شماره 193    |    8 بهمن 1393



گزارشی از سفر آموزش نظامی به کمپ‌های فلسطینی

رفیق‌الکساندر، این‌قدر بی‌خبر؟ چریک‌ها، این قدر بوروکرات؟


گزارشی از سفر آموزش نظامی به کمپ‌های فلسطینی با اطلاع کیانوری و دور از چشم اسکندری

 

سه ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در آخرین ماه سال 1978 میلادی به بهانة شرکت در کنفرانس سازمان جوانان جبهة‌ آزادی‌بخش فلسطین به نمایندگی از سازمان «جوانان و دانشجویان دمکرات ایران» به بیروت سفر کردم. ما جوان‌ترهای حزب توده در آن روزها و از پی برخاستن امواج مردمی انقلاب، بر این باور بودیم که انقلاب به زودی به مرحلة‌ مسلحانه وارد می‌شود؛ تصور پیروزی انقلاب با آن سرعتی که در بهمن 57 افتاد در هیچ گروهی وجود نداشت. از این‌رو قصد داشتم به نمایندگی از جوانان حزب‌مان با سران جنبش الفتح دیدار و از آن‌ها درخواست آموزش مسلحانه و اسلحه کنم. این پیشنهاد با سیاست رسمی حزب کاملاً مغایر بود. آن زمان رفیق ایرج اسکندری همچنان دبیر اول حزب بود و با عملیات مسلحانه برای براندازی رژیم شاه به شدت مخالف. با این حال ما می‌دانستیم که رفیق کیانوری در این موضوع با ما هم‌نظر است. چند ماه قبل‌تر، آرمان، نشریة سازمان دانشجویان دمکرات ترجمة شعری را با عنوان «زنده باد کلاشینکف، دوستدار خلق‌ها» منتشر کرده بود به دنبالش من و کیومرث زرشناس رئیس سازمان جوانان برای محکمة حزبی به لایپزیک فراخوانده شدیم زیرا انتشار چنین شعری با سیاست رسمی حزب مغایرت داشت. در جلسه‌ای که برای رسیدگی به تخلف ما با حضور ایرج اسکندری، بهزادی، صفری و کیانوری تشکیل شده متوجه شدیم اسکندری گمان می‌کند که این کار با تحریک کیانوری صورت گرفته است. پی بردم در سطوح بالای حزبی هم اختلاف بر سر ادامة مشی مسالمت‌آمیز وجود دارد و رفیق کیانوری با ما هم‌داستان است. بنابراین در آستانة کنفرانس در بیروت وقتی با رفیق کیانوری ایدة ایجاد کمپ آموزش مسلحانه در فلسطین و تعلیم نظامی اعضا را در میان گذاشتم، به من چراغ سبز نشان داد و گفت به زودی حزب نیز به این سیاست روی خواهد آورد چراغ سبز کیانوری بیراه نبود. ماه بعد با کنار رفتن اسکندری از رهبری حزب و روی کارآمدن کیانوری، خط‌مشی انقلاب مسلحانه در دستور کار حزب قرار گرفت.
کنفرانس جوانان سازمان آزادی‌بخش فلسطین، متأثر از جنبش انقلابی اوج گرفته در ایران بود. فلسطینی‌ها معتقد بودند که پیروزی قریب‌الوقوع انقلاب در ایران نسیم آزادی را در سرتاسر منطقة خاورمیانه پراکنده خواهد کرد و تضعیف و نابودی حکومت شاه که نقش ژاندارم منطقه را ایفا می‌کرد فرصت مهمی در اختیار نیروهای انقلابی منطقه خواهد گذاشت. در حاشیة اجلاس به میزبانان فلسطینی اطلاع دادم که هدف اصلی‌ام از این سفر چیست و از ایشان خواستم زمینة دیدار مرا با رهبران سازمان فتح فراهم آورند. چند روز بعد با یاسرعرفات رهبر سازمان آزادی‌بخش دیدار کردم. ابوعمار در ابتدای دیدار از رفیق الکساندر احوال‌جویی کرد و از من خواست سلام‌های گرم او را به رفیق‌الکساندر برسانم. منظورش از الکساندر، ایرج اسکندری دبیر اول حزب تودة ایران بود. عرفات اسکندری را می‌شناخت و از او احوال‌جویی می‌کرد. برایم جالب بود. اما جالب‌ترش این بود که اسکندری یا به قول او، رفیق الکساندر، از دیدار من به نمایندگی حزب توده با عرفات روحش هم خبردار نبود. از عرفات درخواست اسلحه و کمپ آموزش چریکی کردم. موافقت کرد. از اوج‌گیری انقلاب در ایران به غایت خشنود بود. می‌گفت ما برای پیروزی انقلاب شما هرکاری می‌کنیم و پیروزی انقلاب شما را پیروزی خودمان می‌دانیم. عرفات در مورد اسلحه‌های مناسب برای جنگ پارتیزانی در ایران راهنمایی‌ام کرد می‌گفت که اسلحة چریک‌ها باید هم‌نوع با اسلحه‌های سازمانی ارتش ایران باشد تا به سازمان چریکی اتهام استفاده از اسلحة خارجی وارد نشود. علاوه بر این، با اوج‌گیری انقلاب و پیوستن بخشی از نیروهای نظامی و مبارزان چریک، اسلحة مشترک، کار را آسان‌تر می‌کرد.
از طریق اطرافیان ابوجهاد دیداری هم با او داشتم. ابوجهاد هم مانند ابوعمار درخواست‌هایم را پذیرفت. خواست که لیست تجهیزات و امکانات مورد نظر را به او بدهم. گفته می‌شد که جناح ابوجهاد در میان جناح‌های مختلف سازمان فتح، وضع مالی و تسلیحاتی مناسب‌تری دارد. همچنین با رهبران جبهة دمکراتیک فلسطین دیدار کردم. آن‌ها هم به‌رغم وضعیت نامناسب‌شان، قول همه نوع کمک را دادند.
اقامتم در بیروت یک ماهی طول کشید پس از دیدار و قول و قرار با سران فتح، در یکی از کمپ‌ها آموزش چریکی دیدم. آموزش‌ها شکل ابتدایی داشت و در حد تعلیم مقدماتی اصول نظامی و آشنایی با نحوة کار اسلحه‌های سبک و مواد منفجره بود. شب اول گفتند: «پوتین‌ها را درنیاورید زیرا احتمال حملة اسرائیل وجود دارد.» این احتمال بعید هم نبود. چندی قبل‌ترش اسرائیلی‌ها حمله‌ای کماندویی به حومة بیروت داشتند. با این تصویر به خواب رفتم و با صدای رگبار لاینقطع مسلسل بیدار شدم. هراسان برخاستم.
سینه‌خیز در کنار دیوار مستقر شدم. اگر به اسارت اسرائیل درآیم چه توضیحی می‌توانم در مورد حضورم به عنوان نمایندة حزب تودة ایران در میان چریک‌های فلسطینی بدهم؟ اما دقایقی بعد فهمیدیم که تیراندازی در چارچوب عملیات آمادگی بوده است. شبی دیگر در بیروت با یک مبارز فلسطینی در اتاق استراحت می‌کردیم. اسلحه‌هامان نیز در کنارمان بود. صدای رگبار مسلسل از بیرون به گوش رسید. صدای رگبارها زیادتر و نزدیک‌تر شد، برخاستم و اسلحه‌ام را آماده کردم و بر سر هم‌اتاقی فلسطینی فریادم زدم که برخیز به ما حمله شده. ناراحت بودم که چرا موقعیت را جدی نمی‌گیرد. ملامت‌کنان برخاست و گفت امشب شب سال نوی مسیحی است و چریک‌ها با شلیک رگبار هوایی شادی می‌کنند، سعی کن بخوابی رفیق!
سفر به کمپ‌های فتح و زندگی در میان آنان، تصور آرمانی مرا از این سازمان عوض کرد. تا در اروپا بودم تصور می‌کردم که این سازمان، ‌گروه چریکی ایدئالی است؛ پنجه در پنجه با قوی‌ترین ارتش منطقه در بیروت دیدم که عمدة اعضای سازمان فتح هیچ کاری برای انجام دادن ندارند. مثل آدم‌هایی عادی در شهر پلاس بودند. عده‌ای در خط مقدم جبهه با اسرائیل می‌جنگیدند و شهید می‌شدند. عدة زیادی فرصت‌طلب هم در بیروت از چریک به یک نیروی بوروکرات سازمانی تبدیل شده بودند. تنها حقوق می‌گرفتند و پست‌های سازمانی بی‌خاصیت را اشغال کرده بودند. برخلاف جنبش چریکی در ویتنام، که دهقانان علاوه بر جنگ چریکی شغل اصلی خودشان را نیز داشتند، در فتح، چریک‌ها به کارمندان مزد بگیر تبدیل شده بودند. جناح‌های مختلف فتح از کشورهای عربی همچون لیبی، عربستان سعودی و عراق پول می‌گرفتند و هر کدام تمکن مالی بیش‌تری داشت، نفوذ مؤثرتری هم در سازمان پیدا می‌کرد. اعضای فتح اصول مخفی‌کاری را هم رعایت نمی‌کردند. به من که تازه به جمع‌شان آمده بودم برخلاف اصول سازماندهی مخفی اطلاع می‌دادند که فردا در فلان ساعت، ابوعمار به فلان ساختمان خواهد رفت. از این بی‌احتیاطی‌ها در یک سازمان چریکی متعجب بودم. از همه تعجب‌برانگیزتر وقتی بود که تصاویر کشته‌شدگان گروه‌های هواپیماربا را دیدم که بر در و دیوار بیروت نقش بسته. تصور ما همیشه این بود که این گروه‌ها ارتباطی با سازمان‌های فلسطینی ندارند. فکر می‌کردیم ساختة دست امپریالیسم‌اند، برای ضربه‌زدن به حیثیت جنبش فلسطین. در اعلامیه‌های سازمانی هم این تحلیل را نوشته بودیم. در بیروت یکی از کادرهای فتح حالی‌ام کرد که این گروه‌ها به آن‌ها نزدیک‌اند، اما فتح به دلیل مسائل سیاسی ارتباط با آن‌ها را تکذیب می‌کند سفر عجیبی بود. نگاه من به سازمان آزادی‌بخش فلسطین که آن روزها پرهیبت‌ترین سازمان چریکی بود، خیلی تغییر کرد.
در بازگشت از سفر،‌ کیانوری و کیومرث زرشناس را در جریان نتایج قرار دادم. پیروزی انقلاب اسلامی اما آن قدر سریع اتفاق افتاد که دیگر نیازی به آموزش مسلحانه در فلسطین نبود. در روزهای آخر منتهی به انقلاب، حزب تودة ایران که حالا کیانوری را به جای اسکندری در رأس خود داشت، اعلامیه‌ای در دفاع از انقلاب مسلحانه در ایران منتشر کرد. ما جوانان با شور و شوق منتظر انتشار چنین اعلامیه‌ای بودیم. بازخورد اطلاعیه اما برخلاف تصور ما منفی بود. سال‌ها بود که گروه‌های مختلف، حزب توده را به عدم حمایت جدی از انقلاب و دل‌بستن به اصلاحات و تغییرات مسالمت‌آمیز متهم می‌کردند؛ حالا هم این برداشت غلط ایجاد شده بود که نیت حزب توده باز کردن پای نظامیان شوروی به ایران است.

فرهاد فرجاد ـ عضو سابق حزب توده

 

منبع: اندیشه پویا 22، سال سوم، شماره بیست و دوم، آذر 1393،ص 74



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2556
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.