شماره 151    |    7 اسفند 1392



نگاهی به چگونگی برآمدن تاریخ‌نگاری آکادمیک-2

آکادمیک شدن به شیوه غیر دانشگاهی!

تاریخنگاری نسبت تاریخ‌‌پژوهی جدید و تاریخ‌‌نویسی سنتی را نمی‌‌توان بر حسب تحولات کرونولوژیک تبیین کرد. به لحاظ گفتاری نیز این بحث نتیجه‌‌ای جز این دربرندارد که تاریخ‌پژوهی یک قرن اخیر ایران نسبتی با نظام دانایی تاریخ‌‌نویسی سنتی ندارد.

 سیاوش شوهانی:گسست از پارادایم تاریخ‌نویسی

با توجه با آنچه گفته شد پارادایم تاریخ پژوهی دو افتراق اساسی با پارادایم تاریخ‌‌نویسی ایجاد کرد: نخست گزینش در ماهیت کارکرد روایت تاریخی بود؛ مهم‌‌ترين دغدغه پیروان پارادایم تاریخ‌‌نویسی اين بود كه تاريخ عصر خود را بنويسند و اگر به تاريخ گذشته مي‌‌پرداختند به منظور توجیه پیوستگی پادشاه قائم با گذشته بود که از جنبه‌‌ی تعلیمی به این شاهان نیز برخودار بود. داده‌‌هاي پيشين آن‌‌ها به طور ملموسي رونويسي از آثار مورخان پيش از خود بود، به طوري‌‌كه امروزه در صورت موجود بودن منابع پیشینی، داده‌هاي آن‌‌ها تنها در رویدادهای معاصر با مورخان این دست آثار حائز اهميت است. مورخاني كه در دربار حضور داشتند نمونه‌‌ي اعلاي آن هستند. از آغاز تاريخ‌‌نگاري ايراني گرفته تا تاريخ‌‌نگاري دوره‌‌ي قاجار مفهوم مورخ ارتباط تنگاتنگي با دربار داشت و اساساً مورخ سمتي بود كه در دربار معنا مي‌‌يافت نه بيرون از آن. بنابراين داده‌‌هاي او در ارتباط با حيات خود او در دربار حائز اهميت است. اما در آغاز سده‌‌ي چهاردهم خورشیدی اين انگاره مورد تعرض جدي قرار گرفت. نخست آن‌‌كه نسلي از مورخانی پديد آمدند كه بر اساس بازتوليد مفهوم شاه آرماني ايران باستان به جاي تاريخ‌‌نويسي به پژوهشِ تاريخي روي آوردند، يعني به جاي ‌‌آن‌‌كه اكنون خود را بخواهند توضيح دهند به گذشته به مفهوم مطلق آن ‌‌پرداختند. از قضا آن‌‌ها هيچ علاقه‌اي به روایت تاريخ معاصر خود نداشتند. براي نمونه مورخي چون پيرنيا تنها در حوزه‌‌ي پيش از اسلام قلم برگرفت، يا اقبال كه از صدر اسلام تا سقوط قاجار را به نگارش درآورد، تمايلي به نگارش تاريخ عصر پهلوي نداشت. احمد کسروی نیز از این قاعده مستثنا نبود، تاریخ مشروطه علاوه بر اینکه یکی از انبوهی از پژوهش‌های مستقل او درباره‌‌ی سده‌‌های گذشته است، چهار دهه بعد از وقوع جنبش مشروطه نوشته شد و به هیچ روی تداوم سنت تاریخ‌‌نویسی نیست.

این نکته قابل ذکر است وابستگان به دربار پهلوی نخست تلاش ناکامی در جهت تداوم انگاره‌‌های تاریخ‌نویسی درباری به کار بستند.[1] اين توليدات چنان حاشيه‌‌اي و زودگذر بود كه در برابر پارادايم غالب امكان قد افراشتن نداشت. در واقع پارادایم تاریخ‌نویسی در فقدان مورخان جدی در این عصر دچار چنان ابتذالی شد که هیچ اثر قابل‌‌توجهي تولید نكرد؛ این دست آثار چنان نوع مبتذلی از تاریخ‌‌نویسی درباری است که گویی صرفاً برای مصرف زمانه تهیه شده و امروز برای تحقیق در دوره‌‌ی پهلوی نیز هیچ اعتباری ندارد، برخلاف آثاری که در دوره‌‌ی زمانی پارادایم تاریخ‌نویسی تولید می‌‌شد - برای نمونه بیهقی برای دوره‌‌ی غزنويان - که همچنان دارای اعتبار و ارزش است. برای نمونه فتح‌‌الله بینا با ادعای تبیین تحولات تاریخی سال‌‌هاي استقرار سلطنت پهلوي بر مبنای دیدگاه روانپزشکی می‌‌نویسد:

« ... بیماران ]مردم[ به پا خاستند و به پاس این همه خدمت و به شکرانه‌‌ی نعمت، همه یکدل و یک زبان روز اول گفتند: زنده باد دکتر رضاخان (1304-1300)، روز دوم فریاد زدند: پاینده باد پروفسور پهلوی (آبان ماه 1304)، از روز سوم فریاد برکشیدند: جاوید شاهنشاه (1320 – 1305)»[2]

تاریخ‌‌نویسان عصر پهلوی – و نه تاريخ‌‌پژوهان این عصر - همواره شاه را با القابی چون خلدالله ملکه و سلطنه و پدر تاج‌دار عظیم‌الشان می‌‌خواندند. مفهوم “ترس از سلطنت” در آثار این دست مورخان چنان قداستی می‌‌یابد که با ارزش‌‌تر از “ترس از خدا” ( به مثابه‌‌ی امری قدسی)، قلمداد شده است. [3] امروز ديگر از اين دست مورخان و آثارشان كه در عصر خود تعداد قابل توجهي را شامل مي‌‌شدند، نشان چنداني نمانده، اين خود حاكي از آن است كه آخرين تلاش‌‌هاي پيروان پارادايمي كه به پايان حيات خود رسيده است، كاري عبث بوده است.[4]

دومین افتراق پارادایم جایگزین در این امر است که تاریخ‌‌پژوهان، روایت خود را بر اساس روش و سبك جديد غربي استوار کرده بودند. پيشگامان تاريخ‌‌پژوهي خود بر اين امر اذعان داشتند. چنان‌‌كه استفاده‌‌ي آنان از آثار غربي، استفاده از سبك آن‌‌ها، استفاده از منابع ناشناخته چون سكه‌‌ها و كتيبه‌‌ها و يافته‌‌هاي باستان‌شناسي خود گواه اين ادعاست.

 

برآمدن تاريخ‌پژوهي آكادميك

ظهور مؤلفه‌‌هايي چون پرداختن به گذشته به صرف گذشته بودن، تكثر منابع، تغيير در خاستگاه اجتماعی مورخان و تغيير در بينش و ابزار سنجش آن‌‌ها در دهه‌‌ي نخست قرن چهاردهم حاكي از آن بود كه تاريخ‌نگاري دچار گسستي جدي شده است، اما نكته حائز اهميت آن است كه  تحول در دانش تاريخ‌نگاري راهي وارونه را طي كرد؛ بدان معنا كه اين تغييرات از درون نظام آكادميك به بيرون گسترش نيافته بود، در واقع منشاء تغيير دانشگاه نبود بلکه تاریخ‌‌پژوهی بیش از یک دهه خارج از نظام آکادمیک پدیدار شد، شاید خلا نهادي كه متولي امر آموزش عالي باشد در این برهه تاثیرگذار بود، از اين رو بود كه اعزام دانشجو در اين دوره نيز تداوم يافت و خود در به‌‌وجود آمدن تاريخ‌‌پژوهي آكادميك مؤثر واقع شد. تأسيس دانشگاه تهران در سال 1313 خورشيدي و در پي آن تأسيس گروه تاريخ در دانشكده ادبيات و علوم انساني به فاصله یک سال بعد از آن، مهمترين گام در ايجاد تاسیس دانش تاريخ به معنای آکادمیک آن بود. امری که به نظر چندان محقق نشد؛

 

تداوم اعزام دانشجو به اروپا (1312 – 1307 خورشيدي)؛

اعزام دانشجو که از زمان عباس میرزا پایه‌‌ریزی شده بود[5]، بعد از مشروطه نیز پیگیری شد، در سال 1329 قمری نخستین قانون اعزام محصل به تصویب مجلس شورای ملی رسید و در همان سال 30 نفر به اروپا اعزام شدند.[6] در دوره‌‌ی پهلوی، مجلس شورای ملی قانون جدید اعزام محصل به خارج در اول خرداد 1307 تصویب نمود که هر ساله 100 دانشجو به اروپا و آمریکا اعزام شود.[7]

 با وجود این‌‌که در عنوان رشته‌‌هایی که هیئت وزراء برای اعزام محصلین در 1307 تصویب نموده، رشته‌ی تاریخ به چشم نمی‌‌خورد ،[8] اما اسناد اعزام دانشجویان نشان می‌‌دهد که در همین سال برای رشته‌‌ی تاریخ و جغرافیا نیز محصل اعزام شده است. برای نمونه در سندی به تاریخ 31 مرداد 1307 علی اصغر حکمت در نامه‌‌ای به وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه افرادی را به منظور برگزارکننده‌‌ی «امتحان مسابقه‌‌ی محصلین اعزامی» در قسمت تاریخ و جغرافی در کنار دیگر رشته‌‌ها معرفی نموده است[9] و در سند «پروگرام امتحانات مسابقه‌‌ی محصلین اعزامی به خارج، مواد مسابقه محصلین فن تعلیم تاریخ و جغرافیا» نیز اعلام شده است.[10] گفتنی است در سند دیگری مجتبی مینوی در 5 شهریور 1307 نامه‌‌ای به دفتر ثبت اسامی محصلان اعزامی نوشته است که «داوطلب تحصیل رشته‌‌ی تاریخ و جغرافیاست »[11] و نیز در سندی دیگر به تاریخ 5 شهریور 1305 مهدی رهنما از این دفتر تقاضا نموده وی را «در ردیف داوطلبان معلمی تاریخ و جغرافی ثبت نام نمایند»[12] لازم به ذکر است، که در این اسناد از رشته­ی تاریخ همواره به عنوان «معلمی تاریخ و جغرافیا» یاد شده است.[13] با توجه به اسناد موجود و نیز فراوانی افراد اعزامی در ذیل رشته­ی «تعلیم و تربیت» نسبت به دیگر رشته­ها می­توان دریافت برای رشته تاریخ جایگاهی در ذیل تعلیم و تربیت دیده شده بود.

متأسفانه هیچ تفکیکی در فهرست اسامی محصلین اعزامی در چهار دوره نخست (1310 – 1307 خورشیدی) به لحاظ رشته اعمال نشده است و نمی­توان از محصلین رشته تاریخ در این ادوار فهرست دقیقی به دست داد. اما طی سال­های 1312 – 1307 خورشیدی از بین 546 دانشجوی اعزامی به غرب 15 نفر در رشته­ی تاریخ و جغرافیا تحصیل کرده­اند.[14] در این میان افرادی چون احمد بهمنش[15]، علی اکبر بینا[16]، میرزا علاء­الدین خان پازارگادی[17]، خانبابا بیانی[18]، محسن عزیزی[19]، حشمت‌الله فیروزان، نظام­الدین خان مجیر‌شیبانی، احمد مستوفی، داود منشی زاده، میرزا موسی خان مهتدی، ابراهیم خان وزیری کرمانی، حسین آقا خدادادیان، منصور علی منصور حضور داشتند؛ اکثر این افراد به تدریس در دبیرستان پرداختند و از پژوهش تاریخی بازماندند. البته افراد دیگری در این دوره در رشته­ی دیگری تحصیل کردند اما به پژوهش تاریخی روی آوردند. برای نمونه دکتر غلامحسین صدیقی در رشته ادبیات تحصیل کرد اما رساله‌اش را درباره جنبش­های دینی قرون دوم و سوم انتخاب کرد.

 

تأسيس دانشگاه تهران (1313 خورشيدي)؛

در دوره قاجار نهادهاي نوين آموزشي همچون دارالفنون، مدرسه­ي سياسي، انجمن معارف و مدرسه­ي علوم سياسي تاريخ‌‌نويسي درسي جديد را ضرورت بخشيد و توانست در تاريخ­نگاري تأثير عمیقی بگذارد.[20] بعد از تأسيس وزارت معارف و شكل‌‌گيري نهادهاي ذي‌‌ربط آن نيز چنان اين تأثيرگذاري را تداوم و گسترش یافت.

“دارالمعلمين مركزي” نام نهاد آموزشي بود كه به منظور تربيت دبيران مورد نياز وزارت معارف در سال 1298 خورشيدي در تهران تأسيس و رياست آن بر عهده‌‌ي ابوالحسن فروغي گذارده شد. اين نهاد تا سال 1308 بر اساس برنامه‌‌ي نخستين به فعاليت خود ادامه داد و با افزايش شمار دبستان‌‌ها و دبيرستان‌‌ها در اين سال نهاد ديگري به نام “دارالمعلمين عالي” به تصويب شوراي عالي معارف رسيد از طرف وزارت معارف تأسيس شد.[21] در سال 1312 بخش عالي مجزا شد و “دانشسراي عالي” نام گرفت و زمينه‌‌ي تأسيس دانشكده ادبيات فراهم شد. رشته‌‌ي تاريخ و جغرافیا از نخستين رشته‌‌هاي دارالمعلمين مركزي و عالي بود كه توسط اساتيدي چون عباس اقبال و عبدالحسين شيباني (وحيدالملك) در اين دوره (1298 – 1313 خ) تدريس شد.[22]

پس از تأسيس دانشگاه تهران در 15 بهمن 1313 خورشیدی و به دنبال آن تأسيس دانشكده ادبيات و علوم دانشسراي عالي، رشته‌‌ي تاريخ و جغرافيا به يكي از اصلي‌‌ترين رشته‌‌هاي اين دانشكده درآمد كه به جز اقبال و شيباني اساتيد ديگري چون غلامرضا رشيد ياسمي، سعيد نفيسي و نصرالله فلسفي به تدريس در اين رشته پرداختند.[23] هرچند «علم تاریخ به مانند علوم اجتماعی دیگر جدیدالتأسیس» نبود [24]. اما این بدان منزله نیست که رشته تاریخ تداوم سنت تاریخ‌‌نویسی بود. صفت‌‌گل بر این باور است که رشته تاریخ و جغرافیا «بر اساس دیدگاه‌‌های موجود مربوط به طبقه‌‌بندی علوم در گذشته» در دانشگاه تهران تاسیس شد[25]، اما تاسیس رشته‌‌ی تاریخ نه در نسبت با سنت گذشته که به تقلید از نظام آموزشی تمدن جدید غرب رخ داد. چنان‌‌که صفت‌‌گل چند پاراگراف بعد از گزاره فوق اذعان داشته «الگوی آموزشی در دانشگاه تهران برگرفته از اصول آموزش عالی فرانسه بود، از این رو تاریخ و جغرافیا رشته واحدی محسوب می‌‌شد»[26] به هر رو از اين پس يك نهاد رسمي متولي بر عهده گرفتن تاريخ‌‌پژوهي آكادميك بود. اما پرسش اینجاست که تاسیس رشته‌‌ی تاریخ به منزله تحول علمی در تاریخ‌‌نگاری محسوب می‌‌شود؟ آیا آکادمیک شدن رشته تاریخ مستلزم تاسیس دانشگاه بود؟ اگر چنین بود مگر نه آن است که تاریخ‌‌پژوهی چون اقبال که از نخستین اساتید این رشته در دانشگاه نیز بود در کنار پیرنیا با گسست از سنت تاریخ‌‌نویسی، دست کم یک دهه پیش از تاسیس دانشگاه تهران به عرصه جدید تاریخ‌‌پژوهی دست یافته بود؟

توضیح اين نكته ضروري است كه تأسیس علوم جدیدِ وارداتیِ دیگر، همچون جامعه‌‌شناسی یا علوم سیاسی گرچه خود بحران‌‌زا بود، اما این بحران صرفاً به نحوه‌‌ی استقرار این علوم در عرصه‌‌ی وسیع سنت که زمینه‌‌ای از این دانش‌‌ها وجود نداشت، محدود می‌‌شد. اما علم تاریخ جدید می‌‌بایست با سنتی پایدار از تاریخ‌‌نویسی با موضوع و داعیه‌‌‌‌ی یکسان – یعنی شناخت گذشته –  درمی‌‌افتاد. شاید به ظاهر نمایندگان آن یعنی مورخانی چون میرزا محمدتقی خان سپهر و رضا قلیخان هدایت دیگر حضور نداشتند اما این امر نه تنها از پیچیدگی وضعیت این دانش در عصر جدید نمی‌‌کاست که بر پیچیدگی آن می‌‌افزود چرا که سنت هزار ساله تاریخ‌‌نویسی بر دوش تاریخ‌‌پژوهان سنگینی می‌‌کرد. از این روست که در مواجه با اجزاء پارادایم تاریخ‌‌پژوهی، نمی‌‌توان آن را به طور یقین بخشی از سنت (یعنی پارادایم تاریخ‌‌نویسی)، یا بخشی از تجدد (به نمایندگی پارادایم تاریخ‌‌پژوهی) خواند، ترکیب آن نیز تنها به بغرنج‌‌تر شدن یک مولفه می‌‌انجامد. این پیچیدگی تنها در دلبستگی‌‌ پیروان - مورخان -  این دو پارادایم تحدید نمی‌‌شود، بلکه اساساً تمامی معیارهای چیستی و اعتبار دانش تاریخی را در بر می‌‌گیرد. در واقع از این پس مسئله اصلي  این خواهد بود که دانش تاریخی چیست و چگونه اعتبار می‌‌یابد؟ این مسئله به این حدود نیز ختم نمی‌‌شد. بلکه موضوعیت و اهمیت رویدادهای قابل روایت، روش پرداخت آن‌‌ها، ابزار سنجش گزارش‌‌ها و احتمالاً تحلیل‌‌ و تبیین آن‌ها، بینش مورخان - که به ساحت معرفت‌‌شناختی و هستی‌‌شناختی آن‌‌ها مربوط می‌‌شد- همچنين منابع مورد استفاده و استناد آن‌‌ها، خاستگاه اجتماعی مورخان و حتی نثر به‌کارگرفته شده توسط آن‌‌ها را نیز در برمی‌‌گیرد. يعني هر آن‌‌چه به عنوان مؤلفه در پارادايم تاريخ‌‌نويسي برشمرده شد، دچار پیچیدگی‌‌هایی که لازمه استقرار مؤلفه‌‌هاي پارادايم تاريخ‌‌پژوهي است، مي‌‌گردد.

تاسیس رشته تاریخ در دانشگاه تهران و به دنبال آن ورود علم تاریخ‌‌نگاری جدید (شامل بینش، روش و مکاتب جدید تاریخ‌‌نگاری) به مثابه‌‌ی یکی از حوزه‌های دانش غربی این انتظار را ایجاد می‌‌کرد که دو تلقی متفاوت از دانش و معرفت تاریخی و به تبعِ آن برخورد انگاره‌‌های اساسی متفاوت در این دو تلقي از دانش تاریخی به وجود آید؛ نخست دانشی که ریشه در سنت داشت و دیگر دانشی که پای در عقلانیت جدید. اما بر خلاف انتظار و عليرغم پيچيدگي‌‌هاي استقرار دانش جديد، چنین تضادی رخ نداد چرا که از یک سو سنت نماینده‌ی رسمی و حتی غیررسمی نداشت و چنان که اشاره شد آخرین حلقه تاریخ‌‌نویسی سنتی حدود سه دهه پیش از تاسیس دانشگاه تهران و رشته تاریخ در آن به فاصله اندکی، توان بازتولید خود را از دست داده بود و از دیگر سو مورخان که دیگر می‌‌باید لقب تاریخ‌‌پژوه به آنها داده می‌‌شد با تمام تفاوت‌‌ها خود را نه در تقابل با تاریخ‌‌نویسی سنتی که در تداوم آن می‌‌دیدند. کاری که بزرگترین ضربه را بر پیکره تاریخ‌‌نگاری آکادمیک وارد کرد:

«در این دوره ... استادان، بنابر سنت علمی قدیمی ایرانی “استادان ذوفنون” بودند ... و هنوز سنت‌‌های علمی قدیم ایرانی نفوذی جدی داشت، زیرا بیشتر استادان دانشکده ادبیات کسانی بودند که بنابر سنت‌‌های علمی ایرانی آموزش دیده بودند. با اینکه تعدادی از آنان در دانشگاه‌‌های غربی تحصیل کرده یا با روش‌شناسی آنها آشنایی داشتند، حضور سنت‌‌های علمی ایرانی در دانشکده ادبیات هنوز جدی بود.»[27] 

به بیانی هنگامیکه در نظام جدید نهاد علم، مفهوم «علامه‌‌گی» ارزش تلقی و نسل «ادیب‌‌ مورخان» جریانی مسلط در تاریخ‌‌نگاری آکادمیک محسوب می‌‌شد، انتظاری از تضاد و تقابل با سنت شاید خوش‌‌بینی تلقی شود. گر چه نمی‌‌توان مرهون تلاش‌‌های این نسل و آثارشان نبود اما اساسا آرمان ادیب‌‌ مورخان باعث شد که تاریخ‌‌نگاری آکادمیک اتوپیای خود را در گذشته جستجو کند و این امر نتیجه‌‌ای بیش از این دربر نداشت که تاریخ‌‌نگاری آکادمیک دست کم در دهه‌‌های نخستین فراتر از دستاوردی که اقبال و پیرنیا یک دهه پیشتر در فقدان رشته تاریخ در درون نظام دانشگاهی دست یافته بودند، دست نیابد. (اگر از آنچه که آنان بدان دست یافته بودند نزول نکرده باشد) نکته قابل توجه اینکه نه تنها آغاز تحول در تاریخ‌‌نگاری جدید در بیرون از نظام دانشگاهی رخ داد و به درون دانشگاه وارد شد، بلکه تداوم این تحول نیز از درون دانشگاه نبود. برای نمونه از آغاز دهه چهل خورشیدی فریدون آدمیت در بیرون از نظام دانشگاهی با درانداختن طرح جدید یعنی تاریخ فکر در عصر قاجار نه تنها روایت تاریخی نهاد سیاست را از وقایع‌‌نگاری سیاسی گسترش داد، بلکه تاریخ‌‌پژوهی را به لحاظ بینش و روش یک گام به پیش برد. در مقابل یکی از مهمترین وزنه‌‌های گروه تاریخ دانشگاه تهران، استاد باستانی پاریزی، نمایندگی به حق تاریخ‌‌نگاری عمومی[28] را که اساساً بیرون از دانشگاه معناپذیر است، عهده‌‌دار بوده و هست. در دهه‌‌های بعد نیز تاریخ‌‌نگاری آکادمیک نه تنها توانست موجودیت مستقل خود را به لحاظ جریانی اثرگذار برقرار سازد، بلکه همواره تحت تاثیر دیگر حوزه‌‌های بیرون از نظام دانشگاه واقع بود؛ از جریان‌‌های سیاسی مارکسیست دهه پنجاه گرفته تا تاریخ‌‌نگاری ژورنالیستی دهه هفتاد به بعد همگی بر تاریخ‌‌نگاری آکادمیک اثربخش بوده‌‌اند.

 

آیین نگارش تاریخ؛ نگارش نخستين رساله در باب روش تحقيق تاريخ‌پژوهي (1316 خورشيدي)؛

به دنبال تاسیس رشته تاریخ در دانشگاه تهران اما اتفاق میمونی رخ داد که از منظر تاریخ‌‌نگاری آکادمیک قابل ارزش و اعتنا بود؛ غلامرضا رشیدیاسمی که خود در مقام استاد رشته تاریخ در آنجا تدریس می‌‌کرد، نخستین رساله‌‌ درباره‌‌ی روش تحقیق تاریخ‌‌پژوهی را به نام آیین نگارش تاریخ در سال 1316 خورشیدی به نگارش درآورد که در واقع رساله‌‌ی دکترای او بود.[29] اشاره شد که بیشتر دانشجویان اعزامی رشته تاریخ به اروپا در دهه قبل از تاسیس دانشگاه تهران، پس از بازگشت به تدریس در دبیرستان پرداختند. بنابراین خلاءای در وجود اساتیدی که دانش‌‌آموخته‌‌ی نظام آکادمیک باشند، احساس می‌‌شد. گویی چنین خلاءای تنها دامن‌‌گیر رشته‌‌ی تاریخ نبود، چرا که در قانون تأسیس دانشگاه تهران مصوب مجلس شورای ملی، مقرر شد که استادانی که تصدیق دکترا ندارند، باید رساله‌‌ای در فن خود بنویسند.[30] بدیع‌‌الزمان فروزانفر در تقریظی که بر رساله‌‌ی «آئین نگارش در تاریخ» نوشت، با اشاره به این ماده از قانون، بیان داشته که از این طریق 30 رساله‌‌ی مشابه در فن تحقیق در علوم مختلف تألیف شده است.[31] در واقع باید گفت لزوم نوشتن رساله‌‌‌‌ای در روش تحقیق در این سال‌‌ها حاکی از تلاش برای یافتن مبانی نظری و روش‌‌شناسانه در رشته‌‌های تازه تاسیسی چون تاریخ – در قامت تاریخ‌‌پژوهی ‌‌ بود. چنانکه فروزانفر در تقریظ خود بر این کتاب نوشت:

«امروز که مطالعه‌‌ی تاریخ با دقتى که مناسب این عصر است به عمل مى‏آید، تجنب و دورى از روش دیرین و طرز کهن ضرورى است و دانشجویان و خوانندگان کتب تواریخ به دانستن روش تدوین و تحقیق تاریخ نیازمند. کتاب آئین نگارش تاریخ این طرز مطلوب و روش مرغوب را هر چه روشن‏تر مى‏کند.»[32]

بیان فروزانفر به خوبی آگاهی او از گسست از تاریخ‌‌نویسی را نشان می‌‌دهد. چنان که یاسمی خود در مقدمه‌‌ این رساله می‌‌نویسد: «هنوز تاریخ انتقادی کاملی دیده نمی‌‌شود که اخبار را از سرچشمه‌‌ها گرفته و به محک امتحان و انتقاد زده باشد، تا محقق تاریخ بتواند قواعدی از آن‌‌ها بیرون بیاورد و اسلوبی به دست دهد.»[33] به کار بردن واژگانی چون تاریخ انتقادی، محک انتقاد، محقق تاریخ، قواعد و اسلوب در همین دو سطر خود به روشنی حاکی از درک او از آغاز دوره جدیدی در تاریخ‌‌نگاری است.

چهار دهه بعد هنگامی‌‌که جهانگیر قائم‌مقامی در سال 1356 کتاب روش تحقیق در تاریخ‌‌نگاری را به نگارش درآورد، در اشاره‌‌ای به این اثر اظهار داشت: «با تمام محاسن و اعتبار آن، خاصه که نخستین رساله در روش تاریخ‌‌نگاری است، محتوای آن چندان جوابگوی تاریخ‌‌نگاری جدید نمی‌‌باشد»[34] اشاره کوتاه قائم‌مقامی در مقدمه اثر خود، امروز معنای دیگری نیز می‌‌تواند داشته باشد. اشاره او حاکی از آن است که با وجود گذشت چهار دهه از انتشار نخستین اثر در روش تحقیق تاریخی تا زمانِ انتشار اثر قائم‌مقامی، هیچ ادبیات دیگری در این حوزه تولید نشده بود و بر اهمیت و جایگاه رساله آئین نگارش در تاریخ صحه می‌گذارد. نکته حائز اهمیت این که نگارش این اثر تنها پاسخی در فقدان مبانی نظری روش‌‌شناختی در تاریخ‌پژوهی نوپا نبود بلکه تبیین هستی‌‌شناسانه‌‌ای بود که از چیستی و اعتبار دانش تاریخ در دوره جدید سخن می‌‌گفت. نقد همه‌‌جانبه‌‌ی این اثر از درک مورخان از ماهیت و چیستی تاریخ‌‌پژوهی در این دوره پرده برمی‌دارد.[35]

 

توليد مجلات تخصصی و انتشار اسناد گام‌هایی در اعتلاء تاريخ‌پژوهی

پارادايم جديد متون بسيار متفاوتي از متون پارادايم تاريخ‌‌نويسي توليد مي‌‌كند؛ توصيف و تبيين يك موضوع تاريخي يا يك برش از گذشته در قالب يك مقاله امر بديعي بود كه امكان ظهور آن در تاریخ‌‌نویسی سنتی قابل تصور نبود چرا که اساساً تبیین تاریخی محل اعتنا نبود. در واقع “انتشار مجلاتي با ماهيت تاريخي” نشان روشني از درك جديد مورخان از توليدات دانش خود داشت؛ مجلات تاريخي در اين دوره یا مجلاتی که مقالات تاریخی در آن انتشار می‌‌یافت، عبارتند از؛ مجله‌‌ي پيمان به سردبیری احمد كسروي (1318)؛ مجله يادگار به سردبیری عباس اقبال (شهریور 1323 تا خرداد 1328)؛ مجله‌‌ي يغما به سردبیری حبيب يغمايي (فروردین 1327 تا اسفند 1357)؛ مجله‌‌ي سخن به سردبیری پرويز ناتل خانلري (خرداد ۱۳۲۲تا ۱۳۵۷)؛ مجله‌‌ي راهنماي كتاب به سردبیری احسان يارشاطر و ايرج افشار (1337 تا 1357)؛ و مجله‌‌ي بررسي‌‌هاي تاريخي به سردبیری جهانگير قائم‌‌مقامي (1345 تا 1357). انتشار اين نشريات تخصصي خود حاكي از تخصصي شدن دانش تاريخ در اين سال‌‌هاست. اما فقدان گروه تاريخ دانشگاه تهران به عنوان متولي يك نشريه تخصصي در حوزه تاريخ‌‌پژوهي به شدت احساس مي‌‌شود.[36]

درك ضرورت سندپژوهی در تحقيقات جديد تاريخي و كوشش مجدانه براي انتشار آن‌‌، ديگر دليل روشني است كه حكايت از تحول در شناخت منابع اصلي تاريخ‌‌نگاري در اين دهه‌‌ها دارد. ایرج افشار و جهانگير قائم مقامي در دو مجله‌‌ي راهنماي كتاب و بررسي‌‌هاي تاريخي به چاپ مجموعه اسناد مبادرت ورزيدند و از اين زمان (دهه‌‌ي چهل) سندپژوهي نيز وارد تحقيقات تاريخي شد. قائم‌‌مقامي و ابراهيم صفائي مجموعه اسناد براي نخستين بار به چاپ رساندند و بدین روی در دهه چهل به‌‌کارگیری سند در پژوهش‌های تاریخی امری مرسوم شد؛ يكصد و پنجاه سند تاريخي (1347)، اسناد تاريخي و تاريخ مشروطيت ايران (1347) و نيز براي نخستين بار اثري در باره‌‌ي سندشناسی فارسی توسط جهانگیر قائم مقامی با عنوان مقدمه‌‌ای بر شناخت اسناد تاریخی (1350) منتشر شد و طرح سندشناسی را به مثابه دانشی مستقل درانداخت. ابراهیم صفائی نیز مجموعه‌‌هایی چون اسناد سیاسی دوره قاجار (1346)، گزارش‌‌های سیاسی علاء‌‌الملک (1347)، پنجاه نامه‌‌ی تاریخی (1350) و اسناد برگزیده‌‌ی ظل‌‌السلطان، سپهسالار و دبیرالملک (1350) را به چاپ رساند. [37] چنانكه پيداست چنين تحولاتي نيز نتيجه تاسيس گروه سندپژوهي در درون گروه تاريخ نبود بلكه از سوي پژوهشگراني مستقل دنبال مي‌‌شد.

 

نتیجه

از منظر تحولات پارادایمیک تاریخ‌‌نویسی سنتی یا آنچه نگارنده آن را پارادایم تاریخ‌‌نویسی خواند به منزله دوره کودکی، تاریخ‌‌نگاری آکادمیک به منزله بخشی از پارادایم تاریخ‌‌پژوهی نیست. در واقع نسبت تاریخ‌‌پژوهی جدید و تاریخ‌‌نویسی سنتی را نمی‌‌توان بر حسب تحولات کرنولوژیک تبیین کرد. به لحاظ تحليل گفتاری نیز این بحث نتیجه‌‌ای جز این دربرندارد که تاریخ‌پژوهی یک قرن اخیر ایران نسبتی با نظام دانایی تاریخ‌‌نویسی سنتی ندارد. اینکه در هر دو این نوع تاریخ‌‌نگاری فی‌‌المثل سیاست وجه التفاتی یافته و وقایع‌نگاری سیاسی به عنوان مهمترین کارکرد پارادایم تاریخ‌‌پژوهی نیز شناخته شده است، نه به نسبت این دو که به دستگاه معرفتی بازمی‌گردد که در تاریخ‌‌نویسی سنتی به طور تام و تمام و در پارادایم جدید با اندکی مقاومت پديدار شده است. به هر رو در اين جستار به اجمال با بررسي گسست در تاريخ‌‌نگاري سنتي، به برآمدن پارادايم تاريخ‌‌پژوهي در قرن چهاردم خورشيدي پرداخته شد. تحولي كه بيش از يك دهه پيش از تاسيس رشته تاريخ در دانشگاه تهران پديدار شد و تاسيس اين رشته در درون نظام دانشگاهي را نيز تحت تاثير خود قرار داد. در واقع تحول در تاريخ‌نگاري معاصر ايراني نه از درون دانشگاه كه از برون آن آغاز و به درون دانشگاه نيز سرايت كرد. اين اجمال نشان مي‌‌دهد، آكادميك شدن تاريخ‌‌نگاري به معناي غربي آن با تاسيس رشته تاريخ در دانشگاه تهران در ايران رخ نداد، چنانكه تحولات بعدي اين رشته نيز اين مدعا را ثابت مي‌‌كند.

 


[1]. برای آشنایی با تاریخ‌‌نگاری باستان‌‌گرای وابسته به دربار در عصر پهلوی نخست رک. توکلی، یعقوب؛ « نقد تاریخ‌‌نگاری»، زمانه، شماره‌‌ی 1، مهر 1381، ص 59 – 54.

[2]. بینا، فتح‌‌الله؛ سرگذشت رضا شاه، تهران، بنگاه مطبوعاتی پروین، 1321، ص 51. «شریف‌‌ترین مردم کسی است که سر از کمند اطاعت احکام شرعیه و قواعد سیاسیه نپیچد و شریرترین مردم کسی است که نه ترس از خدا و نه ترس از سلطنت داشته باشد. کسی که معتقد به آخرت نباشد و ترس از سلطنت داشته باشد، وجود او چندان برای جامعه مضر نیست، ولی اگر نه ترس از خداوند و نه ترس از سلطنت داشته باشد، وجود او برای جامعه خیلی مضر است...»

[3]. موره کلیمی تهرانی، حییم؛ بیانات موره، تهران، سعادت بشر، 1318، ص 10 – 9.

[4]. تاريخ شاهنشاهي اعليحضرت رضاشاه يا علل و نتيجه‌‌‌‌ي عمومي آبان ماه 1304 اثر عبدالله طهماسبي؛ شاهنشاهي پهلوي اثر نوبخت كه با اتكاء به سيما شناسي، علت اعتلاء رضاشاه را در مشخصات چهره و رفتار او جستجو مي‌‌كرد؛ دودمان پهلوي اثر جعفر شاهيد؛ تاريخ 25 ساله‌‌ي ارتش شاهنشاهي اثر ذبيح‌‌الله قديمي؛ انديشه‌‌هاي رضاشاه كبير و سرگذشت رضاشاه كبير هر دو اثر فتح‌‌الله بينا جملگي عناوين آثار بي‌‌اهميتي است كه وقايع‌‌نگاري سياسي را در عصر پهلوي نخست به بدترين شكل آن عرضه کردند.

[5]. برای آگاهی از روند اعزام دانشجو در دوره قاجار  رک. مینوی، مجتبی؛ «اولین کاروان معرفت»، (4 بخش) یغما، مرداد 1332 تا آبان 1332، شماره‌‌ی 62 تا 65؛ محبوبی اردکانی، حسین؛ «دومین کاروان معرفت» (2 بخش) مجله یغما، شماره 211 و 225، بهمن 1344 و فروردین 1346؛ رینگر، مونیکا. ام؛ آموزش، دین و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار، ترجمه‌‌ی مهدی حقیقت‌‌خواه، تهران، ققنوس، 1381، ص 66 – 27؛ ستاری، جلال؛ کاروان فرهنگ در فرنگ، تهران، دفتر پژوهش‌‌های فرهنگی، 1387، ص 15 به بعد؛ فراگنر، برت گ.؛ خاطرات‌‌نویسی ایرانیان، ترجمه‌‌ی مجید جلیلوند رضائی، تهران، علمی و فرهنگی، 1377، ص 27 – 21؛ هاشميان، احمد (ايرج)؛ تحولات فرهنگي ايران در دوره قاجاريه و مدرسه دارالفنون، تهران، سحاب، 1379، ص 90 – 5.

[6]. ستاری، کاروان فرهنگ در فرنگ، ص 22.

[7]. مجموعه قوانین مجلس شورای ملی در دوره ششم، ‌قانون اعزام محصل به خارجه، ‌مصوب اول خرداد ماه 1307 شمسي.

[8]. رشته‌‌ها و تعداد محصلین اعزامی هر یک عبارت‌‌اند از: «تعلیم و تربیت 35 نفر، طب 8 نفر  کحالی (چشم‌‌پزشک) 4 نفر، جراحی 4 نفر، دندانسازی 3 نفر، بیطاری (دامپزشک) 5 نفر، مهندسی راه 8 نفر، مهندسی فلاحتی 5 نفر، مهندسی برق 5 نفر، شیمی 3 نفر، مهندسی ماشین 3 نفر، مهندسی معدن 5 نفر، جنگل و میاه 2 نفر، حقوق 5 نفر و علوم مالی 5 نفر». سازمان اسناد ملی ایران، سند شماره 7891 – 113008 رک. ] کوشنده: [نوایی، عبدالحسین و الهام ملک زاده؛ دانشجویان ایرانی در اروپا، اسناد مربوط به قانون اعزام محصل (از سال 1307 تا 1313)، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی، 1382، ص 21 – 20؛ همچنین سند شماره 113008 – 7892، رک. همان، ص 140.

[9]. هرمز میراسدی و سعید خان نفیسی در درس تاریخ جزء برگزارکنندگان آزمون بوده‌‌اند. سازمان اسناد ملی ایران ، سند شماره  573 – 51006، رک. نوایی، دانشجویان ایرانی در اروپا، ص 77- 73.

[10]. دروس فارسی، زبان خارجی، تاریخ، جغرافیا، عربی و منطق جزء این مواد است. همچنین درس تاریخ و جغرافیا در دو حوزه‌‌ی ایران و عمومی به عمل آمده است. سازمان اسناد ملی ایران ، سند شماره  1879 – 83001 رک. نوایی، دانشجویان ایرانی در اروپا، ص 79.

[11]. سازمان اسناد ملی ایران، سند شماره 1896 – 53001، رک. نوایی، دانشجویان ایرانی در اروپا ، ص 95.

[12]. همان، سند شماره 1883 – 53001، رک. نوایی، دانشجویان ایرانی در اروپا، ص 92.

[13]. همان، سند شماره 113008 – 7889، رک. نوایی، دانشجویان ایرانی در اروپا، ص 104.

[14]. همان، سند شماره 53001 – 1848، رک. نوایی، دانشجویان ایرانی در اروپا، ص 479 – 478.

[15]. او آثاری چون تاریخ مصر قدیم، تاریخ یونان قدیم، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ترجمه تاریخ جهانی دولاندلن، فرهنگ اساطیر، مساله شرق، تاریخ اروپا: قرون وسطی و آغاز قرون جدید را در کارنامه خود دارد.

[16]. تنها اثر بینا روابط ایران و اروپا در عهد فتحعلیشاه است.

[17]. پازارگادی پس از تحصیل در رشته تاریخ از آکسفورد لیسانس علوم اقتصادی و سیاسی و سپس از آمریکا دکتری تعلیم و تربیت گرفت. تنها اثر او دستور زبان انگلیسی است.

[18]. خانبابا بياني پس از اتمام تحصيلات متوسطه در دارالفنون وارد دانشسراي عالي شد و در سال 1312 با بورس تحصيلي به سوربن رفت و در سال 1316 به ايران بازگشت و در دانشسراي عالي به تدريس پرداخت. در سال 1326 مامور تاسيس دانشگاه تبريز شد و در سال 1329 با فارغ التحصيل شدن نخستين دوره دانشجويان به تهران بازگشت و رياست دانشسراي عالي را  بر عهده گرفت و با طرح و تصويب لايحه اي در مجلس دانشسراي عالي را مستقل و به دانشگاه تربيت معلم تبديل كرد. بياني در سال 1342 به دانشگاه تهران بازمي‌گردد و گروه تاريخ را تاسيس مي‌كند. او در سال 1355 بازنشسته شد و تشكيل آرشيو اسناد وزارت خارجه را برعهده گرفت. از جمله آثار او مي‌توان به پ‍ن‍ج‍اه‌ س‍ال‌ ت‍اری‍خ‌ ای‍ران‌ در دوره‌ ن‍اص‍ری‌: م‍س‍ت‍ن‍د ب‍ه‌ اس‍ن‍اد ت‍اری‍خ‍ی‌ و آرش‍ی‍وی‌ در شش جلد، تاریخ ایران شامل نهضت‌های ایرانیان در آغاز اسلام، ت‍اری‍خ‌ دی‍پ‍ل‍م‍اس‍ی‌ ای‍ران‌: س‍ی‍اس‍ت‌ ن‍اپ‍ل‍ئ‍ون‌ در ای‍ران‌ در زم‍ان‌ ف‍ت‍ح‍ع‍ل‍ی‍ش‍اه‌، از اس‍ن‍اد ب‍ای‍گ‍ان‍ی‌ ش‍ده‌ وزارت‌ ام‍ور خ‍ارج‍ه‌ ف‍ران‍س‍ه‌، ای‍ران‌ ج‍اوی‍دان‌ و ترجمه ت‍اری‍خ‌ روس‍ی‍ه‌: از آغ‍از ت‍ا ان‍ق‍لاب‌ اک‍ت‍ب‍ر ت‍ال‍ی‍ف‌ ب‍ری‍ان‌ ش‍ان‍ی‌ ن‍وف‌ اشاره كرد.

[19]. تاریخ عقاید سیاسی، از افلاطون تا ماکیاولی، جغرافیای اقتصادی و تاریخ دیپلماسی ایران از جمله آثار عزیزی است.

[20]. این مسئله موضوع مقاله مستقل دیگری است و با وجود اهمیت آن از حوصله این مقاله خارج است. رک. صفت‌‌گل، منصور ؛ «تاریخ نویسی در ایران: از دارالفنون تا برافتادن فرمانروایی قاجاران»، دانشگاه انقلاب، شماره‌‌ی 112، پاییز 1378، ص 168 – 154.

[21]. در این باره رک. صفت‌‌گل، منصور؛ گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران، دانشگاه تهران ، موسسه انتشارات و چاپ‏‫، ۱۳۸۷، ص 17 و 23.

[22] . درالمعلمين عالي در اين زمان 8 استاد ايراني و 8 استاد فرانسوي داشت. اساتيد ايراني دیگر عبارت بودند از بديع‌‌الزمان فروزانفر، احمد دهقان (بهمنيار)، محمود حسابي، رضازاده شفق، سيد محمد كاظم عصار و مسعود كيهان. رك. صديق، عيسي؛ يادگار عمر، ج2، ص 93.

[23]. براي آگاهي از زندگي و آثار نخستين اساتيد تاريخ دانشگاه تهران، رك. صفت‌‌گل، گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران، ص 223 – 141.

[24]. مفتخری، حسین؛ «پارادایم‌‌های روش‌‌شناختی مؤثر بر پژوهش‌‌های تاریخی»، در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره‌‌ی 122، تیرماه 1387، ص 5.

[25]. صفت‌گل، گروه آموزشی تاریخ دانشگاه تهران، ص 23.

[26]. همان، ص 24.

[27]. همان.

[28]. Public History.

[29]. رشید یاسمی، غلامرضا؛ آئین نگارش در تاریخ، تهران، سلسله انتشارات مؤسسه وعظ و خطابه، 1316، 144 صفحه.

[30]. رک. مجموعه قوانین مصوب مجلس شورای ملی، دوره‌ی نهم، قانون تأسیس دانشگاه تهران، 8 خرداد 1313، تبصره‌ی ماده‌ی 16.

[31]. یاسمی، آئین نگارش در تاریخ، مقدمه­ی بدیع­الزمان فروزانفر، ص «الف».

[32]. همان، مقدمه مؤلف، ص «ج».

[33]. یاسمی، آئین نگارش در تاریخ، مقدمه مؤلف، ص «ب».

[34]. قائم مقامی، جهانگیر؛ روش تحقیق در تاریخ‌‌نگاری، تهران، دانشگاه ملی ایران ، 1358، ص2.

[35]. برای نقد این اثر رک. شوهانی، سیاوش؛ « نخستین رساله‌‌ در تاریخ‌‌پژوهی»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، دورۀ جدید، شمارۀ مسلسل، 156، اردیبهشت 1390،  ص 94 – 86.

[36]. لازم به ذكر است در شهريور 1355 نشريه‌‌اي با عنوان ضميمه مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني و عنوان فرعي نشريه گروه آموزشي تاريخ منتشر شد كه چاپ آن تنها به شماره دوم (بهار و تابستان 1356) رسيد و تا سال 1379 از انتشار بازماند. ازاين مقطع تا سال 1383 نيز تنها به صورت ويژه‌‌نامه‌‌ي سالانه منتشر شد.

[37]. هر چند کار او با انگیزه‌‌های سیاسی و شخصی صورت گرفت و نه دغدغه‌‌ی مورخانه. رک. فرمانفرماييان، «تاريخ‌‌نگاري ايران در سده‌‌ي نوزدهم و بيستم»، ص 196.

منبع: كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شماره 171



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2133
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.