شماره 116    |    1 خرداد 1392



گزارش یک انگلیسی از سفر شش ماهه‌ اش به مراسم حج سال ۱۸۷۷ میلادی

وی از این ناراحت است که کارمندان کشتی ‌های انگلیسی رفتار وحشیانه ای با حجاج شرقی دارند، رفتاری که به هیچ روی جرأت ندارند با همولایتی های خودشان داشته باشند.

زمانی تصور می کردیم که فرنگی ها در قرن شانزده و هفدهم میلادی فقط به ایران آمده اند و سفرنامه نوشته‌اند. اندکی بعد دریافتیم که خصلت جهانگردی آنان منحصر به ایران نبوده و آنان بسیاری از نقاط جهان را طی قرنهای شانزدهم تا نوزدهم درنوردیدند و آنچه را به چشم دیدند و تجربه کردند، به رغم همه مشکلات و به شیوه‌ای که خود می شناختند، ثبت کردند.
یکی از سخت‌ترین مناطق برای سفر، جزیره العرب بوده است. جایی که اولا کفار حق ورود نداشتند و دولت عثمانی و اشراف در این باره سختگیر بودند. ثانیا منطقه ای بسیار سخت و صعب و کم آب بود و برای حال و هوای یک فرنگی که در اروپا زندگی کرده بود بسیار سخت بود. ثالثا خوی بدوی اعراب در بیابانها بسیار سخت و خشن بود و راه آمدن با آنها برای یک فرنگی که سعی داشت به درون زندگی مردم نفوذ کند، کار ساده ای نبود.
با ای حال، شمار زیادی از آنها به خصوص در قرن نوزدهم وارد این منطقه شدند و سفرنامه های بزرگی نوشتند که نمونه آن سفرنامه لودویگ بیرکاردت به اسم شیخ حاج ابراهیم و دیگری سفرنامه بیرتون به اسم شیخ حاج عبدالله بودند که سفرنامه های هر دو از بهترین هاست.
نویسنده ما جون کین که فرزند یک کشیش انگلیسی و متولد 1854 بوده در سال 1877 ـ 1878 موفق می شود مراسم حج را در حجاز باشد. این سفر شش ماه به طول می انجامد. بخشی در مکه است و بخشی در مدینه. اسم مسلمانی که او برای خود برگزیده الحاج محمد امین است. وی با یک کشتی از مسلمانان از استانبول به جده آمده و آنجا در خدمت یک امیر هندی به نام آمر قرار گرفته که برای حج به حجاز آمده بوده است. اینجاست که وی پناهگاه خوبی برای سفر حساس خود بدست آورده و به راحتی این ایام را سپری کرده است.
حج پدیده جالبی از نظر وی بوده است و به همان اندازه زندگی بدویان و رفتارها و رفت و آمد و شتر و غیر ذلک بسیار شگفت بوده است.


وی شرح سفر را از جده شروع کرده و جزئیات آمدن و ترتیبات خاص آن و تقریبا تمامی لحظات را ثبت کرده است. شرحی از حج در قرآن و فرهنگ محمدی‌ها ـ به قول خودش ـ داده و جزئیات آن را بیان کرده است. وی با اشاره به فرقه های مختلف اسلامی می گوید که عمدتا روی وهابیت و شافعیت تاکید کرده و اظهار می دارد که من از دید آنها مطالب را بیان می کنم.
پس از ورود به مکه نماز جماعت مسجد الحرام با حضور هزاران نفر که گرداگرد کعبه به صورت دایره وار بوده اند توجه وی را جلب کرده و می گوید که من اغلب از منفذ خانه ام به این صحنه می نگریستم و تمام لحظات آن را زیر نظر داشتم. در میان نمازها، به خصوص نماز صبح بسیار روح انگیز بوده است.
یک روز به کوه ابوقبیس رفته و بر بالای آن مسجد کوچکی را ملاحظه کرده که می گفتند شق القمر، معجزه رسول، در آنجا رخ داده است. از همانجا نگاهی به خانه های مکه کرده و وصفی از این خانه ها و کیفیت ساخت و مصالحی که در آنها بکار می رود، بدست داده است. خانه های بزرگ و چند طبقه، با پنجره های بسیار کوچک، و هیچ دو خانه ای شباهتی با یکدیگر ندارند و گویی با قانون عدم تشابه ساخته شده اند.


یک روز عصر وارد حرم می شود. هر در یک محافظ هندی دارد که مراقب کفش های مردم است که هر جفتی را در یک قفسه چوبی جایی که طراحی برای این کار شده قرار می دهد. درست مثل خانه کبوتر. مردم هم به عنوان هدیه پولی به او می دهند. ادب این زائران، سکوت، نشستن آنان در حالی که پاهای خود را جمع کرده اند و قیافه های مظلومانه آنان چیزی است که به لحاظ معنوی و اخلاقی توجه او را جلب کرده است. هیچ کس آنجا آب دهان نمی‌اندازد. کوری را هم دیده که بین همه این صفوف بدون عصا حرکت می کند و آب زمزم که افراد نزدیک می شوند و آن را به سر و صورت می زنند. شش هفته گذشته بود او اکنون احساس کرده است که در وطن خود قرار دارد.
آگاهی وی از زندگی روزانه در آنجا جالب است. شبها گرد یک چراغ که وسط غرفه گذاشته می شده و پس از غذا، شیرینی می خوردند و نارگیل می کشیدند و برای همدیگر داستانها تعریف می‌کردند.
یک بار هم کسی به او خبر داده است که در این شهر یک زن انگلیسی به نام سیده فینوس هست. این خبر برای وی بسیار شگفت بوده است. وی حساس شده و تلاش کرده است تا خبری از وی به دست آورد وبا او صحبت کند. به او گفته اند که سالهاست او در مکه زندگی می کند. بالاخره وی را می یابد و در حالی که لباسهای زنان مکی را پوشیده و فقط چشم او پیداست وی را ملاقات می کند. می گوید وقتی چشمش به من افتاد احساس کردم که زیر آن مقنعه در حال اشک ریختن است. در صحبت با وی در می یابد که وی از سال 1858 مسلمان شده است. او می گوید در نیم ساعتی که بودم در یافتم که او یک زن انگلیسی فهمیده و فرهنگی است. خواستم دست بدهم گفت نه، ولی بگو در مسجد کجا نماز می گذاری، من هر روز ظهر می توانم شما را در آنجا ببینم. در این بین او از «زنانه»‌ یاد می کند، بخشی از هر خانه اشرافی که خانمها در آن قسمت هستند. این اصطلاح از هندی ها به آنجا آمده است.


وی دو سه روزی گرفتار کارهای جاری بوده و نتوانسته آن خانم انگلیسی را ملاقات کند. احتیاط هم می کرده است، زیرا ملاقات یک زن و مرد انگلیسی در آن شهر می توانسته بسیار حساسیت برانگیز باشد. در ملاقات از جلو یک نگهبان ترک رد شده و بلند با هم عربی صحبت کرده اند تا گوشه دنجی را به دست آورده و این زن پس از سالها توانسته به زبان مادری صحبت کند. وی می گوید که وی بسیار گریه کرد.
وی گشتی در شهر زده و بچه های مدارس را دیده که مشغول بازی هستند. بازی های آن ها را وصف و با آنچه در انگلیس است مقایسه کرده است. یک لحظه بچه ها اطرافش جمع شده و متوجه شده اند که فرنگی است. به او گفته اند ای سگ مسیحی، اگر واقعا مسلمان هستی شهادتین را بگو. اندکی بعد سنگباران شده و سر و پایش هدف سنگ بچه ها قرار گرفته است. بالاخره گریخته در هر حالی تا مسیری طولانی بچه ها در عقب او را تعقیب می کرده اند.


زندگی روزانه یک خانواده چه قدر هزینه دارد؟ چه چیزهایی مصرف می کنند و هر کدام چه مبلغی هزینه می برد؟ وی جدولی کامل به دست داده و تمامی هزینه های جاری یک نفر را از گوشت و سبزیجات و آب و شکر و چوب برای آتش و عدس و نان و چای و روغن چراغ و غیره برشمرده است.
اما بچه های عرب که در مغازه ها هستند و غالبا هندی هم می دانند و جان کین با یکی از آنها بنام اسماعیل مرتب صحبت می کرده است. این که زنان برای خرید غالبا این بچه ها طرف هستند و مشکلی برای گفتگو ندارند.
وی شرح مفصلی از وضع مسجد الحرام و تمامی اجزاء آن داده و داستانها و اخباری را که مربوط به هر بخشی است به اجمال اشاره کرده است. وقتی شب می شود 2860 چراغ در مسجد روشن می شود تا نور مسجد را تامین کند. حجاج تا ساعاتی بعد از نماز عشاء نشسته و مشغول نماز و دعا هستند. بعد از آن از جبل نور که در شمال شرق مکه است یاد کرده است. جایی که محل غار ثور بوده و قبه ای هم روی آن بوده است. از توضیحات بعدی وی معلوم می شود که وی در حال شرح غار ثور است که بسیار بلند تر از کوه حراست.
شهر مکه مملو از مراکز عسکری و نظامی ترکهاست و آنان امنیت شهر را در اختیار دارند. اکنون شلوغ شده و فقط دو روز برای رفتن به عرفات مانده است.


نویسنده فصلی خاص را به نژادهای موجود در حج اختصاص داده و در باره هر کدام آنها گزارشی کوتاه می دهد. ترک، عرب، هندی، ملایی، زنگی، ایرانی، مغربی، سوری، تاتار و بدو انواع طوایفی هستند که در مکه زندگی می کنند. وی از قیافه، تا نوع کار و عادات و رنگ پوست گرفته تا شمار آنان را بیان می کند. هندی های ساکن مکه نزدیک سی هزار نفرند. شماری افغانی هستند که در آنجا به سلیمانی معروفند و بسیار بدنام. پیش هر عربی اسم سلیمانی بیاوری کلمه حرامی را دنبالش خواهی شنید. بالاترین درصد مکی ها، از هندی هاست که بیست درصد هستند. ایرانیها را ده درصد حاج می داند و می گوید که به خاطر عقایدشان برخورد بدی با آنها می شود. غالبا از خشکی می آیند. در مکه برخورد خوبی دارند، آرام، اهل مسالمت. ایرانی مقیم در مکه بسیار اندک است، با این حال در همین ایام مشغول خرید و فروش احجار کریمه و میوه های خشک هستند.


فصلی به حیوانات و گیاهان موجود در مکه اختصاص یافته و در نخستین گام بحث مفصلی از شتر شده است. پس از آن نقش خر، قاطر و غیره. یک خر را با سی دلار می توان خرید، خر بسیار خوب. کار خر معمولا بین جده و مکه است. پس از آن از گوسفند و میمون و حیوانات دیگر. و سپس از گیاهان و نباتات. اینجا دلار را ریال می گویند و همه چیز با آن معامله می شود. پول انگلیسی و روپیه هندی هم فراوان است. وضع نظافت و بهداشت بسیار آلوده و دلیلش هم نبودن فاضلاب. وی وصف مفصلی از حیوانات مرده گرفته تا بقیه مسائل غیر بهداشتی و رها بودن فاضلاب دارد.
بالاخره وقت به عرفات می رسد و از این پس نویسنده گزارش این سفر کوتاه و وضع خیمه ها و رفتارهای مذهبی و غیره را بدست می دهد. روی هر شتری شقدف گذاشته اند و در این کوچه های تنگ، شترها و شقدف ها بهم می خورد و بساطی بر پا می شود. لباس سفید حجاج چشم وی را گرفته است. حتی لباس زنها هم که دوخته است باز سفید است. گروه موسیقی وابسته به شریف مکه هم بوده که وی آن را هم وصف کرده است. شریف مکه را دیده و از قیافه و لباس و اطرافیانش وصفی بدست داده که جالب توجه است. شریف چهل ساله که ریش و سبیل اندکی دارد و دنباله او عموزادگان و برادرزاده‌ها. پس از آن افسران ترک که راه را برای پاشا هموار می کنند همراه با نیروهای مسلح ترک. وقت نماز صبح می شود. صدای استغفار و توبه بلند است. وی تاکید دارد که صحنه های شگفتی است که تعداد بسیار نادری از اروپایی ها دیده اند.


در راه وصفی از شتران مرده دارد و قبرهای تازه از مردانی که می میرند و همانجا دفن می شوند. شب را در منی هستند و روز به سمت عرفات رفته پس از استقرار چادرها را می زنند. ظهر به سراغ محلی می رود که واعظ قصد خطبه خواندن دارد. از چشمه آب در عرفات یاد کرده که مردم چطور وضو می گیرند و گاه شخصی کل هیکلش را زیر آب می کند. از شلوغی امکان خواندن خطبه فراهم نشد. بالا و پایین رفتن مردم را هم روی کوه عرفات وصف کرده است. پس از آن شب و حرکت به سمت منی. اطلاعات وی در این باره دقیق نیست اما در همین فرصت و با آشنایی، سعی کرده جزئیاتی را بیان کند. بازار منی یکی از بهترین صحنه هایی است که از قدیم وصف می شده است و جون کین هم در این باره سخن گفته است.
پس از اعمال به مکه باز می گردند و در همان روز شخصی او را دیده و می گوید: انگلیسی ها محمدی می شوند تا بیایند اینجا و کارهای ما را ببینند و کتابها در باره ما بنویسند. یک روز کعبه را برای مردان و روز دیگر برای زنان باز می کنند تا داخل بروند. همان روز باز سیده فینوس را می بیند. او اجازه می دهد که صورت وی را بنگرد. در می یابد که حوالی چهل سال دارد و حتما در جوانی زیبا بوده است. این که چطور یک زن انگلیسی تا این حد دوام آورده که سالها در مکه زندگی کند برای وی شگفت آور است. در این دیدار جزئیات تازه ای از زندگی و پدر و خانواده و محل تولدش برای وی گفته است. حالا هم به جز کارهای منجاق دوزی، در خانه یک هندی اتاقی در قسمت زنانه دارد و گاه نامه های انگلیسی که برای او می آید این زن ترجمه می کند.


این روزهای اقامت وی در مکه، هوا اندکی رو به خنکی است و باد و باران هم فراوان هست. گزارشی از اوضاع خیابانها و محلات پس از باران. گزارشی هم از کیفیت دفن در میان مسلمانان. باز هم در وقت رفتن از مکه سیده فینوس را می بیند. بشدت ناراحت است و حالت هیستوریک دارد. قافله در بیرون شهر آماده حرکت شده، جایی به عنوان وادی مکه. او به بهانه خرید باز به مکه بر می گردد تا زن انگلیسی را در حرم ببیند. آخرین ملاقات و بعدهم یک خاتمه باز در باره وی در ادامه آمده است. وی از تلاشهای خود برای بازگرداندن وی پس از بازگشت خودش به انگلیس سخن گفته است. این که حتی چاپ کتابش را به تاخیر انداخته تا بتواند از طریق وزارت خارجه انگلیس او را باز گرداند اما تلاشها ناکام مانده است.
بخش دوم کتاب سفر به مدینه است. حج یک امر قرآنی است اما سفر به مدینه در قرآن نیامده و بر اساس احادیث است. با این حال، همه به این سفر می روند. قافله هندی، آخرین قافله ای است که مکه را ترک می کند و این وقتی است که یک ماه از حج گذشته است. از اینجاست که نویسنده تازه شترسواری یاد می گیرد و وصفی از آن به دست می دهد. رفتن بالای شتر بدون پلکان، و قرار گرفتن در درون شقدف که آن را با دقت وصف کرده است. از وادی فاطمه عبور می کنند. رفتن در مسیر، پیاده شدن برای نماز، و این که شتر همچنان حرکت می کند، شما باید وضو بگیرید و نماز بخوانید و دوباره با سرعت خود را به شتر برسانید. توقف گاهها و زدن خیمه و تهیه آب و این که بسیاری پیاده در کنار شتران یا پشت سر آنها می آیند و گاه دیرتر می رسند. قواعد تعامل با جمال، مبلغی که می گیرد، هزینه روزانه ای که بابت غذا به او پرداخت می شود و بسیاری از جزئیات در اینجا آمده است.


فصلی به عنوان «مشکلات راه» دارد که از دزدان و راهزان در آن یاد شده است. کسانی هستند که در می مانند و در بیابان رها می شوند و بدون شک خواهند مرد. وی در شگفت است که این چه احساسی است که آدمی را وادار می کند که پانصد میل راه را پیاده بیاید. یک راهزن را هم دستگیر کرده به عنوان اسیر نگاه می دارند. شگفت که یکی از شتردارهاست. حکایات جالب و جزئی از اتفاقاتی که می افتد بیان کرده که هر کدام داستانی زیباست. جنازه هایی که در راه می بیند و سرهای جدا شده و این که راهزنان تمام حجاجی را که از قافله پرت افتاده اند کشته اند. کم آبی و حتی بی آبی و مشکلات ناشی از آن. به رابغ می رسند، جایی که دو سه روزی خواهند ماند تا جانی تازه کنند. اینجا در پناه تفنگهای ترکی هستند و راهزانان راهی برای حمله ندارند. دوباره حرکت می کنند. قافله در دو تا سه و حتی چهار خط حرکت می‌کند. تفنگها برای ترساندن دزدان یکسره در حال شلیک است.


نخستین نگاه به مدینه همراه با وصف این شهر و خانه ها و مسجد پیامبر است. شهری که در میان درختان سبز قرار گرفته است و مثل یک جواهر می درخشد. جایی که محمدی ها دوست دارند جسدشان آنجا دفن شود. جمعیتی به سوی آنان می آید و پیشنهاد اجاره خانه و غرفه ها دارد و یا غذا و طعام آورده است تا به آنان بفروشد. وی منزلی را که همراه با رئیس هندیش گرفته‌اند وصف کرده و این در وسط یک باغ قرار دارد. آب گوارایی که از یک چاه در می آید و در اختیار آنهاست. قرار است ده روز در مدینه بمانند و پنجاه نماز جماعت بگذارند. اینجا خرما هست و وی در باره آن به تفصیل سخن می گوید. همین طور از دیگر محصولات این شهر. رئیس خواجگان حرم هم هر روز می آید و داستانها و حکایاتی در باره مسجد و حرم و روضه می گوید. فصلی را به حرم اختصاص داده است. او که به دلیل جراحتی که پایش در راه برداشته نمی توانسته زیاد گردش کند، آن روز را به قصد وصف حرم به آنجا آمده و جزئیاتی را در باره حرم نبوی شرح داده است. نیمی از جمعیت که برای نماز ظهر جمع شده بودند هندی بودند. باقی از سایر گروهها از جمله ایرانیان. ظهر فردای آن روز پنجاه نماز تمام می شود. [این عادت سنیان است که در مدینه پنجاه نماز جماعت بخوانند تا بهشت بر آنها واجب شود.] مساحت مدینه یک سوم مکه است اما نواحی آن طولانی تر است.


اکنون باید به تدریج آماده بازگشت شوند. حالا دیگر به شتر سواری عادت کرده و دلش برای آن تنگ هم شده است. شب آخر را بین خواب و خوردن هندوانه و تدخین می گذرانند. خیمه گاه آماده شده و همه آنجا رفته و درخوابند. در اطراف آن تفنگداران هستند که امنیت آن را از راهزنان تامین می کنند.


بالاخره قافله حرکت می کند، از میان رمل‌ها و گاه صخره‌ها. در این قافله 320 شتر است و تقریبا همین مقدار انسان. افراد تازه زیادند، و این ها هندی های مقیم هستند که بعد از سالها قصد بازگشت به وطن دارند. وقتی از مسیر عبور می کنند یکسره نگاه می کند که آیا آثار معدنی هوایداست یا خیر. با این که اعتراف می کند اطلاعات زیادی ندارد اما بارها به آن اشاره کرده است. هوا گرم است و بدوی ها تلاش می کنند با سرعت هرچه بیشتر قافله را به جلو برانند. لباس این بدوی ها همه جایشان را جز قسمت پایین پا پوشانده و از باد و گرد و غبار در امان هستند. باد شدت کرد و این درست یک ساعت قبل از رسیدن به خیمه گاهی بود که در توقف گاه زده بودند. اصلا در چنین بادی امکان زدن خیمه نبود. قافله چه قیافه ای پیدا کرده بود. سراسر آن غبار گرفته و پر از رمل. به قریه ای رسیدند و قرار شد از آنجا کمک بگیرند و غذا تهیه کنند.


فصل بعدی اختصاص به برخی از حوادثی یافته کی در میان راه رخ داده است. همراه وی مرتب در باره مسیحیت با وی بحث می کرده است و در باره معجزه تبدیل آب به خمر پرسش داشته است. محمدی ها، مریم را پاک می دانند اما الوهیت مسیح را باور ندارند. او و همراهش در شقدف ساعت های متوالی بحث دینی داشته اند. دو نفر از همراهان آنها جا مانده اند و حتما در بین راه مرده اند. در مرحله ای دیگر پنج نفر دیگر از میان رفتند. همچنین شتری که مرد. اقامت مجدد در رابغ. اینجا به ساحل دریای سرخ نزدیک است و ماهی هم وجود دارد. آمر نام اربابی است که او در سایه وی به این سفر آمده و در همین مسیر، عموی این آمر هم فوت می کند. این مرد آرزو داشت در شهر مقدس دفن شود و ما از اینجا تا مکه فاصله ای نداشتیم. قرار جسدش را در پارچه ای بپیچند و روی شتر بگذارند اما بدوی نپذیرفت مگر آن که مبلغ سنگینی بگیرد. خوب آمر نپذیرفت و قرار شد همانجا دفن شود.


قافله وارد مکه می شود تا از آنجا به جده برود. توقفی دارند و دوباره مجهز شده به سمت جده می روند. در راه باز مساله راهزنان هست و این که اساس راهزنی از همان طفولیت در وجود این بدوی ها شکل می گیرد، اگر نگوییم که ارثی است. وقتی سراغ آب رفتم و لباس را درآوردم تن را بشویم، آمدم که همه لباسها رفته است. این یک کودک بود. متوجه شدم و او هم دریافت. اما فرار نکرد. پول می خواست تا لباس را پس بدهد. یک بچه چهارده سال با یک کارد... این جرأت می خواست و او داشت.
نزدیک غروب بود که دریا را دیدیم و این یعنی جده. با چند زروق کوچک، جماعت آنها سوار کشتی شده و حرکت می کنند. صبح روزی که به بمبئی می رسند، او می تواند سرش را بتراشد و لباس های اروپایی خود بپوشد. هیچ کس از رفیق های محمدی فکر نمی کردند این جوان که ماههای گذشته خود را یک محمدی کرده بود، امشب به اندازه سه نفر گوشت خوک خورده است! چند روز بعد آمر را در راه دیدم. مرا نشناخت شاید هم خود را به تجاهل زد.


آخرین صفحات کتاب کلیاتی در باره حجاز است. حجاز جایی است در اختیار ترکان، اما ترکانی که نمی توانند امنیت آن را تامین کنند. دو شهر اصلی آن مکه و مدینه که 360 میل فاصله دارند. دو بندر اصلی یکی جده و دیگری ینبع. سالانه شمار زیادی از مردم در این مسیر رفت و آمد می کنند که عبارت از همان حجاج هستند. جده بندر آزادی است که همه چیز هست و مسیحی های فراوانی هم آنجا رفت و آمد دارند. قبری هم منسوب به حوا در آنجا هست. با این حال من به عنوان یک مسیحی، در مکه امنیت بهتری از جده داشتم.


اشارتی هم به رفت و آمد حجاج با کشتی های انگلیسی دارد. جالب است که این حجاج مسلمان در کشتی های انگلیسی می نشینند و رفت و آمد می کنند. وی از این ناراحت است که هم ولایتی ها او رفتار وحشیانه ای با حجاج شرقی دارند، رفتاری که به هیچ روی جرأت ندارند با همولایتی های خودشان داشته باشند. یک بار دیدم که مردی را به خاطر این که بلیط زنی به مقدار ده روپیه کم بود، در حالی که زن مشغول بوسیدن پای او بود، پایش را به دهن او گذاشته بود!


یادداشت آخری باز در باره سید فینوس دارد. اسمش ترکیبی از بیجوم زهره بوده است. وی اندکی بعد به هند برگشته و ماموران انگلیسی وی را یافته‌اند. تلاش زیادی شده که به مسیحیت باز گردد، اما انکار کرده و نپذیرفته است.


کتاب توسط ساره هادی از انگلیسی به عربی ترجمه شده و در سال 2012 توسط انتشارات الرافدین منتشر شده است.

رسول جعفریان

منبع: کتابخانه مجلس


http://www.ohwm.ir/show.php?id=1780
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.