شماره 198    |    20 اسفند 1393



سخنی دربارة تاریخ از پایین به بالا (2)

فصل شانزدهم از کتاب «درباره تاریخ»

به قلم اِریک جان ارنست هابزباوم
(1)

مطلب پیش روی شما در اصل مقاله‌ای است که در تمجید از دوست، همراه و همکارم، مرحوم «جرج روده»(2)  برای درج در تجلیل‌نامه(3)  او در سال 1985 نوشتم که در صفحة 13 تا 28 کتاب «تاریخ از پایین: تحقیقی پیرامون اعتراضات مردمی و ایدئولوژی مردمی»(4)  به کوشش فردریک کرانتس(5)  و توسط دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است. البته متن مذکور را نخستین بار در قالب سخنرانی در دانشگاه کانکوردیای شهر مونترال کانادا، که محل تدریس «روده» بود، ایراد کردم.

هفته گذشته بخش نخست این مقاله را خواندیم. اینک بخش و پایانی را مرور می کنیم:

فرض کنید می‌خواهیم راه‌های دیگری برای کشف تغییر نگرش مردم به مذهب سنتی پیدا کنیم، و تصمیم داریم از موضوع دفن به غسل تعمید(6) بپردازیم. در کشورهای کاتولیک‌مذهب، غالباً نام کوچک افراد را از نام قدیسین می‌گیرند. در واقع، این رسم از زمان جنبش کاتولیکی ضد اصلاحگری(7) تا به امروز شدیداً تداوم داشته است، به طوری که از این شاخص می‌توان اطلاعات گوناگونی دربارة مسیحی کردن یا از نو مسیحی کردن(8) توده‌ها در دوران اصلاحگری و ضد اصلاحگری به دست ‌آورد. اما در همین قرن نوزدهم، شاهد رواج نام‌های کاملاً غیر دینی و گاهی عمداً غیر مسیحی یا حتی ضد مسیحی در کشورها هستیم.
یکی از همکاران فلورانسی من از فرزندانش خواست تا دفترچه‌های راهنمای تلفن شهر توسکانی را ورق بزنند و بسامد و فراوانی نام‌های کوچک اقتباس‌شده از منابعِ مشخصاً غیر دینی-مانند ادبیات و اُپرای ایتالیا (مثل نام اسپارتاکوس)- را یادداشت نمایند. در نهایت معلوم شد که انتخاب نام‌های غیر دینی، همبستگیِ مستقیمی با مناطق تحت نفوذ آنارشیست‌ها دارد؛ حتی بیشتر از مناطق تحت نفوذ سوسیالیست‌ها. پس استنباط می‌شود که آنارشیسم پدیده‌ای فراتر از یک جنبش سیاسی محض بود، و ویژگی‌هایی مشابه ویژگی‌های تغییر مذهب داشت، که در تغییر کامل سبک زندگی مبارزانش متجلی می‌شد. حال چنین استنباطی را به سایر حوزه‌ها نیز می‌توان تسری داد. بعید نیست که تاریخ اجتماعی و عقیدتی نام‌های شخصی در انگلستان مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته باشد، البته به شکلی متفاوت با کار آن آقایی که هر سال در اعلامیه‌های نشریة تایمز حساب چنین نام‌هایی را نگه می‌دارد؛ اما من تاکنون به چنین تحقیقاتی برنخورده‌ام. شک دارم که دست کم مورخان چنین تحقیقی نکرده باشند.
بنا بر این، با کمی نبوغ، از چیزی که شاعر صرفاً به سالنامة فقرا-دفاتر خشک و خالی حاوی واقعة تولد، ازدواج و مرگ-یاد می‌کند، می‌توان اطلاعات متنوع و متعدد شگفت‌انگیزی استخراج نمود. و همه می‌توانند بازی مورخ را خود نیز امتحان کنند تا هم  راه و روش حدس «نغمه‌هایی که پریان می‌خواندند (سِر توماس براون)»(9) برای‌شان مکشوف شود و هم اسنادی که آن نغمه‌ها را غیر مستقیم در خود ثبت نموده بودند، بیابند. پهنة وسیعی از تاریخ پابرهنه‌ها مانند خط شیارهای خیش باستانی است چرا که ظاهراً مانند مردانی که زمین‌ها را صدها سال پیش شخم زدند، به تاریخ پیوسته‌اند. ولی هر عکاس هوایی می‌داند که در نور مناسب و با نگاه از زاویه‌ای خاص، سایه‌های شیارهای به تاریخ‌پیوسته را هنوز هم می‌توان دید.
با این وجود، با صِرفِ نبوغ، راه به جایی نمی‌توان برد. آنچه که ما برای فهمیدن تصور و تفکر بی‌زبانان و تعیین صحت و سقم فرضیه‌های‌مان دربارة آنان نیاز داریم، یک تصویر منسجم و یکدست یا الگوست. زیرا مسئلة ما پیدا کردن یا کشف یک منبع خوب نیست. حتی بهترین منابع-به عبارت بهتر، منابع جمعیت‌شناختی دربارة زاد و ولد، ازدواج و طلاق و مرگ و میرها-فقط بعضی از حوزه‌های رفتار، عمل، تفکر و احساس مردم گذشته را روشن می‌نمایند. ما باید انواع و اقسام اطلاعاتِ غالباً تکه‌پاره و پراکنده را به هم بچسبانیم: و برای این کار، با عرض معذرت، باید خودمان این جورچین را بسازیم، یعنی مشخص کنیم که اطلاعات چگونه باید در کنار هم بنشینند. این هم یکی دیگر از راه‌های تکرار مطلبی است که قبلاً بر آن تأکید ورزیده‌ام؛ یعنی بیانی که مورخ تاریخ پابرهنه‌ها نمی‌تواند یک اثبات‌گرای کهنه‌پرست باشد. او باید بداند به دنبال چیست زیرا فقط در این صورت است که متوجه می‌شود یافته‌هایش با فرضیه‌اش جور درمی‌آیند یا خیر: و اگر جور درنیامدند، به فکر الگوی دیگری باشد.
ما الگوهای‌مان را چگونه می‌سازیم؟ البته عنصر نسبتاً قدرتمند دانش، تجربه، و آشنایی ملموس و تقریباً وسیع با اصل موضوع در اینجا وجود دارد که به ما کمک می‌کند فرضیه‌های بی‌فایده را حذف نماییم. به یک مثال بی‌ربط برای فهم موضوع توجه کنید. یک آفریقایی که درخواست ادامة تحصیل در مقطع کارشناسی یکی از دانشگاه‌های لندن را داده بود در پاسخ به پرسش از علت انقلاب صنعتی در لانکشایر گفت:«صنعت پنبه در این شهر رونق گرفت چون لانکشایر منطقة مناسبی برای پنبه‌کاری بود». ما می‌دانیم که قضیه اینگونه نبوده است، و با وجودی که مردم شهر کالابار (Calabar) نیجریه تصور دیگری دارند، اما پاسخ او از نظر ما مضحک و بی‌ربط تفسیر می‌شود. با این وصف، پاسخ‌های بی‌ربط و خنده‌دار به چنین پرسشی فراوان است که تنها با برخورداری از کمی اطلاعات اولیه از این شهر و تاریخش می‌توان از بیان آنها خودداری نمود. مثلاً، اگر ندانیم که در قرن نوزدهم واژة «صنعتگر»(10)  را در انگلستان منحصراً به کارگر مزدبگیر ماهر می‌دادند، و به کارگر مزرعه عموماً «دهقان» می‌گفتند، ممکن است دربارة ساختار اجتماعی انگلستان در قرن نوزدهم دچار اشتباهات فوق‌العاده مضحکی بشویم. از این اشتباهات مفتضحانه بسیار رخ داده است؛ مترجمان سایر کشورهای اروپایی اصرار دارند تا واژة «استادکار»(11)  را به «کارگر روزمزد»(12)  ترجمه کنند و کسی چه می‌داند که جهل ما از معنا یا معانی دقیق کلمة «رعیت»(13) یا «خرده‌مالک»(14) در جامعة قرن هفدهم بحث‌های امروز ما را به انحراف نکشانده باشد. چیزهایی در گذشته وجود داشته‌اند که باید از آنها حتماً مطلع باشیم، و به همین علت است که جامعه‌شناسان هیچ‌گاه مورخ خوبی نمی‌شوند: چون حالش را ندارند که برای مطالعة تاریخ وقت بگذارند.
چیز دیگری که ترجیحاً آمیخته به اطلاعات بدان نیاز داریم تخیل است تا از بزرگ‌ترین خطر مورخ، یعنی خطای تاریخی،(15)  در امان بمانیم. تقریباً همه تفسیرها یا برداشت‌های عمومی از گرایشات جنسی عصر ویکتوریا این موضوع ساده را نفهمیده‌اند که نگرش‌های جنسی ما با نگرش‌های جنسی مردم ادوار دیگر یکسان نیستند. نباید اینگونه تصور کنیم که گرایشات جنسی همة مردم عصر ویکتوریا، به استثنای اقلیتی ناچیز و ناجور، مانند نگرش‌های جنسی مردم زمانة ما بوده است با این فرق که تمایلات‌شان را پنهان یا سرکوب می‌کرده‌اند. اما گویی توسل به تخیل برای فهم این معنا واقعاً دشوار است، مخصوصاً دربارة مسائل جنسی چون ما فکر می‌کنیم این موضوع در تاریخ لایتغیر بوده و ما هم کارشناس آن هستیم.
اما دانش و تخیل هم به تنهایی کفایت نمی‌کند. آنچه که باید بسازیم یا بازسازی نماییم، در بهترین حالت، یک منظومة منسجم و ترجیحاً محکم رفتاری یا اندیشه‌ای است. یعنی منظومه‌ای که پس از آشنایی ما با مبانی مفروضات، پارامترها و تکالیف اجتماعیِ هر موقعیت بتوان از آن به استنتاج رسید. اما اجازه دهید پیش از آنکه اطلاعات زیادی از این موقعیت‌ها یا وضعیت‌ها به دست بیاوریم، مثالی برای شما بزنم. در اوایل دهة 1960 که دهقانان بومی پرو دست به اشغال زمین‌هایی زدند که مالکیت آنها را متعلق به خود می‌دانستند، تقریباً همگی با شیوه‌ای فوق‌العاده استاندار و ضابطه‌مند برنامة خود را پیاده می‌کردند: بدین شکل که تمام قبیله همراه با زن، فرزند، احشام و ابزارهای‌شان با کوبیدن طبل، به صدا درآوردن بوق و سایر سازها در یک حرکت دسته‌جمعی و در زمانی معین-عموماً سپیدة صبح-از مرز زمین‌ها عبور کرده، حصارها را می‌شکستند و تا آن سرِ مرز زمینِ مورد ادعای‌شان پیش می‌رفتند، و بی‌درنگ کلبه‌های کوچکی در حاشیة مرز زمین‌ها می‌ساختند، زمین را حفر می‌کردند و دام‌های‌شان را به چرا می‌بردند. انسان شگفت‌زده می‌شود وقتی می‌فهمد که اشغال زمین توسط دهقانان در سایر نقاط دنیا و ادوار مختلف تاریخ-مثلاً در جنوب ایتالیا-دقیقاً به همین صورت اتفاق افتاده است. چرا؟ به بیان دیگر، این رفتار فوق‌العاده ضابطه‌مند را که تکرار آن ربطی به فرهنگ‌ها نیز نداشته است، بر پایة کدام مفروضات معنا و فهم می‌شود؟
فرض کنید که بگوییم: اشغال زمین‌ها ابتدا باید دسته‌جمعی باشد. الف-زیرا زمین متعلق به همة مردم قبیله است و ب-زیرا همة اعضای قبیله باید به این حرکت بپیوندند تا خطر تلفات جانی و مالی را پایین بیاورند و همچنین اجازه ندهند حرکت قبیله‌شان به واسطة مشاجرات کسانی که جان خود را به خطر انداخته‌اند با کسانی که دل و جرئت این کار را نداشته‌اند، متوقف شود زیرا به هر صورت حرکت قبیله‌ها قانون‌شکنی محسوب می‌شود و حتی اگر درخواست‌های‌شان عملاً نیز به کرسی بنشیند قطعاً مکافاتی در پی خواهد داشت، مگر آنکه حرکت انقلابی آنها با موفقیت توأم شود. آیا اثبات این معنا ممکن است؟ در باب اهمیت پایین آوردن میزان تلفات جانی و مالی شواهد متقن فراوانی در اختیار داریم. لذا، در قیام‌های روستایی ژاپن پیش از آغاز عصر احیاء مِیجی،(16)  رسم بر این بود که روستاها را با «توسل به زور» به قیام ملحق سازند، یعنی سران روستاها برای این مشارکت بهانة جدی و روشنی داشتند. لوفوبر نیز دربارة روستائیان فرانسوی در سال 1789 به نکات مشابهی اشاره می‌کند. اگر کسی بگوید «متأسفم، اما چارة‌ دیگه‌ای به جز کمک به انقلابی‌ها نداشتم» مقامات هم متقابلاً دستاویزی روشن و قابل قبول برای تخفیف مجازاتی که چاره‌ای جز اجرای آن نداشتند، به دست آورده بودند. چون به هر حال آنها بالاجبار باید با روستائیان زندگی کنند همان‌طور که روستائیان هم باید با اربابان‌شان زندگی می‌کردند. این بهانه که یک عده باید فرودست باشند و عدة دیگری بر آنها حکومت کنند بدین معنا نیست که حاکمان باید قید توجه به خواسته‌های رعایای‌شان را بزنند.
بسیار خب؛ اکنون رایج‌ترین شیوة بسیج همة اعضای یک قبیله چیست؟ جشن(17) روستا یا همان ادغام مناسک دینی با تفریح دسته‌جمعی که البته اشغال زمین هر دو عنصر را در خود گنجانده است: از سویی یک برنامة آئینی کاملاً جدی است که زمین متعلق به روستائیان را به آنها بازمی‌گردانَد، و از سوی دیگر شاید بتوان گفت مهیج‌ترین اتفاق روستا در طول حیات آن نیز می‌باشد. پس طبیعی است که در این قیام باید عنصری از نمایشگاه روستا نیز دخالت داشته باشد، مثلاً اجرای موسیقی که ابزاری است برای بسیج و تحریک مردم. آیا اثبات این ادعا ممکن است؟ شواهد فراوانی از حرکت‌های دسته‌جمعی دهقانان، خصوصاً جوانان، موجود است که با پوشیدن لباس پلوخوری‌شان در برنامه شرکت کرده‌اند؛ و شواهد فراوانی از مناطقی که به نوشیدن شراب شهرت دارند موجود است به طوری که چندین پیاله شراب را در برنامه‌شان می‌نوشند.
چرا آنها سپیده صبح حمله می‌کنند؟ این کار دلایل نظامی معقولی دارد؛ مثلاً اینکه دشمن در آن موقع صبح هنوز خواب است و بومیان نیز می‌خواهند از نور روز حداکثر بهره را برای اسکان و تحکیم موقعیت‌شان ببرند. اما چرا تحکیم مواضع آنها به جای انتظار کشیدن برای مقابله با مالکان یا نیروهای پلیس، مستلزم ساختن کلبه، و بردن ابزار و احشام‌شان است؟ واقع امر این است که آنها به طور جدی قصد دفع نیروهای پلیس یا ارتش را ندارند، زیرا می‌دانند که ضعیف‌اند و از پس آنها بر‌نمی‌آیند. دهقانان به مراتب از شورشیان افراطی چپ، واقع‌بینانه‌تر عمل می‌کنند و کاملاً می‌دانند که در صورت رویارویی با پلیس یا ارتش، چه کسی به دست چه کسی کشته خواهد شد. ضمن آنکه می‌دانند کدام طرف قدرت فرار ندارد. آنان می‌دانند که وقوع انقلاب امکان‌پذیر است، اما بر این نیز واقفند که موفقیت‌شان در روستاها به آنها متکی نیست. لذا، اشغال زمین به شکل انبوه و گسترده معمولاً یک حرکت آزمایشی است و غالباً به دنبال رسیدن خبری از اوضاع سیاسی به روستاها اتفاق می‌افتد که آنها را نسبت به وجود تغییرات در کشورشان مطمئن ساخته است: پس می‌توانند استراتژی انفعال را کنار بگذارند و دست به حرکت‌های جدی و تحول‌آفرین بزنند. اگر حرکت‌شان درست باشد، کسی آنها را از زمین‌ها اخراج نمی‌کند؛ و اگر حرکت‌شان نابجا بوده باشد، عاقلانه آن است که عقب‌نشینی کنند و منتظر فرصت مناسب بعدی بمانند. اما به هر حال آنها باید مدعی مالکیت زمین‌ها باشند و عملاً نیز روی آن زندگی و کار کنند، زیرا حق آنها روی زمین شباهتی به حق مالکیت در تفکر بورژوازی ندارد، و بیشتر شبیه« قید شرط‌گذار جان لاک»(18)  در وضعیت طبیعت است یعنی «برآمده از تلفیق کار انسان با منابع طبیعی». آیا اثبات این معنا ممکن است؟ بله، ممکن است. ما اطلاعات قابل توجهی از اعتقاد دهقانان روسیه در قرن نوزدهم به اصلی موسوم به «اصل کار»(19) داریم و این استدلال را در عمل نیز می‌بینیم: دهقانان منطقة سیلِنتو(20) در جنوب ناپل ایتالیا قبل از انقلاب سال 1848 «هر سال روز کریسمس به زمین‌هایی که مدعی مالکیت آنها بودند می‌رفتند و روی آن کشاورزی می‌کردند تا اصل آرمانیِ تملک حقوق‌شان را به کرسی بنشانند». اگر زمین را آباد نکنید، حق ادعای مالکیت آن را نیز ندارید.
مثال‌های دیگری نیز می‌توانم بزنم. در واقع، من این نوع تفسیر را، که از انسان‌شناسان اجتماعی یاد گرفته‌ام، روی پدیده‌ها و موضوعات دیگری نیز آزموده‌ام، مثلاً روی پدیدة راهزنی اجتماعی،(21)  که مناسب تحلیل‌هایی از این دست می‌باشد، زیرا فوق‌العاده استاندارد و جهان‌شمول است.
سه گام تحلیلی از این حرکت استنباط می‌شود: ابتدا باید چیزی را تشخیص بدهیم که در زبان پزشکی به آن سندروم می‌گویند، یعنی همة ‌«نشانگان» یا قطعه‌های جورچینی که باید به هم چسبانده شوند، یا به تعداد کافی برای این کار موجود باشند. در گام دوم باید الگویی بسازیم که این نوع رفتارها را معنا کنند، یعنی یک مجموعه مفروضاتی را کشف کنیم که ترکیب انواع و اقسام چنین رفتارهایی را منطبق با یک طرح منطقی و معقول، با یکدیگر منسجم و یکدست سازد. و در گام سوم باید ببینیم که آیا شواهد متقن و مستقلی برای تأئید گمانه‌زنی‌های ما وجود دارد یا خیر.
ظریف‌ترین قسمت این موضوع، گام اول است، زیرا بر دانش مقدماتی مورخ، نظریه‌هایش دربارة جامعه، گاهی‌اوقات شم، غریزه یا درون‌نگری او استوار است، و او معمولاً حتی در ذهن خودش هم به درستی نمی‌داند که چگونه گزینش اولیه‌اش را انجام می‌دهد. با وجودی که سخت می‌کوشم تا به کاری که انجام می‌دهم آگاه و دقیق باشم، اما دست کم این موضوع در مورد خود من صدق می‌کند. مثلاً، انسان بر چه اساسی انواع و اقسام پدیده‌های اجتماعی پراکنده را که غالباً به چشم پانوشت‌های عجیب تاریخ دیده می‌شوند، انتخاب نموده، و آنها را یکجا به عنوان اعضای خانوادة «طغیان اولیه» طبقه‌بندی می‌نماید؟ یعنی مفهومی که می‌توانید نام «سیاست پیش از سیاست» را بر آن بگذارید که شامل مراحلی مانند راهزنی، بلواهای شهری، تشکیل انجمن‌های زیرزمینی، فرقه‌های هزاره‌گرا و نظایر آنها می‌شوند. نخستین باری که این کار را خودم انجام دادم، واقعاً نفهمیده بودم. در میان این همه اتفاق و نشانه و پدیده که می‌توانستم به آنها توجه کنم، چرا به اهمیت لباس در جنبش‌های دهقانی توجه کرده بودم؟ لباس نماد مبارزة طبقاتی است مانند دعوای «کلاه سنتی در برابر کلاه رسمی» در کشمکش‌های سیسیلی‌های ایتالیا، یا قیام دهقانان بولیوی که بومیان اشغال‌کنندة شهرها مردم را وادار می‌کردند شلوارهای‌شان را دربیاورند و لباس دهقانی (بومی) این کشور را بپوشند. لباس نماد شورش است، مثل کارگران مزارعی که در سال 1830 بهترین لباس‌های‌شان را می‌پوشیدند و برای بیان درخواست‌های‌شان به مَلاکان منطقه‌شان قدم‌زنان به سراغ آنان می‌رفتند. مقصود دهقانان از پوشیدن لباس نو این بود که بگویند در وضعیت ستمدیدگی یعنی مشغول بودن به کار نیستند، بلکه به تفریح و بازی آمده‌اند تا آزادی خودشان را به رخ بکشند. (فراموش نکنید که حتی در اوایل شکل‌گیری جنبش کارگری، مفهوم اعتصاب و تعطیلات از هم جدایی‌ناپذیرند: کارگران معدن در حین اعتصاب «بازی می‌کنند»، و برنامة منشورگرایان برای اعتصاب عمومی در سال 1839 برنامة «تعطیل سراسری» بود». به هر حال، جهل به این موضوعات امر خطرناکی است، زیرا شاید نگذارد مفروضات امروزین خودم را در الگو وارد نمایم، یا نفهمم که عنصر یا رکن مهمی را از قلم انداخته‌ام.
گام دوم تحلیل نیز فریبنده است، زیرا ممکن است تفسیر مطلوب و دلبخواه خودمان را بر واقعیات تحمیل کنیم. اما مادامی که این الگو-برخلاف الگوهای زیبای دیگری نظیر بسیاری از الگوهای ساختارگرایان- قابلیت محک خوردن دارد، چندان هم دردسرساز نیست. آنچه که موجب زحمت و دردسر می‌شود ابهام دربارة چیزی است که قصد اثباتش را داریم. زیرا این فرض که نوع خاصی از رفتار بر مبنای مفروضات خاصی قابل فهم است بدین معنا نیست که ادعا کنیم معقول، و به عبارتی توجیه‌پذیر و منطقی است. خطر بزرگ در این روند که بسیاری از انسان‌شناسان میدانی در دام آن افتاده‌اند، «منطقی دانستن» همة رفتارهاست. در حال حاضر، این تفکر بر بعضی رفتارها حاکم است. مثلاً، رفتار سرباز خوب ژوزف شوایک،(22) که البته لقب «خنگول درستکار»(23)  را از مافوق‌هایش در ارتش گرفته بود، به هر چیزی شباهت داشت الا حماقت و خنگی. بی‌تردید، این نوع رفتار برای کسی در موقعیت او مؤثرترین راه دفاع از خود بوده است. غالباً در مطالعة رفتار سیاسی دهقانانی که مورد ظلم و ستم واقع شده‌اند، به ارزش کاربردی حماقت و امتناع از پذیرش نوآوری پی می‌بریم: بزرگ‌ترین دارایی دهقانان این است که با وجود انواع و اقسام کارهایی که به آن فکر می‌کنید، نمی‌توانید آنها را وادار به انجام کاری کنید، و اساساً بهترین نعمت برای دهقانان سنتی همان بی‌تغییر باقی ماندن است. (اما، فراموش نکنیم که بسیاری از این دهقانان نه اینکه خود را به خنگی زده باشند، اصلاً خنگ هستند.) گاهی می‌شود که رفتار خاصی در شرایط خاصی معقول و منطقی جلوه می‌کند، اما در شرایطی متفاوت به هیچ وجه منطقی و معقول نیست. از سوی دیگر، رفتارهای فراوانی را می‌توان مثال زد که هیچ‌گاه معقول و منطقی نیستند، از این نظر که ابزارهای مؤثر تحقق اهداف واقعیِ تعریف‌پذیر به شمار می‌آیند، اما صرفاً قابل درک هستند. چنین سخنی در مورد رواج دوبارة اعتقاد به طالع‌بینی، جادوگری، مذاهب فرعی و باورهای نامعقول در دنیای امروز غرب، یا در مورد بعضی رفتارهای خشونت‌آمیز مانند جنونی که بسیاری از انسان‌ها به محض نشستن پشت فرمان خودرو دچارش می‌شوند، صادق است. مورخ تاریخ پابرهنه‌ها از قضاوت شانه خالی نمی‌کند، یا دست کم باید نسبت به این امر احساس مسئولیت کند.
این تمرین‌ها چه هدفی را دنبال می‌کنند؟ معلوم است که صرفاً در صدد کشف گذشته نیستند و می‌خواهند آن را تشریح نمایند، و در این مسیر بین گذشته و حال نیز رابطه برقرار کنند. پرده برداشتن از وقایعی که تاکنون ناشناخته بوده و لذت بردن از یافته‌های‌مان بزرگ‌ترین وسوسة تاریخ است. و چون زندگی و حتی افکار مردم عادی تاریخ غالباً ناشناخته بوده است، لذا این وسوسه در تاریخ پابرهنه‌ها از سایر تاریخ‌ها قوی‌تر است، زیرا بسیاری از ما با زنان و مردان معمولی گمنام گذشته همذات‌پنداری می‌کنیم که البته این احساس نسبت به زنان شدیدتر است. دوست ندارم چنین احساسی را تقبیح کنم. اما کنجکاوی، احساس و لذت عتیقه‌شناختی در اینجا کافی نیست. از خواندن بهترین مطلب تاریخ پابرهنه‌ها حظ وافری می‌بریم، اما موضوع به همینجا ختم می‌شود. ولی ما در پی یافتن پاسخ چیستی و چرایی هستیم. کشف این موضوع که در روستاهای پیوریتن‌ها در منطقة سامرست انگلستان در قرن هفدهم، یا در نوانخانه‌های(24) ویلتشایر در عصر ویکتوریا، به دخترانی که از راه نامشروع باردار شده بودند انگ گناهکار یا «خراب» نمی‌زدند مشروط بر آنکه با دلیل صادقانه‌ای ثابت کنند که پدر فرزندشان قصد ازدواج با آنها را دارد، بسیار جالب است و انسان را به اندیشه وامی‌دارد. ولی ما در اصل می‌خواهیم علت اعتقاد به این باورها، چگونگی انطباق آنها با نظام ارزشی آن جوامع، و چرایی تغییر یا عدم تغییر آنها را بفهمیم.
رابطة گذشته با اکنون نیز روشن است، زیرا-صرفنظر از این واقعیت که  فهم چگونگی تبدیل گذشته به زمان حال کمک مؤثری به فهم زمان حال و آینده می‌کند-فرایند فهم زمان حال اشتراکات زیادی با فرایند فهم گذشته دارد. بخش اعظم رفتار مردمِ همة طبقات در زمانة کنونی نیز مانند بخش اعظم زندگی توده‌ها و عامة مردم در گذشته همچنان ناشناخته و نامستند است. جامعه‌شناسان و افراد دیگری که تحولات روزمرة زندگی انسان‌ها و جوامع را زیر نظر دارند، همواره از قافله عقب هستند. و حتی آن هنگام که بر عملکرد و فعل خود در جامعه و عصرمان واقفیم نیز شاید غافل باشیم از نقشی که افعال و باورهای ما در ایجاد تصویری که همه ما دوست داریم آن را ساحت اجتماعی منظم و منضبط خود تلقی کنیم-حتی کسانی که خودشان را بیرون از این ساحت می‌دانند- بازی می‌کند. و همچنین متوجه نباشیم که افعال و باورهای ما چه نقشی در معرفی تلاشی که برای سازگاری با تغییرات چنین ساحتی به عمل می‌آوریم، ایفا می‌کنند. عمدة کردارها، گفتارها و نوشتارهای امروزه دربارة روابط خانوادگی به روشنی به قلمرو نشانه‌ها تعلق دارد تا قلمرو تشخیص.
و یکی از وظایف امروز ما همچون گذشته پرده برداشتن از زندگی و افکار توده‌ها و نجات دادن آنها از مفهومی است که ادوارد پالمر تامسون(25)  از آن به «تبختر وقیحانه آیندگان» یاد می‌کند، بنا بر این، مسئلة ما در حال حاضر قلع و قمع مفروضات گستاخانة کسانی است که گمان می‌کنند مسئله و راه حل را می‌دانند، و می‌خواهند باورشان را بر مردم تحمیل نمایند. ما باید بفهمیم که توقع مردم از یک جامعة خوب یا حتی اهل مدارا چیست و از چنین جامعه‌ای چه می‌خواهند زیرا شاید خودشان در عمل ندانند. انجام چنین کاری دشوار است، زیرا خلاصی از مفروضات رایج دربارة نحوة ساز و کار و عملکرد جامعه که بعضی‌های‌شان (مانند لیبرالی‌ترین مفروضات) دستورالعمل‌های بی‌فایده‌ای هستند، به این سادگی‌ها نیست و از سوی دیگر نیز ما به درستی نمی‌دانیم که چه عامل یا عواملی موجب حرکت و عملکرد جامعه-حتی یک جامعة بد و بی‌عدالت-در زندگی واقعی می‌شود. تاکنون در قرن بیستم از میان همة‌ کشورهایی که می‌شناسم هیچ‌کدام با برنامه‌ریزی سنجیده و حساب‌شده نتوانسته‌اند مسئله‌ای را که سده‌ها برای انسان‌ها هیچ دردسری درست نکرده بوده، حل کنند. منظورم طریقة ایجاد و بنای جامعة فعال و شاغلی است که واجد خصوصیات انسانی نیز باشد. به نظرم در اینجا باید مکث کنیم و بیندیشیم.
مورخان تاریخ پابرهنه‌ها عمدة وقت خود را مصروف فهم چگونگی ساز و کار جوامع و زمان‌های غیر کاری و چگونگی تغییر آنها می‌کنند. آنان نمی‌توانند تلاش در این حوزه را رها کنند، زیرا موضوع تحقیق‌شان، یعنی مردم عادی، قسمت اصلی و بزرگ جامعه را تشکیل می‌دهد. آنان تحقیق‌شان را با این امتیاز مهم شروع می‌کنند که می‌دانند اکثر مردم نه واقعیت‌ها را می‌شناسند و نه پاسخی برای مشکلات‌شان دارند. همچنین به عنوان مورخ وضع‌شان از دانشمندان علوم اجتماعی که به تاریخ مراجعه می‌کنند، بهتر است، و می‌دانند که ما از گذشته اطلاعات زیادی نداریم، ضمن آنکه گشودن گره‌ها و پاسخ به پرسش‌ها بسیار مهم است، و برای تحقق اهداف‌شان باید زیر لوای یک رشتة تخصصی دست به تحقیقات جدی و سختی بزنند. امتیاز سوم آنها این است که می‌دانند خواسته‌ها و نیازهای مردم در گذشته همواره چیزی نبود که آقابالاسرها، باهوش‌ترها و متنفذین‌شان فکر می‌کردند که آنها باید داشته باشند. این ادعاها برای رشته ما ادعاهای فروتنانه‌ای هستند. اما فروتنی یک فضیلت قابل اغماض نیست. بد نیست گاهی به خود نهیب بزنیم که همه پاسخ‌های جامعه را نمی‌دانیم و فرایند کشف آنها نیز ساده نیست. برنامه‌ریزان و مدیران جامعه بعید است که گوش شنوایی داشته باشند. علاقمندان به تغییر جامعه که نهایتاً قصد برنامه‌ریزی برای توسعه آن را دارند باید گوش فرادهند. اگر بعضی‌های‌شان گوش بدهند، این هم به خاطر آثار مورخانی مانند «جرج روده» است.


 

1.       Eric John Ernest Hobsbawm, On History, Chapter XVI.

2.       George Rude

مورخ مارکسیست بریتانیایی (8 فوریه 1910 تا 8 ژانویة 1993)، متخصص در تاریخ انقلاب فرانسه و تاریخ از پایین به بالا، خصوصاً اهمیت انبوهة خلق در تاریخ بود.

3.       Festschrift

کتابی که در آن افراد مختلفی با نگارش مقاله دربارة تلاش‌های علمی شخص فرهیخته‌ای سخن گفته و از او تجلیل به عمل می‌آورند. این کتاب در زمان حیات محقق یا دانشمند به او اهدا می‌شود. 

4.       History from Below: Studies in Popular Protest and Popular Ideology

5.       Frederick Frantz

6.       baptism

7.       Counter-Reformation

8.       re-evangelization

9.       Sir Thomas Browne: “What song the Sirens sang, or What name Achilles assumed when he hid himself among women, although puzzling questions are not beyond all conjecture…

پریان چه نغمه‌ای ساز کردند، یا آشیل آن هنگام که خویشتن را در میان زنان پنهان ساخت، چه نامی بر  خود نهاد، هر چند پرسش‌های معماگونه از دایرة حدس و گمان بیرون نیستند...

10.    artisan

11.    journenyman

12.    day-labourer

13.    subject

14.    yeoman

15.    anachronism

16.    Meiji restoration-سقوط فئودال‌ها و باز شدن درهای رابطه با غرب توسط امپراتور میجی

17.    fiesta

18.    Lockean property right

19.    labour principle

20.    Cilento

21.    social banditry

22.    good Soldier Schweik

یک رمان ناتمام در ژانر کمدی سیاه به قلم یاروسلاو هاژِک، نویسندة اهل چک. نام این رمان در زبان اصلی‌اش «ماجراهای سرنوشت‌ساز سرباز خوب ژوزف شوایک در جنگ جهانی اول» است.

23.    bona fide halfwit

24.    Poor Law Unions, workhouse, spike

منطقه یا قلمرو جغرافیایی و یک واحد دولتی محلی در انگلستان و ایرلند که از سال 1834 تا 1930 در ازای کار فقرا به آنان غذا و جا می‌داد. همچنین دارالمساکین.                                                                                                                                                                               

25.   Edward Palmer Thompson

 

مترجم: علی فتحعلی آشتیانی



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2616
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.