شماره 179    |    23 مهر 1393



فریادی در برهوت-۲

بخشی از خاطرات مرحوم دکتر مهدی فضلی‏‏نژاد‏ به وقایع انقلاب اسلامی در مشهد اختصاص دارد. وی با بیان خاطراتی از انقلاب به نقش پزشکان در انقلاب اشاره دارند. جریان حضور پزشکان مشهد در انقلاب اسلامی و حمله به بخش اطفال بیمارستان امام رضا(ع) موجب می‏شود تا انعکاس این موضوع در نشریات خارج کشور تحت عنوان انقلاب سفید پوشان باشد.


تحصن در بیمارستان
اوایل آذر یا اواخرآبان بود از بیمارستان17 شهریور ما رو صدا زدند تو هم پاشو بیا ما این جا عده‏ای از روشنفکران جمع شدیم. رفتم بیمارستان 17 شهریور، دیدم عده زیادی نشستن اونجا حدود 30، 40 نفری از پزشکان گردهم جمع شده بودند. من وارد شدم در ابتدا نگاه شیخوخیت به ما می‏کردند که عملاً همین شد. بدون این که خودم خواسته باشم. وقتی من وارد شدم جمعیت اعتصاب غذا کرده بودند. مابه آنها پیوستیم. جریان کلی جامعه بعداز 17 شهریور و مبارزات اجتماعی و سیاسی کشور به رهبری امام بود. بالاخره اعتصاب غذا سه روزه تمام شد.

اینجا حرکت اجتماعی سیاسی قضیه شکل می‏گرفت بعد‏‏ ‏سال به‏‏ ‏سال که در این رابطه من با توجه به تلاشی که در جبهه ملی داشتیم و از تهران هم به وسیله کاظم سامی، خدا رحمتش کنه، یا دکتر پیمان و این‏‏ در حرکات اجتماعی ما نه تنها در جریان بیمارستان 17 شهریوركه در جریان‏‏ی دیگه اجتماعی شرکت داشتم. یکی از این‏‏ کمیته حقوق بشر خراسان بود که در کمیته حقوق بشر خراسان که تشکیل شد به خصوص با دوستی که با شهید‏‏شمی‏‏نژاد‏ داشتیم ایشون در کمیته حقوق بشر خراسان شرکت کردند. همچنین آقای شالفروشان ودو نفر دیگه در اون جا شرکت کردند. مسئله مشارکت ما در اون جا سبب شد که مبارزات ما از 17 شهریور منتقل بشه به بیمارستان قائم که در اونجا گروه‏‏ و اساتید و دانشجویان زیادتری مشارکت داشتند.

در یکی از روزها عده‏ای چماق دار در مسیر چناران جلو راه مردم را گرفته بودند. مبارزات مردمی طوری شد که ریخته بودند به سر چماق دارها و این‏‏ رو آورده بودند بیمارستان. وقتی به گذشته برمی‏گردی برای من از تمام گروه‏‏ی مختلف مشارکت داشتند برای این که خودشو نشون بده در این جا جمعیت اینجا کوهسنگی روبرو بیمارستان 17 شهریور آمده بودند من با بلندگو صحبت کردم وگفتم: «فکرکردند با 2، 3 تا چماق دار می‏تونند جلو عظمت و حرکت مردم را بگیرند؟! مردم در طول تاریخ می‏خواستن از سلطه و تزویر بیرون بیان.» حالا در میدان عمل مي‌ديدند مردم پشتیبانی گرم کردند.

 

انقلاب سفید پوشان
مبارزات اوج گرفت عده‏ای در دانشگاه که معروف هستند و در قید حیات هستند صحبت شد مرکز فعالیت از 17 شهریور به بیمارستان قائم انتقال بدیم. در اونجا یکی از اساتید ما دکتر محلاتی که چند سال پیش فوت کرد افسر ارتش بود. خیلی نسبت به ما محبت داشت او هم آمده بود. بیمارستان را در اختیار ما گذاشت و ما تونستیم در بیمارستان نقش فعال‏تری داشته باشیم. طوری شد که من بدون که خواسته باشم نقش بازی کنم دبیر جمعیت پزشکان انقلابی خراسان شده و دکتر فریدون شاملو اخبار را به فرانسه مخابره می‏کرد. آنها اخبار را چاپ میکردند. در اون جا به اسم انقلاب سفید پوشان مطرح شده بودیم. ما در بیمارستان شروع کردیم پا به پای تظاهرات خیابانی. آخر شب از طریق فاکس و تلفن به ما خبر می‏دادند مثلاً فردا تظاهرات است. وقتی وارد بیمارستان 17 شهریور شدیم خونه من که آن زمان احمدآباد بود مورد تهدید تلفنی بود. گفتیم این جا ماندن با اوج گرفتن مبارزات صحیح نیست و بعد رفتیم خونه خواهر زنم تو خیابان راهنمایی، تا پایان انقلاب ما اینجا بودیم و نمی‏رفتیم خونه می‏دونستیم در معرض و تیررس ساواک هستیم.

در جریان 10 دی من صبح از اداره رفتم مرکز بهداشت پایین خیابان، تا وارد شدم از دور دیدم ارتشی‏ها‏‏ و سربازان پهنه خیابان را با سلاح‏‏ سبک گرفتن. گفتم این‏‏ در هر حال برای من است چون به خیال شون یکی از کانون‏‏یاغتشاش در این جاست. پس چه اصراری كه برم مرکز بهداشت. سر ماشین را برگردوندم. از همون جا آمدم طرف انتها پایین خیابان 17 شهریور دور زدم رفتم طرف کوهسنگی و جاده سنتو از جاده سنتو آمدم فرعی و رفتم خونه. ساعت 10 بود که سروصدا در شهر و کشتار به وجود آمد من همان قدر یادمه این امن بودن در مسیر دلیل بر این نیست در سطح شهر امن باشه. بلافاصله رفتم بیمارستان 17 شهریورکه دیگه سروصدا و کشتارادامه داشت جالب بود که در بیمارستان امام رضا(ع) و بیمارستان قائم در جهت تجهیز پزشکان کار می‏کردم و ارتباطم با جامعه روحانیت برقرار بود برای آقای شهید‏‏ هاشمی‏‏نژاد‏ مطرح کردم حتی دوستان ما که در جریان بیمارستان قائم مشارکت داشتند کار بسیار جالبی کردیم به همراه دکتر مهدی اعتمادی، دکتر نوروز بیگی، دکتر فرید حسینی و دکترفتاحی که همه عوامل انقلابی بودند به جز از رابطه ما با روحانیت خود اون‏‏ هم ارتباطاتی داشتند از جمله در همون اوان حضرت آقای خامنه‏ای هنوز به تهران تشریف نبرده بودندکه دکتراعتمادی دکترنوروز بیگی و فرید حسینی ما رو دعوت کردند بریم شب خونه آقا برای تدوین برنامه‏‏.

البته در اين جا كم تر ما توجه به منابع ديگه داشتيم. سعي‏‏ می‏‏كرديم براي شعارهاي راهپيمايي در مرحله اول از فرازهاي حضرت علي(ع) و بعد دكتر شريعتي استفاده كنيم. وليكن از اين كه ما خواسته باشيم باز دور هم جمع شویم شعاری در راه‏پیمایی‏‏ ‏از خودمون مطلب ارائه بدهيم مطلقاً‏‏ ‏همچين مسئله‏ای نبوده و آن شرايط هم طوري بود كه گفته‏‏ي شريعتي بیان می‏شد مثل: «شهيد، قلب تاريخ است» و یا اين جمله‏‏ ‏«خدايا زندگي كردن را به من بياموز مُردن را خودم خواهم آموخت».


شعارهای انقلاب
روز تاسوعا قبل از انقلاب روز حقوق بشر بود اون جا به عنوان كميته حقوق بشر تدارك تظاهرات روز عاشورا‏‏ می‏‏كرديم. بنابراين اومديم در محل كانون نشر حقايق اسلامي تو کوچه مخابرات. ما بوديم و آقاي شالفروشان، حاجي رضازاده، شهيد ها‏‏شمي‏‏نژاد‏ و استاد شريعتي بودند. ما نشسته بوديم به عنوان تداركات نه تئوريسين نظريه دهنده فقط مسئله عنوان كرديم اگر اجازه داده بشه در راهپیمایی‏‏ ‏از شعارهاي دكتر شريعتي فرازهايي تهيه كنيم، مثل شهيد قلب تاريخ است يا نظير اين پارچه‏‏يي بنويسند فردا روز تاسوعا روز حقوق بشر از بالا خيابان (شیرازی) گروه پزشكي از اون جا حركت كنه. ما تلاش‏‏ می‏‏كرديم به منافقين ميدان نديم كه مبادا حادثه‏اي اتفاق بيفته كه اون‏‏ خواسته باشند بهره برداري كنند. ما پرده‏نويسي كرديم و در اون جا نكاتي نوشته شده بود آورديم مسجد نواب با چوب و پارچه تقسيم كرديم بين دانشجويان به عنوان خط امام، بعداً وقتي ترتيب داده شد جمعيت انبوه آمدند بيرون نزديك فلكه جنوبي به طرف خيابان تهران داروخانه طوس بود اونجا رسيدم يك مرتبه يكي از دوستان ما آمد گفت شعارهاي دكتر شريعتي رو دارند جمع مي‏كنند. ما برگشتيم ديدم يك آقاي روحاني بالاي وانتي هست و دستور مي‏ده شعارها جمع كنيد. من رفتم گفتم اين‏‏ را ما قبلاً حضور آقايون رهبرها پيشنهاد كرديم و اين‏‏ را‏‏ ‏خودمون ننوشتيم و خواهش مي‏كنم. گفت خيلي خب. رفتيم به كارهاي ديگه‏مون برسيم. خبر آوردند باز دارند جمع مي‏كنند اون بالاي وانت بود من رفتم پشت سقف يك پيكاني گفتم من خواهش كردم هر كي مي‏خواهي باش از پايين جمعيت ما رو‏‏ می‏‏شناختن شروع كردن به تظاهرات كردن به نفع ما، ديگه گذشت از ماجرا، سوار وانت شد رفت. جريان تمام شد. وقتي راهپيمايي تمام شد آقاي طبسي سخنران بودند ما داشتيم گوش‏‏ می‏‏كرديم، شنیدم مي‏گن عده‏اي اخلال‌گر معلوم‏الحال تو صفوف ما دخل و تصرف كردند كه خوشبختانه با پيگيري به موقع موضوع منتفی شد. شب مسجد كرامت رفتيم آقاي خامنه‏اي هم بودند ما هم رفتيم آقاي موسوي قوچاني بود و همون شبي بود كه داشتند مجسمه شاه را از ميدان شهدا‏‏ می‏‏كندند طرف خيابان عشرت‏آباد‏‏ ‏بروند و ما از بالا مشاهده‏‏ می‏‏كرديم نشستيم سر صحبت باز شد من صحبت كردم اينجا كه مي‏گم در درون قصدي ندارم مسئله‏اي نيست ما شما رو دوست داريم بدون شيله و پيله.


در جريان انقلاب يك جوشش دروني براي تمام آحاد ملت به رهبري امام خمینی(ره) بود، مردم با دل و جان امام دوست داشتند. حتي يادم می‏آد مردم‏‏ می‏‏گفتند تصوير امام در ماه پیداست. اين جنبشي بود كه از درون مردم برخواسته بود بدون اين كه از نزديك ديداري با ايشون داشته باشند.

اواخر پائيز1357 بود، يك روز صبح زنگ زدند چند تا خبرنگار آمده‏اند و مي‏خواهند با استاد شريعتي و آيت‏الله شيرازي مصاحبه کنند، زود بيا منزل استاد. براي من هر وقت يادم‏‏ می‏‏ياد دلهره‌آور است. سه تا گزارشگر و خبرنگار بين‏المللي را آوردند. برديم خونه استاد. استاد شروع به مصاحبه كردند. استاد خيلي با قامت برافراشته سرافراز پشتيباني از انقلاب مي‏كردند. خبرنگاران سوال كردند: «جناب استاد شما اگر بنا بشه انقلاب‌تون پيروز شود، فردا نفت نخرند چه كار‏‏ می‏‏كنيد؟» گفت: «شما‏‏ ‏فكر كنيد ما صدها هزار سال اين سرزمين را با دست و پنجه‏‏ ‏نگه داشتيم زمستان و تابستان امتداد داشته شماها از چي صحبت می‏کنید.» من واقعاً از اين سرافرازي استاد لذت بردم. اونجا كه برای من دلهره‌آور بود در اين بود ما از خيابان تهران خواستیم بيايم فلكه جنوبي طرف بالا خيابان. اون زمان زير گذر داير نشده بود وخبرنگاران برسونيم منزل آيت‏الله شيرازي چهارراه شهدا فعلي، در اطراف بست‌های حرم تانك و زره‌پوش و نفربر فراوان بودند و اين‏‏ دوربين داشتند عكس‏‏ می‏‏گرفتند و ما می‏ترسیدیم از این که اگر طوري بشه ما رو بگيرند به عنوان جاسوس دلهره‌آور بود. به خبرنگاران گفتم: «زود رد شين حق ندارين عكس بگيريد» ولي چند تا عكس گرفتند. ما رفتيم خونه آيت‏الله شيرازي ايشون در سن كهولت و بستري بودند....


دفترچه‏‏ی بیمه
ما در جريان تحصن غذا در بيمارستان 17 شهريور اون زمان با توجه به تعداد زيادي از اساتيد دانشگاه مثل دكتر فريد حسيني، دکترنوروزبيگي، دكتر مهدي اعتمادي همه اين‏‏ گروه‌هاي مسلماني بودند و خواستند ما در بيمارستان قائم جلساتمون برگزار شود. در بيمارستان قائم در حدود 25 نفر از اساتيد كه دكتر جعفرزاده از جمله آنها بود هر روز مرتب اين جلسات تشكيل‏‏ می‏‏شد ما تمام كار و زندگي و فعاليتمان را آنجا متمرکزكرديم و اون جا مشاركت‌كننده‌ها فعال بودند. من به عنوان هماهنگ‏کننده جلسات بودم و برنامه‏ریزی می‏کردیم و ثبت‏نام می‏کردم چه كسي صحبت كند. يكي از آن جنبه‏‏ كه فوق‏العاده جالب بود دكتر محلاتي استاد ما بود وی‏‏ ‏افسر بود بعد به دانشگاه پزشكي پيوسته و از ارتش استعفاء داده بود. مقارن انقلاب رئيس بيمارستان فرح بود. دكتر فريدون شاملو تازه از اروپا آمده بود و اونجا در اين جريان مشاركت داشت از جمله مسئله كه پيدا شد اين بود كه ايشون با روزنامه لوموند فرانسه ارتباط داشت اونجا سروصدا پيچيده بود كه پزشكان در خراسان تحصن غذا كرده‏اند و گزارش‌ها را هر شب از تلفن بیمارستان به روزنامه می‏فرستاد. در نتيجه زمينه براي ما افتخارآميز بود انقلاب سفيدپوشان در همه جا مطرح شد.

 يكي از كارهايي كه كرديم و پيشنهاددهنده دكتر مهدي اعتمادي بود‏‏ ‏حالا كه ارتش رو در رو مردم ایستاده است پزشكان اعلام كنند دفترچه‏‏ي بيمه  (1)  ارتش را نمي‏پذیریم. به عنوان تحريم درمان بيمه شده‏‏ي ارتش يك اعلاميه بزرگ و بلند با خط درشت زيراكس كرديم و همه جا توزيع شد. مورد استقبال مردم واقع شده بود. در اين جريان از طرف دستگاه اون زمان نظام پزشكي تهران كه اشراف بر همه پزشكان داشت مأمور شد كه بياد مشهد اين وضع را بررسي كند. جريان جالبي بود دكتر حفيظي دبير جامعه نظام پزشكي بود ايشون اون زمان انتخابي بود ولي مسلماً گزينشي بود همچين نبود كه همه كس در نظام پزشكي مشاركت داشته باشد ايشون وارد مشهد شده بود از نوع آمدن‌شون اطلاع نداشتيم فقط اطلاع دادند دكتر حفيظي و ياران‌شون وارد به مشهد شده‏اند مي‏خوان ملاقات با پزشكان داشته باشند.گفتيم: «ما همه پزشكان‏‏ می‏‏خواهيم ملاقات بكنيم. فرد خاصي نداريم. بنابراين، در تالاری که بعدها به نام چمران شد، تو بيمارستان قائم اون جا جمع مي‏شيم ايشون بياد اونجا ما در جمع پزشكان باایشان صحبت می‏كنيم.» ايشون آمد من دم در بالايي كه مشرف سالن بود ايستاده بودم. پزشكان راهنمايي‏‏ می‏‏كردم كجا بشينند. تا اون‌ها آمدند. بلافاصله یکی از میان جمعيت فرياد زد: «بگو مرگ بر شاه». جمعيت داد زد: «باز بگو مرگ بر شاه». به مدت نيم ساعت طول كشيد اون‏‏ها حاضر نبودند بگویند مرگ بر شاه. يك هلهله عجيب راه افتاده بود. رفتند بيرون كه برند، ديدند نمي‏شه، بايد برگردند تا جواب ما رو ندهند نمي‏شه. يك نوع گير داديم به اين‏‏ که شما حق نداريد بريد تا نگوئيد مرگ بر شاه. بالاخره بعد نيم ساعت بین جمعيت عرق‏‏ می‏‏ريختند. از آخر تسليم شدند. ديدند، راه فرار ندارند. اگر مقاومت كنند احتمال دارد برخوردهايي ايجاد شود. در هر حال ايشون و همراهانش گفتند: «مرگ بر شاه...» ما آزادشون كرديم. ديگه حرفي نداشتند، بزنند. يكي پشت تريبون رفت اعلام كرد‏‏ ‏از امروز بيمارستان به نام فرح نیست. من از اون بالا آمدم پائیین. داد زدم: «مصدق پيروز است. مصدق پیروز است.» بعضي از دوستان‌مون از جمله دكتر جعفرزاده گفت: «اسلام پيروز است.» گفتم: «درسته.» كه بعد اسم بيمارستان از مصدق برداشته شد و قائم گذاشته شد. هر وقت ستاد اعلام می‏کرد راهپیمایی است اساتید تمام پزشكان مسن مثل دكتر شاهين‏فر، دكترصدري زاده و دانشجویان را منسجم می‏کردند برای راهپیمایی. بنابراين در جريان‌هاي راهپيمايي هر وقت ستاد اعلام مي‏كرد راهپيمايي هست به خصوص چهلم شهداء راهپيمايي انجام‏‏ می‏‏شد. يك مسئله اين كه ما هيچ وقت احساس جدايي نمي‏كرديم ولي عملاً ستاد مبارزه شهر در بيمارستان امام رضا(ع) كه آيت الله خامنه‌اي و شهيد ها‏‏شمي‏‏نژاد‏ و آيت‏الله طبسي مشاركت داشتند مركزشون اونجا بود و ما خودمون را به عنوان یک واحد تلقي مي‏كرديم بدون اين كه خواسته باشيم.

تمام تلاش ما در این راستا بود، از ستاد مركزي مشهد حرف شنوي داشته باشیم. در تهران هم‏‏ ‏به وسيله دكترکاظم سامي اخبار واطلاعات انقلاب به ما می‏رسید. از نظر خود مبارزات، مردم شهر از ما به عنوان گروه پزشكي استقبال شديدي مي‏کردند. هر شب تيراندازي آتش افروزي بود مردم بودند تا ماها رو مي‏ديدند استقبال مي‏كردند و اظهار محبت مي‏كردند...

 خاطره ديگري كه دارم در جريان انقلاب كه از نظر پزشكي حائز اهميت است. يك روز تو سالن كوچك بيمارستان قائم داشتيم جلسه‏‏ می‏‏گذاشتيم دكتر اقدم متخصص بيماري‏های كليه، آمد در را باز كرد گفت: «شما اين جا نشستيد حرف‏‏ می‏‏زنيد به فكر بيمارها نيستيد.» گفتم: «چيه دكتر؟» گفت: «فيلتر براي دستگاه دياليز نداريم.» گفتم: «چي مي‏خواي؟» گفتم: «اقلام بده»، اون اقلام داد ما فردا به تهران به دوستانمون زنگ زديم بلافاصله پس فردا صبح يك كاميون رسید كه مدت‏‏ دكتر اقدم از اين بهره‏ور بود.‏‏ ‏اين مسئله مي‏رسونه كه ما در عين حال كه شركت در مبارزات مي‏كرديم در جريان‏ها‏ي پزشكي سريعاً اقدام مي‏كرديم.

 طبس زلزله آمده بود .آقاي دكتر فيروزآبادي رئيس ستاد ارتش كشور در كنار آيت‏الله خامنه‏اي در طبس واقعاً به شكل عجيبي زحمت مي‏كشيد يك بسيجي به تمام معنا بود در اونجا به من تلفن مي‏كرد كه ما مقدار زيادي دارو‏‏ می‏‏خواهيم.

داروها را تهيه مي‏كرديم با كاميون براش مي‏فرستاديم. روزي كه كارهاي امدادي زلزله تمام شد برای خداحافظی خونه ما آمد اولين مرتبه و آخرين مرتبه بود كه ايشون ناهار را خونه ما با همون نان و پنير ساخت. وقتي آدم اين چهره‏‏ را نگاه می‏کنه،‏‏ می‏‏بينه يك اسطوره در مبارزات انقلاب بودند. البته وقتي همه اين‏‏ دقت‏‏ می‏‏كنه‏‏ می‏‏بينه سهم من اندك بوده سهم من اون قدرها زياد نبود.

 من در مطب بودم روز 22 بهمن خانمم از خونه زنگ زد، انقلاب پيروز شد. بلافاصله ما ريختيم تو خيابان‏‏ هلهله کردیم و خوشحالی همه جا بود. زمان انقلاب آقاي اعتماد گلستاني نيروي هوايي بود‏‏ ‏از من دعوت كرد بيا يك سخنراني براي نيروي هوايي بكن. ما استقبال كرديم. رفتيم در حدود 100 نفري از پرسنل نيروي هوايي وجود داشتند که هنوزانقلابی نشده بودند ما ايستاديم مقداري كه امكانات اجازه‏‏ می‏‏داد برای آنها از انقلاب گفتیم. منظورم اينه این جریان‏‏ بعد خاصي نداشت ما در مبارزاتمون‏‏ ‏براي اين خواست و جريان مبارزه‏‏ می‏‏كرديم و مبارزه سيرش معلوم بود بايد حكومت شاه سرنگون‏‏ می‏‏شد.

 در بيمارستان 17 شهريور بوديم جلسات به عهده من بود براي تنظيم برنامه‏‏ي سخنراني كه شهيد ها‏‏شمي‏‏نژاد‏ سخنراني داشتند هميشه قبل از سخنراني‌ها مقداري صحبت‏‏ می‏‏كردم اواسط آبان یا آذر بود كه قبلاً امام فرموده بودند: «من با هواپيما از اين پايتخت به اون پايتخت‏‏ می‏‏رم تا اين حكومت سرنكون نكنم دست بردار نيستم.» من این متن را می‏خوندم و با هر جمله از مستمعین خواستم الله اکبر بگویند. يك صحبتي شد كه امام فرمودند از اين پايتخت به اون پايتخت‏‏ می‏‏رم، حضار می‏گفتند: «الله اكبر!» و بعد مجدداً امام به هيچ وجه دست از مبارزه برنمي‏دارد... «الله اكبر!». جملاتي‏‏ می‏‏گفتم كه منتهي به الله اكبر‏‏ می‏‏شد. حدود 25 روز بعدش ديدم از بالاي ساختمان فلكه تقي‏آباد اطراف زيست خاور صداي الله اکبر بچه‏‏ مي‌ياد تدريجاً اوج گرفت و طوري شد به جاهای دیگر گسترش يافت. اون چيزي كه در ديد ما و براي انقلاب لازم بود از همه جهات استفاده‏‏ می‏‏كرديم ولي اگر ادعا كنم همه جريان‏‏ي مشهد و خراسان چي بوده كه كلاً رهبري‏‏ می‏‏كرده بايد جامعه روحانيت مطرح كرد نه ماها را....


۱ -22/9/1358عده‏ای چماق بدست وارد بیمارستان 17 شهریو رشده و تهدید کرده بودند تابلو بیمارستان را برداشته و عکس شاه نصب کنند. چون اخیرا پزشکان از پذیرفتن دفترچه‏‏ی بیمه ارتشی خوداری کرده بودند. شاکری. رمضانعلی: انقلاب اسلامی مردم مشهد از آغاز تا استقرار جمهوری اسلامی. ص9

غلامرضا آذری خاکستر



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2403
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.