هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 58    |    12 بهمن 1390

   


 

گزارش هفتمین همایش تخصصی تاریخ شفاهی


روایت تحصن روحانیان در مسجد دانشگاه تهران


سردار «فتح‌الله جعفري»: ادبيات شهيد حسن باقري به ابعاد انساني جنگ توجه دارد


سردار «محمد باقري»:«گزارش روزانه جنگ» واقعیت بی‌اغراق دفاع مقدس است


خودکامگی، نوسازی و انقلاب در روسیه و ایران


زن در تاریخ ایران معاصر (از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی)


«سفير هفت هزار روزه» به ويراستاري مجدد نياز دارد


خاطرات رجال در کتابخانه‌های دیجیتال – 1


از گروه سوم بود


چریک‌ها جامعه ایران را نمی‌شناختند


رونمايي از «تاریخ‌شفاهی نقش نیروی هوایی در انقلاب اسلامی»


پيش از آنكه هاشمي رتوش شود


۱۵بهمن، پايان ماموريت‌هايزر


خاطره هفده سال آوارگی به پایان می‌رسد


تاريخ شفاهي در جنوب شرق‌آسيا ـ 37


 



از گروه سوم بود

صفحه نخست شماره 58

اشاره:
دکتر علی بهزادی روزگاری سردبیر محبوب من بود، نیم قرن پیش با کار در سپید و سیاه دوره‌ای پرنشاط از فعالیت‌های مطبوعاتی‌ام را آغاز کردم و 30 سال بعد،  من سردبیر ارشد بودم با خاطره‌های خوشی که در مصاحبه‌هایش از این جابه‌جایی نقل کرده بود.

الف: سپید و سیاه چگونه مجله‌ای بود؟
مجله سپید و سیاه بعد از یک دوره پرهیاهوی مطبوعاتی (شهریور 20 تا 28 مرداد 1332) که به آن دوره‌ی استفاده بد از آزادی تربیت نشده هم می‌شود گفت، با وقار و متانت و شخصیت دوست‌داشتنی و قابل احترام در عرصه مطبوعات ایران حضور مؤثر پیدا کرد و به زودی صاحب چنان شهرت و اعتباری شد که نامداران بزرگ آن روزگار، مثل سعید نفیسی، علی دشتی، زین‌العابدین رهنما، محمدحسین میمندی‌نژاد، محمد حجازی، حسینقلی مستعان، ذبیح‌الله منصوری و... جزو نویسندگان آن شدند. متین موقر آمد و خیلی زود مورد علاقه خانواده‌های بافرهنگ و ادب و دانش قرار گرفت و در پایان نخستین دهه انتشار به تیراژ غرورآفرین 40 هزار نسخه رسید و در میان مجلات هم‌ردیف خود، مثل تهرانمصور، امید ایران، روشنفکر، فردوسی، اطلاعات هفتگی، شرقی و خواندنی‌ها برتر شد و در رتبه اول قرار گرفت. تقریباً تمامی شخصیت‌های مطرح اجتماعی آن روزگار، رجال سیاسی، شاعران، نویسندگان و به طور کلی هنرمندان اشتیاق حضور در این مجله را داشتند و می‌کوشیدند به دکتر علی بهزادی مدیر و سردبیر آن نزدیک شوند چرا که خوشنام و قدرتمند بود (به خاطر تیراژ) و برخلاف بسیاری از همکاران آن دوره هیچگونه آلودگی سیاسی و فساد مالی نداشت و از همه مهمتر دکتر بود و تحصیل کرده فرانسه و هیچ روی خوشی به قدرت سیاسی نشان نمی‌داد چرا که قدرت مطبوعاتی را بیشتر دوست داشت و همین لذت او را کفایت می‌کرد که نخواهد تسلیم زر و زور بشود و تن به سازش بدهد و از همه مهمتر، هیچ علاقه‌ای به استفاده و سوءاستفاده از این قدرت نداشت و از افراط و تفریط‌هایی که در دوره، آزادی تربیت نشده بعد از شهریور 20 رایج شده بود پرهیز می‌کرد. دکتر علی بهزادی کار سردبیری را بسیار جدی و کاری حرفه‌ای و لذت‌بخش می‌دانست، تمام مطالب مجله، پاورقی‌ها، ترجمه‌ها، عکس‌ها و گزارش‌ها و مخصوصاً انتخاب خبرها را خود شخصاً انجام می‌داد، معاون سردبیر و دبیر نداشت و اگر در دوره‌هایی از افرادی با این عناوین استفاده کرده بود باز هم عنان کارها را در دست داشت و لحظه‌ای از آن حساسیت غفلت نمی‌کرد. سال 41 و در اوج شهرت و اهمیت تیراژ قطع مجله را که خریداران مطمئن آن، به آن عادت کرده بودند تغییر داد و این تغییر را ناگزیر می‌دانست چرا که در این سال چهره نوآور و تازه‌نفسی به نام ارونتی کرمانی به عنوان سردبیر مجله اطلاعات هفتگی با چاپ عکس‌های بزرگ و گزارش‌های متنوع و خواندنی مورد توجه و علاقه خریداران مطبوعات قرار گرفته بود و سپید و سیاه برای اینکه موقعیت و مقام چندساله‌اش را از دست ندهد می‌خواست در این زمینه کم نیاورد. تغییثر قطع مجله موافقان و مخالفان بسیاری داشت، به من گفته بود: «مخالفان تغییر قطع مجله معتقد بودند که خوانندگان قدیمی، ممکن است خوش‌شان نیاید و تیراژ یکباره بریزد اما من این تغییر را لازم می‌دانستم و مطمئن بودم پاورقی‌های پر خواننده سپید و سیاه تا مدتی آنها را وفادار به خرید و خواندن مجله می‌کند و عادت می‌شود و همین هم شد، تیراژ ما در تغییر قطع مجله سقوط نکرد و به زودی بالاتر هم رفت.» سپید و سیاه از همان آغاز انتشار، مجله‌ای ادبیاتی بود و نسبت به هنر و ادبیات و دست‌اندرکاران آن رفتار محترمانه‌ای داشت، به همین دلیل در هیچ دوره‌ای و تحت‌تأثیر هیچ حادثه‌ای این بخش از مطالب مجله ضعیف نشد و نادیده گرفته نشد و هیچ منتقدی از سپید و سیاه به عنوان «رنگین‌نامه» نام نبرد و مجله، خوانندگان فرهیخته‌اش را از دست نداد. تنوع و تعادل مطالب مجله قابل قبول طبقه متوسط فرهنگی و حتی فرهیختگان قرار داشت. می‌شود گفت این تنوع و تعادل خوانندگان مجله را با هر نوع سلیقه و علاقه فرهنگی و اجتماعی راضی می‌کرد، در کنار پاورقی‌های تاریخی، پاورقی‌های سیاسی هم چاپ می‌کرد و پاورقی‌های سیاسی آن (مثل خاطرات فرخ) در زمان خود تمام مطبوعات را تحت‌تأثیر قرار داده بود. با این همه، می‌شود گفت سپید و سیاه یک مجله ایده‌آل و بدون نقص و یا حتی کم‌نقصی بود اما با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی آن روزگار، مخصوصاً از نظر سیاسی و در دهه دوم انتشار مجله سپید و سیاه در مقایسه با دیگر همکاران خود سرآمدی قابل قبول داشت.

ب: روش سردبیری و مدیریت دکتر بهزادی
حدود 200 سال از عمر مطبوعات در کشورمان می‌گذرد، در این 200 سال روزنامه‌نگاری، افرادی با اهداف خاص ورود و خروج کردند، به ندرت افتخار آفریدند و اکثراً نکبت آوردند و شاید همین افراد با اهداف خاصی بودند که بعد از 200 سال هنوز هم این شغل، از آسیب‌پذیرترین مشاغل جامعه ما شده است و یکی از بااستعدادترین جوان‌های این حرفه برای پرهیز از تکرار آسیب، نمی‌تواند از افتخار کارش آشکارا سود و لذت ببرد. در طول تاریخ این حرفه، از همان آغاز سه گروه به خاطر جذابیت‌ها و فرصت‌هایی که در ذات روزنامه‌نگاری وجود دارد ورود کردند و اثر گذاشتند. گروه اول، افرادی بودند فرصت‌طلب، قدرت‌طلب و با قدرت زمان‌سنجی فوق‌العاده، آنها تا روزی که به هدف مشخص خود نرسیدند در این حرفه ماندند و چون به آنچه می‌خواستند رسیدند از آن کنار کشیدند، به عنوان نمونه می‌توان از شاخص‌ترین آنها، از سیدضیاءالدین طباطبایی نام برد که با «رعد» و «برق»اش در زمانه خود توفانی به پا کرده بود تا به صدراعظمی رسید و پس از طی یک دوره صد روزه نخست‌وزیری، کاشت و برداشت و باغداری را بر روزنامه‌نگاری ترجیح داد. افراد دیگری هم آمدند و تا به وکالت و وزارت رسیدند پرونده مطبوعاتی‌شان را بوسیدند و گذاشتند کنار. گروه دوم که با درک ذات این حرفه و قدرت ارتباط با هر مقام و منصب خیلی زود به ثروت رسیدند، صاحب زمین، کارخانه و تجارت‌های بزرگ شدند، در شغلی که همه از مصیبت‌های فقر آن ناله داشتند و دارند ثروت افسانه‌ای به دست آوردند، به عنوان نمونه لطف‌الله شرقی، صاحب‌امتیاز،‌ مدیر و سردبیر مجله شرقی که یکی از بزرگترین زمینداران تاریخ معاصر شد و زمین‌های دو شهرک (اکنون شهر شده) گوهردشت و فردیس از آن او بود. نمونه‌هایی از این دست همین امروز هم زیاد است، لطف‌الله شرقی با مجله‌ای که در یک دوره‌ای با چاپ پاورقی «اصغر قاتل» به اوج  تیراژ رسیده بود به خاطر عدم سرمایه‌گذاری در مجله‌اش آن را از فقر نیروی انسانی ماهر و کارآمد می‌داند. گروه سوم آدم‌هایی بودند که به خاطر عشق و علاقه و ذوق و ابتکاری که در وجودشان کشف کرده بودند در هیچ شرایطی حاضر به ترک آن نشدند و نه روزنامه‌نگاری و کار مطبوعاتی را با هیچ مقام و موقعیتی ترک نکردند، به نظر من دکتر بهزادی (کمابیش) یکی از افراد این گروه سوم است.

در تمامی دوران انتشار مجله سپید و سیاه (به استثنای چند ماه آخر و سال آخر انتشار سپید و سیاه که به خاطر گرفتاری‌های مالی به دفتر مجله‌اش نمی‌رفت) کار سردبیری مجله‌اش را به معنی واقعی سردبیری انجام می‌داد، تمامی آنچه را که در مجله چاپ می‌شد قبل از چاپ می‌خواند و ادیت می‌کرد و در تمام دوره انتشار مجله سپید و سیاه از عنوان صاحب امتیاز، مدیر و سردبیر برای خودش استفاده می‌کرد، چه در آن دوران و چه در این سال‌ها کم نبودند و نیستند افرادی که از عنوان سردبیری استفاده می‌کنند بدون اینکه دقت و حوصله این کار را داشته باشند و حتی بدون اینکه توان نوشتن، اهمیت کرد و حتی تشخیص ارزش و ادیت چاپ یک مطلب را بدانند، کم نبودند و نیستند سردبیرانی که تفاوت بین خبر، گزارش، ترجمه و حتی داستان را در یک گفت‌وگو نمی‌دانند، یکی از این سردبیرها از من پرسید «لید»‌ چیست؟ گفتم حالت در را دارد برای اتاق، برای اینکه وارد اتاقی بشوید، باید در را باز کنید یا از در بگذرید، گفت مگر بدون باز کردن در نمی‌شود وارد اتاق شد! دکتر بهزادی لذت حاصل از رنج سردبیری را می‌دانست با تمام استرس‌ها، هیجان و خستگی آن آشنا بود و از سال 1340 که من با او آشنا شدم و سال‌های سال در کنار او کار کردم هرگز ندیدم نوشته‌ای از من بدون اینکه کاملاً آن را خوانده باشد به چاپ رسانده باشد با وجود تحصیلات عالیه‌ای که داشت اگر معنی لغتی را در نوشته‌ای نمی‌دانست آن را خط نمی‌زد، یک بار در زمان انتشار گزارش گفت‌وگوی خودکشی صادق هدایت معنی «شوخی باردی» را که در نوشته من آمده بود نمی‌دانست آن را خط زد، روزگار تیراژ 90 هزار تایی سپید و سیاه بود کارها شتاب داشت، وقتی به دفتر مجله آمدم (آن روز دیرتر از روزهای دیگر) از همان دم در هر که مرا دید گفت دکتر از صبح سراغت را می‌گیرد، رفتم به اتاقش، گفت آقای جمشیدی این شوخی‌ باردی چی بود نوشتی، گفتم از حرف‌های صادق خان هدایته، معنی‌اش را گفتم، فوری از پشت میزش بلند شد به قسمت حروفچینی رفت پای گارسه علی آقا ایستاد آنچه را که خط زده بود دوباره نوشت و وقتی برگشت با لبخند گفت خیلی عجیبه آقای جمشیدی، این همه کتاب‌های هدایت را خواندم، بعضی‌ها را چند بار، شوخی باردی را ندیده بودم، گفتم در نامه‌اش آمده، نامه‌های صادق خان را که نخوانده‌اید! غرور حرفه‌ای‌اش تا به آن حد بالا بود که آگهی را کنار می‌زد، «پرویز دوایی» را به عنوان منتقد سینمایی برجسته، او کشف کرده بود و صفحه آخر مجله را به چاپ نوشته او اختصاص داده بود، نقدهای سینمایی پرویز دوایی بسیار پرخواننده و تأثیرگذار بود، یکی از واردکنندگان فیلم‌های سینمایی که باخبر شده بود آقای دوایی نسبت به یکی از فیلم‌های روی پرده او نقد منفی شده پیغام داد که اگر دکتر بهزادی جلوی چاپ آن نوشته را بگیرد برای سه شماره آگهی یک صفحه‌ای با قیمت تعرفه می‌دهد، نپذیرفت. یک بار فردین در اوج شهرت سینمایی‌اش پیشنهاد داد اگر عکس او روی جلد مجله برود 50 هزار تومان می‌پردازد، نپذیرفت. اما همین دکتر بهزادی که چنین پیشنهادهای وسوسه‌کننده‌ای را رد می‌کرد وارد روزگاری شد که برای تأمین مخارج مجله با سه هزار تومان عکس ارادی نه در حد شهرت فردین را روی جلد می‌گذاشت.

اسماعیل جمشیدی

منبع: تجربه ش 2 تیر 90، ص 164


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.