شماره 12    |    20 بهمن 1389



برگزاری مراسم جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در دوران اسارت

چند خاطره از آزادگان

سرویس دفاع مقدس ـ حکایت برگزاری مراسم جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در دوران اسارت برای آزادگان سرافراز ایران اسلامی شنیدنی است، آن هم از زبان فرزندان مقاوم و مومن ایران.
به گزارش «تابناک»، آزادگان عزیز، آن گونه که در خاطرات زیر آمده است با کمترین امکانات و در سخت ترین موقعیت ها و در اوج محدودیت ها، توانستند یاد و خاطره پیروزی مسلمانان ایران را به رهبری پیر و مرادشان امام خمینی (ره) در بهمن سال 1357، گرامی بدارند.
در آستانه فرارسیدن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در چند بخش با خاطرات آزادگان افتخارآفرین از مراسم جشن و سرور فجر پیروزی در اردوگاه های اسارت همراه می شویم:

این حلوا بمب است!

سال 1362 عراقی‌ها حدود 300 نفر از ما كه در اردوگاه موصل 3 بوديم را جمع کردند و به اردوگاه جدیدی به نام موصل 4 فرستادند.در آنجا مشکلات زیادی وجود داشت؛ زیرا اردوگاه جدیدی بود و امکانات برای حداقل زندگی نیز یافت نمی‌شد.

چند روزی در آنجا بودیم که دهه فجر فرا رسید و ما تصمیم گرفتیم روز 12 بهمن که سالگرد ورود حضرت امام (ره)، با خمیرهای نان، شیرینی تهیه کنیم که بتوانیم جشن مختصری بگیریم و کام برادران را نیز شیرین کنیم.

من در آشپزخانه به صورت مخفی مقداری حلوا درست کردم که متأسفانه عراقی‌ها متوجه موضوع شدند. حلوا‌ها را در ظرف‌های بزرگ غذا ریختم و آنها را به داخل آسایشگاه آوردم.

حدود ساعت 9 شب، ناگهان عراقی‌ها به سوی آسایشگاه ما هجوم آوردند تا آنها را پیدا کنند. اگر شیرینی‌ها یافت می‌شد جرم بزرگی بود و سر و کارمان به زندان می‌افتاد. من به سرعت ظرف غذاها را وسط آسایشگاه چیدم و یک پتو روی آنها انداختم و خودم روی آن دراز کشیدم و چون در بهداری اردوگاه کار می‌کردم، یکی از پزشکیاران به نام «اسماعیل نیکی» قبل از اینکه عراقی‌ها وارد شوند، شروع کرد به داد زدن که دکتر! دکتر! ما مریض داریم.

تصمیم سریع و عاقلانه او برای این بود که عراقی‌ها به من که روی آن پتو دراز کشیده بودم، شک نکنند. پزشک عراقی آمد و داخل آسایشگاه شد. او «دکتر فارس» بود و چون پزشک خوبی بود، اسماعیل، یواشکی جریان را در گوش او گفت: حسن بیمار نیست و روی شیرینی‌ها خوابیده است.

سربازان عراقی هم ایستاده بودند. دکتر فارس نبض مرا گرفت و به آنها گفت: حسن به شدت مریض است و نباید به هیچ وجه تکان بخورد! سپس به بهداری رفت و آمپول تقویتی آورد و به من تزریق کرد و گفت: بخواب! و به دیگران گفت: تا صبح نباید او را تکان بدهید و اگر صبح بهتر نشد او را به بیمارستان موصل اعزام می‌‌کنم.

عراقی‌ها همه جاها به ویژه داخل کیسه‌های انفرادی را گشتند؛ ولی هیچ چیز به دست نیاوردند و شیرینی زیر بدن من بود و من روی آنها خوابیده بودم.

صبح که شد حاج آقا ابوترابی گفت: یک مقدار از حلوا برای دکتر ببر!
من مقداری از آن شیرینی‌ها را برای او بردم و او گفت: بیرون بهداری نگهبانی دهید تا من بخورم.
او حلواها را می‌خورد و می‌گفت: این حلوا بمب است!
جشن آن روز ما با موفقیت انجام شد و این کار نیز باعث شادی بیشتر برادران گردید.

آزاده: حسنعلي يزداني

*******
تصويري بزرگ از امام خميني (ره) كشيديم

در تاریخ 7اسفند1362 به اسارت درآمدم. با توجه به علاقه فراوانی که به خوشنويسي و نقاشی داشتم با کمترین امکانات تمرین می‌کردم، مثلاً برای تمرین خط، خاک را الک می‌کردم و روی روزنامه می‌ریختم و با دسته قاشق تمرین خط می‌کردم و به اکثر دوستان هم تعلیم خط می‌دادم و در خواندن سرود وتنظیم آن نیز فعالیت چشمگیری داشتم.

درسال 1366 در رابطه با برگزاری جشن‌های دهه فجر تصمیماتی گرفته شد که من هم به عنوان مسئول فرهنگی آسایشگاه خودمان انتخاب شدم.

به مسئول فرهنگی اردوگاه پیشنهاد شد که تمثال مبارک حضرت امام (ره) را طراحی کنم و در مراسمی مانند جشن‌های پیروزی انقلاب مورد استفاده قرار گیرد که این امر در صورت لو رفتن عواقب شدیدی در پی داشت که کمترین جریمه آن، حبس انفرادی در سازمان امنیت بغداد بود. بنده با توکل به خدا این حرکت را شروع کردم.

اولین کاری که باید انجام می‌شد به دست آوردن تصویر امام خميني (ره) بود و این، کاری مشکل بود. همیشه در کمين بودیم تصویر امام خميني (ره) در جراید عراق چاپ شود و ما آن را برداریم. این عمل بسيار خطرناک بود چرا که عراقی‌ها نسبت به تصویر امام (ره) حساسیت فراوان نشان می‌دادند.

به هر حال روزی این فرصت پیش آمد و با هماهنگی مسئول روزنامه، تصویر کوچکی که در یکی از راهپیمایی‌های ایران از طریق ماهواره برداشته شده بود را از روزنامه درآوردیم که جار و جنجال زیادی هم در پی داشت و چون عکس امام راحل(ره) در قطعه خیلی کوچک چاپ شده بود، مجبور شدم آن را جدول گذاری نموده و به تناسب همان جدول روی پارچه‌ای ابعاد 70×100 جدول کشیدم.كار، چندین روز طول کشید کار كه تمام شد آن را برای برنامه‌های دهه فجر تحویل مسئولین اردوگاه دادم که به صورت گردشی در تمامی آسایشگاه‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت و روحیه خیلی زیادی به دوستان داده بود و حال و هوای عجیبی به مراسمات دهه فجر بخشیده بود.

حدود یک هفته پس از پایان مراسم جشن‌های انقلاب سوژه لو رفت و سربازان عراقی به سراغم آمدند و سؤال کردند: گزارش رسیده است شما تصویر خميني را طراحی کرده‌اید. آیا می‌دانید این کار در صورت اثبات چه مشکلی برای شما خواهد داشت؟ بنده گفتم: نه. چون می‌دانستم تصویر در جای امنی نگهداری می‌شود و هیچ مشکلی در پی نخواهد داشت و شخصی هم که عکس امام را در اختیار داشت خیلی مطمئن بود.

در هنگام آزادي از اسارت، آن تصوير را با خود از عراق به ايران آورديم و اكنون نزد یکی از دوستان آزاده در اصفهان است و يكي از يادگارهاي سال هاي اسارت ماست.

آزاده :حسين خسروي

*******
ناگهان سرباز عراقي رسيد

با توجه به این که قلب‌ها و دل‌ها عاشق اسلام، انقلاب و امام(ره) بود، سعی می‌شد حرکت‌ها و برنامه‌ها همین جهت‌‌ها را داشته باشد یعنی با این که اسیر بودند و محدودیت‌های فراوانی داشتند اما خود را مسلمان و ایرانی می‌دانستند. لذا تلاش می‌نمودند در غم و شادی‌های ملت بزرگ ایران سهیم باشند.

در میلاد ائمه اطهار علیهما السلام به طور شایسته عرض ادب می‌شد. در شهادت‌ها مراسم عزا برپا می‌داشتند.هفته وحدت(میلاد رسول مکرم) برنامه‌های خاص خود را داشت. در دهه مبارک فجر تلاش فراوانی برای بزرگداشت آن انجام می‌گرفت. مسابقات حفظ قرآن و نهج البلاغه، کشتی، تئاتر، فوتبال، والیبال، بسکتبال و پینگ پنگ از قبل برنامه‌ریزی می‌گشت. برنامه‌ها دو بخش بود. آسایشگاهی و اردوگاهی. برنامه اردوگاهی وقت باز بودن درها و آزاد بودن تردد صورت می‌گرفت. برنامه‌های آسایشگاهی در وقت بسته بودن درها انجام می‌گرفت.

اولین روز دهه فجر در یکی از آسایشگاه‌ها شروع برنامه‌ها و ساعت آن اعلام مي‌شد. یکی از قاریان آیاتی چند از قرآن مجید با صوتی زیبا قرائت می‌کرد. چندین نفر به زبان‌های متعدد ترجمه آیات را می‌گفتند. دکوراسیونی که تهیه می‌شد بسیار ساده ولی جذاب بود. به طور مثال روی پتوی سیاهی با صابون به خط زیبایی خیر مقدم نوشته می‌شد. با ابر تریبون می‌ساختند. با پتوها صندلی برای مجریان تهیه می‌کردند.

این برنامه‌ها با نظم و نگهبانی‌های دقیق صورت می‌گرفت تا خدای ناخواسته عراقی‌ها از آن مطلع نشوند و با توجه به احتمال فاش شدن موضوع و ورود ناگهاني سربازان عراقي به آسايشگاه و مقابله با آن‌ها قبل از اجرای برنامه برای هرفردی وظیفه‌ای مانند بهم زدن دکور، جمع كردن وسايل و خلاصه عادی کردن محل، تعیین می‌شد. بعد از اتمام برنامه‌ها هم به نفرات اول تا سوم جایزه داده مي‌شد.

روزی از روزهای دهه فجرکه مشغول اجرای برنامه‌ای بودیم یک گروه از افراد مسن سرودی آماده کرده بودند تا آغاز برنامه‌ بخوانند.
لباس‌های مخصوص تهیه کرده بودند، آنها را پوشیده و صف‌های مرتبی را تشکیل دادند و شروع به خواندن سرود نمودند.

ناگهان سرباز عراقی رسید. هرکس طبق وظیفه از قبل مشخص شده کارهای محموله را انجام می‌داد تا وضع به صورت عادی برگردد. به طور معمول گروه سرود باید لباس‌‌های خود و گل‌هایی را که وری لباس‌هایشان کوک شده بود محو می‌کردند. با کمال تعجب مشاهده شد که هر نفر به دنبال نفر دیگر می‌دود. بعد که دقت کردیم، مشخص شد که آقایان نتوانسته‌اند سرود را حفظ کنند در نتیجه آن را نوشته‌‌اند و با سوزن و نخ به لباس‌ نفر جلو خود دوخته‌ بودند تا در هنگام اجرا متن سرود را با نگاه كردن به آن نوشته كه بر پشت نفر جلويي بود بخوانند. به دنبال هم می‌دویدند تا سرود نوشته شده را از لباس نفر جلویی جدا کنند تا هم آن را برای برنامه‌های بعدی داشته باشند و هم صورت ظاهر از بین برود.

آزاده: حسين عسکري

منبع: تابناک - سرویس دفاع مقدس


http://www.ohwm.ir/show.php?id=271
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.