، دوران آموزش نظامی، اسارت و ایام بعد از اسارت حسین‏پور را روایت می‌کند.

«قدم زدن روی شب» را معاونت فرهنگی حوزه هنری گیلان آماده انتشار کرده و انتشارات سوره مهر چند صباحی است آن را منتشر نموده است.

این کتاب با احتساب ضمایم 166 صفحه دارد.

احمدرضا امیری سامانی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.