شماره 1    |    12 آبان 1389



درآمدی بر مطالعة نشانه‌شناختی روایت

واژة تازی تبارِ «روایه/ روایت» ـ که می‌توان آن را با گردانیدة پارسیِ «گفت ـ بازگفت/ بازگفتن» برابر شِمُرد ـ از نظر دستور زبان فارسی، اسم و مصدر متعدی و از دیدگاهِ نوع‌شناسیِ دانشنامه‌ای، مَدخَلِ مفهومی است. صورتِ مصدرِ ترکیبی این کلمه ـ «روایت‌کردن» ـ نیز در متون فارسی سابقه کاربرد دارد1. در معنیِ اولیه و اصلیِ روایت، گرچه وجهِ فعلی، غالب و مُحرز می‌نماید ـ چه مقصود از روایت، عمل یا فعل بازگفتن، بیان‌‌داشتن، اظهار‌کردن، توضیح‌دادن یا توضیح‌سازی است ـ اما به مصداقِ حاصلِ عمل ـ بازگفته یا متن ـ نیز دلالت می‌کند. در اصطلاح ادبی، روایت (narrative) متنی است که داستان را از «خود» یا «دیگر»ی به بیان می‌آورد، به آگاهی می‌رساند یا اعلام می‌دارد. بنابراین، داستان‌گو یا راوی هم دارد. در فرهنگنامه‌های واژگانی، روایت را به نقل‌کردن حدیث و خبر، داستان، واقعه و واگویه‌کردن سخن دیگران معنا کرده‌اند و آن را یکی از شعبه‌های علوم ادبی برشمرده‌اند2.
روایتِ کلامی مُنبعث و مرتبط با سنن شفاهی و گفتاری با گونه‌هایی همچون نقل، خطابه، وعظ و مقامه و مدحیه و مرثیه، حکایت و مجلس و قصه و داستان و امثال آن همپوشانی و قرابت دارد. بلکه روایت در حکم عام و اعم مشتمل بر مصادیق متعدد و متنوع است. مع‌الوصف شناخت گسترة معنایی این واژه، که می‌توان تا حدودی آن را از نوع مشترکات لفظی محسوب داشت، نیازمند بسط و بازشناسی است.
چنین می‌نماید که ماده و صورت روایت در اصل و بدایت، گفتار شفاهی بوده باشد و نوشته در واقع صورت ثانوی و قاب‌گرفته و قالب‌یافتة کلامِ سیال است. اما همان‌سان که کلامِ مکتوب یا متن نوشتار، روایت می‌تواند بود، اَشکال دیگر بیانی و نظام‌های نشانه‌ای و دلالتی ـ همچون آواها، تصویرها، آثار تجسمی و حجمی وگونة ترکیبی گفتار و تصویر و آوا ـ توسعاً در زمرة روایت قرار می‌گیرند3. با این ملاحظه، روایت قدمتی به درازای تاریخ بشری دارد و «زندگی به طرزی پایان‌ناپذیر با روایت درهم تنیده است4» و «جامعة بدون روایت تصورناپذیر است5».
هر نوع متن یا روایت بر زمینه‌ای پدیدار می‌شود و می‌بالد، راوی و پدیدآورنده و مخاطب دارد. در فرایند خوانش و دریافت مخاطب، پیدا و ناپیدا، روایت دست به دست می‌شود و این چنین چرخة «بازنمایی و بازروایی» شکل می‌گیرد.
تأمل بر وجه بالذاتِ روایتِ زبانی، اجمالاً این معانی و مصادیق را به ذهن و دیده می‌آورد: روایت، صِرف «نقل» یا «انتقال سخن» از گوینده به گیرنده و شنونده است، بدون اندک دخل و تصرف در کلام صاحب سخن. در روایت حدیث یا کلام مأثور و معصوم، همین تلقی مُراد و متوقع است و راوی به‌مثابة پیک و پل عمل می‌کند که در دو سوی صاحب سخن و مخاطب نقش واسطه دارد. در این مقام فرض مطلوب و متصور، حفظ و نقل عین سخن قائل است و اعتبارِ کلام بر رعایت این قاعده مبتنی است.
مع‌هذا، به فرض تحقق این مطلوب، علی‌الاغلب لحن و آهنگِ سخنِ منقول و زبان اشاره و احوال پیرامونی گویندة سخن و شأن صدور کلام، مکتوم می‌ماند و راوی اولیه ـ و سلسلة رُوات ـ ممکن است کم و بیش به آن بپردازند یا از آن درگذرند. فزون بر این محتمل است تفاوت‌های مفهومی ناشی از تباین گفتار و نوشتار، سبب چندگانگی معنایی شود و همین ناگزیر پردازندة روایت یا خواننده و مخاطب را برای ادراکِ مقصود به ساحت توضیح و تفسیر ـ بازنمایی و بازروایی ـ متن درکشاند.
چنین است که در نقل و انتقال متن یا سخن و خبر، موضوع و محمول آن، زمینه و ضرورتِ حضور در نقل ناقل و روایت راوی یا راویان پیش می‌آید. مباحث درازدامن درایت‌الحدیث و علوم متعلق به آن از تأمل در این‌گونه مسائل پدید آمده است6.
در معنی دیگر، روایت ـ اعم از شفاهی یا گفتاری و نوشتاری ـ متنی است که در نتیجة حضور و دیدن و شنیدن کردار و گفتار دیگران یا رخدادهای مشهود در ذهن و زبان راوی حادث می‌شود و تکوین می‌یابد و متأثر از دلایل و اقتضائات، اظهار یا گزارش می‌شود. در این فرایند، راوی صانع و ناقل روایت است و مخاطب، موضوع یا امر واقع را از معرض انگاشت و پنداشت و گفت و نوشت راوی درمی‌یابد.
از نگاهی ژرف‌تر چگونگی وضع و موضع راوی در برابر موضوع، پدیدة گزارش‌‌گونة روایت را بر دو نوع «واگویه» و «زبان حال» فرادید می‌آورد. واگویه یا حسب‌الحال، برخلاف گزارش و نقل، نهادِ نهان راوی را از منظر تماشا و توجه او به واقعیت بیرونی آشکار می‌سازد. روایت در این شیوه، شناسای راوی است و واقع امر در واقعیت ادراک و اظهار راوی جذب و هضم شده است. زبانِ حال بودن و تَرجمانِ ضمیر شدن، نوعی نیابت خودخواسته است که راوی به‌منظور گویا و شناساکردن پدیده‌ها، رخدادها و اشخاص برعهده می‌گیرد. در زبانِ حال، راوی گرچه واگویة خود را عرضه می‌دارد، چنین می‌نماید که قصد او از روایت، نمایش و از خودگویی نیست. به همین دلیل، ترفند بیانی این دو شگردِ به هم مشتبه و قرین، از یکدیگر متمایز است.
بنابر آنچه گذشت امر واقع بیرونی یا درونی، که همانا موضوع و محمول روایت است، اگر «عکس دل» راوی نباشد، بی‌تأثیر از آن نیست. زیرا دل و دیدار راوی است که عالَم را «عَرَض» می‌‌انگارد و خود را «جوهر7».
آنچه در مواجهة آدمی با پدیده‌های عالم پدیدار می‌شود، در کشاکش نوع رابطة زبان با امر واقع و واقع امر، دو نوع روایت عینی/ تاریخی و روایت فراعینی (ادبی/ هنری) را شکل می‌دهد که از تقریب آن دو، روایت ترکیب‌شده و تلفیق‌یافتة ادبی (هنری) تاریخی (واقعگرا) به وجود می‌آید.
موجودیت و تشخیص گونه‌های روایت از جهات پیشگفته مستلزم تمرکز بر بافت متن روایت و ساختار زبانی آن است. به این ترتیب، روایت گستره‌ای وسیع از گزاره‌های قدسانی تا گزارش‌های روزنامه‌ای و یادنوشت‌های شخصی را دربرمی‌گیرد8. اگر سخن خود حاوی و حامل اندریافت‌های انسانی باشد، می‌توان گمان برد در شبکة تعاملات کلمات و ملاحظات و مناسبات دانسته و نادانستة چینش واژه‌ها و تقیّد به حدود کلام، روایت‌ها همان‌سان که پاره‌ها یا وجوهی از امور واقع (ذهنی و عینی) را صید و صیانت می‌کنند و اظهار می‌دارند، به اخفای پاره‌ها یا وجوهی از آنها مبادرت کنند یا در برابر گزاردِ همة هستی آنها ناتمام و نارسا نمایند. مع‌الوصف در پرتو متن روایت، راوی و موضوع (و محمول) روایت شناخته می‌شود.
حَسبِ جهان‌های متعدد انسانی و به‌تَبَع ذهن و زبان‌های متنوع، روایت پدیده‌ای متکثر، افزود و کاست‌پذیر و سیال است و انجماد و انسداد را برنمی‌تابد. این نه به معنای پاشانی ذهن در برابر شناخت حدود واقعیت، بلکه ناظر به تمکین و قبول ادراکات پرشمار و مجال‌دهی به تماشای ابعاد ذوی‌الوجوهِ اموری است که از طریق کارکرد هویت‌ساز زبان به وجود می‌آیند و قطعیت گزاره‌های تجربی و تحصُّلی را در می‌نوردند و پس می‌زنند.
تمییزیافته‌ها و داشته‌هایِ سرشته و پدیدآمدة بالاصاله زبانی ذهنی در «محورِ جانشینی» از شمار گزاره‌ها و دانش‌هایی که بر «محور همنشینی» ابتنا یافته و وجه تک‌معنایی مصرح را بازمی‌نمایند، در همین نکته است9. نمی‌توان گفت به روایت فلان دانشمند آب در صد درجه به جوش می‌آید. زیرا واقعیت این عبارت معطوف روایت راوی و جهان وجود او نیست. اما فراسوی واقعیت عینی، این ماده که به فرمول H2O شناخته می‌شود و نزد اهل علم تردیدناپذیر است، روایتی این‌گونه عرضه می‌توان داشت: «رحمت واسعة الهیه را که از سماء رفیع الدرجات حضرت اسماء و صفات نازل و اراضی تعنیّاتِ اعیان به آن زنده گردیده، اهل معرفت به آب تعبیر نمودند10...»
واقعیتِ روایت همانا روایت است. روایت‌ها فراتر از آنکه ملزم و مُبیِّن حاقّ واقع عینی پدیده‌ها باشند، روایتی درباره آنها به‌شمار می‌آیند. در مواجهه جهان ذهن و عین آنچه از واقعیت و حقیقت فرادست می‌شود، همانا بازنمایی امر واقع یا روایت است11. اینکه رؤیت و روایتِ حقیقت در عوالم و نشآت دیگر ساحت و سامانی دیگر دارد ـ و شاید بَری از زبان و زمان در معنای متعارف ـ سخنی دیگر است. اما در وضع واقع و ظاهر، روایت‌ها به‌مثابة سایه‌ها ـ در تمثیل غار افلاطونی ـ تصویرهایی از واقعیت را به نظر می‌آورند که معانی تاریخ و فرهنگ را منعکس می‌کنند. از آنجا که روایت یک رخداد زبانی است، تمام آثار ادبی، نقلی در زمرة روایت در می‌گنجند و با آرایه‌های بلاغی استعاری، اسطوره‌ای، خاطره‌های فردی و جمعی سرشته‌اند و در مَسیر معنادهی و جهت‌بخشی و هویت‌سازی، کارکردهای خاص خود را دارند. در ساختار کلام، شعر صورت نمادین و اجمالی روایت‌های کهن و داستان، ریخت تنزیل و بسط‌یافتة روایت‌های جدید است.
در عین حال روایت نوعی شیوة استدلال و اقناع نیز هست، زیرا باورهای مخاطبان را می‌پردازد و آنان را به آنچه دارند و می‌یابند راسخ‌تر می‌سازد. گزاره‌های روایی با تکرار و تواتر در مخاطبان تصرف می‌کنند و بر داشته‌ها و پنداشته‌های آنان می‌زیَند و فربه می‌شوند. روایت‌ها پردازنده جهان ما هستند زیرا «تصویر ما از جهان به‌واسطة زبان ما شکل می‌گیرد، فرهنگ ما هم چونان یک کل در این فرایند دخیل است که شبکه‌های معنا را شکل می‌دهد، شبکه‌هایی که زندگی ما از آنها آویزان است12.»
روایت‌ها به مقتضای حال و مشاهدة مخاطبان در مرور ایام و روزگاران بازتولید می‌شوند و این فرایند تحت تأثیر جریان‌های پیدا و پنهان به نحو مضاعف سبب یکسان‌سازی باور مخاطبان می‌شوند و همانند ملاط، اجزای مصالح بنای تاریخ و فرهنگ را به هم می‌پیوندند. روایت‌ها نه فقط برآیند و بازگوی ما با پیرامونمان هستند، بلکه به ادراکات ما شکل می‌دهند، آنها را عرضه می‌کنند و سمت و سوی کردار ما را مُعین و معلوم می‌دارند.
دیرینگی روایت در شکل سنتی تاریخ خود را آشکار می‌کند. پدیدة روایت در پدیدار روایت وجود می‌یابد و به‌واسطة آن شناخته می‌شود. اگر روایت فی‌نفسه نوعی معرفت و شیوة ادراکِ مبتنی بر سنخ گفتار راوی و خوانش مخاطب، و متأثر از حدود قرب و تعلق آن دو به موضوع باشد و بر جنس زبان نقلی و فراعینی بنا و قوام ‌یابد، آیا ممکن است حاقّ واقع امر را به‌صورت مُصرَّح نشان دهد؟
پاسخ این پرسش نیک پیداست: روایت تکثیرپذیر و متأثر از ذهنیت دو سوی روایت است و همین ویژگی، روایت را مستعد حواشی و پیرایه‌ها می‌کند، آن‌سان که هستة اولیه و اصلی آن دگرگون و حتی محو می‌شود. حد فاصل افسانه‌ها تا گزارش‌های رویدادشناسانه در تاریخ‌نوشته‌ها دلیل این تباین است. با این ملاحظه، سؤال مقدر این است که واقعیت در روایت چگونه تحصیل می‌شود و اساساً روایت بر چه اموری دلالت می‌کند؟
روایت؛ روایتی از امر واقع است و شناسای راوی و نسبت او با موضوع. مع‌الوصف سیطره و تغلیب یکسویة روایت بر ذهن، روایت‌زدگی یا کوررنگی می‌آورد. از تبعات خلسه در روایت؛ جمود و تعصب، اخباریگری و اشعری‌مسلکی، مبالغه‌گویی و مطلق‌انگاری، تن‌آسایی، پندارپسندی و آسودگی خیال در گفتن و شنیدن ـ نه‌ اندیشیدن ـ است. در مراتبِ معرفتِ راستین، روش انحصاری وجود ندارد و هر نوع شیوة شناخت نه‌تنها معارض دیگر روش‌ها نیست، بلکه زمینه‌های تعالی‌بخشی و پیدایی وکاربست منظرها و روش‌های دیگر را مهیا می‌کند. همچنان که ادراک حسی، مقدم و پردازشگر ادراک خیالی و پس از آن، اندیشه و تعقل در پدیده‌هاست.
روایت بر زبان نمادها و نشانه‌ها یا متأثر (از) و آمیخته با آن‌ها شکل می‌گیرد و می‌بالد و در میان کاربران خود به‌مثابة زبان آشنا فهم و نقل می‌شود. بنابراین، ادراک تام و تمام محتوای روایت مستلزم شناخت رمزگان متن است که در بسیاری از مواقع در صورتِ به ظاهر فهم‌پذیر و آشکار متن، پنهان و پوشیده است. این ویژگی گاه سبب سوء‌تفاهم خوانشگر از متن و به طریق اولی محدودیت شمار مخاطب و حتی دریغ معنا از وی می‌شود. پیچیدگی شناخت روایت‌های شفاهی، تصویری و آیینی اسطوره‌ای گذشتگان و تنوع برداشت‌ها از آنها و حتی اطلاق و انتساب اسطوره به سخنان یاوه و بیهوده از رهگذر این علت پدید می‌آید.
هرقدر که متن روایت در محدودیت زمانی، تاریخی و فرهنگی و قلّت آشناواریِ کاربرد ساخته و پرداخته شود و متأثر از رخدادها و کنش‌های زودگذر و ذهنی باشد، پیچیدگی بیشتر و مانایی کمتری دارد. خصلت تأویل‌پذیر روایت، لایه به لایه معناهای دیگری را بر کانون اولیه آن می‌افزاید و بار می‌کند. در این‌صورت نیز کشف هسته نخست پیدایی و سیر تکوین روایت ناممکن می‌نماید.
داده‌ها و یافته‌های روایت از آن حیث که بخشی و گونه‌ای از علم یا دانایی در برابر نادانی ‌بشمارند، حتی هنگامی که از طریق علم حصولی فرادست می‌آیند، در آستانة علم حضوری و ساحت ایمان، باور و بارور می‌شوند و تاب نقد محض یا نقد به ما هو نقد را ندارند و به همین دلیل، درایت در روایت با ملاحظات و محظورات خود در پیوند است.
گرچه روایت به‌مدد کاربرد روش‌های خردورزانه نزد اهل نظر شناسا و به امر قابل شناخت تبدیل می‌شود، اما در محاجة اهل تحقیق، در مظّان کلام متشابه ـ که محتمل توضیح و تفسیر است ـ قرار می‌گیرد. هنگامی که صِرف روایت/ روایت صِرف تنها منظر شناخت یک رویداد و پدیده دانسته می‌شود یا رخدادی که دارای ابعاد و وجوه‌ گونه‌گون است، به خوانش تک‌خطی روایت بسته و محدود می‌شود، فهم واقعیت پدیده تقلیل خواهد یافت و امکان شناخت فراگیر از آن دریغ خواهد شد. روایت در صورتی که به جاده‌ای یک طَرفه بَدَل شود گفتمان سیاسی می‌تواند از آن بهره‌مند شود و بر این مَبنا مواهب آن را در امور جاری و مشهود زمانه به کار بندد.
چنین می‌نماید که، روایت بالاصاله از جهانی آرمانی برآمده و برکشیده و در افق دوردست خود به نزهت‌گاهی فراسوی جهان عینی نظر دارد. در این جهانِ جَنانی تَصور اراده به تحقق فعل، به تصدیق خارجی بدل می‌شود و روایت رُوی به ممکن‌سازی آمال انسانی می‌نماید که در عرصة محسوسات و مشهودات، مکاشفاتِ جهانِ مطلوب را در سیمای یک آرمانشهر به تصویر می‌آورد. بدین‌گونه است که «پدیدِ واقعیت جنگ» در «پدیدارِ آرمانشهر جبهه» رنگ می‌بازد و رنگین‌کمانی چشم‌نواز و دل‌انگیز را در پردة روایت، فراروی «دیداربینان» به تصویر می‌کشد.
پی‌نوشت‌ها
1ـ اردشیر بابکان، بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آن است که وی دولتِ شدة عجم را بازآورد. (تاریخ بیهقی).
من ز جانِ جان شکایت می‌کنم ـ من نیم شاکی روایت می‌کنم (مولوی).
2ـ فرهنگ معین، ذیل واژة روایت.
3ـ مثال و مصداق متأخر، برنامة رسانه‌ای تصویری (تلویزیونی) «روایت فتح»، فراهم‌ساخته شهید سید مرتضی آوینی است. آنچه مشخصاً در این برنامه شایسته توجه است، ترکیب و همسازواری گونه‌ها و شگردهای متعدد روایت است که تمامی تجربه‌های پیشین تاریخی، دینی، ادبی و جمع معانی متعدد روایت را در آن می‌توان مشاهده کرد. از حیث ساختار، پیکره‌بندی روایت فتح مشتمل بر متن (نوشتار)، تصویر (فیلم) وکلام (گفتار) است. هماهنگی اجزای متشکل عناصر روایت در روایت فتح و ابتنای آنها بر وحدت راوی، دلیل پیدایی و تشخصِ سَبکی یا تاریخی روایت فتح شد. بدین جهت روایت فتح صورت اَعلا و عَلَم روایت در میان دیگر صورت‌های روایی جنگ/ دفاع مقدس شناخته می‌شود. می‌سزد از این دید در ریخت یک مقاله، وجوه متنوع و مرتبط روایت فتح، با تکیه بر جنبه‌های نشانه‌شناختی، معرض بحث و فحص قرار گیرد.
4ـ رک: آسابرگر، آرتور(1380). روایت در فرهنگ عامیانه، رسانه و زندگی روزمره،ترجمه: محمدرضا لیراوی، تهران: سروش، ص 15.
5ـ رک: استنفورد، کلیفورد (1382). فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گل‌محمدی، تهران: نشر نی، ص 346.
6ـ درباره ضرورت توجه به اقتضائات محیطی زمان روایت (حدیث) و کاربست آن در دلالت‌های فقهی توجه ژرف آیت الله بروجردی حائز توجه است.
در این باره بنگرید به: مطهری، مرتضی (1385). فلسفه تاریخ، تهران: صدرا، جلد سوم، ص146.
ـ از جمله مواردی که نامعلوم بودن لحن نوشتار و نامشخص ـ نامصرح ـ بودن عبارت، سبب تفاوت در دلالت و مفهوم می‌شود، جمله‌ای است که در بیانیة امام خمینی(ره) به مناسبت «تهاجم عوامل رژیم شاه به مدرسه فیضیه و ضرب و جرح مردم و طلاب» آمده است. چنانکه به‌طور قطع نمی‌توان گفت جمله پرسشی است یا انشایی و خبری: «شاه‌دوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین و تجاوز به مراکز علم و دانش، شاه‌دوستی یعنی ضربه‌زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‌های اسلام و محو آثار اسلامیت، شاه‌دوستی یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت ... (صحیفه امام، جلد 1، ص178).
به مناسبت، درنگ در معنی این حدیث از امام صادق(ع) و نظایر آن شایسته تذکار است: اِنّ الکلمه لَتَنَصرِفُ علی وُجوهٍ فَلَو شاء اِنسانُ لَصَرَف کَلامَهُ کیف شاءَ و لَا یکذب. یک سخن بر وجوه مختلفی حمل می‌شود و معانی گوناگون دارد اگر انسانی بخواهد می‌تواند بی‌آنکه دروغ بگوید سخنش را هرگونه که بخواهد دگرگون سازد. (رک: مسعودی، عبدالهادی(1385). روش فهم حدیث، به نقل از «معانی الاخبار»، تهران: انتشارات سمت، ص 11).
7ـ لطف شیر و انگبین عکس دل است             هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
    پـس بود دل جـوهر و عالـَم عـَرَض             سـایـه دل کـی بـود دل را غَـرض
8ـ در اینجا بحث دراز دامنِ تفاوت، تشابه و ارتباط میان تاریخ و ادبیات یا تاریخ ـ داستان «Story_History»0پیش می‌آید که در کتاب‌های تاریخ‌پژوهی و مباحث مرتبط با نظریه‌های ادبیات در این‌باره به‌تفصیل بحث شده است. مع‌الوصف در میدان و مقام عمل، خاصه نزد کاربرندگان و کارورزان نویسا در عرصه ادبیات جنگ، کم‌اطلاعی و بی‌توجهی نهادهای ذی‌ربط به این‌گونه مباحث گرفتاری‌های فراوانی ایجاد کرده است.
9ـ بنا به نظر کوروش صفوی، «زبانی که بر محور جانشینی عمل می‌کند، تخیلی و اسطوره‌ای است و زبانی که بر محور همنشینی و از بعد فیزیکی و ماتریالیستی، زبان عقلی‌تر و عینی‌تر» (گزارش گفتگو، ش9، اردی‌بهشت 83، ص 54).
نیز بنگرید به:
ـ نجفی، ابوالحسن، مبانی زبان‌شناسی، تهران: ناشر نیلوفر، صص 34ـ36.
10ـ خمینی(امام)، روح الله. آداب نماز/ آداب‌الصلوه، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دهم، تابستان 80، ص 63.
11ـ زبان در اصل بازنمایی است، یعنی آن چیزی است که از طریقش وجوه مختلفِ واقعیت چه مادی و چه غیر مادی بیان می‌شود، نشانه‌های آن نیز قابل تعبیر هستند. در واقع همین تعبیر، خود بخشی از ساختار روایت را تشکیل می‌دهد. (نشریه گفتگو، شماره 8، تابستان 74، مقاله «تاریخ نو و بحران بازنمایی»، نگین یاوری)
«... و روایت‌ها ساختارهایی محدود و داستان‌زده هستند که با هیچ فرمولی نمی‌توان آنها را به‌طور قطع و یقین به واقعیت نزدیک دانست. مورخ یا محقق یا فیلسوف تاریخ البته هیچگاه نباید فراموش کند که ذهن آدمی تا چه اندازه برای برقراری ارتباط با واقعیت تاریخی، داستان‌پرداز و روایت‌زده است» (مجله تاریخ‌پژوهان، سال ششم، تابستان 85، ص 71 مقاله «روایت و واقعیت»، محمدتقی شریعتی).
12ـ رک: استنفورد، همان ، ص 346.

نویسنده: علیرضا کمری
منبع: مجله نگین ایران شماره 22


http://www.ohwm.ir/show.php?id=33
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.