شماره 11    |    6 بهمن 1389



تاريخ شفاهي جنگ عراق عليه ايران-7 (روايت شفاهي، روايت مكتوب)

درآمد: به نظر مي‌رسد اعتبار در شفاهي بودن روايت، به‌ويژه اگر در برابر نمونه كتبي آن قرار گيرد، لااقل در پژوهش شفاهي، به خاصيت ديالوگي آن باشد نه صرفاً حالت محاوره‌اي و شفوي ـ لبي كه ما با اضافه كردن فرهنگ به آن، حالت توده‌اي و عمومي‌اش را از نوع خاص به معني آموزشي و آكادميك آن، متمايز مي‌نماييم و در نتيجه اين گفت‌و‌گو و مصاحبه را صنع و حاصل كار مشترك دو نفر مي‌دانيم. محقق با ساختاري كه كم و بيش در پرسش‌ها و نحوه مديريت جلسه اعمال مي‌كند و راوي با طريقه‌اي كه در پاسخ‌هاي خود بر مي‌گزيند، مشاركت و انبازي را دامن مي‌زنند كه در روايت نوشتاري از آن خبري نيست.

روايت مكتوب مستند به شخص نويسنده است. و متن ـ تاليف باشد يا ترجمه يا حتي تصحيح و تفسير به هر حال ـ از اجماع حاصل از تعاطي دو فكر و بيشتر، بي‌بهره است. راوي خود مثل يك خياط، پارچه مورد نظرش را تهيه مي‌كند، برش مي‌زند، آن را بر تنش اندازه مي‌كند و در نهايت مي‌دوزد و مي‌پوشد. سوال را خودش طرح و در واقع جعل مي‌كند و پاسخي كه بدان مي‌دهد، مثل داناي كل در داستان، تعارضي را برنمي‌تابد كه از خارج نظام ذهني ـ رواني او، پيش‌بيني ناپذير باشد و به‌طريق اولي روند روايت را دستخوش كشمكش كند. هرچند بعضي را اعتقاد بر اين باشد كه چنين متني از انسجام افزونتري برخوردار است و بنابر اين نقش راوي در مصاحبه نيز بايد در حد همان منولوگ بيشتر از صداي پرسشگر شنيده شود؛ از اين رو در مكث‌هاي طولاني پاسخگو، سكوت را مي‌پسندند و قائل به استنطاق راوي نيستند.

شايد بتوان روايت تاريخي از يك رخداد و مسيري را كه مصاحبه و مستند مكتوب طي مي‌كند به قطرات باراني تشبيه كرد كه وقتي يخشان در ابرها باز مي‌شود فرو مي‌بارند؛ منتها يكي در ظرف و يا ظروف مرتبط با هم و ديگري بر خاك، گياه و محيط زندگي جانوري از جمله انسان. در اين ترتيب دوم است كه قطرات آن با واكنش‌هاي مختلف مواجه مي‌شوند و در تجزيه و تركيب با ساير مواد آلي، هستي ديگري مي‌يابند، در حالي كه با نپيوستن به مخازن و منابع در اشكال مختلف و تصفيه نشدنشان و از طرفي كنترل و هدايت غيراصولي‌شان مي‌تواند مانع جريان طبيعي‌شان در چرخه حيات شود؛ اما نمي‌توان انكار كرد كه صورت و ماده اولي باران بعد از طي اين مسير جز حفظ خصوصيت‌ مادي خود هيچ شباهتي در نهايت امر به نقطه حركت خود نخواهد داشت.

مصاحبه و مكاتبه

پرسشي اينجا مطرح است و آن اينكه : آيا هر روايتي ظرفيت مصاحبه و رنگ و بوي كافي براي گفت‌و‌گو را خواهد داشت؟ و در مقابلِ تيشه پرسش‌ها مقاومت تواند كرد؟ هر چند جانب توصيفي بحث، حفظ شود و گرد مناظره و تحليل واقعه نگردد. در نگاه اول شايد اين كه تاريخ شفاهي نخبه و غير نخبه را مورد مصاحبه قرار مي‌دهد پاسخ مثبت باشد و اتفاقاً به‌خاطر اين كه توده از خواندن و نوشتن ـ به معني حرفه‌اي كلمه يعني امكان مكاتبه، بي‌بهره است مصاحبه با وي غيرقابل اجتناب قلمداد شود؛ اما قطعاً از چنين اشخاصي توقع پر كردن رخنه‌هاي اطلاعاتي ـ آرشيوي يك دوره تاريخي و پاسخ به سؤالات كارشناسي شده در حوزه‌هاي مشخص اقتصادي، سياسي و اجتماعي را نخواهند داشت.

اين نوع «محاورات» و نه حتي گفت‌و‌گو به معني مكالمه، بيش از آنكه مصاحبه باشد، نوعي موميايي كردن تجربه زندگي روزمره نسلي است كه گويي با عوض شدن ابزار زندگي، زبان، مشاغل و نه حتي ارزش‌هاي نسلي كه چشم اندازهاي طبيعي و مذهب و فرهنگ و چه بسا با اختلاط نژادي، قوميتش در شرف انقراض و اضمحلال است. همان داستان انسان و تبديل به شئ كردن او براي پر كردن ويترين موزه‌هايي كه چون قبرستان با گسترش خود ما را هر چه تماشايي‌تر مي‌كنند؟!

و اين حركت اغلب در غرب با ارج نهادن بر زندگي دون‌پايه‌ترين مردم، يكي تصور مي‌شود. اينكه كسي در طول هفتاد ـ هشتاد سال رنج و سكوت، براي اولين و البته آخرين بار به جاي چشم و گوش (مستعمين الكرام و مشاهدين الاعزّا) فرصت زبان گشودن پيدا مي‌كند كه بگويد: دنيا پس مرگ من چه درياچه سراب، چه فخر و فرصتي است؟ گرچه ممكن است اين متن دستمايه هنرمند و مجموعه آن براي ملتي ميراث مشترك و خاطره قومي آيندگان ايشان باشد.

پس در صورتي كه روايت در ذات خود آن پايه و مايه مصاحبه را نداشته باشد كه در بحث و گفت‌و‌گو از زواياي پنهان و پيچيده‌اش رمزگشايي شود و پاسخگوي پرسش‌هاي نسل غايب از صحنه نباشد، خود به خود قالب واگويه و شرح حال خود نوشته را اختيار مي‌كند كه امكان جولان قلم در آن امكان گونة داستانسرايي است نسبت به گونه شعر و غزل. و يا ذكر خاطره نسبت به كلمات قصار. و در اين خصوص دست راوي و پرسشگر هر دو بسته است و نمي‌توانند يك واگويه را به يك مصاحبه تبديل كنند و بالعكس به عنوان محقق، پرسش‌هاي چند لايه را در مصاحبه با نخبگان ممتاز و درجه اول چندان ساده كنيم كه خاصيت سؤالي نداشته و ايهام و ابهامي را از روايت نزدايند، چندان كه گويي گعده كرده‌ايم و خوش و بش مي‌كنيم.

روايت شفاهي

اگر اختلاف جزيي در روايت، تاريخ و پژوهش كه با كلمه شفاهي غالباً تركيب مي‌شوند وجود داشته باشد در خود كلمه شفاهي به آن معني كه مقابل كتبي و قلمي مي‌نشيند، وجود ندارد. اين نوع «فرآوري متن» صرف نظر از مباحث مربوط به خود «بيان» و ادبيات مصاحبه، مورد مناقشه فراوان است. برخي چون هنگ لايزا (ص 37، س20) نسبت به كاربست اين روايت رويكردي به‌شدت بدبينانه دارند. آنان ماهيت و ارزش سنديت روايت شفاهي را با طرح دلايل مصاحبه ـ يعني دخالت سفارش دهنده پروژه و ملاحظه منافع او، به چالش مي‌كشند.

بحث‌هايي از قبيل جانبداري روايت از گذشته را پيش مي‌كشند و مصلحت‌انديشي جمله روات را به عنوان بازي بويژه در مسائل جاري. ايدئولوژي و ديناميك اجتماعي پشت سر اوضاع و احوال مصاحبه (ص 47 س 10) را مطرح مي‌كنند و به صداقت و رك و راستي راوي كه صحت روايت مبتني بر آن است ـ تا جايي كه خود جوشي راوي قرباني آن نشود ـ اصرار مي‌ورزند كه اين رك و راستي نياز به پنهان كاري ندارد.

اما برخي كه محافظه‌كارانه‌تر به روايت نگاه مي‌كنند، مي‌پذيرند كه آگاهانه يا ناآگاهانه راوي ديدگاه هاي خودش را داخل جريان خبر مي‌كند و هويت اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي او خواه ناخواه رنگ خود را به روايت مي‌زند. همين گروه تا آنجا پيش مي‌روند كه حاصل گفت‌و‌گو و مصاحبه را بيش از آنكه اطلاعات مربوط به بازشناسي گذشته بدانند، صرفاً پاسخ پرسش‌هاي مطرح شده قلمداد مي‌نمايند و در استناد به آن طبعاً مشكوك‌اند. با اين همه، ‌گويي تلويحاً مي‌پذيرند كه با خبر بودن ـ اعم از صدق و كذب آن ـ بر بي‌خبري، عموماً رجحان دارد و ترديد در روايت، بهتر از توهم و دنبال ظن و گمان خود رفتن است. صرف نظر از اينكه در بعضي رخدادها تعداد راويان آنقدر اندك‌اند كه نمي‌توان دنبال به اصطلاح «تواتر» خبر و «ثقه» بودن راوي بود.

مساله ديگر اين است كه ما نسبت «شفاهي» بودن تاريخ را از يك سو به زمان توسديد (404 ق.م) و وقايع‌نگاري‌اش از جنگ‌هاي پلونپزي نسبت مي‌دهيم و از سوي ديگر در تعريف تاريخ شفاهي به كاست ضبط صوت شده (يا ويدئو) از معلومات دست اول راوي در خاطراتش تمسك مي‌جوييم، در حالي كه كمتر از يك سده است كه به تكنولوژي آن دست يافته‌ايم.

مي‌گوييم همه جوامع، تاريخي دارند و تاريخ هر يك از آنها شروع‌اش شفاهي است و به قول والتر آنگ (تجدد و تشخص گيدنز، ص 45) ترديدي نيست كه در غياب خط و نوشتار، بدون اين فرهنگ‌هاي شفاهي چيزي از فرهنگ‌هاي گذشته باقي نمي‌ماند، فرهنگ‌هايي كه سرمايه‌گذاري هنگفتي روي زمان‌هاي گذشته انجام داده‌اند.

با اين وصف ما با آنكه چون گوان اعتراف مي‌كنيم (ص 19 س 15) نمي‌شود باسوادي را متوقف كرد و به سبب خائن بودن زمان در فرسايش اذهان ناگزير از تسخير روايت شفاهي به وسيله تحرير آن هستيم، همچنان روايت شفاهي را براي كلام نوشته شده قرار مي‌دهيم و با گفتن (ص 24 س 15) اينكه ديالوگ مسئوليت‌پذير نيست، وامداري خود را به آن ناديده مي‌گيريم.

شما فكر كنيد مگر آنچه امروز با عنوان «مكالمات سي‌گانه» افلاطون در اختيار ماست، اغلب جز اقوال شفاهي استاد او سقراط (469 ـ 399ق.م) فيلسوف يوناني با مردم كوچه و بازار است، پس چگونه مي‌توانيم يكي را بگذاريم و ديگري را برداريم؟ يعني حركت سقراط را به عنوان پژوهش شفاهي و مصاحبه او با مردم مثل توسديد با سربازان را در نظر آوريم؛ اما تحرير افلاطون از آن مكالمات را كه يگانه اسم و آدرس ما در شناسايي از آن رخداد است، به عنوان دستنوشته ناديده بگيريم و يا به صرف مكتوب شدنش آن را برابر صورت شفاهي روايت استاد او قرار دهيم و ارزش سنديت برابري براي گفته و نوشته تاريخي كه هر دو هم منشأ شفاهي دارند، قائل نباشيم.

ممكن است برخي مثل ماريسون (ص 9، س 10) در اينكه اين دو مي‌توانند شانه به شانه و به‌طور موازي گذشته را مورد توضيح و تفسير قرار دهند، ترديد كنند و اين به آن مي‌ماند كه ما به صرف شبهه‌اي خود را از حمايت خداي ناديده محروم كنيم، حال آنكه با قدري خوش‌بيني مي‌توانيم با لايزا (ص40، س 10) هم عقيده باشيم كه: امكانات دمكراتيك تاريخ شفاهي [به طور اعم] با در اختيار قراردادن كثرت نظرهايي كه از اين رهگذر فراهم مي‌كند، مي‌تواند محقق را از قبول محدوديت‌هايي كه تعاريف سياسي و سنتي منابع تاريخي به وجود مي‌آورند، رهايي بخشد.

اين حرف ماريسون (ص 6 ،س20) درست است كه خبر رسان در گفت‌و‌گو مي‌تواند به عقب برگردد و اخبار را تأييد و تكذيب كند، و همين امر باعث مي‌شود روايت از صورت خطي خود، خارج شود. پرسشگر با ابتكار عمل و بي‌تأثري خود از رخداد، با پرسش‌هايي كه خارج از محيط روايت بر خبررسان تحميل مي‌كند، او را از هرگونه هماهنگي و تباني با خود بازمي‌دارد و به اين ترتيب است كه ديگر مصاحبه برخلاف متن، از يك قالب خاص و ناگزير پيروي نمي‌كند و به اندازه‌اي كه پرسشگر بتواند راوي را درگير ماجرا كند، ذهن و ضمير ناخودآگاهش را به خلق و كشف صور واقعه، واداشته است. در حالي كه در غير اين صورت ـ ترتيب مونولوگ، گفته و نوشته در نقل و نقد داشته و يافته خود، چه با لفظ قلم و ترتيب‌گراماتيك و چه خارق از آن، به نسبت نبود عسر و حرج و فراز و فرود آن در يك برخورد و كنش متقابل، عاري از نكات بديع و خفته بي‌نام و نشان خواهد بود.

و اينكه در متن ما موفق به مصاحبه با خود شويم و با فاصله از خود جاي رقيب يا منتقد بنشينيم، بي‌شك كاري هنري، اما غير واقعي و مادي خواهد بود.اما اينكه راويان عموماً در موقعيت‌هاي مختلف ابراز آماده نبودن و حضور ذهن براي بيان وقايع مي‌كنند، خود آشكارا دلالت بر ضرورت همكاري بين محقق و راوي و كمك نقش زايشگرانه پرسشگر و در آفريدن آن چه خود راوي وجودش را احساس نمي‌كند، دارد.

روايت كتبي

قيد «روايت» در كنار مكتوب بودن، لابد موجب تمايز آن از مراسلات و منشأت اخوانيات و نظاير آن خواهد بود. خاصه وقتي آن را با روايت شفاهي و مصاحبه مي‌سنجيم. اما روايت كتبي از يك رويداد مثل جنگ جز آنكه به طور ضمني ممكن است در نامه، خاطرات، يادداشتهاي روزانه، وصيت‌نامه‌ها، يادگار نوشته‌ها و ساير مظاهر فرهنگ عمومي ظهور پيدا كند، در سطح تاريخي نگارش آن بيشتر مبتني بر اسناد رسمي و مكاتبات سياسي، نظامي و اقتصادي اداري بين دول و دواير دولتي داخلي است كه بخشي از آن براي دوره‌اي محرمانه و بخش ديگر از طرق جرايد، رسانه‌ها، رسالات و كتب و گزارش‌هاي منتشر شده و نشده مورد شناسايي قرار مي‌گيرد.

در اينكه روايت كتبي و شفاهي در نهايت امر مي‌توانند چون پشت و روي يك سكه عمل كنند، (اسناد مكتوب) به مثابه نص و ديگري (روايت شفاهي) به مثابه باب مفتوح بحث جزيي‌تر راجع به آن نص، جزء مكمل هم واقع شوند، نبايد مناقشه‌اي باشد. بحث عمدتاً روي قرائت مورخ و روايت مكتوب او از رخداد با استفاده از مجموع شواهد و قرائن است. و اين قرائتها پيرامون يك واقعه گاهي چندان با يكديگر مختلف، بلكه متضاد هستند كه ‌ترديدي در حب و بغض نويسنده باقي نمي‌گذارند، درحالي كه عموماً از منابع واحدي استفاده كرده‌اند! نمونه‌اش آنچه راجع به قتل اميركبير گفته‌اند و نظاير آن.

البته اين نوشته‌ها و روايات به‌تدريج و با فراهم آمدن مدارك ديگر مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرند؛ اما از فسادي كه في‌المجلس با انتشار و اشاعه خود بر جاي مي‌گذارند، نمي‌شود غافل بود. خاصه اينكه در جوامعي چون كشور ما روايت مكتوب نسبت به نوع شفاهي آن، حكم وحي منزل و قطعي را دارد. و چاپ اين خبر چون مهر و امضاي يك نامه، ‌ترديدي در صحت آن باقي نمي‌گذارد و اين مزيد بر علت نخستين است. در مقابل، گفته حتي اگر به درجة قول و قرار نيز برسد، نوعاً به آن عمل نمي‌شود و عبارت: دو صد گفته چون نيم كردار نيست، عنايت به بي‌اعتباري كلام نزد عام دارد.

اما همين نوشته و روايت مكتوب به قول جوانگ گوان(ص28،س15) با تغييرات تكنولوژيك قرن بيستمي از آن قداست مذكور افتاده است. از آن رو كه اكنون صحيح و سقيم به دور از كنترل راوي ثبت و ضبط مي‌شوند و در شمارگان نجومي به صدها زبان زادوولد مي‌كنند. هم از اين رو نه فقط مؤلف كه واسطه و ارباب چاپ و نشر نيز مسئوليت آن را بعهده نمي‌گيرند. گويي به‌رغم وجود قوانين مربوط به حقوق پديده‌آورنده، حق مالكيت معنوي راوي ناديده انگاشته مي‌شود. و خود اين گسترش بدون مرز و كپي مكرر مهوع‌آور گويي رنگ و روي اوليه اثر را از بين مي‌برد؛ چندان كه ديگر هيچ حَسَب و نسبي با مبدأ و مقصد تحريري خود نداشته باشد.

يك قطعه از متن منتشر شده روزنامه را بنگريد، هرچند نويسنده واقعاً از سر جهل عبارتي را غلط نوشته باشد، مسئوليت آن (با همه قيدهاي انكار مسئولان) متوجه آن جريده و حروفچين و مصحح است. همين امر را با سانسور وسيع ادواري در حوزه نشر و مانيتورينگ گوناگون خبر تعميم دهيد و با تكذيب و توضيح‌هاي مسئولان به فاصله‌ اندكي از طبع و نشر جمع كنيد؛ معدل آن همان هتك حرمت از متن خواهد بود. جز آن نسخه اصلي و دستنويس – در حد مقامات مسئول، مورد شناسايي مراكز اسناد مورد تأييد قرار گرفته باشند. در حالي كه اصل صدا در مصاحبه و روايت شفاهي در ذات خود از چنين آفتي مصونيت دارد. مثل صداي يك خواننده، مشروط به اينكه نسل به نسل اين صدا از حيث مواد قابل نگهداري و تكثير باشد.

با اين همه در اينكه بالاخره گفته‌ها به نوشته و نوشته‌ها به حروفچيني و حروفچيني‌ها تبديل به فيلم و زينك و يا به صورت الكترونيك تبديل به حروف و كتابت مي‌شوند و يا به صورت اسكن تكثير مي‌شوند، گريزي نيست و تأسفي ندارد؛ اما تفاوت است بين گفته ـ نوشته و تقريرات راوي يا نسخ خطي از آثار‌ انديشمندي كه بعد از كتابت، بر كاتب خوانده مي‌شود و به امضايش مي‌رسد تا نوشته‌اي كه در همان نقطه حروفچيني يكسره از كف مؤلف خارج است.

اما نمي‌توان انكار كرد كه خود روايان و شاهدان عيني به گفتن بيش از نوشتن رغبت نشان مي‌دهند و در همه سطوح ـ از استثنا‌ها كه بگذريم ـ در جامعه ما لااقل اين امر بعد از پايين بودن سواد نوشتاري و ضعف تأليف حاكي از وسواسي است كه روايت كتبي به خاطر دايره بسته و اقتضاي موجز بودن آن، مطالبه مي‌كند و سپس سنديتي كه در نوشته است، نوعي وثيقه سپاري! هرچند هم گفته و هم نوشته واقعي در شرايطي مي‌توانند جعلي و غيرواقعي قلمداد شوند و آن جايي است كه راوي مرعوب شرايط شده است.

روايت كتبي ـ شفاهي

در اجراي طرح و برنامه‌اي كه ما طي سالهاي 65 13تا 1375 براي گردآوري اطلاعات فرهنگنامه جبهه انقلاب اسلامي ايران در جنگ تحميلي داشتيم و طي آن به كل كشور و شهر و بخش‌هايي كه واجد مدارس ايثارگران، مراكز‌ تربيت معلم و دانشگاه بودند، سفر كرديم، به ناگزير به گونه‌اي از گردآوري اطلاعات دست يافتيم كه شايد بتوان آن اخبار را نوعي گفته ـ نوشته تلقي كرد.به اين‌ ترتيب كه با حضور مستقيم و چهره به چهره با رزمندگان، نوعاً در محل درس و بعضاً كارشان (مراكز آموزش نظامي) كه بسته به تلاقي تصادفي ما با ايشان،آن جلسه مي‌توانست از 5 تا 30 نفر شركت‌كننده داشته باشد، با فرصتي كه مسئولان مربوطه ـ به طور متوسط يك ساعتـ البته عموماً در پايان ساعات آموزش در اختيار ما قرار مي‌دادند، آن هم اغلب در محيطي نامناسب از حيث تهويه، نور و... به طرح مسئله مي‌پرداختيم.

طبعاً بعداز معرفي رسمي اداري، از باب معارفه و احراز هويت ـ اهليت جعلي! از موضوع و مبدأ و مقصد آن مي‌گفتيم و سپس با توزيع فيش كارتهاي مقوايي چاپي كه در طليعه آن جاي مشخصات شخصي و رزمي فرد خالي بود، در ادامه بحث به ذكر پرسش‌هاي مشترك كه در واقع ذكر موارد و مصاديق موردنظر طرح در عرصه‌هاي عموماً گفتاري، رفتاري و كمتر نوشتاري بود، مي‌پرداختيم. و از آن پس، با انس و الفت اجمالي كه فراهم آمده بود، تقاضا مي‌كرديم با حفظ نظم به معني نشستن سرجاي خود و از سر بيرون كردن و بردن فيشها به منزل و سپس پركردن و پست كردن آن، بعد از ذكر دقيق جزئيات مربوط به شناسايي خود، به ذكر نظاير مطالب گفته شده و نشده (از اصطلاح و شوخي و شعار و آداب تا بازي و خلاقيت و آداب مقاومت و...) بپردازند. و آنها به‌اندازة حضور ذهن و حافظه درگير خود، بعضاٌ با درخواست توضيحات تكميلي، مشغول نوشتن و در واقع پركردن فيش كارتهامي شدند. آن چنان ساكت و عميق و دقيق كه به قول قريب به اتفاقشان، گويي با طي زمان و مكان، به دوره جنگ بازگشته و در اطراف و اكناف خاكريز به فكر و ذكر، كمين دشمن و يا خلوت با دوستان نشسته‌اند. بي‌هيچ واسطه و مانع و مزاحمي و اين دستنوشته‌ها هنگام خارج شدن از جلسه، حتي‌المقدور از حيث اطلاعات كلي و اسم و امضا معاينه مي‌شد.

اما شباهت اين روايات از حيث شفاهي و كتبي بودن و جمع اين دوگانگي به طور نسبي. ويژگي‌هاي اين مصاحبه گروهي نظير: طرح مساله و پرسش از رخدادي با بيش از ربع قرن زمان از سوي محقق مطابق طرح و اهداف خود و پاسخي كه هريك از راويان بدان مي‌دهند و اگر چند و چوني پيرامون آن داشته باشند با پرسشگر به طور حضوري در ميان مي‌گذارند و پاسخ خود را به خاطر ضيق وقت مكتوب مي‌كنند و همين امر باعث مي‌شود محقق نتواند با شنيدن آن بحث را به صورت زيگزاگي يا پلكاني با سئوال از جواب برخاسته پيش ببرد؛ اما در عوض همين خصوصيت نوشتاري فرصت بالسويه‌اي در اختيار همه مي‌گذارد كه در صورت گفتاري بودن، امكان آن نبود و سئوالات مشترك نيز چون در پي پاسخ‌هاي هدايت شده است، خللي را متوجه درنگرفتن بحث و معركه نشدن مصاحبه نمي‌كند. چون حوزه گفت و گو، زندگي روزمره راويان در خلال جنگ است و جنبه توصيفي گفت‌وگو بر جنبه تحليلي و اكتشافي آن غلبه دارد، شبهه‌اي را برنمي‌تابد.

تفاوت ديگران اين بود كه با وجود پرسش‌هاي مشترك در يك حوزه، از راويان در يك مصاحبه كاملاً شفاهي بسته به سطح و نوع مسئوليت‌شان، طبقه‌بندي سئوالات وجود داشت و اين امر در مصاحبه گروهي امكان‌پذير نيست.

نكته ديگر در اين مصاحبه‌تركيبي شفاهي ـ كتبي، ابعاد غافلگيري راويان و نبود امكان الفت بيشتر، به ويژه در خلال مصاحبه، نسبت به نوع پيشين بود؛ اما در هر دو صورت پيش و پس از مصاحبه روابطي وجود نداشت و ما بدون مقدمه و مؤخر حضور بهم مي‌رسانديم و اين مي‌توانست در جاي خود تبعاتي داشته باشد. از جمله شك و شبهه راويان نسبت به هويت ما كه بعضاً به تعقيب و مراقبت فيزيكي مسئولانشان نيز مي‌انجاميد!‌ ترتيبي كه ما براي جبران برخي كاستي‌ها از جمله همين ميان‌بر زدن و قبل و بعد نداشتن اتخاذ كرده بوديم تا راويان مأخوذ به حيا عمل نكنند و به سياه و سفيد كردن روايت نيفتد كه البته خود زمان و مكان و موقعيت خاص و محدود مانع از اين امر بود، اطمينان بخشي به آنها از ناحيه خودي انگاري ما و سپس ذكر عبارات مؤيد جوّ و جريان بشري زندگي در عرصه‌هاي گوناگون جنگ در كنار ابعاد ارزشي آن بود، و اين رويه چندان مؤثر افتاده بود كه برخي پس از نوشتن مطالبي از اين دست، قبل از عزيمت به ما مراجعه كنند و خواستار حذف يا جرح و تعديل آن قبل از چاپ شوند. كاري كه ما در مصاحبه‌هاي شفاهي دونفره با ذكر تعهد اخلاقي هماهنگي با راوي پيش از چاپ اثر، مانع همين خودسانسوري و سبك سنگين كردن متن روايت مي‌شديم و عموماً جواب هم مي‌گرفتيم.

به هرحال آن كنش متقابل مطلق وجود ندارد؛ اما از طرفي اين گفته ـ نوشته پرسشنامه صرف هم نيست كه يك شركت خدماتي در ازاي مبلغي آن را توزيع كند، بي‌آنكه قادر باشد عكس‌العمل اوليه پاسخگو و سپس در طول پركردن«فيش» به شبهات او پاسخ و مهم تر از همه چشم در چشم آن چنان سمپاتي و مشاركتي را در اين مسئوليت دامن بزند كه اين دست نوشته‌ها به گرمي يك كلام درگير بحث شده و پاسخ مسئولانه بدون كمترين ريزش و اريبي از متن موردنظر، چون قطعات يك تصوير از زير آوار درآمدة سفال و زيرخاكي مربوط به تمدني كهن، از پس آن همه فاصله، يكديگر را بيابند و كنار هم بنشينند

اگر ما نمي‌توانستيم با اين ‌ترتيب كلام آنان را قطع كنيم، آنها هم به خاطر آن فشرده‌گي امكان اطاله كلام نداشتند. اگر ما پاسخ‌هاي ايشان را به چالش نكشيديم، آنان نيز مجال آب و تاب دادن و خيال‌پردازي در متن را نمي‌يافتند. اما چه بسا كه در طرح مسايل خصوصي‌تر مكتوب بودن خبر ما را بي‌نياز از خاموش كردن ضبط صوت مي‌كرد و اين نوشته معتبرتر از آن چيزي بود كه ما به خاطر مي‌سپارديم.

تذكر

نقل قول اسامي هنگ‌ لايزا، گوان، ماريسون و سايرين در متن ارجاع به «تاريخ شفاهي جنوب شرق آسيا»، ترجمه نگارنده دارد.

سيدمهدي فهيمي

منبع: روزنامه اطلاعات سه شنبه 6مهر 1389 ـ 19شوال1431 ـ 28سپتامبر 2010 ـ شماره 24859


http://www.ohwm.ir/show.php?id=238
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.