شماره 195    |    29 بهمن 1393



دوازدهمین و سیزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب

محجوب: بسیاری به کتاب‌های چاپ شده اطمینان کافی ندارند/ ماجرای درخواست حسین نصر از دفتر فرح برای جلوگیری از انحلال شرکت انتشار

 

حسین محجوب، مدیر شرکت سهامی انتشار در دوازدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب درباره دلایل استقبال نشدن مردم از کتاب گفت: وضعیت اقتصادی و ممیزی سلیقه‌ای در افت شمارگان کتاب بسیار موثر هستند. بسیاری از مردم به کتاب‌های چاپ شده اطمینان کافی ندارند زیرا فکر می‌کنند ممیزی سلیقه‌ای باعث حذف مطالب مورد نظر آنها شده است.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)  دوازدهمین نشست از سلسله نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» که هر هفته دوشنبه‌ها به همت «مرکز کتاب‌پژوهی» موسسه خانه کتاب برگزار می‌شود، 20 بهمن‌ماه، برای دومین بار مهمان خانه کتاب شد. محجوب که هفته گذشته نیز در این جلسه شرکت کرده بود به دلیل ناتمام ماندن صحبت‌هایش مجددا در این نشست شرکت کرد.  دبیری این سلسله نشست‌ها که به صورت پرسش و پاسخ برگزار می‌شود به روال جلسات گذشته، به عهده نصرالله حدادی بود که متن پرسش‌های حدادی و پاسخ‌های محجوب را در ادامه می‌خوانید.
 
دلیل انحلال شرکت سهامی انتشار قبل از انقلاب چه بود؟
 
جریان انحلال شرکت یک‌باره اتفاق نیفتاد و از قبل این تصمیم گرفته شده بود به‌طوری که ما را برای حضور در کمیته مشترک  با چشمان بسته می‌بردند. در یکی از این دفعات در سال 1353، سربازجویی به نام حسین‌زاده به من گفت: «من در سال 1342 درصدد تعطیلی این شرکت بودم اما آن زمان نتوانستم و امروز موفق به انجام این کار شدم.»
 
آیا در آن زمان آقای بازرگان دستگیر و زندانی شده بود؟
 
بعد از روی کار آمدن دکتر امینی، بازرگان و سحابی به اتهام براندازی حکومت و مخالفت با قانون اساسی  دستگیر شدند. بازرگان در ابتدای تاسیس شرکت انتشار جزو اعضای هیات مدیره بود اما به دلیل اشتغالات زیاد، عضویت در هیات مدیره را واگذار کرد اما در هیات تحریریه حضور داشت. احمد راد، رئیس کتابخانه مدرسه سپهسالار روزهای چهارشنبه جلسه‌ای را به نام «اصحاب چهارشنبه» تشکیل می‌داد و افرادی همچون احمد آرام، حبیب یغمایی، محمد معین، محیط طباطبایی و شهید مطهری در آنجا جمع می‌شدند و درباره موضوعات مختلف بحث  می‌کردند. بعد از خرید سهام شرکت توسط احمد راد و احمد آرام، پیشنهاد تشکیل جلسات هیات تحریریه بعد از جلسه روز چهارشنبه در همان مکان داده شد و بازرگان هم به‌عنوان منشی این جلسات تعیین شد تا مذاکرات را یادداشت کند. در همان جلسات تصمیم بر ترجمه کتاب «دایرة‌المعارف اسلام» به فارسی گرفته شد اما سرمایه شرکت انتشار اجازه چنین کاری را به ما نمی‌داد زیرا آن کتاب دارای حجم زیادی بود. در همین جلسات هیات تحریریه نگارش کتاب «داستان راستان» مطرح شد و این کتاب جزو کتاب‌های برگزیده از طرف انجمن یونسکو برای نوسوادان شد.
 
آیا در آن زمان فضا برای انحلال شرکت فراهم بود؟
 
بله همین‌طور بود. در آن زمان نشریات مختلفی مانند بانوان و اطلاعات مطالبی را منتشر می‌کردند که برای افراد مذهبی قابل قبول نبود به همین دلیل موسسه انتشار برای چاپ کتاب‌های مذهبی تشکیل شد اما به دنبال کودتای 28 مرداد حکومت دیگر برای افراد اهمیت قائل نمی‌شد و کار برای تشکیلات انتشار آسان نبود. ما هر سال برای مجمع عمومی شرکت دعوت‌نامه چاپ کرده و اسامی کارمندان و سهامداران را آماده می‌کردیم. در یکی از این روزها ماموران ساواک به شرکت آمدند و با دیدن فهرست اسامی، تصور کردند در موسسه کار سیاسی انجام می‌شود و با گرفتن زهر چشم از یکی از کارمندان، اسامی سهامداران را به اداره ساواک بردند و تا مدت‌ها این اسامی با نام کسانی که به اداره ساواک برای گرفتن صلاحیت می‌آمد، تطبیق داده می‌شد.
 
در میان سال‌های 42 تا 53 که ساواک مزاحمت کمتری برای ما ایجاد کرده بود، افرادی ناشناس از آنجا برای خرید به ما مراجعه می‌کردند که گاهی شناخته می‌شدند. یک‌بار اداره اطلاعات شهربانی من و آقای شریف‌زاده( یکی از کارمندان شرکت) را فراخواند. این اداره جنب کمیته مشترک بود و ما در مراجعه به این اداره متوجه شدیم کسی از آنجا ما را دعوت نکرده است و در واقع از طرف کمیته مشترک فراخوانده شده بودیم. در این زمان ما به عضویت اتحادیه ناشران درنیامده بودیم زیرا شرکت انتشار برای خود وجهه قابل توجه و موجهی داشت اما با تصویب قانون جدید در اتحادیه و برای ثبت سوابق، شرکت به عضویت اتحادیه درآمدیم.
 
ما کتاب «ترمودینامیک صنعتی» نوشته بازرگان را که جزو کتاب‌های درسی دانشگاهی بود منتشر کرده بودیم و به جزم «بسمه‌تعالی» هیچ واژه دیگر مذهبی در آن وجود نداشت. در یکی از مراجعات ماموران ساواک متوجه شدیم این کتاب در فهرست کتاب‌های ممنوعه قرار گرفته است. ماموران با دیدن این کتاب با اداره ساواک تماس گرفتند و اعلام کردند هیچ مطلب سیاسی در آن وجود ندارد و از بردن آن صر‌ف نظر کردند. ما کتابی به نام «حسنک کجایی» را با اشعار سیاسی از سروده‌های برادرزاده سرتیپ پرنیان‌فر( مدیر ساواک تهران) و به ظاهر برای کودکان منتشر کردیم اما این کتاب دارای عکس‌هایی با جنبه‌های سیاسی و ویژگی‌های مهم بود. ما مجوز چاپ اشعار این اثر را از وزارت فرهنگ و هنر گرفتیم و با قید این نکته که کتاب با فلان شماره در کتابخانه ملی به ثبت رسیده است منتشر کردیم. بسیاری از دانش‌اموزان اشعار این کتاب را حفظ کرده بودند و در پشت ویترین کتابفروشی‌ها در اطراف دانشگاه قرار گرفته بود تا این‌که این اثر به دست شاه رسید و به دلیل چاپ آن به وزارت فرهنگ و هنر پرخاش کرده و کتاب را به اداره ساواک فرستاده بود.
 
یک‌بار من و شریف‌زاده را به همراه  کتاب‌های «ترمودینامیک صنعتی» به اداره ساواک بردند و فردای آن روز از ما عکس گرفتند و ما را به دفتر بازجو هدایت کردند. بازجو قبل از رفتن ما به اتاق، کتاب‌های ما را دیده بود و متوجه غیر سیاسی بودن آنها شده بود به همین دلیل موضوع کتاب حسنک کجایی را مطرح کرد و در جواب گفتم: من تصور نداشتم این کتاب مساله سیاسی داشته باشد و اگر مشکلی دارد، مقصر اصلی من هستم و هیچ کدام از کارمندان شرکت دخالتی در این کار نداشتند. در همان زمان ما سهام جدیدی از شرکت را فروخته بودیم و پول از مردم در قبال فروش سهام دریافت کردیم اما سهام جدید را صادر نکرده بودیم. من از فرد بازجو که قبلا وظیفه بازرسی از مساجد و هیات‌ها را داشت و از کارمندان قدیمی اداره اطلاعات شهربانی محسوب می‌شد، خواستم اجازه بدهد تا من پول‌هایی را که به امانت از طرف سهامداران جدید در دستم قرار گرفته بازگردانم و دوباره به آنجا بازگردم. این بازجو درباره من از یکی از ماموران مجلس سنا که زمانی برای او وام تهیه کرده بودم، تحقیق کرده بود و او  هم تعاریف زیادی از من به بازجوی ساواک گفته بود. علاوه بر این دو مامور که قبلا از شرکت انتشار کتاب‌های شریعتی را خریداری کرده بودند،  متوجه زندانی شدن من و شریف‌زاده شدند و طی  تماس تلفنی سفارش ما را به او کرده بودند. یک روز که ما را برای بازجویی می‌بردند، یکی از ماموران متوجه دعاخواندن من شده بود و گفت: شانس به تو رو آورده زیرا تا ساعت 9 شب گذشته بازجوی تو با حسین‌زاده (سربازجو) در باره وضعیت شما صحبت می‌کرد. بازجو آزادی ما را در صورت انحلال شرکت انتشار با حسین‌زاده  مطرح کرده بود و او هم موافقت خود را با این کار اعلام کرده بود.
 
 من و شریف‌زاده با انحلال شرکت موافقت کردیم زیرا به این نتیجه رسیده بودیم که در صورت ادامه و منحل نشدن شرکت نمی‌توانیم به کار ادامه دهیم به همین دلیل با انحلال آن موافقت کردیم. بازرگان وقتی متوجه این موضوع شد درصدد جلوگیری از این کار برآمد اما موفق نشد. برای انحلال شرکت طبق قوانین تجارت باید مجمع عمومی فوق‌العاده برگزار کند و آگهی انحلال را در روزنامه‌های رسمی کشور منتشر کند که ما این کار را انجام دادیم. تعدادی از سهامداران شرکت از جمله قاضی دادگستری مخالفت خود را در انحلال شرکت اعلام کردند اما به دلیل موافقت هیات  مدیره و  رضایت دو سوم از اعضا به این کار، انحلال شرکت به تصویب رسید.
 
برای انحلال هر شرکت، هیات تسویه تعیین می‌شود و من مدیریت این هیات را به عهده گرفتم و محمد رمضانی را معاون خود انتخاب کردم. مدیران تسویه باید صورتجلسه انحلال را به ثبت شرکت‌ها می‌رساندند اما رمضانی در همین زمان  با هیات مدیره شرکت کتاب‌های درسی با مشکل مواجه شد و به دلیل داشتن کتاب‌های ممنوعه در کتابفروشی به سه سال زندان افتاد و هیات تسویه یکی از اعضای خود را از دست داد. من به ثبت‌شرکت‌ها مراجعه کردم و آنها اعلام کردند که هیات تسویه باید قبولی بنویسند اما یک نفر از هیات تسویه نبود و من هم از این موقعیت استفاده کردم و برای ثبت صورتجلسه مراجعه کردم اما به ثبت نرسید.
 
ساواک به دنبال انتشار آگهی انحلال در روزنامه دیگر با ما کاری نداشت. من هر روز صبح به کتابخانه مجلس سنا می‌رفتم و شخصی برای جوابگویی تلفن در شرکت گذاشته بودم و عصر هم از مجلس به شرکت می‌رفتم. در آن زمان انتشارات فجر با مراجعه به ما اجازه چاپ چند کتاب‌ از احمد آرام و کتاب «آموزشگاه علم» را گرفت و در ازای گرفتن فیلم و زینک 10 درصد علاوه بر حق‌التالیف به ما داد. من جلد 1 تا 4 کتاب «پرتوی از قرآن» که مخاطب زیادی هم داشت در 300 هزار جلد به چاپ رسانده بودم و جلد پنجم آن در 220 هزار جلد منتشر شد. ما این کتاب را منتشر می‌کردیم و شخصی به نام قنبری این کتاب را می‌فروخت و پول آن را بعد از یک ماه به ما می‌رساند و ما این کتاب را چندین بار به این صورت منتشر می‌کردیم . بعد از انحلال شرکت با احتساب سود و زیان متوجه شدیم که در این زمان سود شرکت بیشتر از زمان فعالیت آن شده بود.
 


جریان وساطت دکتر حسین نصر درباره انحلال شرکت چه بود؟
 
حسین نصر، رئیس دفتر فرح از شاگردان شهید مطهری بود که با او ارتباط داشت. شهید مطهری برای جلوگیری از انحلال شرکت به نصر متوسل می‌شود و او هم این موضوع را در دفتر فرح بیان می‌کند تا این‌که یک‌بار مرا از اداره ساواک فراخواندند و گفتند: اگر ما اجازه فعالیت مجدد به شما بدهیم آیا درباره فروش و نشر بعضی  کتاب‌های مورد نظر با ما همکاری می‌کنید؟ و من هم در جواب گفتم شرکت ما منحل شده و من مشغول تسویه حساب هستم و فکر نمی‌کنم این کار عملی باشد.
 
شهید مطهری روزی به دیدن من آمد و گفت: حق‌التالیفی که به من پرداخت می‌کنید کفاف خرج زندگی من را می‌دهد و من تصمیم گرفته‌ام که سه‌ سال مرخصی بدون حقوق از دانشگاه بگیرم و فیش‌هایم را برای چاپ آماده کنم اما هرگز این اتفاق نیفتاد.
 
شما در سال‌هایی که شرکت منحل شده بود، کتاب چاپ می‌کردید و ساواک هم با شما کاری نداشت؟
 
شرکت تعطیل بود ولی ما کتاب را در طول سال‌‌های 53 تا 56 به چاپخانه سفارش می‌دادیم و آقای قنبری برای ما کتاب می‌فروخت و من هم در دفتری که داشتم کارهایم را انجام می‌دادم.  ما در سالی که شرکت منحل شده بود برای دادن اظهارنامه مالیاتی به اداره مالیات مراجعه کردم و مسئول این کار به من گفت: انحلال شرکت شما روش قانونی را طی نکرده است زیرا قبل از انحلال باید ترازنامه انحلال دریافت می‌کردید که ما به آن رسیدگی کنیم تا بعد از منحل شدن شرکت ما هم پرونده را ببندیم اما این کار انجام نشده است پس از نظر ما این شرکت منحل شده نیست. ما در محله صفی‌علیشاه ساختمانی را خریده بودیم اما خودمان به آنجا نقل مکان نکرده بودیم تا این‌که از طریق واسطه‌ای از من خواسته شد این ساختمان را به مدرسه هندی‌ها برای اجاره بدهم زیرا مدرسه آنها در حال ساخت بود. من هم آنجا را اجاره دادم و پول آن را در اظهارنامه مالیاتی عنوان ‌کردم و به دلیل نداشتن هزینه، 25 درصد از ما مالیات گرفته می‌شد.

در جریان انحلال شرکت بعضی ازسهامداران شرکت کرده بودند و در مجمع عمومی رای به انحلال داده بودند و بعد از آن خواستار روشن شدن وضعیت سهامشان بودند که ما به آنها می‌گفتیم در حال حاضر کاری در شرکت انجام نمی‌شود اما به بعضی از سهامداران که آشنایی با آنها نداشتیم پول سهامشان پرداخت شد و به ازای هر سهم که 100 تومان فروخته شده بود، 120 تومان و تا اواخر به قیمت  150 تومان از سهامداران خریداری شد. تعداد پنج هزار سهم در شرکت انتشار فروخته شده بود که  یک هزار و صد سهم از این تعداد از سهامداران توسط شرکت خریداری شد. طبق قوانین، شرکت‌ها اجازه ندارند سهم خودشان را بخرند ولی ما این کار را انجام دادیم و استدلال من این بود که پول صرف شده برای خرید سهام از محل پول سهامداران پرداخت شده است و ما هزار و 100 سهم خریداری شده را به نسبت  سه هزار و 900 سهم باقی‌مانده  درمیان سهامداران تقسیم کردیم.
 
شرکت انتشار چگونه دوباره راه‌اندازی شد؟
 
من در مهر سال 1357 به فکر احیای شرکت افتادم و به همراه وکیل به ثبت شرکت‌ها مراجعه کردیم. پرونده قطور ما که شامل نامه‌های ساواک و انحلال شرکت بود در پرونده موجود بود و ما هم جریان را شرح دادیم. به دلیل این‌که انحلال شرکت به ثبت نرسیده بود و سهامداران هم حضور داشتند، آخرین هیات مدیره می‌توانست تا تعیین هیات مدیره جدید کار را ادامه دهد. من هم هیات مدیره را به منزل خود دعوت کردم و صورتجلسه جدیدی نوشته و شرکت راه‌اندازی شد.
 
شما چه زمانی به نبش خیابان ملت نقل مکان کردید؟
 
سازمان برنامه درنظر داشت ساختمان‌های خود را توسعه بدهد و تمام املاک خود را در محدوده صفی‌علیشاه خریداری کند اما قبل از انقلاب موفق به انجام این کار نشد تا این‌که بعد از انقلاب با قیمت ارزانی ملک صفی‌علیشاه را از ما خریدند و ما با آن پول، محل فعلی را که در خیابان جمهوری اسلامی است خریدیم. این ساختمان در گذشته مدرسه بوعلی سینا بود اما به علت تعطیلی ما سرقفلی این مدرسه را به قیمت 300 هزار تومان خریداری کردیم. این ملک متعلق به افراد متعددی بود و هیات مدیره در نظر داشت مالکیت این افراد را از آنها بخرد که موفق به خرید از تعدادی از این افراد شدیم اما هنوز بخشی از دونگ‌های این ساختمان در دست مالکان اصلی آن باقی‌مانده است.
 
زمانی اقبال زیادی از کتاب‌های انتشار وجود داشت به‌طوری‌که جلد نخودی رنگ کتاب‌ها که نشان‌دهنده تعلق داشتن کتاب به شرکت انتشار داشت دلیل کافی برای خرید کتاب محسوب می‌شد؟
 
یک یا دو سال بعد از شروع به کار شرکت انتشار در بین مردم مشهور بود که اگر این شرکت دفتر سفیدی را با آرم انتشار منتشر کند، خریده می‌شود. بعد از انقلاب هم جریان استقبال مردم از کتاب عجیب بود و صف خریداران کتاب در جلو دانشگاه برای خرید کتاب‌های شریعتی بسته می‌شد. شرکت انتشار هم کتاب‌های دکتر حسن حبیبی را در پنج هزار جلد چاپ می‌کرد که فروخته هم ‌شد. کتاب «خلقت انسان» دکتر سحابی و کتاب «راه طی شده» بازرگان هم به این شکل فروخته می‌شد. استقبال از کتاب‌ها زیاد صورت می‌گرفت اما بعد از پیروزی انقلاب و بعد از گذشت چند سال از آن اطلاع داده شد که کتاب برای مجوز به وزارت ارشاد ارائه شود و بعد از آن کار به تدریج با افول روبه‌رو شد و اکنون کتاب‌ها را در 100 تا 200 جلد منتشر می‌کنیم.
 
جلد اول تا چهار کتاب «پرتوی از قرآن» بیش از 300 هزار جلد فروخته شده بود اما در چاپ بعدی 100 هزار جلد از 220 هزار جلد منتشر شده فروخته نشد و در انبار ماند. آقای سحابی بعد از اتمام دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی در حدود سه‌سال مدیر عامل شرکت انتشار شد و نظراتی ارائه داد مبنی بر این‌که این کتاب جاگیر است. همچنین کسانی‌که کتاب دکتر حبیبی را در تعداد پنج هزار جلد از ما خریده بودند و فروخته نشده بود مجددا با قیمت بالاتر به ما بازگرداندند. من این کتاب‌ها را در یکی از نمایشگاه‌های استانی در تبریز که در دوران آقای لاریجانی در وزارت ارشاد شکل گرفته بود، شرکت دادم و هزار دوره از کتاب را به قیمت 100 تومان فروختم.
 
شما کتابی از دکتر عباس شیبانی هم چاپ کرده‌اید؟ من زبانم قاصر است که بخواهم از بزرگی این شخص بگویم. او انسان فرهیخته و مسلمانی واقعی بود و ای کاش من بند انگشت این شخص می‌شدم زیرا او به معنی واقعی کلمه خداترس بود.
 
کتاب «حیات و هدفداری» از دکتر شیبانی را چندین بار چاپ کردیم و حق‌التالیف او را در زمانی که در جریانات سیاسی و مجلس خبرگان بود، پرداخت کردیم.
 
در میان کتاب‌های تحقیقی کتاب «امام علی» اثر عبدالفتاح عبدالمقصود با ترجمه آیت‌الله طالقانی، اثری ارزشمند محسوب می‌شود. من در سال 60 چند دوره از این کتاب را با دوچرخه‌ای که داشتم پخش می‌کردم. در آن زمان مادرم در بیمارستان شریعتی به دلیل عمل گواتر بستری شده بود و هر روز که به ملاقات مادرم می‌رفتم این کتاب‌ها همراه من بود. او یک روز که برای ملاقات با او رفته بودم از من سوال کرد این چه کتابی است که پشت دوچرخه گذاشته‌ای و ‌‌به من توصیه کرد که آنها را محکم ببندم تا نیفتد. روز 21 مهر سال 1360 زمانی که این کتاب همراه من بود و من برای ملاقات مادرم رفتم با تخت خالی او در بیمارستان مواجه شدم زیرا او فوت کرده بود و الان هر زمان که به این کتاب نگاه می‌کنم یاد آن خاطره تلخ می‌افتم. آیا این کتاب را اکنون منتشر می‌کنید؟
 
این کتاب از آثار اصلی ما محسوب می‌شود و ما آن را به کتابخانه شهرداری و شورای شهر عرضه کردیم و گفتیم از این کتاب می‌توانید برای دادن هدیه و جایزه استفاده کنید اما متاسفانه از سوی آنها با استقبال روبه‌رو نشد و اکنون در سال 100 جلد از آن کتاب را چاپ می‌کنیم.
 
شما چه کتاب‌هایی با موسسه فرانکلین منشر کردید؟
 
کتاب «شش بال علم» و کتاب «جهان در قرن بیستم» را با فرانکلین منتشر کردیم. موسسه فرانکلین نقطه تحولی در نشر ایران توسط مدیریت صنعتی ‌زاده به‌وجود آورده بود.
 
در میان کتاب‌های شما کتاب «مرجعیت و روحانیت» سرو صدای زیادی ایجاد کرده بود.
 
بیشتر کارهای ما این طور بود و من می‌خواهم آماری از کتاب‌هایی را که بیشتر از پنج‌بار تجدید چاپ شده‌اند منتشر کنم. کتاب «مرجعیت و روحانیت» هم در آن زمان صداهای زیادی را در محافل علمی به پا کرده بود و انجمن کتاب هم که ارتباطی با کتاب‌های مذهبی نداشت، این اثر را برگزیده اعلام کرد. شخصی به نام «لمپتون» در مجله شرق شناسی درباره این کتاب هم مقاله‌ای نوشته بود که ما آن را ترجمه و منتشر کردیم و در آن مقاله اظهار تعجب کرده بود که کتابی درباره مرجعیت در ایران منتشر شده است. بعضی مراجع در کشور هم کتاب را تحریم کرده بودند. بعد از فوت آیت‌الله بروجردی انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان به فکر راه اندازی سمیناری افتادند که درباره این موضوع صحبت شود و این کتاب شامل مقالاتی بود که در آن سمینار مطرح شد ضمن این‌که این کتاب هم جزو کتاب‌های ممنوعه شهربانی قرار گرفته بود.
 


شما طی سال‌های گذشته رویکردی برای چاپ کتاب‌های حقوقی داشته‌اید. درباره آن برای ما بگویید.
 
بله به علت این‌که رشته حقوق دانشجوهای زیادی دارد ولی ما سابقه چاپ این‌گونه کتاب‌ها را از گذشته داریم زیرا ما در ابتدای تاسیس موسسه درنظر داشتیم علاوه بر کتاب‌های مذهبی، کتاب‌هایی در دیگر موضوعات هم منتشر کنیم. ما در مغازه  بازارچه کتاب انقلاب با مرحوم احمد محمدی اردهالی شریک هستیم و  آن‌جا را برای فروش کتاب‌های شرکت دایر کردیم. کتاب «مقدمه علم حقوق» نوشته دکتر کاتوزیان را چاپخانه بهمن و آقای مطیر در هزار جلد چاپ می‌کرد و به دلیل استقبال زیاد از آن به سرعت به فروش می‌رفت. آقای مطیر به دلیل خانه نشین شدن دکتر کاتوزیان کتاب‌های او را با حق التالیف 20 درصد به چاپ می‌رساند اما به دلیل نداشتن فروشگاه نمی‌توانست کتاب‌ها را به فروش برساند. ما پیشنهاد دادیم که فیلم و زینک کتاب را چاپخانه بهمن تقبل کند و هزینه حق‌التالیف و 10 درصد برای فیلم و زینک هم ما به چاپخانه پرداخت ‌کنیم. به این ترتیب کتاب «مقدمه علم حقوق» را با تیراژهای پنج‌هزارتایی منتشر کردیم و کتاب از بازار سیاه خارج شد. بعد از آن دکتر کاتوزیان با ما آشنا شد و از کار ما هم رضایت داشت و در بحران نشر که ناچار شده ‌بودیم بعضی کتاب‌های خود را به مقواسازی بفروشیم، اگر چنین کتاب‌های دانشگاهی را منتشر نمی‌کردیم با مشکل مواجه می‌شدیم.
 
شما کتاب‌های جامعه شناسی و جمعیت شناسی را هم منتشر می‌کنید.
 
اولین کتاب در این حوزه را قبل از انقلاب منتشر کردیم اما بعد از انقلاب کتاب «کندو کاو» اثر دکتر رفیع‌پور و بعضی دیگر از آثار او را به چاپ رساندیم که کتاب «کندو کاو» او به چاپ بیستم رسیده است. کتاب «تاریخ تمدن» نوشته حکیمی را هم با تیراژ 20 هزار جلد منتشر کردیم که با فاصله به فروش رفت.
 
شما کتاب‌های پزشکی هم چاپ کرده‌اید؟
 
بله کتاب «راهنمای پزشکی» کتابی بود که توسط تعدادی از استادان برجسته آمریکایی نوشته شده بود و ما آن را چاپ کردیم. زمانی که آقای آرام برای فوت پسرش که در زمان تحصیل در آمریکا در دریا غرق شده بود، به این کشور سفر کرده بود این کتاب را در کتابخانه پسرش پیدا می‌کند و آن را برای شادی روح او ترجمه می‌کند که به چاپ‌های متعدد می‌رسد.
 
در میان کتاب‌های شما مجموعه آثاری از مهندس بازرگان و محمدعلی اسلامی ندوشن وجود دارد. آیا چاپ کتاب‌های بازرگان به دلیل پویا بودن مباحث اوست یا علاقه شما به او دلیل چاپ آثار او در حال حاضر است؟  
 
کتاب‌های مهندس بازرگان برای نسل جدید هم آموزنده است. از کتاب‌های او در یک مجموعه با استقبال خوبی مواجه شد و ابتدا ما کتاب‌ها را با قیمت پایین می‌فروختیم اما در حال حاضر که کتاب گران شده تعداد تیراژ را پایین آورده‌ایم. کتاب‌های ندوشن هم با استقبال خوب به فروش می‌رود.
 
درباره نشر حریر بگویید.
 
مجوز نشر شرکت انتشار به نام من است و من با گرفتن مجوز نشر حریر برای دخترم خواستم این شغل در خانواده‌ام هم ادامه پیدا کند. دو پسر من در استرالیا و کانادا استاد دانشگاه هستند و دخترم هم در دانشگاه پزشکی در تهران تدریس می‌کند و کار نشر حریر را به او واگذار کردم. اکنون با شراکت یکی از کارمندان خود مغازه کتابفروشی نشر حریر را در انقلاب راه‌اندازی کردیم.
 
علت افت پایین تیراژ کتاب را در سال‌های اخیر چه می‌دانید؟
 
وضعیت اقتصادی و ممیزی دراین زمینه بسیار مهم هستند. بسیاری از مردم به کتاب‌های چاپ شده اطمینان کافی ندارند زیرا فکر می‌کنند ممیزی سلیقه‌ای باعث حذف مطالب مورد نظر آنها شده است. فضای سیاسی در هر زمان هم بر استقبال از کتاب موثر است مثلا در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی برای کتاب در نمایشگاه صف بسته می‌شد.
 
وجود فضای مجازی را هم در افت تیراژ کتاب موثر می‌دانید؟
 
بله تاثیر بسیاری دارد. افرادی بودند که در گذشته در خانه‌های‌ خود یک اتاق را برای کتابخانه اختصاص می‌دادند اما زمانی که در آپارتمان ساکن می‌شوند بیشتر کتاب‌های خود را می‌فروشند و به جای کتاب از سی دی استفاده می‌کنند.
 
آیا تا به حال از چاپ کتابی پشیمان شده‌اید؟
 
از نظر اقتصادی بله پشیمان شدم؛ مثلا وقتی کتابی تنها 500 نسخه از هزار نسخه آن فروش می‌رفت یا برعکس درصورتی‌که کتابی خوب به فروش می‌رسید از بیشتر چاپ نکردن آن پشیمان می‌شدیم.
 
به چه علت شما با توجه به روند تورم کتاب‌ها را گران نمی‌کنید؟
 
ما کتاب‌ها را به هر قیمتی که روی آن ثبت شده، می‌فروشیم و این باعث حسن شهرت‌مان شده است. یک بار شرکت انتشار در نمایشگاه کتاب قیمت کتاب‌ها با تغییر عرضه شد که البته من مخالف آن بودم و در مصاحبه‌ای که با یکی از شرکت کنندگان در نمایشگاه شده بود از شرکت انتشار نام برده شد که کتاب‌هایش را گران کرده است و بعد از آن دیگر چنین اتفاقی نیفتاد.
 
کتاب نسبت به کالاهای دیگر گرا‌ن‌تر است یا ارزان‌تر؟
 
کتاب همیشه نسبت به کالاهای دیگر ارزان‌تر است.
 
کتاب‌ها فرزندان ناشران هستند. شما به کدام فرزندتان بیشتر علاقه دارید؟
 
من همه کتاب‌هایمان را دوست دارم اما کتاب‌های بازرگان و کتاب «راه طی شده» او مرا متحول کرد.
 
بهترین خاطره‌تان در طی این سال‌ها چه بوده است؟
 
زمانی که شهید مطهری به من گفت حق‌التالیفی که ما به او می‌دهیم هزینه سه سال زندگی او را می‌دهد. یک‌بار هم برای دادن حق‌التالیف آیت آلله طالقانی بعد از انقلاب به دیدن او رفتم و می‌خواستم 10 درصد حق‌التالیف او را که معادل 600 هزار تومان می‌شد به او پرداخت کنم. او به گفت: من حق‌التالیف نمی‌خواهم اما دوست دارم کتابم ارزان‌تر چاپ شود و من به او عنوان کردم که کتاب‌ها با قیمتی مناسب عرضه شده است و او هم گفت: اگر این چنین است این پول گواراترین پولی بوده که به دست من رسیده است.
 
تلخ‌ترین خاطره‌تان را برای ما بگویید.
 
من در زمان درگیری با ساواک و انحلال شرکت دچار افسردگی شده بودم. یک روز بعد از انحلال شرکت که به آنجا رفته و در سکوت و تنهایی نشسته بودم، آقایی به آنجا مراجعه کرد و ما مدتی با یکدیگر صحبت کردیم. گفت‌وگو با این شخص باعث تغییر روحیه‌ام شد و من فکر می‌کنم خداوند او را برای این کار فرستاده بود.
 
آیا سهامدارانی هستند که شما نتوانید آنها را پیدا کنید؟

بله زیرا سهام در جاهای مختلفی مانند مسجد فروخته می‌شد و ممکن بود شخصی که برای خواندن نماز به آنجا آمده، اقدام به خرید سهام کرده باشد.
 
آینده نشر را چگونه می‌بینید؟
 
فرق انسان با حیوان درتکلم و کتابت است. کتابت با پیدایش صنعت چاپ و نشر شکل عمومی گرفت و من فکر نمی‌کنم به زودی از بین برود اما در عین حال نشر الکترونیک هم با نشر کاغذی قابل قیاس نیست.
 

 

آدرس مطلب: http://www.ibna.ir/fa/doc/report/217792/محجوب-بسیاری-کتاب-های-چاپ-شده-اطمینان-کافی-ندارند-ماجرای-درخواست-حسین-نصر-دفتر-فرح-جلوگیری-انحلال-شرکت-انتشار


سیزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب

بازار نشر از نظر ویترین کتاب در مضیقه است/ خاطرات قدیانی از فروش کتاب‌های جلد سفید تا انتشار کتاب‌های کودکان

 

نادر قدیانی، مدیر انتشارات قدیانی در سیزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب گفت: با وجود همه مشکلات در حوزه نشر، زیربنای نشر تخصصی را روشن ارزیابی می‌کنم. معتقدم مصرف‌کننده با دیدن ویترین خرید می‌کند که امروز ما از داشتن ویترین کتاب محروم هستیم اما در این اواخر در کشور پاساژهای تجاری بزرگی راه‌اندازی شده‌اند که کتابفروشی‌های بزرگی در آن شکل گرفته‌اند.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) سیزدهمین نشست از سلسله نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» که هر هفته دوشنبه‌ها به همت «مرکز کتاب‌پژوهی» موسسه خانه کتاب برگزار می‌شود، دوشنبه 27 بهمن‌ماه، به گپ و گفت با نادر قدیانی، مدیر انتشارات قدیانی اختصاص داشت. دبیری این سلسله نشست‌ها که به صورت پرسش و پاسخ برگزار می‌شود به روال جلسات گذشته، به عهده نصرالله حدادی بود که متن پرسش‌های حدادی و پاسخ‌های قدیانی را در ادامه می‌خوانید.
 
در ابتدا خودتان را معرفی کنید.

من متولد ششم فروردین سال 1333 در روستای کولنجین از توابع خراقان منطقه بوئین زهرا از استان قزوین هستم. بعد از خواندن کلاس اول ابتدایی در روستا برای گذراندن تعطیلات تابستان به منزل پدربزرگم در تهران آمدم که در بازگشت از تهران زلزله بوئین زهرا اتفاق افتاد و مدرسه ما ویران شد و ما هم به ناچار در تهران مقیم شدیم. من در خیابان هاشمی تهران به دلیل نداشتن مدارک مدرسه، مجددا کلاس اول دبستان را خواندم. ادامه مدرسه را از سال چهارم در مدرسه ساسان گذراندم. سال پنجم دبستان برای اولین بار دو معلم که یکی ریاضی و دیگری بقیه دروس را درس می‌داد وظیفه آموزش به ما را عهده‌دار بودند. یک روز در نبود معلم ریاضی، ناظم مدرسه پیشنهاد داد من درس بدهم زیرا در درس ریاضی قوی بودم و من هم بعد از آن این کار را انجام می‌دادم. من در دوران مدرسه پیک دانش‌آموزی را در مدرسه می‌فروختم و پول آن را به ناظم می‌دادم.
 
پدرم مغازه‌ای داشت که درِ آن همواره قفل بود. او زمانی تصمیم به فروش هندوانه در آنجا گرفت و من هم در کلاس ششم دبستان همزمان کتاب‌های جغرافیا، پیک دانش‌آموزی، کیهان بچه‌ها و مجله زن روز را در آنجا برای فروش می‌گذاشتم. سپس وارد دبیرستان ستارخان در خیابان آریانا (مالک اشتر) شدم و این در حالی بود که کار مغازه پربار شده بود. اسم آنجا را عمو و دایی من «گلچین» گذاشته بودند. من قبل از ورود به دبیرستان از انتشارات پرتو در خیابان ناصرخسرو و بازار بین‌الحرمین و انتشارات جاویدان و آسیا کتاب می‌خریدم و به سختی آنها را به مغازه می‌رساندم و این آغاز کسب و کار من بود. در آن زمان 20 کتاب از انتشارات می‌خریدم و با توجه به استقبال مردم در خرید بعدی، 40 کتاب برای مغازه خریداری می‌کردم. من سال اول دبیرستان را به سختی قبول شدم و بعد از ورود به سال دوم درس را رها کردم.
 
تا چه زمانی در مغازه پدر مشغول به کار بودید؟
 
 سال 48 درس را رها کردم و سال 52 به سربازی رفتم. در آن زمان شخصی به نام اسد بیگی که دفتر پلاستیکی و جلد سخت تولید می‌کرد و می‌فروخت کمک‌های زیادی به من کرد چراکه من از او دفترهایی در تعداد زیادی می‌خریدم و در منزل انبار می‌کردم. همچنین مرحوم کتیرایی که بعد از فوت مدیر انتشارات آسیا، مدیریت آنجا را به عهده داشت هم به من کمک زیادی داشت و من به ضمانت او خرید می‌کردم در نتیجه موقع رفتن به سربازی سرمایه‌ای انباشته در منزل داشتم.
 
دوران سربازی را کجا گذراندید؟
 
موقع رفتن به سربازی همه به من گفتند که از 10 نفر که متقاضی رفتن به سربازی می‌شوند، 8 نفر معاف هستند اما هنگامی‌که من به پایگاه شاهرخی همدانی در همدان رفتم معاف نشدم اما سربازان لات و بی‌اخلاقی که به آنجا اعزام شده بودند همگی معاف شدند. من چهار ما در این پایگاه دوره آموزشی را طی کردم و دایی‌ام در صدد آوردن من به تهران بود تا این‌که موفق به آمدن به تهران شدم و به پادگان خیابان نیروی هوایی در خیابان پیروزی اعزام شدم. فرمانده پادگان به ما اعلام کرد کسانی‌ که می‌خواهند مرخصی بگیرند فردا راس ساعت 5 صبح باید در پادگان حاضر شوند. من هم به سرعت به منزل رفتم و مادرم لباس‌های سربازی من را شست‌ و من راس ساعت در صبح‌گاه پادگان حضور یافتم. فرمانده پادگان با دیدن ظاهر آراسته از من پرسید که قبل از سربازی به چه کاری اشتغال داشتی و من هم گفتم که کتابفروش بودم. او از این‌که من در سن 18 سالگی در این کار بودم، متعجب شد و باعث شد مرا به دفتر تیمسار پادگان بروم. کار من در آنجا نامه‌نگاری، بایگانی و جوابگویی تلفن بود. یک بار هم تیمسار نادر جهانبانی با دفتر آنجا تماس گرفت و از این‌که من تلفن را جواب دادم خشمگین شد. یک روز تیمسار پادگان از من سوال کرد که چرا خسته‌ای و من در جواب گفتم تا عصر که در این دفتر می‌مانم و شب‌ها هم در پادگان پست می‌دهم. او با شنیدن این حرف دستور داد تا بیشتر از ساعت 3 در پادگان نمانم و من هم بعد از خروج در آنجا به مغازه کتابفروشی می‌آمدم.
 
در چه سال مغازه دو دهنه خیابان آریانا را بازگشایی کردید؟
 
عمویم در زمان سربازی مغازه را اداره می‌کرد و من هم در این مدت پولم را در بانک سرمایه‌گذاری کرده و از سود آن استفاده می‌کردم. سپس از سرمایه جمع شده مغازه را بازسازی کردم و تلفنی را که در منزل بود به آنجا کشیدم. بعد از اتمام سربازی و تسویه حساب مغازه 30 متری را در خیابان آریانا به قیمت 56 هزار تومان در دی‌ماه سال 55 خریدم و نزدیک به 30 هزار تومان صرف دکوراسیون آن کرده و نام موسسه انتشارات قدیانی را بر آن گذاشتم. سپس عضو اتحادیه ناشران شدم و از انتشاراتی همچون جاویدان و پیام اسلام در قم کتاب خریداری می‌کردم. با آمدن برادرم (ناصر قدیانی) به مغازه پدری، نام گلچین را از مغازه پدری برداشته و به نام موسسه انتشارات قدیانی 2 تغییر دادیم. ما کتاب‌های درسی 5 و 6 ابتدایی از جمله تاریخ و جغرافیا را در دو هزار دوره می‌خریدم. در آن زمان کتاب‌های درسی به خوبی شکل نگرفته نبود و از عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر به نام انتشارت آسیا با ضمانت آقای کتیرایی کتاب خریداری می‌کردیم و برای این کار ساعت یک نیمه شب می‌رفتیم تا صبح نوبت به ما برسد. بعد از خرید کتاب‌ها آنها را دوره می‌کردیم و می‌فروختیم.
 
تا چه سالی مغازه خیابان مالک اشتر (آریانا) را داشتید؟
 
بعد از آمدن برادرم از سربازی دو مغازه موسسه انتشارت قریانی 1 و 2 وجود داشت تااین‌که او تصمیم به بازکردن مغازه طلافروشی و ساعت فروشی در مغازه (گلچین سابق) گرفت و قرار شد برای هدایت مشتریان مغازه کتابفروشی به موسسه انتشارت قدیانی 1 تا چندماه در آنجا حضور داشته باشد. در آن زمان تلفن نایاب بود تا این‌که برادرم توسط سیم مخابراتی و شبانه و از لابه‌لای درختان خط تلفن را میان دو مغازه کشید.
 
در زمانی‌ که در خیابان مالک‌ اشتر حضور داشتید، اقدام به چاپ کتاب هم کرده بودید؟
 
در زمان خدمت در نیروی هوایی شخصی به نام مهدی مشایخی که یک دوره هم از من قدیمی‌تر بود کتابی را به من داد و گفت که خودش آن را به نگارش درآورده‌ است. من کتاب را خواندم و به آن علاقه‌مند شدم. بعد از اتمام سربازی به او گفتم که می‌خواهم ناشر شوم و از او خواستم کتابی را به من بدهد تا چاپ کند. سپس او جزوه‌ای به من داد و من آن را چاپ کردم. همچنین کتابی به نام «گفت‌وگوی روحانی» به پیشنهاد مسجد محل هم منتشر کردم. بعد از چاپ این کتاب‌ها از کار چاپ بیرون آمدم و به منطقه صادقیه آمده و شروع به فروش کتاب در کتابفروشی کردم.
 
در دوران قبل از انقلاب از 17 شهریور تا 22 بهمن سال 57 تقریبا کشور تعطیل بود و کتاب‌های پشت جلد سفید با آدرس اشتباه چاپ می‌شد که با استقبال خوب مخاطبان هم روبه‌رو بود. اوج قدرت نشر در پیش از پیروزی انقلاب و چندماه بعد از آن بود. در آن دوران من مغازه کتابفروشی را عصرها باز می‌کردم اما عده‌ای از افراد انقلابی به من گفتند ما به تو پول می‌دهیم تا تو این مغازه را باز نکنی من هم در پاسخ به آنها گفتم در اینجا کتاب‌های شریعتی فروخته می‌شود. اما در نهایت مغازه را تعطیل کردم تا این‌که یک روز به مسجد علی‌اکبر رفتم و به یکی از بستگانم گفتم من کتاب‌هایی را که باعث کمک به انقلاب شده در این مغازه می‌فروشم و غروب‌ها هم مغازه را باز می‌کنم. به دنبال این صحبت و وساطت این فرد مغازه باز شد و این افراد انقلابی هم مدافع من شدند.
 
تا چه سالی مغازه خیابان مالک اشتر را داشتید؟
 
ابتدای سال 58 و 59 با وجود جنگ تحمیلی کسب و کار در حالت عادی قرار داشت و این شاید به دلیل غنی‌بودن کشور بود که این روند تا حدود سه سال ادامه داشت. سال 61 برادرم شهید شد و من مدتی مغازه را بستم زیرا روحیه کار کردن را نداشتم. در سال 60 تا 61 با شخصی به نام  ستوان صالح افشار آشنا شدم که در روزنامه اطلاعات هفتگی مطالبی را با عنوان شاهد در جبهه جنگ می‌نوشت. ما کل مطالب را در 250 صفحه منتشر کردیم اما خوب فروخته نشد و من که از سال 58 پیشرفت مالی خوبی داشتم در آن سال با رشد خوبی مواجه نشدم. تا این‌که در سال 1362 سازمان تبلیغات اسلامی چاپ قرآن را قدغن کرد و اعلام کرد برای چاپ قرآن باید مجوز گرفته شود. من عم جزء و انعام را در اختیار داشتم و توانستم از طریق یکی از دوستان مجوز چاپ آنها را بگیرم و در تیراژهای 50 و 100 هزار نسخه منتشر کردم که این کار باعث شکوفایی اقتصادی من شد.
 
در همان موقع یکی از خریداران مغازه از من دفتر خاطرات خواست و من به او گفتم چنین دفتری ندارم و نگاهم به قفسه‌ای در کتابفروشی افتاد که کتاب‌های مهدی سهیلی را با جلد لوکس برای فروش گذاشته بودم. با دیدن کتاب‌ها به این فکر افتادم که کتاب خاطرات را خودم منتشر کنم. بعد از آن فرد دیگری از من کتاب گلستان سعدی را برای خرید خواست اما با دیدن کتاب آن را نپسندید زیرا کتابی با حاشیه را برای خرید مدنظر داشت. در همین زمان با آقای علیان (انتشارات پیام آزادی) ارتباط دوستانه‌ای داشتم و استاد حسین استاد ولی (خوشنویس) را هم می‌شناختم. یک روز سراغ علیان رفتم و گفتم دفتر نامه با حاشیه گل می‌خواهم چاپ کنم و از شخصی به نام آقای صندوقی خواستم صفحه‌ای را با حاشیه گل برای دفتر نامه طراحی کند. سپس از استاد ولی هم خواستم کلمات سخت کتاب گلستان و بوستان سعدی را اعراب‌گذاری کند. این دو کتاب طی یک ماه آماده چاپ شد و سپس به دفتر جلیل رسولی (خوشنویس) در لاله زار رفتم و از او هم خواستم واژه دفتر خاطرات را بنویسد. من دفتر خاطرات را در پنج هزار جلد منتشر کردم و آقای مرعشی در بازار یک‌جا دفترها را از من خریداری کرد. من در عرض دو سال این دفترها را در یک میلیون نسخه فروختم و از پول آن آپارتمان 200 متری در امیرآباد به قیمت پنج میلیون تومان خریدم تا اینکه بعد از چند سال چند ناشر دیگر شروع به چاپ دفتر خاطرات کردند اما من خود را از این کار کنار کشیدم. شکوفایی اقتصادی من تا سال 1368 ادامه داشت. من در سال 65 کتابفروشی ناصرخسرو را خریدم درحالی‌که مغازه خیابان مالک اشتر را هم داشتم اما آنجا را تحویل شخصی دادم تا اداره مغازه را به عهده داشته باشد.
 
من بعد از رشد اقتصادی ماشین پیکان خود را فروختم و وانت پیکان خریدم چراکه وانت اجازه ورود به محدوده طرح ترافیک داشت. با استفاده از این ماشین کتاب و دفتر خاطرات را جابه‌جا می‌کردم و تا به امروز از هیچ توزیع‌کننده‌ای برای کار خواهش نکردم.
 
شما مغازه ناصرخسرو را فروختید و به جلو دانشگاه آمدید.
 
در خیابان مرتضوی کتابفروشی به نام کوچک جنگلی متعلق به نویسنده‌ای به نام رحمت‌نژاد وجود داشت اما بعدها شخصی به نام آقای مرادی آنجا را خرید. من درصدد فروش مغازه‌ام در این خیابان نبودم اما به علت مالیات زیاد مغازه را به قیمت یک میلیون و صدهزار تومان فروختم اما چهارصد و پنجاه هزار تومان با کسر مالیات به من رسید. در نتیجه مغازه‌ام را به کتابفروشی کوچک جنگلی فروختم و به خیابان 12 فروردین، کوچه حقیقت آمدم و با علی جیران‌پور خامنه‌ای ساختمانی را به صورت شراکتی خریدیم.
 
بخش پررنگ انتشارت شما شامل کودکان و نوجوانان است. شما خلایی در این زمینه احساس کردید که به سراغ چاپ چنین کتاب‌هایی رفتید یا به نشر چنین کتاب‌هایی علاقه داشتید؟
 
اوج شکوفایی نوجوانان در محدوه سنین 13 تا 16 سالگی است و اگر در این سنین به کاری علاقه‌مند شوند حتما در آن موفق خواهند شد. من در اوایل انقلاب چندین کتاب برای دانش‌آموزان بدون انجام کوچکترین پژوهشی و به دلیل علاقه‌ام چاپ کردم اما بعد از سال 68 این کار را با پژوهش انجام دادم. ما در آریاشهر با شخصی به نام آقای هاشمی‌نژاد  همسایه بودیم و او با برادر من ارتباط دوستانه داشت. یک روز او به من گفت درنظر دارد مغازه کتابفروشی باز کند و من هم او را به بازار بین‌الحرمین بردم و معرفی کردم تا این‌که در سال 68 هاشمی‌نژاد پروانه نشر گرفت. او در دومین دوره برگزاری نمایشگاه کتاب کمک زیادی به من کرد. در آن زمان عده‌ای از جوانان خوب بسیجی در کنار یکدیگر جمع شده بودند که از جمله آنان امیر قنوی بود که داماد ما هم شد و همچنین آقای مهدی حجوانی که مسئول واحد کتاب کودک را در وزارت ارشاد به عهده داشت و ارتباط دوستانه‌‌ای با هاشمی‌نژاد برقرار کرده بود. در آن زمان کتابی را آقای حجوانی به نگارش درآورده بود و هاشمی‌‌نژاد آن را منتشر کرد. ما کتاب را در 15 هزار جلد منتشر کردیم و امور تربیتی یک‌جا همه را خرید و برد. این باعث آشنایی من با آقای هاشمی‌نژاد در زمینه نشر شد و من به اتفاق او و حجوانی مثلثی را در سال 1369 تشکیل دادیم و من دیگر هر نوع کتابی را منتشر نمی‌کردم.

من در این زمان بود که متوجه شدم تلفظ انتشارات قدیانی برای کودک و نوجوان سخت است و آن را به «بنفشه» واحد کودک و نوجوان انتشارات قدیانی تغییر دادم و در شناسنامه کتاب زیرنظر شورای بررسی را عنوان می‌کردم زیرا چنین گروهی وجود داشت. امروز به جرات ادعا می‌کنم 20 ناشر کودک و نوجوان داریم که عنوان واحد کودک و نوجوان متعلق به (فلان) انتشارت را قید می‌کنند. همچنین مساله کدبندی را که در دوران نیروی هوایی آموخته بودم در کتاب‌هایم اعمال کردم و بسیاری هم از آن تقلید کردند. در زمانی که با حجوانی وارد همکاری شدم چند تغییر جدی انجام دادیم. با نظر او به کتاب‌های جلد سخت که به نام کتاب لوکس شناخته می‌شد عنوان جلد نرم را دادیم و بعدها جلد شومیز را گذاشتیم و این کار فرهنگ‌سازی شد.

 
     


شما احساس می‌کردید که باید برای جوانان کار کنید و این از قصه‌های ساده تا مجموعه‌های 40 جلدی از ادبیات فاخر شکل گرفت. ضمن این‌که قیمت کتاب‌ها را هم عادلانه قیمت‌گذاری می‌کنید چگونه از نظر اقتصادی این کار را مدیریت می‌کنید؟

 
از سال 69 که با حجوانی شروع به همکاری کردم به این نتیجه رسیدم که هدفم کار کردن برای کودکان و نوجوانان باشد. نوجوانان امروز مانند نوجوانان 20 سال قبل نیستند و از نظر هوشی و علم از سطح بالاتری برخوردار هستند. ما از دو سال قبل هزار و 900 عنوان کتاب را چاپ کرده بودیم که از این تعداد 200 عنوان با عنوان قدیانی برای گروه بزرگسال منتشر می‌شد و باقی عناوین با نام بنفشه منتشر می‌‌شد تا این‌که به این نتیجه رسیدیم که بنفشه را به واحد کودک و خردسال تغییر دهیم و کتاب گروه نوجوان را با آرم قدیانی منتشر کنیم.
 
من درصدد بودم برای 52 هفته کتاب چاپ کنم و سپس برای 12 ماه سال و آن را تبدیل به یک سال کنم. این فکر را 10 سال قبل با مژگان معصومی مطرح کردم و او در طی دو سال 365 قصه نوشت و عنوان «30 قصه 30 شب» را بر آن گذاشتیم که تبدیل به 12 کتاب شد. مجددا این کتاب صفحه‌آرایی و تبدیل به کتاب 800 صفحه‌ای رحلی با قاب ویژه شد. این کتاب برنده کتاب جایزه سال، جایزه پروین و کانون پرورش فکری را کسب کرد. این اثر موفق بود و من تصمیم به چاپ کتاب 4 رنگ برای 52 هفته، 12 ماه و یکسال گرفتم و برای این کار با فریبا کلهر صحبت کردم و او با دو نفر دیگر این کار را به عهده گرفت. همزمان با نگارش آن با چند تصویرگر جوان صحبت کردیم و بعد از شش سال این 52 کتاب با عنوان «نارنجی» منتشر شد و جایزه کتاب پروین را کسب کرد. این از ابتکارات مدیریتی است که به‌وسیله پژوهش به‌دست آمده است. در این کار ویراستار خردسال و بزرگسال، علمی و آموزشی و نویسنده مستقل وجود دارد. نشر امروز اقتصادی نیست. در نشر حوزه عمومی و کودک و نوجوان به چهار سرمایه مواد اولیه، سرمایه در حال تولید، سرمایه تولید شده و سرمایه فروخته شده نیازمند است.
 
شما خودتان چاپخانه‌ای دارید که این به پایین آوردن قیمت کتاب کمک می‌کند.
 
من در طول 30 سال بیش از 90 درصد کارهایم را به چاپخانه شفق می‌دادم و در زندگی‌ام با کسی بر سر مسائل مادی بحثی نداشته‌ام. من سال‌ها قبل فردی را پیدا کردم که کار صحافی انجام می‌داد. به او پبشنهاد دادم دفتر خاطرات من را صحافی کند و به او 150 هزار تومان برای خرید دستگاه دادم و در حال حاضر 30 سال از همکاری ما می‌گذرد. مسعود قدیانی (برادرم) هم که وارد صنایع هوایی شده بود از 15 سال قبل که ما چاپخانه‌ای را تاسیس کردیم به خواست من کار خود را رها کرد و وارد چاپخانه شد. اکنون اینجا انبار مرکزی ما را تشکیل می‌دهد و برادرم مدیریت آن را به عهده دارد و ما هر کتابی را که بخواهیم در آنجا منتشر می‌کنیم و همان فاکتور که برای دیگران صادر می‌شود برای من هم صادر می‌شود.
 
مجموعه شما به سرعت  چند جلدی می‌شود. آیا عمدا چنین کاری را انجام می‌دهید؟
 
در حدود سال 60 کسی زیاد به خارج از کشور مسافرت نمی‌کرد. در آن زمان یکی از آشنایان ما از خارج از کشور تقویمی زیبا را در قطع پالتویی با خود آورده بود که من آن را گرفتم و متوجه شدم 24 برگ را با صفحه 60 در 90 آماده کرده است و بدون این‌که بدانم امکان تولید چنین اندازه‌ای در ایران است، گلستان سعدی را صفحه‌آرایی کردم اما بعد از چاپ هیچ صحافی نمی‌توانست آن را صحافی کنند تا این‌که به صحافی ایرانمهر مراجعه کردیم و او روش صحافی آن را به ما توضیح داد. در سال اول کتاب بوستان و گلستان سعدی را در تیراژ 30 هزار جلد در چند دوره منتشر کردم.
 
شما بیش از دو هزار و 500 عنوان کتاب را چاپ کرده‌اید. نکته قابل توجه شما نگاه جدیتان به ادبیات است. کتاب موسوی گرمارودی را چگونه چاپ کردید؟
 
 سال 71 ناشر نمونه شدم. در همان زمان مشاور اجرایی آقای مسجدجامعی از من خواست تا کتاب داستان پیامبر نوشته آقای گرمارودی را که 10 سال انتشار آن به طول کشیده بود ظرف 20 روز آینده چاپ کنم. من گرمارودی را دیدم و از او خواستم تا نکته‌ای را به کتاب اضافه نکند و طرح جلد را به عهده او گذاشتم اما بعد از گذشت چند روز هنوز طراحی آن انجام نشده بود. تا این‌که یک روز برای جلد کتاب با مرحوم زهرایی و گرمارودی به لیتوگرافی رفتیم و سپس کتاب منتشر شد و تاکنون 200 هزار جلد از آن به فروش رفته است.
 
قبل از انقلاب با ثبت شرکت دیگر لازم به عضویت درآمدن اتحادیه ناشران نبود اما بعد از انقلاب پروانه نشر مطرح شد و در راستای اتحادیه ناشران و کتابفروشان، اتحادیه ناشران و کتابفروشان دانشگاه و اتحادیه ناشران و کتابفروشان کتاب‌های مذهبی ایجاد شد. به عقیده من اتحادیه بعد از انقلاب به هر دلیلی هرگز نتوانست جایگاه واقعی خود را پیدا کند و هر روز این جایگاه ضعیف‌تر شد. عده‌ای معتقدند مدیرانی مانند آقای محمدی، فکر دولتی داشتند و عده‌ای معتقدند ناشران قبل از انقلاب ناشران خوبی نبودند و باید به ناشران بعد از انقلاب اهمیت دهند. نظر شما چیست؟
 
قبل از انقلاب ناشر به این معنا که در ساختمانی صرفا کتاب تولید کنند به تعداد انگشت‌شمار بود. با پیروزی انقلاب در دوره‌ای به درست یا غلط تندروی‌هایی با مدیریت‌های جدید ایجاد شد. شورای عالی انقلاب فرهنگی بعد از گذشت 9 سال از انقلاب تاسیس شد و این مرکز باید حق و حقوق ما را بگیرد. آقای محمدی‌اردهالی در 16 سال ریاست در اتحادیه که وابسته به جریانات دولتی و دارای چندین پست بود، به خود اجازه می‌داد که ساعت 11 صبح پنجشنبه تا ساعت 13  بیاید و برود و این چنین کار کردن باعث خراب شدن وضعیت اتحادیه شد. اولین قدم در تحول اتحادیه بعد از انقلاب در زمان آقای شیرازی بود. هشت سال آقای شیرازی، چهار سال آقای کیایی و چهار سال هم من ریاست اتحادیه را به عهده داشتم. زمانی که در اتحادیه بودم به غیر از صورتجلسه از دوران آقای اردهالی مطلب دیگری پیدا نکردم و معلوم نیست او طی سال‌ها در اتحادیه چه کاری را انجام می‌داده است. به نظر من ناتوانی و ضعف در هر صنف و اتحادیه‌ای به دلیل نبودن مسئولان برجسته برای گرفتن حق و حقوق است. ضمن این‌که طبق مصوبه شورای انقلاب فرهنگی اتحادیه ناشران در زمینه نشر امکان هیچ نوع دخالتی ندارد اما در ارتباط با کتابفروشان می‌تواند فعالیت کند.
 
یکی از آفت‌های امروز، نشر دولتی است که منافات با قانون اساسی دارد و اینها با موازی کاری بسیاری از اموال بیت‌المال را هدر می‌دهند. به چه دلیل ما امروز بر کوره نشر دولتی بتابیم؟ این ناشران تابع هیچ قانونی نیستند اما کتاب چاپ می‌کنند.
 
 قبل از انقلاب ناشر دولتی کم و بیش وجود داشت اما امروز بعد از انقلاب بعضی ناشران دولتی با هدف خاصی تاسیس شدند و به بیراهه رفتند به عنوان مثال وقتی کتاب کودک و نوجوان را بخش خصوصی به راحتی منتشر می‌کند ناشر دولتی در این زمینه حرفی برای گفتن ندارد اما درباره چاپ فرهنگ‌نامه‌های پژوهشی، مساله متفاوت می‌شود.
 
شما در دوره‌ای که در اتحادیه حضور داشتید سعی زیادی در حذف مالیات ناشران کردید اما موفق به انجام این کار نشدید.
 
ناشران از سال 80 از دادن مالیات معاف شدند و امروز هم این روند ادامه دارد. سازمان امور مالیاتی دارای بندهای الف و ب و ج است و ناشران در بند ج قرار داشتند به‌طوری که اگر ناشر اظهارنامه سفید را پر می‌کرد از دادن مالیات معاف می‌شد. دو سال قبل از حضور من در اتحادیه، بخشنامه‌ای به اتحادیه فرستاده می‌شد اما رئیس وقت به آن توجهی نمی‌کرد و ناشران از بند ج به بند ب منتقل شدند. امروزه ناشران ما همچنان از دادن مالیات معاف هستند مشروط بر اینکه قانون ب را رعایت کنند و آن نوشتن هزینه‌ها و درآمدهاست و در صورت تحویل به موقع احضارنامه سالانه از مالیات معاف می‌شوند.
 
شما با تمام انرژی که طی سال‌ها در حوزه نشر گذاشتید بعد از ورود به تشکل و اتحادیه و با توجه به اعتقادی که به آن دارید بعد از چهار سال از آن خارج می‌شوید. دلیل این کار چه بود؟
 
برداشت انجمن و تشکل‌های ما از در کنار هم قرار گرفتن غلط است. انجمن‌ها دور یکدیگر جمع می‌شوند تا مشکلات را رفع کنند اما فقط به فکر فروش کتاب‌هایشان هستند. طبق قانون اتحادیه ناشران و کتابفروشان کوچکترین دخالتی را نمی‌تواند در حوزه نشر اعمال کند. اتحادیه برای کسب حق عضویت 35، 45 و 75 هزار تومانی از ناشران که در مجموع 90 میلیون تومان درآمد آنجا را تشکیل می‌دهد بارها به ناشر مراجعه می‌کند در حالی که سه برابر این مبلغ هزینه دارد اما سوال اینجاست که این مبلغ اضافه از کجا باید تامین شود. من در مدت زمانی که در اتحادیه حضور داشتم به انواع بیماری‌های فشارخون و اعصاب مبتلا شدم زیرا توقعات عجیب دیگران مرا خسته کرده بود. گاهی بر من خرده می‌گرفتند که ناشری در زندان افتاده و باید برای او کاری انجام داد در حالی‌که این فرد به دلیل چک برگشتی یا مشکل سیاسی به زندان رفته بود. عده‌ای که در اتحادیه دارای افکار خوبی هستند برای همکاری پیشقدم نمی‌شوند و کسان دیگری هم که فکرهای خوبی دارند، آنجا را ملک خود می‌دانند و کمکی هم نمی‌کنند. با این وضعیت نمی‌توان در اتحادیه ماند و کار کرد.
 
آینده کتابفروشی را چگونه می‌بینید؟
 
من با وجود همه مشکلات در حوزه نشر، زیربنای نشر تخصصی را روشن ارزیابی می‌کنم. معتقدم مصرف‌کننده با دیدن ویترین خرید می‌کند اما امروز ما از داشتن ویترین کتاب محروم هستیم. در این اواخر در کشور پاساژهای تجاری بزرگی راه‌اندازی شده‌اند که کتابفروشی‌های بزرگی در آن شکل گرفته‌اند. اگر در دهه آینده در حدود هزار و 500 کتابفروشی در متراژهای نزدیک به 400 متر تاسیس شوند، به شکل‌گیری عرضه و تقاضا کمک می‌کند.
 
نظر شما درباره کتاب‌های کمک درسی چیست؟
 
معتقدم بزرگترین ضربه را این ناشران به صنعت نشر وارد کرده‌اند.
 
درباره خرید کتاب از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد چه نظری دارید؟
 
من با خرید همه کتاب‌ها از سوی وزارت ارشاد در اندازه معمول در همه استان‌ها موافقم اما با گزینشی عمل کردن در خرید کتاب‌ها مخالف هستم.
 
نظر شما درباره وجود نمایشگاه‌های استانی چیست؟
 
با توجه به وضعیت امروز مخالف آن هستم و بر این باورم که می‌توان به جای صرف هزینه‌های میلیاردی نمایشگاه بین‌المللی کتاب، چهار نمایشگاه بین ‌‌المللی خوب برپا کرد.
 
28 دوره از برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب می‌گذرد و اکنون تبدیل به بازار مکاره شده است.
 
من همچنان به نمایشگاه بین‌المللی نقد دارم ولی از آن حمایت می‌کنم. در حال حاضر 20 خانواده در استان‌های مختلف کشور می‌شناسم که از من کتاب خرید می‌کنند و این کتاب‌ها در خانه آنها تبدیل به نمایشگاهی از آثارم شده است که این کار منجر به تبلیغ سینه سینه می‌شود.


کد مطلب: 218249

آدرس مطلب: http://www.ibna.ir/fa/doc/report/218249/بازار-نشر-نظر-ویترین-کتاب-مضیقه-خاطرات-قدیانی-فروش-کتاب-های-جلد-سفید-انتشار-کودکان



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2582
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.