شماره 38    |    23 شهريور 1390



خاطرات علی‌محمد احدی در گفت‌وگو با محمد قبادی 1

اشاره: محمد قبادی، مؤلف کتاب پاسیاد خاک، زندگی و زمانه حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی فرد، از پژوهشگران تاریخ شفاهی در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری است. او با این اثر پا به عرصه خاطرات آزادگان نهاده است. چندی پیش مجالی فراهم شد تا با او گفت‌وگویی در دفتر هفته نامه از آخرین کارش بپرسیم. او هم اکنون سرگرم پیگیری آخرین مراحل تدوین و آماده سازی خاطرات یکی دیگر از آزادگان دفاع مقدس، علی محمد احدی است. احدی یکی از رابط های مکاتبات رمزدار میان اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق و دستگاه های نظامی-امنیتی در ایران بوده است. در این گفت‌وگو قبادی ما را از چند وچون کار و محتوی خاطرات این آزاده آگاه می کند.

کمال الدین: آخرین کاری که در دست دارید چیست و چگونه درگیر آن شدید؟
قبادي: آنچه امروز در موردش صحبت می كنيم و ان‌شاءالله امسال به دست خواهد رسید، خاطرات آقاي علي‌محمد احدي است. او اصالتاً ملايری است. در واقع او در روستاي طجر ملاير در 1342 متولد شده است. او در خانواده ای مذهبي و سنتی بزرگ شده و از سن 9 سالگي وارد حوزة علميه مي‌شود. اما پيش از آن تحصيلاتش را در مكتب‌خانه همان روستا آغاز کرده بوده است و آن قدر موفق بوده که در همان مكتب‌خانه در تابستان سال 1349 يعني حدوداً 8-7 سالگي به بچه‌هاي كم سن و سال‌تر از خودش قرآن ياد مي‌داده است. او در سال 1349 به قم رفته و تا سال 1357 كه پيروزي انقلاب است، همچنان در قم مشغول تحصيل علوم ديني بوده است. او از سال 1357، یعنی بعد از پيروزي انقلاب تا سالي كه اسير مي‌شود، درس حوزوي مي‌خوانده است. او در پی ورود به فضاي مبارزاتي انقلاب، وارد سپاه مي‌شود. احدی برای مأموريتی به سيستان و بلوچستان می رود و فضاي آنجا او را خيلي تحت تأثير خود قرار مي‌دهد به طوري كه  آن را يكي از نقطه‌هاي عطف زندگي‌اش عنوان مي‌كند. مظلوميت آن استان و شهري كه او در آن بوده، فقر حاکم بر منطقه و از طرفي فعاليت‌هايي كه ضد انقلاب در آنجا انجام مي‌داده از دلایل این تعبیر اوست. و در نهايت در دوم فروردين 1361 در عمليات فتح‌المبين اسير مي‌شود.

كريمي: اسارتش در چه منطقه‌اي بود، جنوب؟
قبادي: در جنوب، منطقة دشت عباس. البته به طور دقيق‌تر می‏شود منطقة عملياتي را از منابع دقيق‌تر گرفت، اما آنجايي كه آقاي احدي اسير می‏شود، منطقة دشت عباس است.

كريمي : يعني در پاتك دشمن، بعد از عمليات ...

قبادي : بله. احدی می‏گوید كه آن‏ها جزء نيروهاي عمل‌كننده و در رأس عمليات بوده اند و عراقي‌ها آن‏ها را دور زده و به محاصره در می آوردند. لحظه‌هاي اسارتش جالب هستند. او می‏گوید: "ساعت 11 صبح دیگر رابطة ما با نيروهاي پشتيباني‌كنندة قطع ‏شد و من به خاطر اين كه اسير نشوم، از ساعت 11 صبح تا ساعت 5 یا 6 بعدازظهر برای این كه عراقي‌ها نفهمند من زنده‌ام، بدون حركت خودم را انداخته بودم در يک شيار و بدون حركت آنجا خوابيده بودم؛ چون عراقي‌ها مي‌آمدند بالاي سر تك تك جنازه‌ها و تير خلاص مي‌زدند. دو دفعه هم آمدند بالاي سر من كه تير خلاص بزنند ..."

كمال‌الدين: ولی ديده اند كه او تكان نمي‌خورد.
قبادي:
بله، او می گوید: "اصلاً از خيرم گذشتند، چون حدود يك ساعت قبلش در اثر یک انفجار آن قدر گرد و خاك و خاشاك سر من ريخته بود که فكر كردند من مرده ام، خودشون برگشتند گفتند ولش كنيد ارزش تير زدن هم ندارد." به همین خاطر تير خلاص به او نمي‌زنند، او را رها مي‌كنند و مي‌روند. او می گوید: "تا اینکه ساعت 6-5 بعدازظهر كه داشته اند جنازه‌ها را جمع مي‌كردند، سربازي که فكر می كرد من مرده ام، آمد که من را بیاندازد كنار بقية جنازه‌ها. او با لگد به شكم یا دنده‌هاي من کوبید. آن قدر شدت ضربه زياد بود که من دردم گرفت و گفتم: آخ! آن سرباز تازه فهميد که من زنده‌ام، آنجا بود كه من را اسير كردند."

كريمي: يعني این خاطرات فقط دوران اسارت ایشان را مي‌پوشاند؟
قبادي:  خیر، موضوع اصلي كتاب در مورد اسارت است؛ با محوریت حضور ايشان در اردوگاه‌هاي عراق. اما ایشان وقتي كه خاطرات ‌اش را بيان مي‌كند، از خانواده، روستا، تحصيلات و انقلاب هم می‏گوید؛ مثلاً در مورد انقلاب می‏گوید: "ما از قم بلند شديم آمديم. چون قرار بود وقتي 12 بهمن امام براي سخنراني به دانشگاه تهران می آید، ما همه در دانشگاه تهران باشیم. البته من آن روز امام را نتوانستم ببينم، چون آن قدر جمعيت زیاد بود كه برنامه‌ريزي طوري شد که دیگر امام برای سخنرانی به دانشگاه تهران نيامد. ایشان مستقيم رفت بهشت‌زهرا (س) و فرداي آن روز رفتيم مدرسة رفاه، ديدن امام."

كريمي: آیا بخشی که ابتداي سرگذشت اوست، یک فصل كتاب را مي‌پوشاند؟محمد قبادی
قبادي:
تقريباً می‏شود چنین گفت؛ البته من نخواستم فصل‌بندي كنم چون اگر مي‌خواستم اين جوري فصل‌بندي كنم، قدری ناقص مي‌شد. چون در آن صورت حجم فصل‌ها، هم‌خواني نداشت. بيشتر خاطرات در مورد اسارت است؛ مختصري در مورد قضایاي بعد از آزادي ايشان است و بخشی هم به  قبل آن می پردازد. بخش اصلي كتاب مربوط به دوران اسارت اوست. ایشان اول كه اسير می‏شود در بازجويي‌ها خودش را سرباز ارتش معرفي   می‏کند. او می‏گوید: "به ما یک جيرة غذايي داده بودند، داخل آن كارتی بود كه نشان می داد اين جيرة غذايي را لجستيك ارتش به ما داده بود، روی آن نوشته شده بود: لجستيك ارتش جمهوري اسلامي ايران. آن ها فكر كردند من ارتشي‌ام و چون عربي بلد بودم و با آنها عربي فصيح صحبت مي‌كردم، فكر كرده بودند من افسر ارتش ام، به خاطر همين من را پیاپی بازجويي مي‌كردند. دست آخر گفتم: بابا من افسر ارتش [نيستم]؛ من یک سرباز ارتشي‌ام، سن و سالم به افسري نمي‌خورد." ولي علي‌ايّ‌حال چند دفعه بازجويي‌اش مي‌كنند، و 8 روزي را در بغداد در سوله ای زندگي مي‌كند که خودش از آن به «هُلُفدوني» تعبیر می کند. آن هلفدوني مختصات دلچسبي ندارد. او می‏گوید: "از اولين روزي كه جنگ شروع شد، هر كس را كه اسير مي‌كردند، اول مي‌بردند آنجا، بعد منتقل مي‌كردند به اردوگاه‌ها تا آنجا پرونده تشكيل بشود و ... ."

كمال‌الدين: یعنی جایی مثل كمپ اسرا، یا چنين حالتي؟

قبادي : نه نه، كمپ هم نيست، كمپ را اگر بخواهيم به فارسي ترجمه كنيم، به معناي همان اردوگاه می‏شود. ولي اين كمپ نيست. مثلاً احدی می گوید در آن هلفدونی روزي 20 دقيقه سر شلنگ را مي‌كردند داخل و به گفته او 2000 تا 3000 نفر بايد در عرض آن 20 دقيقه از آن شلنگ آب مي‌خوردند. احدی فضاي چندش‌آور و رقت‌انگيزي را ترسيم می‏کند و جالب اينجاست كه درست در همین فضا، به نكته‌اي اشاره می‏کند. او می‏گوید: "با اينكه اين فضا حاکم بود، ولي باز بچه‌هاي ايراني، اسراي ايراني هواي همديگر را داشتند. مثلاً تا اين كه يكي از بچه‌هاي تهران به من مي‌گفت احدي تا مي‌تواني براي بچه‌هاي مجروح لباس تر و تميز فراهم كن، حتي خودش لباس‌هایش را درمي‌آورد و تن مجروح‌ها مي‌كرد، بعد لباس آن ها را در مي‌آورد، مي‌شست، خشك مي‌كرد، و دوباره تن‌شان مي‌كرد." احدی می گوید این کار را برای جلوگیری از عفونت می‌کرده‌اند. یا در جای دیگری مي‌گوید: "مثلاً وقتي به ما یک ساعت هواخوري مي‌دادند، تنها كاري كه مي‌كرديم این بود که زير بال و پر مجروح‌ها را مي‌گرفتيم كه عقب نيفتند که كتك هم بخورند." احدی می گوید: "با همة آن سختي‌ها، باز اين فضاها وجود داشت."

كمال‌الدين : یعنی حمایت از هموطن و ...

قبادي: بله حمایت از هموطن. چنین معرفتي در آن حال و هوا واقعاً جالب است. علي‌ايّ‌حال او چند روزي در آن «هلفدونی» مي‌ماند و بعد او را  به الانبار می برند. او چند وقتي هم در الانبار بوده است. بعد از آن او به اردوگاه موصل منتقل می‏شود. مدت طولاني موصل مي‌ماند، بعد براي دو ماه و 16 روز به اردوگاه تكريت تبعيد می‏شودو از آنجا دوباره  به موصل برمي‌گردد، البته موصل 4. دوباره سال 1366 او را بر مي گردانند اردوگاه تكريت 5  كه دو تا بخش داشته است؛ بخش افسران و بخش اسراي عادی. او را در زمان آزادی يعني شهريور 1369 به اردوگاه 17 صلاح‌الدين منتقل می کند که البته باز هم در همان سلسله اردوگاه‌هاي تكريت بوده است.

كمال‌الدين : او دقیقاً چه تاریخی آزاد می‏شود؟

قبادي: چهارم شهریور 1369.

كريمي: برگردیم به جریان کار، مصاحبه‌ها را شما انجام داديد؟
قبادي :
من معمولاً دوست دارم صداي صاحب خاطره را بشنوم، من با صدا ارتباط خاصي برقرار مي‌كنم، صدا حالت خاصي براي من دارد. متأسفانه من صداي آقای احدی را نشنيدم. فقط متن پياده شده را به من دادند. پيش از اين مصاحبه انجام شده بود، اين كه كجا مصاحبه هم انجام شده بود و دقيقاً چه كسي هم انجام داده بود را من اطلاعي نداشتم. اما من مصاحبه را خيلي نپسنديدم. احساس مي‌كنم مصاحبه‌گر خيلي حرفه‌ای نبوده است. به خاطر اين كه دو دفعه آقاي احدي را نشانده اند و از «ب» بسم‌الله تا «ت» تمّت را از او خواسته اند که روایت کند. يعني یک بار خاطره را گرفته اند و مطالب گفته شده. یک بار دیگر هم  برای تكميل این کار را کرده اند. اما باز هم مصاحبه‌گر نتوانسته آن كاري كه بايد را انجام بدهد و باز همان حرف‌ها تكرار شده است. به همين خاطر چيزي قريب به 700 صفحه مصاحبة پياده شده به من دادند؛ 700 صفحه مصاحبة پياده شده که از حدود 38 كاست پیاده شده بود. اين قضیه یک مقدار كار را طولاني كرد. من مجبور بودم همة اين 700 صفحه را بخوانم و هر جا كه آقاي احدي كم و زياد گفته بود آن ها را كنار هم بياورم. يكي از مشكلات اين كار بي سامان بودن مصاحبه بود.

كمال‌الدين: مصاحبه ها را چه كسي انجام داده است. آیا در همین مرکز انجام شده است؟

قبادي : نه ظاهراً مصاحبه را بچه‌هاي روايت فتح انجام دادند. من هم جايي نگفتم كه اين مصاحبه كجا انجام شده است. فقط همين را گفتم كه به طور غيرمستقيم از آقاي احدي؛ يعني آقای احدي داده به مرکز مطالعات پایداری و مرکز هم داده به من که كار كنم. اما خوشبختانه با آقاي احدي هم حضوري، هم تلفني ارتباط داشتيم و كار را به سرانجام رسانديم. البته اين معناش اين نيست كه من خاطرات ایشان را دوباره بازخواني كرده ام ...

كريمي : یعنی فقط بازنويسي كرده ايد؟

قبادي: بله. دو بار بازنويسي‌اش كرده ام. اما اين كه بنشينم و جاهای خالي اين مصاحبه را پيدا كنم و به وی بگویم، نه. اين كار را در وهلة اول نكرده ام، قرارمان با آقاي احدي اين بود كه وقتي كار تمام شد و تدوين نهايي صورت گرفت و قبل از اين كه كار دیگري روی آن انجام شود، ایشان خاطرات را بخواند و اگر صلاح دانست مطلبي اضافه شود، یا مطلب جديدي به يادش آمد، مطلب ناگفته‌اي بود، آن ها را بگوید كه ما در دل كار بياوريم و فكر نمي‌كنم این مسئله ضربه ای به کار بزند ... يعني به قول معروف اشكالي داشته باشد یا لطمه‌اي به كار بزند.

علی محمد احدیكمال‌الدين : اکنون تدوين کار به اتمام رسیده است؟
قبادي :
كار تدوين تمام  شده است و اگر خدا بخواهد یک بار بازخوانی خواهم کرد؛ چون تقريباً دو بار اين كار را بازنويسي كرده ام. یک بازخوانی برای آنکه چيزي از قلم نيفتاده باشد. بعد آقاي احدي باید بخواند تا بعد با هم بنشينيم و ببينيم آیا چيز تازه اي براي گفتن هست یا خیر. كار تا به الان خيلي خوب پیشرفته و شسته رفته است. نكته‌اي كه خيلي جالب است اين است كه آقاي احدي چند تا خصوصیت دارد، يكي اين كه برخی مسائل را خيلي خوب توضيح داده است؛ تقريباً می‏شود گفت ما اين شکل را در كتاب‌هايي كه تا به حال در مورد آزاده‌ها چاپ شده با اين مختصات نداریم. مثلاً احدی سرباز  اسير ايراني را با سرباز عراقي، از نظر فرهنگي با هم مقايسه می‏کند. خیلی جالب است؛ مثلاً می‏گوید: "در اسارت بچه‌ها از صليب سرخ مسواك و خميردندان گرفته بودند و دندان‌هایشان را با خميردندان و مسواك، مسواك مي‌كردند. يعني نظافت‌شان را اين جوري رعايت مي‌كردند. ولي خود عراقي‌ها با اين كه اين امكانات را داشتند، با اين كه مي‌توانستند مرخصي بروند، با همان دستي كه صابون مي‌زدند، با همان دست كف-صابوني دندان مي‌شستند." خوب، این یک مقایسه در فضاي فرهنگي است. او اختلاف فرهنگي را اين جوري توضيح مي‌دهد.  او می‏گوید: "امكان نداشت ما در اردوگاه یک لباس را دو هفته پشت سر هم بپوشيم، حتماً درش مي‌آورديم مي‌شستيم، اتو نمي‌توانستيم بكنيم، امكانات اين جوري نداشتيم، ولي مي‌شستيم، و لباس تميز مي‌پوشيديم. ولي سرباز عراقي با اين كه مي‌توانست مرخصي برود، با اين كه آب داشت، چند دست لباس داشت، مواد شوينده داشت، وقت داشت، وقت آزاد که دنبال اینکارها برود، ولي این کار را نمی کرد. لباسشان و آن كلاه‌هاي كج قرمزشان آن قدر کثیف شده بودند كه دیگر قرمزي‌اش معلوم نبود." ترسيم اين فضاها خيلي جالب است. نكتة دیگری هم که در خاطرات آقاي احدي وجود دارد، موضوع رمز است. رمز گاهی بين اردوگاه‌ها، و گاهی بين خانواده‌ها رد وبدل می شده است؛ مثلاً در بعضي خانواده‌ها که پيشينة مبارزاتي داشتند، این طبيعي هم بود، يا به هر حال از هر طريقي ممكن بود ياد بگيرند. مثلاً با آبليمو يا با قند يا با آب پياز بین سطور نامه‌اي كه براي اسيرشان مي‌نوشتند، مطالبي را اضافه مي‌كردند. آبليمو به طور عادی دیده نمي‌شد. نامه را روي حرارت مي‌گرفتند و مي‌خواندند. بعد جالب است كه در بعضي از نامه‌ها برای كسانی كه بلد نبودند، مي‌نوشتند: «چون اين نامه در زمستان به دست شما مي‌رسد، و يخ كرده است، آن را گرمش كنيد!» آقای احدی مي‌گوید: "آنگاه ما مي‌فهميديم كه بايد چه كار كنيم. نامه را مي‌گرفتيم و  مي‌خوانديم. به خاطر همين ما در بعضي از موقعيت‌ها مثل دهة فجر برنامه‌ريزي مي‌كرديم. برای مثال با خود مي‌گفتيم اگر نامة ما تا برود و برگردد، 7 ماه طول مي‌كشد. یعنی تا اين نامه برود و صليب سرخ آن را به دست خانواده برساند، و آنها بخوانند، و بعد حوصله كنند و برای ما بنويسند و به دست ما برسد، مثلاً 7 ماه طول مي‌كشد. مثلاً ما حساب مي‌كرديم 22 بهمن در برج 11است. اگر 7 ماه از آن كم كنيم، می شود تیر. آن وقت از تير ماه برای دهه فجر برنامه‌ريزي را شروع مي‌كرديم. برای آن كه فلان مطلب به دست‌مان برسد. بعد براي خانواده‌هایمان مثلاً می نوشتیم که فلان مطلب را برایمان بفرستند؛ مثلاً یک حديث، یک نقل قول و یا .... نامه‌ها با اين شکل رمزدار به دست ما مي‌رسيد، گاهی از ميان 2000 نامه‌اي كه به موصل مي‌رسید، 20-30 تا نامه‌ چند تا مطلب خوب داشت، اين مطالب را جمع مي‌كرديم بعد در آسايشگاه‌ها مي‌خوانديم. اين در روحية بچه‌ها تأثير داشت.
اما آن رمزي كه من مي‌خواهم بگویم اين نيست. تا حالا هيچ كدام از اسرا در مورد اين نوع رمز هيچ صحبتي نكرده اند. اين اولين بار است كه آقاي احدي دارد اين رمز را بيان  می‏کند. من اين را به عنوان یک طرح پژوهشي به آقاي سرهنگي پيشنهاد دادم، آقاي سرهنگي هم پذيرفتند. من هم دارم مقدمات اين كار را انجام مي‌دهم. قضیه اين است: اسرا در اردوگاه با برنامه‌ريزي خودشان، رمزي را ابداع كرده بودند و با آن از داخل اردوگاه با مراكز امنيتي داخل ايران ارتباط داشتند. اين موضوع تا حالا هيچ جايي بازگو نشده است. آقاي احدي يكي از رابطين اين رمز در موصل بوده است. نكتة جالب آن است که اين رمز هنوز بعد از گذشت ساليان از آزادي اسرا، هنوز مطرح نشده است. این سیستم رمز چند تا رابط داشته و من توانستم الحمدالله با كسي كه اين رمز را ابداع كرده مصاحبه کنم.

كريمي: این فرد آقاي احدي نيست؟
قبادي :
نخیر. آقاي احدي فقط یک رابط بوده كه آموزش ديده اين رمز را چطور بنويسد و با كجا ارتباط برقرار كند.

كمال‌الدين: يعني اين سیستم رمز از طريق همان نامه ها رد و بدل مي‌شد؟

قبادي : بله اين رمزها از طريق نامه ها رد و بدل مي‌شد. این سیستم ظرافت خاصي دارد و نمي‌خواهم خيلي در مورد آن صحبت كنم. دوست دارم سر فرصت و دقيق روی آن كار كنم؛ اين موضوع چيز مهمی است. آقاي احدي يكي از رابطين اين رمز بوده است ولی سؤالاتي كه از ايران مي‌شده يا پاسخ‌هايي كه از اينجا مي‌رفته، هنوز به طور دقيق مشخص نيستند.  چون هنوز هم نمی توان گفت این رمزها جزء موارد امينتي نيستند. البته تا آنجايي كه من مي‌دانم و بر اساس گفته های آن كساني كه واسطه بودند و صحبت كرده اند، این رمزها نبايد موضوعيت امنيتي داشته باشد. اما تا اينجا چیزی كه مشخص است، این است که هنوز چيزي از آن بيرون نيامده است. من اميدوارم اين اتفاق بيافتد. من به غير از آقاي احدي، با حداقل سه نفر در رابطه با اين موضوع، در ارتباطم. از دو نفرآن ها خاطرات‌شان را گرفته ام و يكي دیگر از آن بزرگواران قرار است  اين كار را انجام بدهد كه هنوز فرصتي دست نداده است.

كمال‌الدين: فهرست کتاب را به چه صورت ارایه می‏کنید؟

چون تركيب كار طوري است كه نمی‏شود به طور مشخص یک فصل‌بندي دقيق برایش مشخص كرد، فصل‏بندی خاصی نخواهد داشت.

كريمي: یعنی به صورت روايت اول شخص مي‌آوريد؟

قبادي : بله. دقيقاً همين طور است. يك روايت اول شخص.  یک خاطرة شفاهي. این كار چون یک  روايت است، علي‌القاعده نمي‌تواند منبعي جز خود آقاي احدي داشته باشد، مگر پاورقي‌هايي كه احياناً من زده باشم. يا از در دل كار در آمده باشد. مثلاً آقاي احدي می‏گوید آقاي فلاني ... و بعد یکی دو خط در مورد آن آقاي فلاني صحبت می‏کند، چون نمي‌شود داخل متن این مطلب بياید، آن قسمت را جدا كرده ام و به عنوان پاورقي آورده ام و توضيح داده ام که اين را خود راوي گفته است، يا اگر خودم جايي چيزي اضافه كرده ام نوشته ام كه منِ تدوين‌گر اين كار را كرده ام.

كمال‌الدين: مواردی بوده است که برای شما روشن نباشد و بروید منبع دیگری را جستجو كنيد؟

قبادي: بله، طبيعي است. مثلاً به فرض وقتي آقاي احدي در مورد عمليات فتح‌المبين صحبت می‏کند، آغاز عملیات را دوم فروردين ساعت مثلاً 6 بعدازظهر ذکر می‏کند. ولي این عمليات دوم فروردين شروع نشد، بلکه نيمه شب اول فروردين شروع شد. يا در مواردي خاطرات ایشان را با دیگر آزاده‌ها مقایسه  كردم ببينم فضایی که روایت شده چه بوده است.  در مواردی حتي براي اين كه حرف آقاي احدي را تكميل كرده باشم، ارجاع داده ام به یک خاطرة فرد دیگری؛  مثلاً آقاي فلاني در فلان كتاب در این باره اين طور گفته است و ....

کریمی: بخشی از مشکلات این کار را ذکر کردید، آیا مورد دیگری هم بود؟

مهم‌ترين مشكل این بود که مصاحبه‌گر حرفه‌اي نبوده است. چون وقتي مصاحبه را مي‌خواني اين حس دست می‏دهد، یعنی به من كه دست داد، که احساس كردم آقاي احدي از بس حرف‌هاي تكراري را زده دیگر عصبي شده است. به خود او  گفتم: «من احساس مي‌كنم شما در مواردی در جواب دادن عصبي شده اي.» او هم گفت: «دقيقاً همين طور است. يعني مصاحبه گر واقعاً عصبي‌ام كرده بود. برخی موارد را پیاپی تكرار مي‌كرد.»

ادامه دارد...



http://www.ohwm.ir/show.php?id=748
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.