شماره 187    |    26 آذر 1393



نگاهی به جنبش دانشجویی مشهد(بخش 2 و پایانی)

(روایت نقی لطفی از فعالیت‏ها‏ی دانشجویی قبل از انقلاب)
 

در شماره قبل بخش نخست از خاطرات نقی لطفی مدرس بازنشسته دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد را مرور کردیم. اینک بخش دوم و پایانی این خطرات را پیش روی داریم:

نظریه انقلاب
یکی از این بحث‏هایی که شریعتی دارد می‏گفت در فرانسه چطور انقلاب شد؟ و ما هم اگر بخواهیم تغییراتی را ایجاد کنیم باید این گونه عمل کنیم؛ به نظر دکتر در آن زمان قبل از این که رنسانس شود. بعد از شکست مصدق، او تا مدتی مقالاتی را در روزنامه داشت که بعد بسته شد. که در یکی در مورد حکومت مشروطه و در یکی راجع به انقلاب فرانسه صحبت می‏کند. که مثلاً ولتر و روسو بودند که انقلاب شد و ما هم باید این کارها را بکنیم. این نشان می‏دهد که شریعتی از جوانی اعتقاد به انقلاب دارد و دنبال آن است و مربوط به فرانسه رفتن نیست. مطالب روزنامه‏ها‏ را هم که نگاه کنیم این بحث انقلاب وجود دارد و دکتر می‏گوید چگونه در فرانسه انقلاب شده و چه باید کرد؟


دکتر نهایت به همین چه باید کرد می‏رسد. بعد از این که وارد بحث فرهنگی می‏شد وارد بحث رنسانس اسلامی می‏شد و مقولاتی که اگر بخواهیم تغییراتی ایجاد کنیم باید ایجاد فکر کنیم یعنی اندیشه یعنی تحول فکری، سیستم قبلی را رد کنیم و سیستم جدید بیاوریم تحت عنوان حکومت اسلامی با یک چارچوب خاص بعد این چارچوب را باز کنیم مشخص کنیم که این حکومت چگونه پدید خواهد آمد. در ایده به چه صورت است و در عمل چگونه باید باشد. این‏ها‏ را نظریه پردازی می‏گویند. کاری که تئوریسین می‏کند. شریعتی به ایران می‏آید که این موضوع را باز کند؛ از طریق آکادمیک یعنی اندیشه. حکومت اسلامی را از طریق کانال آکادمیک طرح کند و از این به بعد حکومت اسلامی حکومتی است که قابل دفاع است. دکتر با مسائلی مثل تشیع صفوی مباحث را باز می‏کند و درباره تئوری حکومت اسلامی صحبت می‏کند و چارچوبهای آن و مباحثی مثل سنت و اجماع و غیره را توضیح می‏دهد. طی این روند است که نظریه‏پردازی می‏کند و نهایتاً بین ملیت و مذهب را انتخاب می‏کند. خودش می‏گوید جایی هستیم که نمی‏توانیم با این ساسانیان موافق باشیم. یا در جایی می‏گوید درد من درد رستم فرخزاد است، رستم می‏گفت من نمی‏دانم از چه باید دفاع کنم. وسیله ما جنگ است ولی رو به روی هم ولی حرکت یعنی رستم تردید دارد. شریعتی هم این گونه بود او کارش تدارکات ایدئولوژیک بود. مثل روسو و ولتر که می‏گفتند عصیان سیاسی بدون تحول فکری ممکن نیست باید ابتدا فکر افراد را تغییر دهیم و فکر جمعی ارائه دهیم بعد اقدام کنیم.


او معتقد بود ما از این عصیان سیاسی در جهت درست استفاده کنیم. یقیناً تمام سعی‏اش این بود که این نظریه را از قوه به فعل درآورد. او کسی است که افکار دانشجویان و جوانان را به سوی حرکت رادیکالیسم مذهبی سوق داد و این بازتابش از طریق حسینیه ارشاد و دانشگاه‏ها بود، ولی سخنرانی‏ها‏یش تأثیرگذار بود. در خارج هم مشخص بود که شریعتی رهبر مذهبی نیست یک رهبر ایدئولوژیک است و اندیشه انقلاب را اندیشه کار ساز می‏دانست. خیلی‏ها‏ از شریعتی با قلم زیباتر، اقتصادی‏تر یا جامعه شناسی تر بودند ولی فکر ایجاد سیستم در هیچ کدام نبود او فکرش براندازی سیستم بود. درست است چارچوبش مشخص نیست ولی ذات آن معلوم بود. به محض این که آن ایده تحقق می‏یافت تشیع در رأس قدرت قرار می‏گرفت تا این زمان تشیع دولت تشکیل نداده ممکن است سربداران تحولاتی ایجاد کرده باشند ولی تا به حال در ایران دولت شیعی به این شکل وجود نداشت. اینجاست که دین، دولت می‏شود. او کسی است که در راستای دولت شدن دین گام برمی دارد و بر اساس اندیشه‏ها‏ی اسلامی سعی بر ایجاد حکومت دارد. او معتقد بود که حکومت باید در دست رهبران دینی و مردم باشد. می‏گفت مردم باید به حرکت درآیند به محض به حرکت درآمدن، رهبران خاص خود را پیدا می‏کنند.

 

دکتر شریعتی و جنبش‏ها‏
دکتر از سال 45 در دانشگاه مشغول تدریس بود. بعد از بازگشت از فرانسه وارد گروه تاریخ شد و آنجا تدریس می‏کرد. به همین دلیل این سال‏ها دوره کوتاهی بود که شریعتی اندیشه‏ها‏ و برداشت‏ها‏ی خود را از حکومت اسلامی در کلاس‏ها و بحث‏ها و درس‏های دانشکده ادبیات ارائه می‏داد. خود به خود آن زمان دوران دشواری هم بود. به دلیل بسته شدن مطبوعات و فضای سیاسی و اختناق و خفقان زمینه فراهم بود که شریعتی در کلاس‏ها‏ به تبلیغ بحث‏ها‏یی در مورد اندیشه‏ها‏ی حکومت اسلامی بپردازد به همین دلیل در انقلاب کنونی مشهد مثل تبریز است در انقلاب مشروطه؛ یعنی مکتب انقلاب از مشهد نشأت گرفته که در دیگر شهرها نمی‏بینیم البته قم از جهت مذهبی و مرجعیت دینی یک سابقه‏ای داشت ولی فکر ارائه تغییر حکومت و ایجاد حکومت جدید به وسیله نیروهایی در مشهد اتفاق افتاد که آنها شناخته شده بودند و آن که به هر حال در مشهد بود که بعضی از اعضای سازمان‏های چریکی ظاهر شدند. شما وقتی مشهد را بررسی می‏کنید تنها کانون نشر حقایق اسلامی پدر دکتر شریعتی نیست که شریعتی میراث او را حمل و نمایندگی می‏کند بلکه سازمان‏های انقلابی و رادیکال در مشهد ظاهر شدند. همان سازمان مجاهدین و افرادی از گروه‏های چریکی بودند. به این دلیل فکر تحول سیاسی و دگرگونی انقلابی در مشهد بروز کرد توسط اندیشه‏ها‏ی استاد با درس‏ها‏یش در مورد تشیع و صفویه و حکومت اسلامی والان فرصت یافت که اندیشه‏ها‏ی حکومت را با مباحثی که مطرح می‏کرد راه را باز کند. یقیناً در همان زمان اندیشه‏ها‏یی جز این هم وجود داشت اما شریعتی به عنوان یک متفکر اندیشمند با توجه به آشنایی که با جریان‏ها‏ی فکری در جهان داشت در فرانسه که مهد دموکراسی بوده و حضورش در آنجا و وجود جنبش‏ها‏ی ضداستعماری و ضدامپریالیستی تحت تأثیر قرار گرفت. وقتی به ایران آمد با علم و اطلاع از آنچه که باید تحت عنوان تغییرات سیاسی در ایران یاد کرد ابتدا زمینه6ساز فکری شد مثل ولتر و روسو. او می‏دانست ابتدا باید تغییرات در فکر ایجاد شود و برای ایجاد انقلاب تدارکات ایدئولوژیک صورت گیرد. به همین دلیل به بازسازی اندیشه حکومت اسلامی پرداخت و می‏توان با استفاده از شرایط موجود تحول بخشید و فکر حکومت اسلامی در مراکز آکادمیک از مشهد آغاز شد و دعوت‏ها‏یی که از طرف شهرهای دیگر از او به عمل می‏آمد باعث شد این اندیشه را هم در شهرهای دیگر ایجاد کند در تهران و تبریز و ... سرانجام با رفتن و آمدن به حسینیه ارشاد می‏رفت که این موضوع به صورت عام‏تری مطرح شود و سخنرانی می‏کرد. گمان می‏کنم این زمان بود که بحث‏ها‏یی در مورد مارکسیسم و یا اندیشه چپ در برابر بحث حکومت اسلامی مطرح بود. افکار دانشجویان به سمت جنبش دموکراتیک جلب شده بود. شریعتی در برابر این جریان‏های سنتی از یک سو و جریان‏های رادیکال از یک سو سعی کرد جریان اندیشه حکومت اسلامی را به صورت خارق العاده‏ای به جلو ببرد و در رد نظریات مارکسیسم کوشید و اعضای نیروهای چپ نشان داد که از حکومت اسلامی به وسیله تدارکات ایدئولوژیک قابلیت انطباق با شرایط موجود را دارد و این از زمان عقب نیست و دین می‏تواند خود را با زمان منطبق کند و پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.


دلیلش این بود که جامعه ایران یک جامعه مذهبی است. در اینجا همه مردم به دین می‏پردازند و باید از این طریق دین وارد مردم می‏شد. به نظر او تشیع یک پتانسیل اعتراضی بود که می‏توانست از آن استفاده کند و فکر و اندیشه اسلامی را برای دانشجویان جذاب کرد و این باعث شد اندیشه اسلام در محیط آکادمیک ایجاد گردد. هیچ تردیدی نیست که اساتید دیگر در محیط آکادمیک این طور اسلام را تعقیب نمی‏کردند البته کسانی بودند ولی ابزاری مثل جوانان نداشتند ولی شریعتی دانشجویان را جمع کرد و اندیشه آنها را جذب کرد و هدف قرار داد. در میان جوانان و مخصوصاً دانشجویان مشهد و تهران جای خود را باز کرد. در حسینیه ارشاد دیگر موضوع به صورت یک مسئله عام تری برای نسل جوان مطرح شد. به جرأت می‏توان گفت شریعتی بود که جوانان را به اسلام، اندیشه‏ها‏ی اسلامی و بازنگری فرا خواند و او خود را ادامه دهنده راه سید جمال و علامه اقبال لاهوری می‏دانست.


معتقد بود بازگشت در این‏ها صورت گرفت مخصوصاً از جمال به جلال بود و در شریعتی به تکامل رسیده و این راه بازگشت اسلامی را به نحو احسن انجام می‏دهد. با آمدن شریعتی، جنبش مصدق افول کرد و راه را برای تبلور دکتر باز کرد و بعد از آن بود که آقا هم در صحبت‏ها‏ی خود می‏گفت و معلوم بود که شریعتی با این حکومت مخالف است. او تا 50 در مشهد تدریس کرد و سپس به تهران برای جشنهای 2500 ساله رفت ولی برنگشت.


آنهایی که برگشتند دلایل سیاسی داشتند ولی شریعتی دلیل فکری داشت. البته کسان دیگر هم با شریعتی مخالف بودند در سال‏های آخر، درسهای شریعتی کم شد، آن هم به دلیل وجود استادانی بود که با حکومت همدست بودند و در آخر فقط تاریخ تمدن درس می‏داد. ساعات تدریس او از 12 ساعت به 3 ساعت رسید و کم کم بازنشسته اش کردند و کارش در دانشگاه تمام شد هر چند در حسینیه ارشاد ادامه می‏داد. او تنها 5 سال در مشهد تدریس کرد.


تردیدی نیست که پایتخت تهران بود و جمعیت کثیر کشور در آنجا بود. الان هم این‏گونه است. تهران در زمان مشروطه آماده بود و افراد به تهران می‏رفتند. اکثر افراد معمولی برای گسترش کار خود به تهران می‏رفتند. درست است که کانون انقلاب در مشهد بود مثلاً الان می‏دانیم که رهبر هم در مشهد بود و شریعتی را هم می‏شناخت مثلاً کسی می‏گوید دکتر به صدر گفته در اتاق من باشد که کسی به نام علی خامنه‏ای می‏آید اینجا. پس در مشهد اشخاصی بودند که جوان و رادیکال بودند و علاقه مند به بحث‏های دکتر.


کانون‏ها‏ی مشهد را که نگاه می‏کنیم برمی‏خوریم به خانواده بازرگان و ... ولی چون جریان‏های وسیع‏تر در تهران بود این فکرها باید به تهران منتقل می‏شد. حسینیه ارشاد می‏توانست این افکار را انتشار دهد. روزنامه در تهران فقط تهیه می‏شد. در زمان انقلاب هم همه حرکت‏ها از تهران بود. افراد اگر افکاری داشتند بازتابش در تهران بود و الان هم مردم به پایتخت نگاه می‏کنند و بازتاب را از تهران می‏گیرند. امام هم از قم به تهران آمد. همچنین افراد سیاسی از تهران هستند.


از سال 32 به بعد در مورد مسائل فرهنگی، قشربندی، روحانیت، سازمان و تشکیلات دانشجویی و کارگری و نقش روشنفکران مورد تحلیل قرار گیرد. حجم کارهایی که در مورد انقلاب مشروطه شده منبع شناسی زیاد داریم ولی در دسترس ما چند روزنامه و ... است که کار اساسی و عمیق این است که حکومت اسلامی یک انقلابی را منشأ خود می‏داند ولی اینکه این انقلاب به وسیله چه دیدگاه‏هایی تحلیل شود و شاید آن را نپذیرد، ولی تئوری‏ها‏یی را که انقلاب را تحلیل و تعریف می‏کند را توافق ندارند. اگر انقلاب را به عنوان یک مسئله اجتماعی، انسانی و مادی و اقتصادی بدانیم راه تحلیل باز می‏شود. مشهد هم اینگونه است، محققان جزئی کار نمی‏کنند، مثلاً می‏بینیم که مشهد پررنگ است و من به مکتب مشهد خیلی اهمیت می‏دهم. در اصفهان مثلاً فعالیت خاصی نبوده البته تحول اجتماعی و مادی را نمی‏گویم از نظر فکری می‏گویم. شریعتی از مشهد شروع کرد و به تهران رفت و در کشور بازتاب یافت و شریعتی تئوریسین انقلاب شد که الان می‏گوییم فکر از مشهد شروع شد و یقین دارم که خراسان در گذشته هم نقش اساسی داشته.

عکس العمل دانشجویان به مسائل سیاسی
فضای ایران سال 1350 فضای خفقان بود. روزنامه‏ها‏ بسته شده بودند فعالیت ساواک وسیع تر و مبارزات دانشجویی بیشتر بود. به تناسب رادیکالیسمی که در جنبه‏ها‏ی مختلف وجود داشت باعث شده بود که دولت رویکرد امنیتی به کشور بدهد. جشن‏ها‏ اگر می‏خواست برگزار شود برای آمدن میهمانان به شیراز باید فضای امنیتی ایجاد می‏شد. یک روز شریعتی گفت می‏خواهم با بچه‏ها‏ صحبت کنم. یک روز عصر ساعت 2 و 3 عصر تا 10 شب صحبت کرد. اول گفت اصلی‏ترین و فوری‏ترین نیازی که ایران دارد چیست؟ هیچ کس یاداشت نمی‏کرد چون قصدش خداحافظی بود و دیگر او را ندیدیم. من بعد از آن به شیراز رفتم و بعد به دوره افسری رفتیم و آن سال مشهد نبودم. ولی سال 53 یقین دارم یک اعتصاب خیلی سنگین در مشهد ایجاد شد. من در خارج بودم. سال 53 اواخرش آمدم که این اتفاق در دی 53 افتاد. و رئیس دانشکده سالم نمانده بود و خیابانهای اطراف بسته بود. استادان و رؤسا از در پشت به سختی فرار کرده بودند. دکتر به دانشجویان پایین تر از ما دیگر درس نمی‏داد. دکتر دیگر از سطح مشهد فراتر رفته بود.


نسل جوان بیشتر از میان دانشجویان هستند. کنکور یک وسیله‏ای برای گزینش افراد با هوش بالا است کسانی که از لحاظ علمی انتخاب می‏شوند از بهره هوشی بالاتری برخوردارند. به همین دلیل این‏ها می‏توانستند فکر سیاسی داشته باشند. بچه‏ها‏ی فنی و مهندسی مسائل ریاضی سخت را تحلیل می‏کنند و می‏توانند یک سیستم را هم تحلیل کنند پس اندیشیدند و متوجه شدند که در کشوری با این امکانات چرا فقر زیاد است و دولت تسهیلات نظامی خریداری می‏کند. بیگانگان چه می‏کنند. امنیت سخت پلیسی برای چیست؟ چرا آزادی و رأی مردم نیست؟ چرا مردم در حاکمیت نقشی ندارند و فقط شاه یا مقام منصوب شده از طرف خودش حرف اصلی را می‏زنند. وجود سازمان‏ها‏ و احزاب احتیاج به نیرو دارد. در روستا افراد مستعد نیستند به همین دلیل احزاب فوری به دانشگاه‏ها نزدیک می‏شدند. این است که دانشجویان چون صاحب فکر هستند می‏توانند فکر ایجاد کنند. شکست جبهه ملی نشان داد که راه خاصی نداشتند و دارای رهبری نبود و می‏تواند رهبری وسیع سیاسی را به عهده بگیرد. پس جوانان به فکر ایجاد سازمانهایی مثل مجاهدین و چریک‏ها و فدایی افتادند. سال 42 این‏ها به وجود آمدند. در کنار آن کانون‏های فکری برای مبارزه با فضای موجود به تبع همین مسأله بود؛ مثل انجمن‏ها‏ی اسلامی یا بیرون از دانشگاه دو مسئله است. یکی فضا به صورت سیاسی شدن پیش می‏رفت و جنبش دانشجویی زیرزمینی می‏شد چون فضای سیاسی آزاد نبود. دو تا حزب ایران نوین آمده بود که انتخاب شوند و سیستم پارلمانی فرمایشی بود. و حتی این گونه فعالیت‏ها زیرزمینی شد و از طرفی پوشش دینی وجود داشت. فی‏نفسه یک هدف وجود داشت که آن تغییر حکومت و مبارزات ضد استبدادی استعمار و امپریالیستی بود. دانشجویان به شکلی این کار را می‏کردند که در سطح جهان بود مثل جنگ ویتنام.


پس به سازمان‏های رادیکالی توجه بیشتر می‏شد و دولت با آنها به شدت مبارزه می‏کرد. منتها سازمان‏هایی که این‏ها را نداشتند می‏توانستند در پوشش دینی کار خود را بکنند و گردهمایی داشته باشند. پس در زمان انقلاب این طور به نظر می‏رسید که این نیروها وجود داشتند و بعد از انقلاب به گروه‏های وسیع با طیف‏های مختلف شرکت می‏کنند ولی در یک موضوع یعنی رد سلطنت وحدت دارند. در این حالت این بحث پیش می‏آید که آیا انقلاب بیرونی یا درونی است؟ حرکت ایران ضداستبداد و ضدسلطنتی در ارتباط با خودآگاهی با امپریالیسم جهانی است.

دکترین کارتر
دکترین کارتر برای ایران حاکی از این بود که شاه در ایران رژیم مستبدانه ایجاد کرده و این خطری است برای آمریکا و ایران یک میوه رسیده است که نباید به دامن مسکو بیفتد. انقلاب چین و ... هم تأثیرگذار بود و سوسیالیزم ممکن است در منطقه گسترش یابد. این باعث می‏شد نیروهای رادیکال به سمت چپ بیفتد. حال این تحلیل این زمان شدت یافت که نباید این گونه شود. حتی جنگ سرد کاهش یافت و این فکر آمد که انورسیون در ایران باید ایجاد کنیم این که در ایران عامه‏پسندی آید و پارلمان که احتیاج به فضای باز سیاسی داشت. بعدها می‏بینیم که دیکتاتورها کم کم کنار گذاشته می‏شود که نشان می‏دهد این هم زمانی در همه جا است. این فضای باز سیاسی در ایران از بالا بود و بعضی از طرف شاه آغاز شد. در نتیجه برای جبهه‏ها‏ی لیبرال فضای باز ایجاد شد.


سپس تحول اول در سال 56 همین آزادسازی فضای سیاسی است. هنوز اندیشه اسلامی خود را نشان نمی‏دهد. در سال 57 این مهم است مراکز علمی و دانشجویی ... کمی بعد این دو عوض شد، چون تا مهر و آبان جنبش، رهبر به خصوصی ندارد. اعتراضات سیاسی بالا گرفته ولی به محض اینکه رهبری برای آن پیدا شد که البته با برنامه بود. یعنی اگر دکتر بذر را نپاشیده بود آقا نمی‏توانست حضور یابد و در این بستر مناسب آقا توانست افکار دینی را تبلور ببخشد. برای سازمان‏ها و تشکیلات غربی ممکن است تا مدتی این مشخص نبود اما در این زمان با عنوان رهبر جریان توانست حتی رهبران ملی و ... را تحت تأثیر قرار دهد. و حتی این مسلط ترین جریان شد و مسلم شد که فضا تغییر کرده. من فکر می‏کنم در آغاز روحانیون آمادگی برای کار سیاسی نداشتند به نظر می‏رسد که نیروهایی در پشت صحنه آماده بودند. بازرگان در دولت است. در زمان تدوین قانون اساسی است که مسئله جمهوری و ولایت مطرح می‏شود که قبلاً این‏ها نبود. و به تدریج مسئله فقاهت و ولایت قانون اساسی را تحت‏الشعاع قرار داد و چیز جدیدی مطرح شد. و سیستم جمهوری خلق شد. البته می‏توانست جمهوری لائیک باشد ولی این‏ها جمهوری اسلامی کردند. مسئله این بود که چگونه جمهوری با ولایت می‏توانست مطابقت کند. یعنی جمهوری چیزی است که منشأ قدرت آن از پایین تعیین می‏شد (مردم) ولی ولایت منشأش از بالا از خداوند و ائمه پدید می‏آمد و این چیزی بود که در این زمان به وجود آمد، یعنی سیستم اداری ابتدا شکل لیبرال داشت. افراد که این ویژگی را داشتند ولی وقتی دولت خواست تغییر کند و جمهوری اسلامی، کادرها می‏رفت تغییر کند و جمهوری اسلامی، کادرها می‏رفت تغییر کند در دولت بازرگان افراد مکتبی نبودند و تعهد سیاسی داشتند نه دینی ولی الان باید مکتبی باشند و تعهد دینی داشته باشند و تغییرات به سرعت تأثیر گذاشت. بازرگان با افرادی که شناخت سیاسی داشت کار می‏کرد و می‏دانست افرادی که در شهرهای مختلف بودند به چه درد می‏خورند ولی وقتی ولایت مطرح شد و ویژگی‏ها‏ی آن دیگر این افراد به درد نمی‏خورند شاید انقلاب جهت رادیکالی گرفت بعضی نیروها تندرو و سلطنت طلب و ... از یک سو و افرادی که سلطنت طلب بودند کنار گذاشته شدند و افرادی که با حاکمیت تضاد داشتند کنار گذاشته شدند و تصفیه شدند. این‏ها توسط انقلاب فرهنگی صورت گرفت. حاکمیت نیروهای را قبول می‏کرد که گزینش شده بودند.

بورسیه‏ها‏ی دانشجویی
بورس مربوط به وزارت علوم بود برای دانشجویان رتبه اول رشته‏ها‏. این شیوه‏ای از کادرسازی برای دانشگاه‏ها بود. افرادی که وارد دانشگاه می‏شدند افراد مستعدی بودند امکانات مادی برای هر کس نبود افراد ثروتمند می‏توانستند خود به اروپا بروند، ولی افراد پایین‏تر نمی‏توانستند. آنها که بورسیه می‏شدند بر اساس استعداد شخصی بودند. دانشجویان ممتاز دهه 30 و 40 به فرانسه و بعد به انگلیس و آمریکا می‏رفتند. فرانکلوفیل و انگلوفیل دوستداران و تحصیل کرده‏ها‏ی فرانسه و انگلیس بودند. دانشجویان در فضای هر کشور که درس خواندند تحت تأثیر قرار می‏گرفتند. در فرانسه آزادی خواهی و در انگلیس بیشتر به نظم و انضباط و اداری اهمیت می‏دادند. حالا در مورد اشخاص کسانی که از آمریکا آمدند تحت تأثیر آنجا خواهان پارلمان و جمهوری بودند حال اگر بگوییم اینها چون در آمریکا بودند خواستار جمهوری شدند هم درست است.


مثلاً فرانسه در هر جا است جمهوری خلق می‏کند ولی هر جا انگلیس است امپریالیسم ایجاد می‏کند یقیناً تا سال 32 در ایران فکر جمهوری خیلی نبود؛ مثلاً مصدق هم به جمهوری فکر نمی‏کرد ولی می‏گفت نظام پارلمانی باشد و شاه سلطنت کند. او طرفدار مشروطه سلطنتی بود حتی در سال 42 هم صدای جمهوری را نمی‏شنویم پس این پدیده از فاصله 42 تا 57 در ایران شکل گرفت. حال به دلیل جابجایی بود یا اینکه چون کشورهای دیگر جمهوریخواه شدند ایران هم این گونه شد، اما اینکه این به وسیله استادان شکل گرفته باشد مثل شریعتی که با بورس رفت ولی عملکرد آنها به پایگاه طبقاتی شان بستگی داشت. اکثر اساتید به دولت متکی بودند و کار دولتی می‏گرفتند ولی شریعتی گرایشی به قدرت نداشت.


در سال 56 هم دوره روزانه بود هم شبانه و من با همه درس داشتم. دانشجویان شناخت فکرشان برایم دشوار بود و این جنبش‏ها‏ که پیش آمده بود به نظر می‏رسید که بعد سرکوب گروه‏های چریکی و خفقان دانشجویان حالت انفعالی داشتند و جو فروکش کرده بود و من شناختی از دیدگاه دانشجویان به دلیل دوری نداشتم. اینکه جزء دسته و تشکیلاتی هستند یا نه و ... ولی بعد سال 57 به نظر می‏رسید که آتش زیر خاکستر بود...

غلامرضا آذری خاکستر



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2496
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.