شماره 11    |    6 بهمن 1389



جريان‌ شناسي چپ در ايران

جريان‌ شناسي چپ در ايران
حميد احمدي حاجيكلايي
ناشر: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي
1387
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مفهوم و معناي واژه‌ي «چپ»، چنان گسترش تاريخي و سياسي و ايدئولوژيكي پيدا كرده كه براي استحصال معناي آن مي‌بايد ارجاعات و توضيحات بسياري در نظر گرفت و مطرح كرد. اين اصطلاح، به‌ صورت مجازي و كنايي، اشاره دارد به كليّه‌ي نيروهاي ماركسيست يا راديكاليست در عرصه‌ي سياست و تحزّب. بنابراين، خاستگاه تاريخي چپ را نيز مي‌توان در ميان اپوزيسيون سراغ گرفت. اپوزيسيوني كه تقريباً يك و نيم دهه بعد از پيدايش نخستين احزاب كمونيستي روسيه در ايران ظاهرشده و به تدريج خود صاحب سازمان و امكانات و تجارب و تئوري‌ها و رهبران و هواداراني شد. نخستين تشكّل‌هاي چپ ماركسيستي در ايران، نخستين حزب كمونيست آسيايي نيز محسوب مي‌شد. چندسالي پيش از حزب كمونيست چين و يك دهه پيش از كمونيست‌هاي ويتنامي و هندي و دو دهه زودتر از كمونيست‌هاي عرب در خاورميانه‌ي عربي. بنابراين مي‌توان فهميد كه ريشه‌هاي اين پديده‌ي سياسي و فرهنگي و اجتماعي، تا چه حد در ايران قدمت دارد. هم­چنين مي‌توان دانست كه ايرانيان به دليل فراستي كه داشته‌اند، چگونه سريع‌تر از بقيّه‌ي آسيایيان وارد مهم‌ترين بازي‌هاي تاريخ ‌شده و براي هضم و فهم آن كوشيده‌اند. مسأله بر سر صحيح يا غلط بودن يك راه يا ايده نيست، بلكه تجارب فراتر از قدرت انسان‌هاست كه گاهي با هجوم خود به يك جامعه، وضع كلّي آن را دگرگون و مسير تحقق جريان تاريخي را به گونه‌اي خاص تعيين مي‌كند.

كمونيسم ايراني، سرگذشت غريبي دارد و مي‌توان از دل آن عبرت‌هاي بسياري اندوخت و به‌كار گرفت تا در آينده اشتباهات و سهوها و گناهان آنان متوّلد و مكرر نشود. اين خطاها نه فقط به بهاي نابودي بخش قابل توجهي از نيروهاي آرمان‌گرا و جوان و تحصيل كرده‌ي كشورمان رخ داده، بلكه هزينه‌ و فرصت بسياري را نيز روي دست ما نهاده و زمان مفيد زيادي را از جامعه‌ي ايران سلب كرده است. بنابراين ضرورت دارد كه به دقت در اين تاريخ ناپالوده و عجيب تفحص و تحقيق صورت‌گيرد،‌ شايد زواياي پنهان آن به كلي آشكار شده و سهم و موقعيت هريك از بازيگران خيزش و جنبش كمونيستي در ايران مشخص گردد. خوشبختانه بسياري از برجستگان و عناصر جريان چپ ايراني در طول يك سده‌ي گذشته، لب گشوده و از منظر خاص خود، قصّه‌ي چپ در ايران را بازگفته‌اند، اسناد و مدارك بسياري هم به چاپ رسيده است و برخي از موّرخان خبره و تحليل‌گران جامعه‌شناسي هم آثاري درباره‌ي درك علل و نتايج نهضت چپ كمونيستي در ايران تحرير و منتشر كرده‌اند.

مجموعه‌ي اين آثار را مي‌توان به چند دسته تقسيم كرد و از هريك به فراخور حال بهره گرفت:

1- مجموعه‌هاي اسناد ـ نظير اسناد جنبش سوسيال دموكراسي ايران كه 8 جلد آن در خارج از كشور منتشر شد. يا اسناد جنبش جنگل و يا چپ در ايران كه عنوان اسناد منتشره در چند مجلّد بود و از سوي مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات منتشر شد. و يا هشت نامه به چريك‌هاي فدايي خلق اثر مصطفي شعاعيان كه نشر ني آن را به چاپ رساند.

2- مجموعه‌ي خاطرات افراد و بازيگران چپ در ايران نظير خاطرات انورخامه‌اي يا تقي‌زاده يا كيانوري و خليل ملكي و ايرج اسكندري و حسين احمدي روحاني و... كه تقريباً از صدر مشروطه آن­ها را داريم و بخش عمده‌ي آن مربوط به سران و بازيگران حزب توده است. در ميان اين نوع نوشته‌ها، برخي نظير «حماسه‌ي مقاومت» اثر اشرف دهقاني كم­ارزش و بعضي هم­چون آثار انورخامه‌اي بسيار باارزش و پرمطلب است. در سال‌هاي اخير، به لحاظ كمّي و كيفي تحوّلي در اين نوع آثار ديده شده و به­مثابه اسناد مكمّل مهم در تاريخ ايران گسترش بيشتري يافته است.

3- كتب تاريخي و تحليلي كه از سوي محقّقان و موّرخان صاحب‌نظر و متخصّص ارائه مي‌شود. اين نوع آثار نيز هم­زمان با پيدايي كمونيسم در ايران، به صور مختلف تحرير شده و حداقل متضمن نظريه و مفروضات خاصي، بر اساس گزينه‌هاي سندي و زماني ويژه‌اي بوده است. تاريخ مختصر احزاب سياسي در ايران، اثر استاد ملك‌الشعراي بهار يكي از بهترين نمونه‌هاست و پس از آن، فكر دموكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران اثر فريدون آدميّت، و در سال‌هاي اخير ايران بين دو انقلاب اثر يرواند آبراهاميان كه جملگي نمانده‌ي انگاره‌هايي خاص در تاريخ‌نگاري ايران از مشروطه تا حال هستند. درميان آثار پر تعداد در اين عرصه، برخي نظير شمّه‌اي درباره‌ي تاريخ جنبش كارگران ايران، اثر عبدالصمد كامبخش، اثر تجويزي و تبليغي است و برخي هم­چون گذشته چراغ راه آينده اثر جامي ـ اسم مستعار است ـ نسبتاً واجد ارزش و اعتبار بيشتري است. برخي نظير سير كمونيسم در ايران اثر سرهنگ زيبايي برآمده از مواضع و وجهه‌ي دولتي، برخي مانند شورشيان آرمان‌خواه اثر مازيار بهروز از موضعي آزاد و انتقادي، و سرانجام تعدادي همچون مجموعه‌ي آثار بيژن جزني درباره‌ي تاريخ و جامعه‌شناسي گروه‌هاي كمونيستي در ايران، از موضعي حزبي و عمل‌گرايانه نوشته شده است.

اين سه دسته، مهم‌ترين آثار و منابع درباره‌ي چپ ايراني و تاريخ كمونيسم، ماركسيسم و سوسياليسم در ايران است. امّا همان‌طور كه در ابتدا گفته شد، به هيچ وجه تكافوي طول و عرض و عمق و ارتفاع اين جريان تاريخي را در عرصه‌ي روزگار معاصر اين سرزمين نمي‌كند. نمي‌توان گفت ناچيز يا حتي ناكافي است، امّا مي‌توان گفت مناسب نيست. هنوز نياز زيادي به اسناد، گفت‌وگوها، خاطرات، بيوگرافي‌ها، آثار تحليلي تاريخي و آثار جامعه‌شناختي تاريخي و... وجود دارد و هريك تنها از زاويه و منظري خاص بر اين جريان لغزنده نوري مي‌افكند تا روش‌هاي بهتر و دقت افزون‌تر و اسناد بيشتر در كف آيندگان آيد و آنها مجدداً به نگارش تاريخ و حوادث و عبرت‌هاي آن بپردازند. حقيقت آن است كه در عرصه‌ي تاريخ‌نگاري، هيچ سخني حرف آخر نيست و هيچ كتابي مأخذ نهايي و تام و تمام محسوب نمي‌شود. تاريخ بر اساس پرسش‌هاي تازه تجديد مي‌شود و با روش‌هاي علمي و انتقادي نو پرورده و سخته شده و عيوب و سهل­گيري‌هاي آن اصلاح مي‌گردد و با اسناد و مدارك تازه يا حك و رفع مجهولات، وضع مناسب و مفيدتري مي‌يابد. حتي نثر و شيوه‌ي نگارشي و سبك تحرير و كيفيت تدوين نيز مي­بايد متناسب با وضع و نياز مخاطبان در هر دوره بازنگاشته و آماده شود. وگرنه كيست كه نداند اثري مانند دُرّه‌ي نادره اثر موّرخ منشي متكلّف قرون نزديك، استرآبادي، به كار امروزيان نمي‌آيد و شيوه‌ي بيان و تدوين و تبيين ناسخ‌التواريخ موّرخ‌الدوله سپهر يا حتي آثار فرهاد ميرزا و امثال دلّك را نمي‌توان براي اهل مطالعه و غيرمتخصّصان در اين سال‌ها توصيه و تجويز كرد. درست است كه متخصّصان مي‌توانند و بايد در خوانش و بازگويي مفاهيم و مسائل اين كتب، همچون واسطه عمل كنند، امّا مگر روح اين عنصر نيز نبايد در تكاپوي ارائه‌ي ديدگاه خود از گذشته باشد و تاريخ را به­مثابه مادر علوم و بزرگ‌ترين امكان درك تحوّلات حيات انساني و فهم عقبه‌ي رخدادهاي حال به كار بندد و ارائه كند؟ قطعاً چنين است و اگر اين بازتوليد و باززايي در حيطه‌ي گويه‌ها و امكانات زباني و زماني نمي‌بود، تاريخ به كوچه‌ي تنگ و باريكي بدل مي‌شد كه جز چندتن سياست‌گر و رجل سرشناس و لشكرياني خون‌ريز و دلقكاني و شاعراني همراهشان نمي‌توانستند از آن عبوركنند. حال‌ آنكه تاريخ شاه‌راهي پرحادثه و سرشار از بازيگران متنوع است. مردمان طبقات و اصناف و اتباع بسيار و بسياري در آن حضور داشته و چنان رنگ‌ها و زنگ‌هاي متفاوتي از آن ديده و شنيده مي‌شود كه حيرت‌انگيز است. كليه مكتب‌ها و روش‌هاي تاريخ‌نگاري در عصر ما براي شنيدن همين صداهاي خاموش­مانده و ديدن همين رنگ‌هاي غبارگرفته به‌وجود آمده و لذا بهترين هديه‌ي تاريخ‌نگاران، عرضه‌ي تواريخ و آثار جديد در هر عرصه‌اي است.

كتاب «جريان‌شناسي چپ در ايران» نوشته‌ي آقاي حميد احمدي حاجيكلايي كه در پژوهشكده‌ي فرهنگ و مطالعات اجتماعي، از گروه‌هاي تحقيقي متمركز در پژوهشگاه فرهنگ و انديشه‌ي اسلامي تهيه و تدوين شده، يكي از تازه‌ترين كتبي است كه در حوزه‌ي كمونيسم­شناسي ايراني، از منظر تاريخ سياسي منتشر شده است. مروري بر كل اين كتاب 500 صفحه‌اي، اجمالاً نشان مي‌دهد كه تلاش شده تا برخي مبادي پژوهش علمي در اين اثر به كار گرفته شود. في‌المثل پس از فهارس اوليه و پيش‌گفتار، طي مقدمه‌اي در باب منابع اصلي اثر سخن گفته و در فصل اول نيز مباني نظري اين پژوهش را مورد توجه و توضيح قرار داده است. بررسي دقيق اين مقدمه‌ي پانزده صفحه‌اي و فصل اول آن كه در حدود شصت صفحه است، مبيّن چند نكته‌ي اوليه در بررسي و داوري ما نسبت به اين كتاب تواند بود. اول اينكه اين اثر، از سنخ آثار عمومي و به قول فرنگي‌ها General است كه مجموعه‌اي از اطلاعات موجود را به صورت مدون و با تفصيلي بيش از دایره‌المعارف‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها به خوانندگان و علاقه‌مندان عرضه مي‌كند. نكته‌اي كه در عنوان كتاب تأمل انگيز است، اصطلاح «جريان‌شناسي» است. نويسنده در صفحات 35 تا 39 فصل اول كوشيده است اين مفهوم را حدبندي و تعريف كند و به همين منظور به كتب علوم اجتماعي و جامعه‌شناسي معاصر توسل جسته است. ازجمله كتاب «جامعه‌شناسي غرب گرايي» علي محمد نقوي، «درآمدي بر جامعه‌شناسي» بروس كوئن، «ديباچه‌اي بر جامعه‌شناسي سياسي ايران» حسين بشيريه، «جامعه‌شناسي سياسي» محمد آراسته‌خو و «جريان‌هاي بزرگ در تاريخ انديشه‌ي غربي» بومر فرانكلين لوفان، كه جملگي ترجمه يا تأليف‌هاي معتبري هستند و دانشجويان رشته‌هاي علوم سياسي و انديشه‌ي سياسي و حقوق سياسي و حتي تاريخ از آن­ها بهره مي‌گيرند. اما در ميان نقل قول‌هاي مندرج در كتاب و استناداتي كه به اين آثار شده، هيچ تعريفي تحت عنوان «جريان‌شناسي» نمي‌يابيم و حتي ميان­تيتر «جايگاه جريان‌شناسي سياسي در علوم» نيز تنها با برخي اظهارات مؤلف، مختصر معنايي مي‌يابد، نه آن­كه منابع فوق بدان راه يافته و يا در باب آن سخني گفته باشند. نمي‌خواهم درباره‌ي جعل اصطلاح مذكور مناقشه كنم، اما «جريان‌شناسي» عنواني كلّي است كه با ريز كردن و دقيق كردن علوم و بهره‌هاي پژوهشي در جامعه‌شناسي و زيرشاخه‌هاي آن چندان توافقي ندارد. بيشتر درپي درك نوعي قانونمندي عام براي مجموعه‌اي از گروه‌ها و تجمعات هم‌عقيده و كنش‌هاي مشترك است تا آنها را به صورت يك ضابطه‌ي كلي در داوري‌هاي خود به‌كار گيرد. نويسنده مي‌نويسد: «از آن­جا كه در جريان‌شناسي سياسي درصدد درك كنش و واكنش‌هاي دروني گروه‌ها و جمعيت‌هاي سياسي در طول زمان معين مي‌باشيم، ناگزير به شناخت بنياد آن­ها به‌عنوان يك واقعيت متحول و متغير اجتماعي هستيم كه از طريق شناسايي قوانين تركيب (نسبي) اجزا و عناصر يك جريان به عنوان پديده‌ي واقعيت‌هاي اجتماعي از يك سو و بازنمايي شبكه‌ي روابط و ارتباطات آن­ها و كنش و واكنش دروني و بروني صورت‌گرفته و رسيدن به ثبت تصويري از عناصر اصلي آن و خطوط ارتباطي آنها، انجام مي‌پذيرد.» بگذريم از اطناب و تعقيد اين جمله‌ي بلند كه براي فهم آن شايد حداقل دو سه بار بايد آن را خواند و پس از آن هم ابهام بسيار دارد، اما منظور همان است كه گفته شد. رسيدن به يك قاعده‌ي كلّي درباب مجموعه‌اي مرتبط و درعين‌حال مختلف و تا حدي متفاوت. براي رسيدن به اين ايده، نويسنده به اين نتيجه رسيده كه «چنان‌چه جريان سياسي تاريخي به پيدايي، تكوين، دگرگوني، حركت، استمرار و تطور انديشه‌ي سياسي و يك گروه و جمع سياسي در طول يك زمان مشخص اطلاق گردد، مطمئناً در چارچوب جامعه‌شناسي سياسي مورد بحث قرار خواهد گرفت...» (ص 36) «بنابراين در جريان‌شناسي سياسي، به پيدايي، تطور، نقش‌آفريني، ساختار و بنيادهاي فكري گروه‌هاي سياسي مورد تحقيق و مطالعه قرار مي‌گيرد. گروه‌هايي كه داراي گرايش‌هاي سياسي همگون و يا يكسان مبتني بر ارزش‌هاي مشترك‌اند و به سوي پديدآوردن يك خرده فرهنگ سياسي پيش مي‌روند. و در يك مقطع زماني معين در حركت و جنبش در عرصه‌هاي اجتماعي و سياسي استمرار داشته‌اند، به عنوان يك جريان تلقي مي‌گردند. ازطرفي از منظر جامعه‌شناسي «جريان سياسي» يكي از انواع تحول اجتماعي است. اين‌هم نسبتاً از اصطلاحات تازه‌اي است كه در حوزه‌ي جامعه‌شناسي وارد شده و مورد پژوهش و بحث قرار گرفته است.» (ص38)

نويسنده سپس براي اثبات نظريات خود به سخني از كنگلي ديويس اسناد مي‌كند كه تحول اجتماعي را يكي از انواع تحول فرهنگي مي‌داند! و اين چه ربطي به آن دارد و اين­كه اين اصطلاحات تازه‌ي جامعه‌شناسي كي و كجا مورد استفاده و تعريف و توضيح و تبيين قرار گرفته، معلوم نيست. نگارنده به نوزده كتاب جديد و فرهنگ‌نامه‌هاي يازده‌تا از آن­ها ـ كه داراي فرهنگ مصطلحات بودند ـ رجوع كرد و چنين اصطلاحي را نيافت. عيبي ندارد. شايد هست و من نديده‌ام و شايد هم وضع يك اصطلاح جديد از سوي جامعه‌شناسان وطني باشد كه شايسته‌ي تعريف و توضيحي بهتر است. بهتر از اين­كه گفته‌شده و در جستارهاي فوق‌الذكر از نويسنده ي گرامي كتاب آورديم. اين ضعف كمي نيست. به دو دليل. اولاً اصطلاح كليدي كتاب را به درستي فهم و تبيين و توضيح نكرده و ثانياً آن توضيح و مراد مبهم و ناقص هم به نظر نمي‌رسد در حصرهاي علوم انساني و اجتماعي بگنجد و جواب دهد. مگر آن­كه مقيد به دانش‌هايي كلي و تجويزي باشيم و بر تاريخ سياسي، آن­چه را مايليم عرضه و بعد عرضه‌ي خويش را به هر ترتيب اثبات كنيم.

حقيقت آن است كه نمي‌توان چپ را به عنوان يك سنخ و جريان مشخص و همگون تاريخي بازشناخت و حصر كرد. حتي چپ ماركسيستي را. براي فهم اين مسأله، لازم است به دقّت در باب تمايزات آنها و حتي تضادها و تناقض‌ها و تعارضات ميان ايشان سخن بگوييم. از اين نظر سنخيت زياد ميان سوسياليست‌هاي خداپرست با فرقه‌ي دموكرات آذربايجان نيست. چنان كه جريان نيروي سوم و ياران خليل ملكي با حزب توده هم­سنخ نبودند و جريان مصطفي شعاعيان با چريك‌هاي فدايي فاصله و حتي تضاد بنيادي داشتند. سوسيال دموكرات‌هاي عهد مشروطه با پنجاه و سه نفر چقدر نسبت و قرابت دارند و هكذا؟

چگونه مي‌توان ميان اين گروه‌ها و ايده‌ها و نظرات و اعمال و آداب و ويژگي‌ها، به صرف اطلاق عنوان «چپ»، جمع كرد و يك جريان را تشخيص داد. كمااين­كه صرف اسم «مسيحيت» نمي‌تواند تفاوت‌ها و حتي تعارض‌هاي ميان ارتودوكس‌ها و ارمني‌ها و پروتستان‌ها و كاتوليك‌ها و كليساها و فرقه‌هاي پرشمار آن‌ها را يگانه سازد. مگر آن‌كه بخواهيم كلامي كلي و بحثي دايره‌المعارفي و همان‌طور كه گفته شد، عمومي و جنرال را مطرح كنيم. تعميم بحث به اين بهانه و ذيل اصطلاح «جريان‌شناسي» هيچ عيبي ندارد و اتفاقاً لازمه‌ي بحث‌هاي عمومي و كلي است، اما نبايد آن را اصطلاحاتي تازه در جامعه‌شناسي سياسي قلمداد كرد. فكر مي‌كنم جامعه‌شناسي سياسي معكوس عمل مي‌كند و به‌جاي جمع ويژگي‌ها براي رسيدن به يك قاعده و داوري كلي، تمايزات را مي‌شكافد و توصيف مي‌كند تا عملكرد و نتايج حاصل آن مشخص گردد. اصلاً داوري نمي‌كند و بسته به نظريه و هدف تحقيق، بر ريشه‌ها، خصايص، كنش‌ها، بنيادهاي تئوريك و تأثير متقابل آن بر ساير نهادهاي اجتماعي درنگ مي‌كند و مطالعه و تحقيق را به پيش مي‌برد. اين­ها بخشي از چيزهايي است كه در كتب شناخته‌ي قديم و جديد جامعه‌شناسي و جامعه‌شناسي سياسي يافته مي‌شود. لذا بايد تأمل و احتياط بيشتري در به‌كارگيري و جعل مصطلحات علوم انساني به كاربرد. همين مسأله در باب داوري در منابع نيز صدق مي‌كند. برخوردش در نقد منابع، انتقاد علمي نيست. تعرض ژورناليستي از موضع مطبوعات پاپولار دولتي است. لزومي به اين كار نبوده،‌ زيرا برخي منابع، نظير كتاب معروف ذبيح  بهروز به نام «تاريخ جنبش كمونيستي در ايران» اشكالات بنيادي بسياري دارد و لزومي ندارد منزلت تحقيق خود را با بيان داوري‌های بي­كيفيت تقليل دهيم. براي نمونه درباب همين كتاب نوشته است: «با مروري كلي بر كتاب مي‌توان دريافت كه نويسنده داراي يك بينش ملي­گرایانه امريكايي در تحليل رويدادهاي ايران مي‌باشد... نويسنده اغلب به بزرگ­نمايي جنبش كمونيستي در ايران ـ براساس ديدگاه‌ مطرح امريكا ـ مي‌پردازد و در اين رويكرد به شدت از جو سياسي حاكم بر دانشگاه‌هاي امريكا و فضاي سياسي آن كشور متأثر است...، نويسنده در انتقاد و نقد رژيم محمدرضا پهلوي به گونه‌اي برخورد مي‌كند كه موجب رنجش دولت‌مردان امريكايي نشود. لذا در بررسي تاريخ جنبش چپ در ايران بعد از سال 1320، درباره‌ي خطر بالقوه و بالفعل حزب توده مبالغه مي‌كند و آن را به­مثابه خطري مستقيم و آني براي رژيم شاه به شمار مي‌آورد و ساير نيروهاي سياسي در ايران را بسيار ضعيف جلوه مي‌دهد. يا آن‌كه حزب توده به دليل پيروي از شوروي فاقد پايگاه مستحكم و گسترده‌ي مردمي در ايران بود...»

اين انگاره‌ها، يا لااقل اين شيوه‌ي طرح دعوي، غيرعلمي است. براي مثال در بخش آخر همين عبارات، پيروي حزب توده از شوروي را دليل ضعف آن مي‌داند و لذا خطر بالقوه و بالفعل نبايد به حساب آورده شود. حال آن‌كه شوروي و مزدورانش نيمي از كشورهاي مهم اروپا و چندين كشور آسيايي را در حصر خود گرفته، چين كمونيست شده بود و جهان در سايه‌ي مخوف پيشروي كمونيست‌ها در وحشت به سر مي‌برد. ايران مهم‌ترين هدف شوروي بود و اتفاقاً بررسي برخي منابع دست اول درباره‌ي نفوذ اطلاعاتي و نظامي حزب، و نيز دستگاه گسترده‌ي مطبوعاتي حزب توده، خطري بزرگ براي ملت و دولت ايران بود. حتي زعيم بزرگ تشيع حضرت آيت‌الله العظمي بروجردي نيز اين امر را مهم قلمداد مي‌فرمود و ايشان بسيار ژرف و بادرايت در باب مسائل زمان خود اظهار نظر مي‌كردند. علامه سيدمحمدحسين طباطبايي با نگارش كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» و عدّه‌ي ديگري از بزرگان تشيع، شروع به اقدام تئوريك در رد ماترياليسم و فلسفه‌ي ماركسيسم مي‌كردند و بعدها نيز اين جهاد فكري ادامه داشت. مثلاً كتاب «فيلسوف‌نماها» اثر آيت‌الله مكارم شيرازي و كتاب «فلسفتنا» اثر مرحوم شهيد محمدباقر صدر و امثال ذلك. لذا اتفاقاً هم اهميت سياسي، هم نظامي و هم فرهنگي بزرگي براي اين پديده‌ي سياسي بايد قائل شد. اما اين­كه چند سطر قبل گفتيم: «با بررسي برخي منابع دست اول درباره‌ي نفوذ اطلاعاتي و نظامي حزب»، منظور اسناد دادگاه‌ها و دستگاه‌هاي اطلاعاتي و اسناد نويافته در بايگاني‌هاي روسيه و تاجيكستان و برلين است و لااقل مروري بر «كتاب سياه» كه سند مقدم و مهم درباره‌ي گستره‌ي فعاليت نظامي و جاسوسي و اطلاعاتي حزب توده است و حتماً بايد ديده شود اما اصلاً در كتاب جريان‌شناسي چپ در ايران ديده نشده است.

اين داوري به نحو ديگر درباره‌ي كتبي مثل «شورشيان آرمان‌خواه» نيز وجود دارد. گويي همه‌ي اين نويسندگان بايد از موضع رسمي با موضوع موردبحث برخورد مي‌كردند. اين‌گونه، نقد علمي ضايع شده و اتفاقاً اعتبار كتاب كه به اعتبار همين چند منبع است، خودبه‌خود دچار كاهش و فرود شده است. گاهي در اين عرصه سخنان عجيبي نيز بيان مي‌كند. مثلاً در بند «ب» كاستي‌هاي كتاب بيژن جزني به‌نام «تاريخ سي‌ساله‌ي ايران» مي‌نويسد: «ب ـ نويسنده در بيان سير حوادث، مستند و مأخذي ارائه نمي‌كند.» (ص31) اولاً تاريخ سي‌ساله، بخشي از سيزده نوشته‌ي جزني درباب جمع‌بندي مبارزات در ايران، به زعم اوست. ثانياً نويسنده در زندان و در شرايط مخفي­كاري اين نوشته‌ها را تحرير كرده و به بيرون زندان منتقل كرده، لذا ذكر منبع خيلي بي معناست. ثالثاً او خود با اين جريانات از نزديك روبرو بوده و شرح مشاهدات و استماعات خود را از شاهدان دست اول ذكر مي‌كند و لذا سنديّت بيشتري دارد. رابعاً اين كتاب با هدف مقدمه­نگاري براي تشكيل گروهي چريكي تحرير شده و مي‌كوشد بن­بست مبارزات گذشته و ضرورت گذر از آن مراحل و ورود به فاز جديد را تئوريزه كند. خامساً مثل همه‌ي آثار كمونيستي و استالينيستي، روحي غيرعملي دارد و اصلاً مبتني بر واقعيات نيست. اما هدف محقق اين نكته نيست، بلكه بررسي تطبيقي آن بر مدار روش تحقيق علمي و توصيف موضوع تحقيق است.

اين­ها نمونه‌هايي بود از برخي مسائل «جريان‌شناسي چپ در ايران». اين كتاب در پنج فصل اصلي، مقدمه، نتيجه، كتاب‌نامه، نمايه‌ي دقيق و مفيد تهيه شده است. طرح جلد جالب و دلچسبي ندارد. اصلاً طرح جلد ندارد. اما به عنوان يك اثر عمومي، نمونه‌اي مفيد و جالب از آثار عام در شناخت كمونيسم ايراني است. مؤلف نگاه تاريخي داشته، از اسناد بهره نگرفته، كتب تحليلي و خاطره‌نامه‌ها و برخي نشريات به كارش آمده است. بحثي درباره‌ي ماركسيسم و جريان‌هاي اوليه و مهم آن نظير لنينيسم، مائوئيسم، تيتو، كاسترو و چپ نو دارد. سپس روند تاريخي خطي از مشروطيت تا 1320، چپ در دهه‌هاي 1320 و 1330، تحولات جريان چپ در دهه‌ي 1340 و 1350 (تا پيروزي انقلاب اسلامي) و سرانجام جريان چپ پس از پيروزي انقلاب اسلامي را مورد بررسي قرار داده است. كار پيگير و دشوار و مفصل انجام داده و اگر بخواهيم در مقام مقايسه بگوييم نوعي تاريخ‌ چپ از ديدگاه رسمي مذهبي است، همچنان كه مازيار بهروز در «شورشيان آرمان‌خواه» همين كار را از موضع چپ رسمي و كلاسيك انجام داده است. آن هم همين خصوصيات عمومي را دارد، به نظر مي‌رسد دامنه‌ي زماني كتاب حاضر نيز دقيقاً همسان همان كتاب است. واپسين جملات كتاب، نشانگر روح كتاب است و تلاش وسيع نويسنده براي رسيدن به عبرتي كه در پس اين جملات نهفته است. عبرتي كه حقيقتاً با ناكامي‌ها، خيانت‌ها، آدم‌كشي‌ها و تروريسم، تندروي‌ها، سرخوردگي‌ها، ‌پيوستگي با بيگانگان، انزواي از مردم، جستجوي بهشت آرماني و عدالت كمونيستي و... به خاطره‌اي بسيار غم‌انگيز براي ما و نسل ما و همه‌ي آشنايان و علاقه‌مندان به تاريخ معاصر ايران بدل شده است. حاجيكلايي مي‌نويسد: «امروز پس از گذشت چند دهه از پيدايي و فعاليت و فراز و فرودهاي جريان چپ، بحران آشكار شده است. به دليل پيوند عوامل ساختاري كه به سرشت وارداتي آن بازمي‌گشت و نيز اسباب اجتماعي كه به سرشت خاستگاه رهبران وابسته بود و پيدايش فكر ابزاري و مقلدانه‌ي آن، و ديگر عوامل آن از جمله مقومت ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي ايران در برابر انديشه‌هاي ماترياليستي و مغاير با آيين، دين و فرهنگ خودي بود كه به شكست و انزواي كامل اين جريان انجاميد.» (ص464)

اين داوري يكسره درست است و از هر راهي در تحقيق اين پديده‌هاي تاريخي برويم، به همين نتايج مي‌رسيم، اما نبايد تصور كرد كه پديده‌هاي بزرگ تاريخي، هرچند ناموفق و شكست خورده، يك‌باره ظهور می­کنند و يك‌باره محو مي‌شوند. اين پديده‌ها، گاهي حضوري پنهان دارند، هم­چنان كه گفتمان و ادبيات سياسي بخشي مهم از نيروهاي مذهبي ايران تحت تأثير چپ استاليني قرار داشت و حتي برخي چپ‌هاي پيوسته به رژيم شاه در دهه‌ي پنجاه منشاء تغييراتي در آن رژيم بودند و لذا همواره بايد تفكيك، احتياط و توصيف به دور از داوري را به مثابه شرط پژوهش علمي ملكه‌ي ذهن و قلم و متن خويش قرار دهيم. والسلام

سيدمسعود رضوي

منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا بهمن 1387


http://www.ohwm.ir/show.php?id=237
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.