هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 121    |    12 تير 1392

   


 

خاطره؛ فراتر از«حقيقت» اسناد واقعي


یکصد سال طب نظامی در خراسان


نشست قصه گویی: کاوشی در اخبار تاریخی


آفریقا، سوازیلند: درک ‏معضل HIV (ایدز)


چهارمین نشست سراسری مسئولان دفاتر مطالعات و ادبیات پایداری حوزه‌های هنری


گزارش ششمین مجمع عمومی انجمن ایرانی تاریخ


خودکشی تاریخ نگار فرانسه


نگاهي به زندگي سيدمحمد پاک‌نژاد، دانشگاهی درون‌گرا و مبارز


عکس‌ها به‌عنوان سند شیوه تاریخ‌نگاری را دگرگون کردند


ناگفته ها:خاطرات شهيد عراقي


ما همه، یک مردم هستیم


خاطرات باستان شناسی اریک اشمیت در ایران


آزادگان، تخته پرش ما برای رسیدن به آینده‌ای خوب هستند


 



نگاهي به زندگي سيدمحمد پاک‌نژاد، دانشگاهی درون‌گرا و مبارز

صفحه نخست شماره 121

اشاره: يكي از شهداي كم‌نام‌ونشان حادثه هفتم تيرماه 1360 در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي دکتر سيدمحمد پاک‌نژاد است كه شايد حتي با يك جست‌وجوي مفصل و پر و پيمان نيز نتوان در خصوص زندگي، كارنامه و تلاش‌هاي او چيز زيادي يافت. شهادت در نخستين سال‌هاي بازگشت از مهاجرت و اقامتي نسبتاً طولاني براي تحصيل در خارج از كشور، مهمترين دليل اين مهجوري بوده كه متأسفانه تا امروز نيز ادامه دارد. او همچون برادر بزرگترش،  سيدرضا پاک‌نژاد از نعمت نگارش، چاپ و انتشار اثر پرمخاطبي همچون «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» نيز بهره‌مند نبود تا به‌واسطه آن به شهرت و شناختگي بيشتري در افواه دست يابد.
به هر روي در سي و دومين سالگشت شهادت او همراه برادرش سيدرضا در آن حادثه جانگداز ، مناسب ديديم تا نظري بر زندگي‌اش بيفكنيم.

***

سید محمد پاک نژاد در سال 1318 در یزد در خانواده ای نسبتاً متوسط و روحانی از علما و روحانیون و طراز اول یزد، به دنیا آمد. او پس از اخذ دیپلم بنا به علاقه ای که به تشیع داشت لبنان را برای ادامه تحصیل برگزید و از محضر امام موسی صدر بهره مند شد. او پابان نامه دکتری خود را در رشته اقتصاد اسلامی نوشت و بیست سال در خارج از کشور زندگی کرد. او در جریان فعالیت‏های انجمن اسلامی دانشجویان به خاطر سفر شاه معدوم به سوئیس با همراهی چندی از برادران همفکرش دست به اعتصاب غذا زد.
او پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و در هیئت مدیره چوب و کاغذ مشغول کار شد.
او قرآن را همیشه به همراه داشت و به آن عشق می ورزید و به این وسیله روحیه اسلامی خویش را تقویت می نمود. او آرزوی رفتن به جبهه و شهادت را داشت و معتقد بود «در هر سنگری می توان صادقانه خدمت کرد ولی امروز مهمترین سنگر مبارزه در جبهه های جنگ حق علیه باطل است.» او سرانجام به همراه برادرش سید رضا پاک نژاد در هفتم تیر ماه 60 در حزب جمهوری به شهادت رسید.
فرزندان خانواده پاك‌نژاد شامل چهار برادر و يك خواهر بودند. پسر اول سيدرضا و پسر دوم، سيدعباس يکي از بنيان‌گذاران بهداري سپاه بود که در ‌هشت سال از عمرش را در عراق به اسارت به سر برد. او دو دوره نماينده مجلس شوراي اسلامي بود و هم‌اكنون جانباز هفتاد درصد است.
پسر سوم سيدمحمد در 1318 در اين خاندان مذهبي در شهر يزد متولد شد. دوره ابتدايي را در مدرسه اسلام يزد  و اول دبيرستان را در مدرسه رکينه گذراند و سپس در دبيرستان ايران‌شهر به ادامه تحصيل پرداخت. بعد از اتمام تحصيلات دبيرستان به‌دليل اين‌که برادرش سيدرضا در تهران سکونت داشت، او هم به تهران نقل مکان کرد و مدتي با برادرش زندگي کرد و در نهايت تصميم گرفت که به خارج از کشور برود.
ابتدا به بيروت سفر کرد و تصميم گرفت که آن‌جا در رشته حقوق تحصيل كند، اما از آن‌جايي که پدرش راضي به تحصيل وي در اين رشته نبود، تحصيل در رشته پزشکي را انتخاب کرد؛ در حالي كه خودش بعدها تعريف مي‌کرد که هيچ علاقه‌اي به رشته پزشکي نداشته است. از همان زمان در لبنان با امام موسي صدر در ارتباط بود و با ياران ايشان همکاري مي‌کرد. حتي زماني هم که به اروپا نقل مكان كرد به فعاليت‌هاي مبارزاتي خود ادامه داد. او مدتي هم در آلمان اقامت کرد و سپس به سوئيس عزيمت کرد. او در مجموع، مدت 11 سال در خارج از كشور به تحصيل مشغول بود.
متأسفانه درباره همكاري‌هاي اوبا امام موسي صدر و يارانش اطلاعات زيادي در دست نيست.
كوچكترين برادر او، سيد حسن (كه سال‌ها سمت مشاور رؤساي جمهور هاشمي رفسنجاني و خاتمي را بر عهده داشته) در اين خصوص به نگارنده گفت: «تنها چيزي که مي‌دانم اين است که سال 1356، بعد از خدمت سربازي، براي ادامه‌تحصيل پيش سيدمحمد رفتم و آن‌جا مشاهده ‌کردم که هنوز با گروه‌هاي فلسطيني و امام موسي صدر در ارتباط است. رفت و آمد او با گروه ايشان کاملاً مشهود بود و تلفني نيز با هم در ارتباط بودند.»
سيدمحمد پاک‌نژاد هنگام اقامت در اروپا رشتة اقتصاد را براي تحصيل انتخاب کرد ولي با وجود علاقه به رشته اقتصاد بين‌الملل نتوانست در اين رشته هم مدرک دکترا بگيرد، چرا كه هيچ‌گاه فرصت نكرد به دفاع از پايانه‌نامه‌ خود نيز بپردازد.
وي يازده سال نتوانست به ايران سفر کند. از دلايل اين دوري اين بود که در زمان سفر شاه به سوئيس، عده‌اي از دانشجويان مقيم اروپا از جمله سيدمحمد، عليه ديکتاتوري ستم‌شاهي، آنجا متحصن شده بودند و در بازتاب اين رخداد، يک روزنامه آلماني عكس وي را در جمع دانشجويان معترض چاپ کرده بود،‌ و به همين دليل تقريباً تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي نتوانست وارد کشور شود.
عاقبت و در حدود سال‌هاي 1349 - 1350 اين فرقت طولاني پايان يافت و او كه فضا را تا حدي مناسب مي‌ديد بي‌سروصدا مدتي را در وطنش به سر برد و با خويشان و دوستانش ديدار تازه كرد. هدف از اين سفر و يكي دو سفر ديگري كه وي در سال‌هاي 1350 تا 1357به ايران انجام داد، فقط ديدار با آشنايان بود و نامبرده در خصوص کارهاي سياسي و مبارزات خود عليه شاه چيزي بروز نمي‌داد تا مشکلي برايش ايجاد نشود. به گفته دكتر سيدعباس پاك‌نژاد: «سيدمحمد با وجود داشتن روحيات انقلابي تقريباً هيچ‌گاه‌ آرامش نداشت و پيوسته به دنبال تحقق اهداف خويش بود. ايشان از زماني كه مدرک سيکل خود را گرفت، با عزيمت به لبنان با گروه‌هاي مبارز آنجا همکاري داشت و براي انجام چند مأموريت به فرانسه رفت که ما هنوز هم از جزئيات آن‌ها باخبر نيستم. بعدها در آلمان بود که نامه مي‌نوشت و تلفني با هم ارتباط داشتيم. به من گفت كه جاي ثابتي دارد و در همان بانک ژنو کار مي‌کند. او از نظر اخلاقي، عقيده‌اي ثابت و محکم داشت... حتي در مرکز مطالعات اسلامي در آلمان که اولين رياست آن به عهدة آيت‌الله محقق بود و بعد آقاي دکتر بهشتي و سپس آقاي خالقي اين مسؤوليت را عهده‌دار بودند، حضور داشت. با پيروزي انقلاب اسلامي هم تصميم گرفت براي هميشه در ايران بماند و به همين منظور در وزارت بازرگاني مشغول به کار شد.»
متأسفانه جزئيات زندگي، تلاش‌ها و مبارزات شهيد محمد پاک‌نژاد در سال‌هايي كه در اروپا زيست و تحصيل مي‌كرد چندان بر كسي روشن نيست و بخش عمده آن هنوز مبهم مانده است. دكتر سيدحسن پاك‌نژاد در اين خصوص به نگارنده گفته است:
«دليل عمده‌اش اين بود که ايشان از ما دور بودند. اخوي فقط کليات زندگي خود را براي ما مي‌گفتند و شايد مصلحت نمي‌دانستند که جزئيات را بشكافند و بازگو کنند. ولي در همين حد و از نوع ارتباط‌هايي که داشتند، مانند رابطه‌شان با گروه‌هاي مبارز لبناني، ما فقط مختصري را مي‌دانستيم. يا مثلاً همان عکسي را که در آن روزنامه خارجي چاپ شده بود داشتيم و مي‌ديديم که عليه شاه هم مبارزه مي‌کند.
البته من آن زمان سن و سال کمي داشتم و اگر سيدرضا پي‌گير هم مي‌شدند، معمولاً چيزي نمي‌‌گفتند، مسلماً با هم بسيار دوست بودند و با هم شهيد شدند. دکتر سيدعباس هم به‌دليل اين‌که در تهران زندگي مي‌کرد، از ماجراها در يزد بي‌خبر بود و نه ماه قبل از شهادت سيدرضا و سيدمحمد، سيدعباس اسير شد. ديگر، به‌طور کامل ارتباط‌ها قطع شد و اطلاع دقيقي از زندگي سيدمحمد به من نرسيد. فقط اينكه مي‌دانم ايشان تا زماني که به شهادت رسيد در وزارت بازرگاني و در صنايع چوب و کاغذ مشغول به فعاليت بود. با توجه به اين‌که سيدمحمد در جلسه هفتم‌تير حزب جمهوري اسلامي شرکت کرد، بعدها متوجه شدم که رابط بين وزارت بازرگاني و مجلس شوراي اسلامي بوده‌ است. ديگر برادرمان دکتر سيدرضا هم عضو کميسيون برنامه و بودجه بود و اتفاقاً سيدمحمد به همراه سيدرضا در اين جلسه شرکت داشت تا به اتفاق حضار درباره مسائل اقتصادي بحث کنند که متأسفانه آن فاجعه اتفاق افتاد و شهيد بهشتي و هفتاد و تن - از جمله دو اخوي‌ بنده - به شهادت رسيدند.
«در فاصله سال‌هاي بعد از پيروزي انقلاب تا زمان شهادت، سيدمحمد، گاه‌به‌گاه به خانواده‌اش که در آلمان بودند سر مي‌زند. ماجرا از اين قرار بود كه ايشان در زمان تحصيل در آلمان با یک دختر مسلمان ازدواج کرده و ثمره اين ازدواج يک دختر به نام فاطمه بود که دو بار به همراه دکتر به ايران سفر کرد. او  به دخترش زبان فارسي را هم ‌آموخت و به‌خاطر دارم که همراه اين دخترخانم به ايران عزيمت کردند و در کشور ساکن شدند. يگانه فرزند او به ايران و مخصوصاً انقلاب و حضرت امام بسيار علاقه داشت و تمثالي از امام زمان(عج) کشيده بود و تأکيد داشت به محضر حضرت امام خميني(ره) برسد تا اين تمثال را به ايشان تقديم كند. فرزندش ‌اكنون مي‌بايد بيش از چهل سال داشته باشد. او هنوز با خاندان پدري‌اش در ارتباط است و در يکي از بانک‌هاي آلمان نيز کار مي‌كند. متأسفانه وي بسيار کم فارسي صحبت مي‌کند و به‌ سبب حضور طولاني مدت در آلمان آن مقداري را هم که از زبان فارسي بلد بوده از ياد برده است.»
بيشتر فعاليت‌هاي او بر بستر زمينه‌هاي تخصصي و مطالعاتي خودش در وزارت بازرگاني شكل گرفت. البته با وجود نوپا بودن نظام و مسائل موجود در دانشگاه‌ها هنوز شرايط لازم به وجود نيامده بود تا به امر تدريس مشغول شود ولي در حال فراهم آوردن مقدمات آن بود که به عضويت در هيأت علمي يکي از دانشگاه‌ها درآيد و به موازات اين‌ها نظرهايي هم درباره زمينه‌هاي تخصصي خود به کميسيون مجلس يا وزارت بازرگاني - به‌ويژه درباره مسائل اقتصادي - ارائه مي‌کرد.
در عين حال هيچ‌يك از اطرافيانش به‌خاطر ندارد که او هيچ‌گاه صحبتي از پست و مقام کرده باشد. از نظر اعتقادي فردي بسيار محکم و ثابت‌قدم بود و در مجموعِ نوزده سالي كه خارج از کشور زندگي کرد بسيار مقيد بود و حتي‌الامکان نماز روزانه را اول وقت به‌جا مي‌آورد. يکي ديگر از قيودات او اين بود که هر روز حداقل يک صفحه از قرآن مجيد را با ترجمه آن مطالعه مي‌کرد. آن يك جلد كلام‌الله را برادرش سيدرضا به وي هديه داده بود و سيدمحمد مي‌كوشيد تا همواره از روي مطالعات قرآني خويش يادداشت‌ بردارد. به‌خصوص مطالب اقتصادي قرآن را به دقت بررسي مي‌کرد. تعداد چند جلد کتاب در زمينه معارف اسلامي هم به همراه خود به اروپا برده بود تا مطالعه ‌کند.
در جمع‌هاي دوستانه و فاميلي بسيار شوخ‌طبع بود و خيلي کم پيش مي‌آمد که در مجالس فاميلي شوخي و مزاح نکند. سيدحسن در اين باره به نگارنده مي‌گويد: «وقتي بزرگ‌تر شدم، حرف‌هاي د‌لش را به من مي‌گفت؛ آخر شب با هم صحبت مي‌کرديم يا اگر حرف خاصي داشت با سيدرضا ميان مي‌گذاشت. سيدرضا را مراد خود مي‌دانست، هم از نظر علمي و هم نظر اقتصادي از او تأثير بسياري مي‌گرفت. شخصيت درون‌گرايي داشت و به همين سبب بسياري از مسائل را با كسي مطرح نمي‌کرد. به سيدرضا خيلي علاقه‌مند بودند و جالب اين است که دکتر سيدرضا بارها به من گفته بود که سيدمحمد از همه ما خودساخته‌تر و آدم بسيار مدبري است. البته دليلش هم اين بود که ايشان در خارج از کشور زندگي مي‌کرد و خودش از پس مشکلاتي که داشتند برمي‌آمد و همين باعث شده بود که شخصيتي خودساخته داشته باشد. بسيار علاقه‌مند بود که مسائل اقتصاد اسلامي را تجزيه کند و با توجه به تجربيات آکادميکي که داشت، تصميم گرفته بود که مباحث مربوط به اقتصاد اسلامي را تدوين کند.»
او تا هنگام شهادتش در تهران منزلي اجاره نکرده و در خانة پدري ساكن بود. هنگام شهادت، يك جلد قرآن کوچک آغشته به خون در جيب‌ روي سينه‌اش قرار داشت كه حالا از وي به يادگار مانده است، به همراه بعضي از يادداشت‌ها و دست‌نوشته‌هايش كه هنوز در همان منزل پدري قرار دارد.
نكته آخر اينکه شهید سيدمحمد پاک‌نژاد با آن‌که 19 سال تمام در خارج از کشور حضور داشت، تا زمان وصال ابدي، هنوز لهجة يزدي خود را از دست نداده بود و حتي اصطلاحات خاص يزدي را هم به‌خوبي ادا مي‌کرد.
روحش شاد و يادش گرامي باد.

علی عبد



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.