شماره 138    |    15 آبان 1392



درس‌هاي ما از مارتين لوتركينگ-3 و پایانی

گراهام پريندل: چشمه جوشان عقايد

گراهام پريندل(Graham Prindle) پس از فارغ‌التحصيلي از دبيرستان، به همراه يك دوست به جاده زد. آنها به رايگان سوار ماشين‌هاي عبوري مي‌شدند و چهار گوشه كشور را می گشتند. پريندل كه سفيدپوست است مي‌گويد در جنوب بود كه واقعاً معناي تبعيض نژادي را فهميدم. تابلوهاي «فقط مخصوص سفيدپوستان» مرا آشفته مي‌كرد. او در يك جنبش مختص جوانان به نام انجمن ملي دانشجويان ـ كه به گفته خودتش جبهه CIA بود ـ شركت داشت، اما اقدام جدي‌اش در حمايت از حقوق مدني با ترك كاری در نيويورك که درآمد خوبی هم داشت و رفتن به آتلانتا براي شركت در كلاس كينگ آغاز شد.
او تنها يك سال را در مورهاوس گذراند و در نهايت دوره آموزش قبل از ليسانس را در انتياك(Antioch) به پايان برد. او به عنوان برنامه‌نويس در شركت IBM مشغول به كار شد و سال‌هاي زيادي را در سانفرانسيسكو گذراند كه طي آن شاهد تغييرات مهمي بود كه جنبش جوانان ايجاد كرد. اما خود مي‌گويد آن ترم در كلاس كينگ، يكي از مهم‌ترين اوقات زندگي‌اش بوده است.
تا دو هفته قبل از تشكيل كلاس به هيچ‌وجه تصور نمي‌كردم در كلاسي در آتلانتا حاضر شوم كه پر از سياهپوستان باشد. من عمداً در آن كلاس جلب توجه نمي‌كردم. تازگي‌ها در اين مورد چيزي به خواهرم گفتم: شايد بهتر بود به جاي اينكه مثل مگسي روي ديوار کلاس باشم، مثل شب پره‌اي سفيد خود را نشان مي‌دادم.

فهرست اسامی کلاس نام کینگ و ساموئل ویلیامز را به عنوان مدرسین کلاس و هشت نفر دانشجو را نشان می دهد.

 

وقتي دكتر كنيگ را دراين كلاس ديدم، فكر كردم يك سال بيشتر نيست كه او از مونتگومري آمده است تا در كليساي پدرش دستيار كشيش باشد و اين اولين بار بود كه تمام وقت در آتلانتا اقامت مي‌كرد، من گفتم وقتي افرادي كه در مورهاوس بودند به اين موضوع پي بردند او را براي تدريس اين درس استخدام كرده‌اند.
در كلاس بحث كاملاً آزاد بود. دكتر كينگ يك نظر خاص را القا نمي‌كرد بلكه بيشتر ديدگاه‌هاي ممكن در مورد فلسفه اجتماعي را كشف مي‌كرد. سوالي كه هميشه دانشجويان مي‌پرسيدند اين بود كه "آيا احتراز از خشونت فقط ترفندي است كه چون مخالفان شما مستعد آن هستند در پيش گرفته‌ايد؟ يا بخشي از يك ايدئولوژي است كه به دلايل ديگر به آن اعتقاد داريد؟" او هيچ‌گاه به طور قطعي پاسخ مثبت به هيچ‌كدام از اين دو سوال نداد بلكه خواهان تبادل نظرات بين ديگر افراد كلاس مي‌شد.
ممكن است برخي شك كرده باشند كه اين كلاس ابزاري براي بكارگيري افراد در نهضت بود، اما اين كلاس كمتر از آنچه فكر كنيد ابزار به كارگيري نيرو بود. بيشتر افراد حاضر در كلاس از قبل عضو نهضت بودند.
به ياد ندارم كه موقع ثبت‌نام براي كلاس با مشكلي مواجه شده باشم. فقط كافي بود نام نويسي كني. به طريقي نام خود را در فهرست كلاس وارد مي‌كردي و اين كار سخت‌تر از وارد شدن به كلاس‌هاي ديگر نبود. خودم هم زرنگي‌هايي مي‌كردم.
اما اين كلاس متفاوت بود. عقايد بسياري وجود داشت. او در بيشتر مواقع پشت ميز نشسته بود. درس نمي‌داد، او با سخنراني كردن ما را خسته نمي‌كرد. در ابتدا اين موضوع يكي از موارد دودلي من براي شركت در كلاس بود. نمي‌خواستم تمام ترم را موعظه بشنوم. اما اين طور نبود او حداقل از نظر من، كاملاً خود را كنار مي‌كشيد و من بدون آنكه جلب توجه كنم سعي مي‌كردم بفهمم افراد حاضر در كلاس، نسل جوليان باند، چه حسي داشتند. او در اين مورد خيلي سهل‌گير بود واجازه مي‌داد افراد صحبت كنند.

 

تعدادی از دانشجویان کینگ به تظارت های مقابل فروشگاه زنجیره‏ای ریچ در آتلانتا پیوستند.

مي‌دانيد من خيلي پي به شخصيت او نمي‌بردم، منظورم شخصيت واقعي اوست، البته به جز آنچه بعدها در تلويزيون فهميدم. حس مي‌كنم او سنت وعظ را در يك دست داشت كه از طريق صدا و رفتارش در ميان مردم بروز مي‌كرد و بعد اين گشاده‌رويي سياسي يا فلسفي نسبت به عقايد خوب هم بود.
اين روش به طور قطع به عنوان روش درست و متمدن تدريس مرا تحت تأثير قرار داد، ولي من باز هم در مورد وعظ نظر خوبي نداشتم تا اينكه ديدم او چطور كلاس را اداره مي‌كند، آن وقت بود كه راحت شدم. باز هم مي‌گويم كه بيشتر از آنكه به او توجه كنم به دانشجويان توجه داشتم. تنوع آرا و ديدگاه‌هاي فكري افراد براي من جالب بود و او اين كار را به روشي براي من تسهيل كرد كه اگر خودش كلاس را در دست مي‌گرفت نمي‌توانستم چنين برداشتي داشته باشم.
نمي‌دانم واژه صحيح آن كدام است اما اين كار نقطه مقابل كوته فكري بود. واژه‌اي كه به ذهن من مي‌آيد «جهان ميهني» است، گرچه اين واژه ديگر كهنه شده است. اين كلاس به نوعي، بيشتر براي وسعت بخشيدن به ديدگاه‌هاي ما بود. در كل فكر مي‌كنم كه آن دوره خيلي معمولي بود. افراد زيادي بودند كه حس و حال آن دوره به همين شكل ديد آنها را وسعت بخشيد.
اين حالت، از تجربه پيوستن به يك كليسا یا پيوستن به يك ايدئولوژي متفاوت است. مثل تفاوت بين دوش گرفتن يا فرو رفتن در يك چشمه آب داغ است. يكي را انجام مي‌دهي چون بايد انجام دهي، اما ديگري را انجام مي‌دهي چون اين طور مي‌خواهي. اين لذت است كه همچنان براي تكرار آن رجوع مي‌كني. آن كلاس اين طور بود: چشمه‌اي داغ از عقايد.


ماري ورثي: ايمانش بيشترين انگيزه او بود.
پس از دستگيري ماري ورثي در يكي از بي‌شمار اعتصاب‌هاي نشسته‌اي كه به برگزاري آن در آتلانتا كمك كرده بود ، اين پدر كينگ، مشهور به «ددي» كينگ، بود كه با گذاشتن وثيقه او را از زندان آزاد كرد. او مي‌گويد در کل در دانشکده کسی نمي‌توانست در كلاس‌هاي زيادي غیبت کند، چون استاد عصباني مي‌شد. تنها كلاسي را كه او هيچ‌گاه در آن غيبت نكرد كلاس كينگ بود. رشته اصلي ماری علوم بود اما به فلسفه عشق مي‌ورزيد.

ماری ورثی: «دکتر کینگ استاد بسیار خوبی بود. او الهام‏بخش بود.»

ورثي در دانشكده به بهائيت گرويد. او همزمان با فارغ‌التحصيلي با يكي از پيروان اين آئين كه سفيدپوست بود، ازدواج كرد. اين اقدام در آن زمان خطرناك بود چراکه چنین ازدواجی تنها در هفت ايالت قانوني بود. اين زوج به سراسر كشور سفر مي‌كردند و سعي در انتشار اعتقادات خود داشتند. پيام آنها، بر نهضت حقوق مدني متمركز بود، از تعصب بيزار بود و يگانگي ابناي بشر را تعليم مي‌داد. ورثي پنج فرزند خود را هم با همين روحيه بزرگ كرد. او اكنون به عنوان يك هنرپيشه در فلوريدا فعاليت مي‌كند.
تا جايي كه به كلاس دكتر كينگ مربوط مي‌شد، من فقط در يك كلاس فلسفه اجتماعي ثبت‌نام كردم و او اتفاقاً استاد آن بود. او آن موقع شناخته شده بود، اما يك رهبر مشهور بين‌المللي نبود. او دكتر كينگ بود. خانواده‌اش را مي‌شناختيم. پدرش كليسايي كاملاً شناخته شده در جامعه داشت و در محله سياهپوستان شخص برجسته‌اي بود.
دكتركينگ استاد خيلي خوبي بود. او الهام‌بخش بود. خيلي مردم اين را نمي‌گويند، آنها بيشتر او را فردی سياسي مي‌دانند، اما من اورا انساني بسيار مذهبي مي‌دانستم. او در مورد مذهبش صحبت نمي‌كرد و در كلاس كار سياسي نمي‌كرد. او كسي بود كه به طور كاملاً آشكار تحت تأثير ايمان مسيحي خود قرار داشت. او واقعاً اين ايمان را منتشر مي‌كرد. او تنها خواست خداوند را اجرا مي‌كرد. شيوه او چنين بود.
بودن در آنجا آن طوري نبود كه فكر مي‌كنيد. باوركردني نيست. خيلي عادي فقط آنجا بوديم، به عنوان بخشي از دانشكده. او نمي‌گفت من مرد بزرگي هستم. لازم نبود بگويد. همين كه كنارش قرار مي‌گرفتيم اين را مي‌فهميديم. مي‌ديديم كه كارش را انجام مي‌دهد و الهام‏بخش مردم است.
آتلانتا در مقايسه با ديگر نقاط خيلي آشوب زده نبود. حتي وقتي ما به خاطر اعتراض دستگير شديم، اين بازداشت خيلي خشن نبود، ما را نزدند. مثل موضوع سوار شدن بر اتوبوس‌ها نبود كه كاملاً خشونت‌آميز بود. سفيدپوستان نزديك جايي بودند كه من زندگي مي‌كردم. آنها همان جا سرنبش بودند. البته بخش‌هايي از شهر متفاوت بود. ما اين تئاتر سرباز بزرگ را داشتيم و رهبران (حقوق مدني) در مورد برگزاري اعتراض در آنجا براي الغای تفكيك نژادي صحبت مي‌كردند.
فكر مي‌كنم من پیش از آن نادانسته اين تفكيك را فسخ كرده بودم چون براي ديدن يك نمايش به آنجا رفته بودم. هيچ‌كس هم به من نگفت نمي‌توانم بروم. در مورد اتوبوس‌ها هم همينطور بود.

ورثی می گوید: «کینگ بسیار تحت تأثیر مسیحیت بود و تنها خواست الهی انجام می داد.»

من هميشه به سياست توجه داشته‌ام. اما هيچ‌وقت خود را درگير امور سياسي نكرده‌ام. خودرا بيش‌تر از اينكه بعدها به فرزندانم آموزش دهم چه چيزي درست بوده است، يك فعال سياسي نمي‌ديدم. اما در دانشكده، تمام اين جنبش‌های دیگر را در دانشكده‌ها و مدارس سراسر كشور مي‌ديديم بنابراين تصميم گرفتيم که بايد در آنها شركت كنيم.
ما در تمام جلسات هماهنگي و جلسات آموزشي احتراز از خشنونت شركت می كرديم. اين كار را تمام آخر هفته‌ها انجام مي‌‌داديم. و بالاخره موقع اعتراض فرا رسيد. خيلي ساده بود. خيلي وقت‌ها براي راهپيمايي به مركز شهر مي‌رفتيم. ما يك طرف ‌بوديم و کوکلاکس کلان (KKK) [انجمنی مخفی سفید پوستان که مخالف آزادی بردگان بود] در سمت ديگر راهپيمايي مي‌كردند. من در برخي از اولين اعتراضات نشسته آتلانتا شرکت کردم. به همین راحتی که تصور می کنید، نبود. به ما رسیدگی نمی شد. واقعا باید تلاش می کردی تا جایگاهت را حفظ کنی. برخی معلمین در درس هایشان برای ما گفته بودند که نمی شود از پیتر دزدی کرد و به پاول داد.
مادرم کمی نگران بود. او تنها بود و نمی دانست برای ما چه اتفاقی خواهد افتاد. اما ما می دانستیم که عاقبت شرکت در اعتراضات نشسته چه خواهد بود. مي‌دانستيم كه به زندان مي‌افتيم. ولي این را هم مي‌دانستيم كه بايد اين كار را انجام دهيم. مادرم چيزي عليه اين كارها نمي‌گفت. و من دستگير شدم. تمام روز را در زندان گذراندم و اين پدر دكتر كينگ بود كه با وثيقه ما را از زندان آزاد كرد.
من در مورد گرفتن كلاس با دكتر كينگ صحبت نمي‌كنم. به نوه‌هايم هم گفته‌ام. وقتي روز دكتر كينگ بيايد آن را به ياد فرزندانم مي‌اندازم يا در مورد اينكه اعتراضات ما چگونه بود صحبت خواهم كرد. اما وقتي آنجايي، آن طور كه فكر مي‌كني نيست. آن دوره باوركردني نيست يا شايد كاري غيرقابل باور باشد كه ما آن را انجام داديم. به همين سادگي همان طور كه او بود.


كشيش ويلي جي.رايت: بايد به دور از خشونت مي‌بود
تادئوس جي. رايت(Thaddeus T. Wright) 9ساله بود كه پدرش در سال 1980 فوت كرد. اما كشيش ويلي جي.رايت(Willie J. Wright) تأثير زيادي بر پسرش گذاشت. او مي‌گويد: مردم معتقدند كه نسل جنگ جهاني دوم برترین‌ترين نسل بود. فكر مي‌كنم كه والدين من پول آنها را به گردش در آوردند. آنها به ابتكار خود و تحت بدترين شرايط اعتراضات را سازماندهي كردند و براي برابري جنگيدند. رايت و كينگ آنقدر به هم نزديك شده بودند كه حالا تادئوس ـ به عنوان یک فرمانده ارشد نيروي دريايي ـ فكر مي‌كند كينگ يكي از اعضاي خانواده بود.

 

ویلی رایت به همسرش گفت: «کینگ سخنان مسیح را به کار می برد، اما از تعالیم گاندی برای بیان این که چگونه باید آنها را تحقق بخشید بهره می برد.»

رايت و همسر آينده‌اش هتي اسميت (Hattie Smith)، پيش از شركت در كلاس كينگ جزو گروه «گرينويل 8» (Greenville 8) بودند كه اعتراض نشسته‌اي را در كتابخانه مركزي مخصوص سفيدپوستان در شهر كاروليناي جنوبي برگزار كرد. رايت هنگام ورود به مورهاوس آماده ادامه فعاليت‌هايش بود. همسرش در اين باره مي‌گويد: دوره هيجان‌انگيزي بود. اما اعضاي كلاس واقعاً نمي‌دانستند كه او چقدر مشهور خواهد شد و نمي‌دانستند خود چه خواهند شد. چارلز بلك ،یکی از اعضای كلاس، از دوستان صميمي شوهر من بود. او به عروسي ما هم آمد. مرد خيلي خوبي بود. در سال 65[19] براي كمك به برپايي اعتراض به گرينويل آمد. شوهرم هميشه از خودگذشتگي او را مي‌ستود.
او وقتي فهميد كه دكتر كينگ استاد آن كلاس است، هيجان‌زده شد. من آن موقع برايش نامه مي‌نوشتم و او در مورد كلاس چيزهايي به من مي‌گفت. او می گفت: اميدوارم كه ثبت نام به خوبي انجام شود و كساني كه نيازمند چنين كلاسي هستند وارد اين كلاس شوند. ما هميشه مارتين را يكي از افراد مطيع مورهاوس مي‌دانستيم.
 ويلي مي‌گفت تدريس روز به روز كمي با ديگر كلاس‌ها متفاوت بود. او مي‌گفت كه مارتين عادت داشت از گفته های مسيح براي تدريس بهره ببرد، اما چون كلاس در مورد فلسفه بود از آموزش‌هاي گاندي براي توضيح نحوه انجام آن استفاده مي‌كرد. و چون تصور مي‌رفت كه تمام افراد مورهاوس توان رهبری داشتند، مارتين مي‌دانست كه به تعدادي از مستعدترين افرادي تدريس مي‌كند كه براي هدايت نسل بعد به كار خود ادامه خواهند داد.
درس خواندن با كسي كه مرشد شما شود و شما شاگرد او شويد خيلي نادر است و اين حالت رو در رو به او انگيزه زيادي مي‌داد. در آن زمان يك نفر شانه به شانه آنها بود، كسي كه از دانشکده آنها ‌آمده بود و مداركش را نشان آنها مي‌داد تا بفهمند چه طور بايد اين كار را انجام دهند، به خصوص با وجود آن همه اثرات سويي كه در جامعه بود. جنگ داخلي كارآيي نداشت پس بايد کارها به دور از خشونت انجام مي‌شد.

 

رایت که در 1980 درگذشت، به فعالیت در عرصه حقوق مدنی ادامه داد و بعد پایان سال های اقدامتش در مورهاوس کشیش شد.»

پيام او به آنها اين بود، «به شما موهبتي داده شده است و به همين دليل بايد مسئوليت بپذيريد.» مسيح باز هم در اين شيوه در مركز زندگي قرار داشت و چيزهايي كه از گاندي فرا مي‌گرفتند زندگي‌اشان را براي تمام عمر عوض مي‌كرد، چرا كه تغيير را واقعي مي‌ساخت. با چنين ايمان و اعتقادي به فردا بود كه اين كارها ممكن مي‌شد. اين موهبت به افراد زيادي داده نمي‌شود. فقط افراد مناسبي برگزيده مي‌شوند تا به رنج و اندوهشان اعتراف كنند.
آنها در مورد نحوه درمان بيماري‌هاي اجتماع به شيوه‌اي متفاوت صحبت مي‌كردند.
نكته مهم در مورد هاوس اين بود. در آنجا به افراد فرصت توسعه دانشي كه از پيش داشتند داده مي‌شد و مي‌توانستند به مقابله با احساسات فراگير زمان خود بپردازند. برخورداري از موهبت مورهاوس بسيار شگفت‌انگيز است اما فشار براي هدايت و موفقيت هم بسيار زياد است.

می توانید این مقاله رابه صورت کامل در سایت تاریخ شفاهی ببینید. 

جن كريستينسن (Jen Christensen)
ترجمه: اصغر ابوترابی

منبع: edition


http://www.ohwm.ir/show.php?id=2009
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.