هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 56    |    28 دي 1390

   


 

«سهم من از چشمان او» به دست اهل مطالعه مي‌رسد


كارگاه تاريخ شفاهي در سازمان اسناد و كتابخانه ملي


كنگره ملي خاطره‌نويسي 20 اثر برتر را معرفي مي‌كند


قاسم‌پور: نگاه نقادانه به نفع پژوهشگر است


اسماعيل زاده: تحلیل خاطرات انقلاب، پاسخگوی سوال‌های جوانان است


نعلبندي: هنوز به منابع دست اول نياز داريم


چگونه زندگی‌نامه بنویسیم؟


نگاهی به خاکریزهای دوره گرد


مصاحبه با آرمان بندریان


«پنهان زیر باران»؛ خاطرات مردی که نیزارهای هور او را می‌شناسند


آخرین روزهای شاه


روزشمار تاریخ معاصر ایران


اوسوالدو بلند شو، فیدل آمده! (1)


از اسرای ایرانی درس‌ها آموختم


فدائیان اسلام در خاطرات


تاريخ شفاهي در جنوب شرق‌آسيا ـ35


 



فدائیان اسلام در خاطرات

صفحه نخست شماره 56

اشاره:
بنیان‌گذار فدائیان اسلام مجتبی نواب صفوی بود که به جرم فعالیتهای سیاسی، علیه پهلوی تیرباران  شد.
او در ۱۳۰۳ خورشیدی، در خانی آباد تهران متولد شد و در ۱۵ سالگی پدرش، از مخالفان دولت پهلوی اول را، ازدست داد.
در ۱۳۲۲ نواب صفوی که فارق‌التحصیل مدرسه صنعتی آلمانی‌ها در ایران بود، به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد در پی برخورد شدید یکی از متخصصین انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران، نواب کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد. نواب نیز فرار کرده و شبانه با قایق از آبادان به بصره و سپس نجف رفت. او برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد.
فداییان نخستین برنامه مدون خود را در کتابی با نام «رهنمای حقایق یا نماینده حقایق نورانی این جهان بزرگ» به قلم نواب صفوی ارائه دادند که به مانیفست فدائیان اسلام و مبنای سنت فکری این جریان بدل شد. این برنامه باید در سالهای ۲۸-۱۳۲۷ تدوین یافته باشد، این کتاب در ۱۳۲۹ ش بین رجال سیاسی و مذهبی از طریق پست توزیع گردید. مامورین امنیتی که از این ماجرا غافلگیر شده بودند، سعی در جمع‌آوری مابقی کتب کردند که موفق نشدند.
کتاب از سه بخش تشکیل می‌شود؛ در بخش نخست، نویسنده به شناسایی و تشریح ریشه‌های مفاسد خانمان‌سوز ایران و جهان پرداخته و در بخش دوم نیز «طریق اصلاح عموم طبقات» و «دستورالعملی برای شئون مختلف حکومت و جامعه» عرضه داشته است. دستورالعملی که بایستی به یاری خدا مو به مو عملی گردد. در پایان کتاب نیز تعدادی اعلامیه آمده است.

روز سخنرانی نواب صفوی در مدرسه فیضیه جمعيت زيادي از طلاب و بازاريها حضور داشتند. اين سخنراني به قدري صریح، داغ و كوبنده بود كه طلابِ مستمع، نگران حمله مامورين به مدرسه شدند. او ضمن دفاع از اسلام، شاه و حكومت را زير سوال برده و گفت: «دربار ايران فاحشه خانه است. خدايا دودمان پهلوي را بر انداز بلند بگو الهي آمين … اما صدايي از جمعيت حاضر برنيامد.» ايشان عصبي رو به جمعيت گفت: «مداهنه و مجامله كرديد، ترسيديد …. دعايش را من كردم خطرش متوجه من است ولي شما حتی از گفتن آمين هم وحشت كرديد.» با اين لحن با جمعيت صحبت كرد تا آنها متنبه شوند.
 كم كم رفت و آمد آقاي نواب صفوي به قم زياد شد عده اي طلاب گرد او جمع شدند.
در آن دوران سید احمد کسروی آرای جدیدی را در باره مذهب و اعتقادات ابراز نموده بود. او دین و دانش را از هم جدا می دانست و قرآن را کلام غیر خدا و سازگار با علوم معرفی و آن را آتش زد. اگر چه افکار وی چندان پخته و جا افتاده نبود ولی ذهن مردم آن روز را به خود مشغول داشت. او مورد حمایت دستگاه شاه قرار گرفت و در این مصونیت ، شجاعتی یافت و حرف های خود را بیشتر منتشر نمود.
انتشار و پخش کتاب های کسروی واکنش تند زعمای مذهبی را به دنبال داشت. با رسیدن کتاب های کسروی به حوزه علمیه نجف اشرف و کربلا ، سید مجتبی نواب صفوی ضمن مطالعه برخی از کتاب‌ها نزد مراجع و اساتید عالی مقام همچون آیت الله قمی رفته ، ایشان نیز پس از مطالعه آثار و کتاب‌ها، احمد کسروی را مرتد دانسته و حکم ارتداد وی را صادر نمودند.
آقای صادقی تهرانی و شماری از روحانیون دیگر ردیه‌ای بر افکار کسروی نوشتند. فدائیان اسلام کسروی را به قتل رساندند. نواب ترور انجام شده را با اجازه مراجع موجه می دانست که منظور او از اجازه مراجع (1) اجازه آقای کاشانی بود.
سخنرانيها و رفت و آمدهاي آقاي نواب در قم آرام آرام باعث تحولاتي شد. در اين زمان بنا به صلاحديد وضعيت، آيت‌الله بروجردي (2) كلاسهاي درس خود را به مدت يك هفته تعطيل كرد پيامد آن آيت‌الله خميني هم كلاسهاي خود را تعطيل كرد و به اين ترتيب جو حوزه در دست فدائيان قرار گرفت.
به مناسبت در گذشت سيد مصطفي کاشاني مجلس ختمي منعقد گرديد که پس از ورود حسين علا رأس ساعت 4 در شبستان مسجد شاه (مسجد امام فعلي) از طرف شخصي به او شليک شد که گلوله به علت گير کردن در لوله خارج نشد در نتيجه ضارب با اسلحه به شدت به سر علا کوبيد که مختصری خونريزي کرد. پس از دستگيري ضارب معلوم شد وي ذوالقدر، عضو جمعيت فدائيان اسلام است که به دستور نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام به اين کار مبادرت نموده است.
به منظور هماهنگي همه اقشار با حركت جمعیت فدائیان اسلام عده اي از سران دولت فدائيان به قصد ديدار به منزل آقاي بروجردي رفتند تا با ايشان وارد صحبت شده و تقاضاهايي از قبيل كمك فكري و يا هماهنگ شدن با آنها داشته باشند اما آنها را به منزل آيت‌الله بروجردي راه ندادند، دو روز بعد اعلام كردند آقاي سيد عبدالحسين واحدي در مدرسه فيضيه سخنراني دارد. طلاب بسیاری در صحن فيضيه تجمع كردند. شخصي به نام كمالي به همراه نوچه هايش مسئول نظم و آرامش سخنراني بود تا مامور يا پاسباني وارد مدرسه نشود. منبري چوبي هم نزديك پله هاي سنگي در صحن كوچك مدرسه براي او قرار دادند و بالاخره سخنراني شروع شد. در ابتدا آقاي واحدي گفت: «من وصيت نامه اي نوشتم تا برايتان بخوانم و به اين ترتيب ثابت كنم پاي حرف‌هايي كه خواهم زد ايستاده ام و از كشته شدن واهمه اي ندارم.» خلاصه وصيت نامه او اين بود كه وصي او آيت‌الله بروجردي است و درباره اين توضيح داد که فردي از جان گذشته است و به تمام عقايد و صحبت‌هايش ايمان دارد و تا پاي جان روي عقايد خود ثابت قدم است. بعد از مقدمات اضافه كرد: «ما تشخيص داديم كه عليه حكومت جور و ظلم و ضد اسلامي ايران بايد قيام كرده و حركتي انجام داد. ولي بعضي وقت‌ها برخورد شايسته‌اي با ما نشده و اين درست نيست که در را ببنديد و ما را راه ندهيد. ما حرف و پيشنهاد داشتيم، بحث ما يك بحث ديني و اسلامي عليه حكومت شاه بود. ما انتقام شيخ محمد بافقي را از اين دربار فاسد خواهيم گرفت.» بعد هم يك برنامه مفصل از آينده دولت علوي در ايران و دولت فدائيان اسلام و از اعضاي آن با يك لحن گرم و گيرا و پر حرارت توضيح داد.
سخنراني بعدي توسط آقاي سيد هاشم حسيني در مدرسه فيضيه برگزار شد. آقاي سيد هاشم حسيني روي سنگ کنار حوض مدرسه معروف به حجر انقلاب رفته و طبق معمول عليه شاه و در مورد برنامه دولت فدائيان اسلام شروع به صحبت کرد. طلاب بسیاری گرد او را گرفتند. ، در همین حال و هوای سخنرانی چند افسر شهرباني به همراه عده اي از سربازان شهربانی به مدرسه ريخته سعي در به هم زدن سخنراني داشتند ولي آقاي سيد هاشم حسيني بدون كوچكترين واهمه اي همينطور به صحبتهاي خود ادامه داد، ناگهان سرهنگي مستقيم به طرف سيد هاشم حسيني رفت و دست بسته او را با خود برد. اين اولين اقدام عملي و جدي ساواك تحت رياست تيمور بختيار عليه فدائيان بود.
بعد از سيد هاشم حسيني، یکی دیگر از اعضای مبارزین اسلام سيد محمد واحدي جوان هفده ساله برادر كوچكتر سيد
عبدالحسين واحدي دستگير شد. سید محمد هميشه پارچه سبزي به سر بسته هيبت زيبايي داشت. (3) 
پس از چندی بين مرد شماره يك یعنی نواب و شماره دو، واحدي اختلاف شد و به‌ دودستگي در فدائیان انجامید و خبر دادند كه آنها در مسجد جمعه‌ي تهران يا مسجد جامع رفته و منتظر ورود نواب و واحدي هستند. بالاخره واحدي بالاي منبر رفت و منبر پر حرارتي بود. اولين بار اين جمله از دهان واحدي بيرون آمد، وقتي كه مي‌خواست نواب را نام ببرد بلند شد، روي منبر ايستاد و گفت: «حضرت نوابا!» كه من هميشه در ذهنم ماند. او خطاب به نواب گفت: «حضرت آقاي نواب صفوي! گرچه مدت خيلي کمي است که از صف مبارزه با شما يعني فدائيان اسلام کناره‌گيري کرده‌ام، اين دليل بر آن نيست که دست از مبارزه و مجادله برخواهم داشت. وظيفه ايجاب مي‌کرد که به‌طور جداگانه مستقلاً در اين راه مبازه کنم. مدت هشت سال است در مکتب تو و آنچه دارم از آنِ توست. تو استاد بزرگ، تو حامي روح و اراده‌ي من، عقلم، فکرم، اراده‌ام در راه توست». واحدي سپس با اشاره‌ي دست به سوي نواب، با صداي رسا، وي را لايق پيشوايي مسلمين خواند و گفت:« به خدا تو لايق پيشوايي و هم سزاوار آني که در اين موقع رهبري جمعيت مسلمين را برعهده گيري. تو لياقت داري، تو مي‌تواني نظم و ترتيبي خاص در مردم مسلمان بدهي. غير از تو از احدي اين‌کار ساخته نيست». (4)
آن روزها واحدي به دستور سپهبد تيمور بختيار(5)  رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواک) دستگير شد، از همان ابتدا مورد فحاشي و توهين قرار گرفت.
هر چقدر فعاليتهاي فدائيان گسترده تر شد سركوب و خشونت حكومت شاه هم بيشتر شد تا جائيكه در نهايت به تنگ آمده و دست به كشتار زدند. سيد محمد كه به هجده سالگي و سن قانوني رسيد اعدام شد. بعد خبر رسيد سيد عبدالحسين هم چون به فرمان ايست توجهي نكرده به طرفش تير اندازي و كشته شده ولي عده اي از مطلعين ماجراي كشته شدن او را گونه ای دیگر عنوان كردند و آن اينكه سيد عبدالحسين واحدي را دستگير و نزد بختيار بردند، حين بازجويي بختيار به سيد عبدالحسين جسارت كرد. او هم عصباني شده نتوانسته تحمل كند صندلي خود را بلند كرده به طرف بختيار حمله ور شده در همان حال بختيار با اسلحه به او شليك كرد، او را كشت. به اين ترتيب دولت سعي در ايجاد رعب و ترس و جلوگيري از سخنراني ها داشت كه تا حدودي هم موفق و اوضاع كمي آرام شد، در اين زمان طلاب در اعتراض به تعطيلي جلسات درس نزد آيت‌الله خميني رفته و خواستار شروع درس شدند. شش نفر طلبه درس فقه آقاي خميني، آقايان صالحی نجف آبادی، منتظري، شيخ علي كاشاني، مطهري، عزت الله نور اللهي و عباس ايزدي، نیز برای شروع درس نزد ايشان رفتند. بخصوص اينكه اين كلاس در مدرسه فيضيه نبود و دور از مكان بحث و سخنراني‌ها در مسجد محمديه، سه راه موزه، تشكيل می شد، آقاي خميني هم پذيرفته و درس شروع شد. بعد از مدتي خبر رسيد كه سران فدائيان با آيت‌الله خميني در مدرسه دارالشفا ديدار كرده و با ايشان درباره اهداف و سياست‌هاي خود وارد مذاكره شدند. آقای صالحی نجف آبادی از آقاي خميني پرسيد كه نتيجه كار چه شد؟ توانستيد اين‌ها را قانع كنيد؟ با قصد فعاليت و مبارزه نبايد نظم حوزه به هم بخورد. آقای خمینی با ناراحتي در لابلاي صحبت‌هايشان گفتند: «اينها به حرف كسي گوش نداده فقط دنبال تشكیل حكومت علوي هستند.»(6) 
نواب صفوی رهبر جمعیت فداییان اسلام، به عنوان یک آرمانگرای اسلامی، مشارکت و دخالت در سیاست و برانداختن استبداد و متعاقب آن احیای حقوق و آزادیهای اجتماعی و سیاسی در حیطه قوانین اسلامی را رسالت و تکلیف شرعی و دینی خود تلقی می کرد. (7) همه جا حتي در شهرستانهايي مثل ساري سخنراني داشت، در قم هم بعنوان مركز فعاليتشان غوغايي بر پا بود. رفته رفته غير از طلبه‌ها، جوانان داراي انگيزه قوي مذهبي نيز وارد جريان شدند و همين امر باعث گسترش نفوذ آقاي نواب بين مردم شد. در يكي از سخنراني‌هاي ايشان در قم در منزل بزرگي واقع در كوچه ارگ، چادر بزرگي روي حياط منزل كشيدند تا رفت و آمد براي همه امكان پذير باشد، موج عظيمي از هواداران او دسته دسته براي ديدنش به منزل آمد و رفت داشتند و خودش نيز براي اينكه به تك تك افراد احترام گذاشته باشد نزديك درب ورودي زير چادر ايستاده بود تا به افراد خير مقدم بگويد. عده اي از علمای صاحب رساله برای حفظ ظاهر و موقعيت خودشان، نه به نيت قصد قربت، به آنجا آمدند. به عبارت بهتر براي جلوگيري از رسوايي همرنگ جماعت شدند بعد هم آقاي نواب به مدت دو ساعت براي حضار موعظه كرد كه اسلام غریب است، مردم به داد اسلام برسيد، اين حكومت ظالم است، اسلام را زنده كنيد تا مقررات اسلام در مملكت اجرا شود و.....  فدائیان اسلام بطور كلي برنامه هاي خود را در چهار چوب مذهب و اسلام خلاصه كرده و خارج از آن را بعنوان يك مسئله مبارزاتي قبول نداشتند. در راستاي جنبش صنعت نفت هم اعتقاد داشتند ملي شدن اين صنعت خوب است ولي به مسائل ديني و مذهبي ربطي ندارد.(8)  
در آن زمان تعداد مشروب فروشي‌ها بیشتر از كتاب فروشي‌هاي سطح شهر بود. آنها با تکیه بر قدرت آيت‌الله كاشاني تاكيد داشتند كه ايشان براي احياي مسائل مذهبي تلاش كند. براي همين از آيت‌الله كاشاني خواستار مبارزه با مظاهر فساد مثل شهر نو و یا مشروب فروشيهاي سطح شهر شدند.(9) 
فدائیان اسلام مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت ، افرادی چون هژیر و رزم آرا را ترور کردند.(10)
اما اعلاميه‌ای به امضاي آقاي نواب به چاپ رساندند و در آن قاطعانه به حكومت و آقايان مصدق و كاشاني بدون عنايت احترام حمله كردند، با اين مضمون كه: «كاشاني و مصدق از فاحشه هاي پاريس بدتر هستند چون به اسلام توجه نكرده و مظاهر فساد را از بين نبرده اند، اينها درد اسلام ندارند.» در نتیجه همین تندروي‌ها مورد اعتراض و نكوهش اطرافيان قرار گرفته و دلخوري‌هايي هم به وجود آمد از جمله عده‌اي به آقاي نواب معترض شدند که شرط انصاف نبود با آن همه كمك آيت‌الله كاشاني به شما در راه اهدافتان اينطور به او حمله كنيد. آقاي نواب هم متاثر شد؛ اظهار پشيماني كرد و براي توجيه كارش گفت: «به جدم من سه بار براي پخش اين اعلاميه استخاره كردم و خوب آمد.»(11)
با این حال تنها مرجع پشتیبان فدائیان اسلام آقای کاشانی بود و همه فاصله های مطرح بین آقای کاشانی و فدائیان ظاهری و صوری بود و صورت معنوی نداشت. در واقع با هماهنگی بین آقای نواب و کاشانی این فاصله به وجود آمده بود(12). 
پس از این مسائل و تندروي‌ها خورشيد اين نهضت مردمي نيز مانند ديگر نهضت‌ها ديري نپائيد كه غروب كرد حكومت با تمام توان به دنبال نواب و يارانش بود تا بالاخره به هدف خود رسيد و آنان دستگير شدند. بعد از دستگيري نواب و يارانش آنچه كه پيش آمد همه محرمانه و در خفا بود. هيچكس از كيفيت كار خبر نداشت، چه گفتند و چه شنيدند و چه كردند هيچ كجا مطرح نشد، تنها آنچه كه از قرائن برآمد اين بود كه آيت‌الله بروجردي به صورت غیر علنی و بزرگوارانه در صدد نجات آنها از مهلكه تلاش بسیاری كرد تا با استفاده از نفوذ خود راهي براي خلاصي آنها پيدا كند ولي متاسفانه نتيجه اي نداشت.(13)
هنگام اعدام آقای نواب، در دفاع از او آقای صادقی به قم رفتند. در درگاه اتاق، جمعیت زیادی از جمله آقای بروجردی حضور داشت. با سخنرانی بسیار مهیج و تأثیر گذار آقای صادقی، آیت الله بروجردی بسیار متاثر شده ولی چیزی نگفته و به اندرونی رفتند. هنگام اعدام ایشان علامه امینی نیز متأسفانه سکوت کردند که جای بس تأمل داشت.(14) 
علی محصل برنامه و روش نواب صفوی را در مبارزه، محترم و به حق می دانست و روزی که او و یارانش را به شهادت رساندند، خطاب به آقای درچه ای گفت : « آقای موسوی درچه ای ، چون ریشه و اصالت نواب از درچه است، حق آن است که روزگاری مجسمه نواب صفوی در درچه نصب شود. ای کاش من هم از یاران نواب و برای احقاق حق به جوخه اعدام سپرده می شدم. او در راه حق ، به حق پیوست.(15)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- من در سال 78 هنگامی که در درس نقش ائمه در احیای دین علامه عسگری در دانشگاه اصول دین واقع در نیاوران شرکت داشتم ، روزی آن مرحوم پس از درس به این سؤال من که نواب حکم ترور را از چه کسی گرفت ؟ فرمودند : شبی در خیابان مولوی با ایشان روی پشت بام منزل یکی از دوستان وی نشسته بودیم ، از او پرسیدم شما این حکم را از چه کسی گرفتی ؟ گفت : به طور شفاهی از آیت الله سید محمد تقی خوانساری گرفتم البته زمان گذشته و من یادم نیست سید احمد را نیز اسم بردند یا خیر. در هیچ منبع یا سندی تا کنون در مورد تأیید یا فتوای ایشان برای ترور کسروی مطلبی درج نگردیده است. 
۲-یک گروه هفتاد نفره از فدائیان اسلام از تهران برای آزادی ایت الله کاشانی در سال 1327 به قم آمد و در منزل آیت الله بروجردی متحصن گردید. این هیئت تقریبا هفتاد نفری به منزل آیت الله بروجردی پناه بردند و شکوه خویش را بیان کردند رفت و آمد ها شروع شد  و دستها به کار افتاد که نتیجه ی این عمل را خنثی کنند. متحصنین سخنرانی می کردند  گریه می نمودند و تقاضای دادرسی داشتند و استقامت به خرج می دادند این تحصن چند روز طول کشید و قوای انتظامی بارها قصد داشتند که به عنف و زور آنها را از پا درآورند  ولی نتوانستند بالاخره ننتیجه ای که گرفته شد آن که آیت الله  کاشانی را از فلک الافلاک به مملکت زیبا و خوش آب و هوای لبنان تبعید کردند.  (به کوشش سید هادی خسرو شاهی، فدائیان اسلام ، تاریخ ، عملکرد ، اندیشه ،  ص 81  ، انتشارات اطلاعات تهران 1375)
۳-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف آبادی
۴-داوود اميني، جمعيت فدائيان اسلام و نقش آن در تحولات سياسي  ـ  اجتماعي ايران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، تابستان 1381،ص 291
۵-تيمور بختيار فرزند فتحعلي بختيار معروف به «سردار معظم بختياري» در سال 1292 ش در شهرکرد متولد شد. در شش سالگي تحصيلات خود را در موطن خويش آغاز کرد. هم‌زمان با تحصيل، به آيين ايلي و عشايري، به تمرين سواري و تيراندازي و جنگ‌هاي پارتيزاني پرداخت. در 1309 براي ادامه‌ي تحصيل به اتفاق شاپور بختيار به لبنان رفت و در بيروت دوره‌ي دوم متوسطه را پايان داد و به اخذ ديپلم نايل آمد و زبان فرانسه را نيز به خوبي آموخت. در سال 1312 براي ادامه‌ي تحصيل به پاريس رفت و وارد دانشکده‌ي سوارنظام سمور شد و دوره‌ي دانشکده را با درجه‌ي ممتاز به اتمام رسانيد. در سال 1315 به درجه‌ي ستوان دومي سوار نايل آمد و به ايران بازگشت و با همان درجه وارد ارتش گرديد. در سال 1325 درجه‌ي سرگردي گرفت و در سال 1328 وارد دانشگاه جنگ شد و دوره‌ي فرماندهي و ستاد را با احراز رتبه‌ي اول پايان داد. در 29 مرداد به درجه‌ي سرتيپي و در 1339 به درجه سپهبدي ارتقا يافت.
او در زمان رياست ساواک ثروت زيادي به‌دست آورد که همه را صرف مهماني‌هاي بزرگي که ترتيب مي‌داد، مي‌کرد. او مردي زن باره و عياش و خوشگذران بود. او تصميم گرفت که با مقامات دولت آمريکا وارد مذاکره شود تا شايد بتواند به مقام نخست‌وزير ايران برسد. او با دولتمردان آمريکا ملاقات و گفتگو کرد و از آنها براي انجام يک کودتا عليه شاه کمک خواست. آمريکا با چنين نقشه‌اي موافق نبود به همين دليل مقامات آمريکا برنامه‌ي تيمور بختيار را با شاه در ميان گذاشتند و شاه تصميم به برکناري او گرفت. بختيار از مخالفان دولت اميني بود بنابراين به او تأکيد گرديد که ايران را ترک کند. او در 1340 ايران را براي مدتي ترک کرد و در کمين قدرت نشست. بختيار از هيچ اقدامي عليه شاه و حکومت خودداري نکرد و اقدامات او در خارج از خفا به صورت علني درآمد. او در سال 1347 عازم عراق گرديد و در 16 مرداد سال 1349 در يکي از شکارگاه‌هاي شهر بغداد توسط يک بختياري که از ساواک مأموريت داشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در تاريخ 21 مرداد 1349 فوت كرد. (باقر عاقلي، شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، جلد1، نشر گفتار، پاييز 1380، ص 273 )
۶-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۷-داوود امینی، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران ص 13 ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، تابستان 1381.
۸-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۹-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۱۰-برگرفته شده از خاطرات آیت الله دکتر محمد صادقی تهراتی
۱۱-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۱۲-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده آیت الله دکتر محمد صادقی تهراتی
۱۳-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی
۱۴-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی
۱۵-سید تقی درچه ای موسوی، نمادی از مبلغ اسلام، صص 23-24

حسین روحانی صدر
کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی، پژوهشگر پژوهشکده سازمان اسناد و کتابخانه ملی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.