شماره 103    |    11 بهمن 1391



خواندنی‌ها و امیرانی

سال 1326 بود که تازه دو، سه ماه بود که به دانشکده ادبیات تهران راه یافته بودم و هنوز در مدرسه شیخ عبدالحسین ـ مدرسه ترک‌ها ـ با سه، چهار تن دیگر حجره داشتم. غروب جمعه 20 بهمن همان سال (1326) محمد مسعود در حالی که از چاپخانه مظاهری در اکباتان خارج می‌شد به قتل رسید. همان روز شعری گفتم که در بیشتر جراید چاپ شد. شعری که چند وقت بعد در جلسه ادبی خواندم و مورد توجه قرار گرفت. در پایان همان جلسه جوانی خوش‌ چهره به سراغم آمد و گفت: من امیرهوشنگ عسگری سردبیر خواندنی‌ها هستم. یک نسخه از شعرتان را به من بدهید و اگر فرصت کردید به خواندنی‌ها بیایید تا با هم صحبت کنیم.
آن روزها سرم برای دیدار با مدیران جراید درد می‌کرد و خیلی زود دو روز بعد به خواندنی‌ها رفتم. عسگری مرا به دیدار مرحوم علی‌اصغر امیرانی برد. مردی بلند قامت و باریک اندام که با لهجه کردی صحبت می‌کرد. امیرانی گفت: ما شعرها و نوشته‌های شما را در روزنامه‌ها می‌خوانیم و بعضی از آنها را نقل می‌کنیم. دلت می‌خواهد بیایی در خواندنی‌ها کار کنی؟ برو با عسگری که عازم اروپاست صحبت کن و نتیجه را به من بگو. عسگری قرار بود برای تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری با خرج خواندنی‌ها به اروپا برود که رفت. او نه تنها روزنامه‌نگاری نخواند بلکه با دکترای دندان‌پزشکی برگشت که باعث ناراحتی امیرانی شد و دیگر روی خوش نشانش نداد. برای همین مدتی مسعود برزین و کریم روشنیان آمدند و چند وقتی هم علی‌اکبر کسمایی که این کار برایش کوچک بود. یک روز جوانی با یک بسته کاغذ و نوشته وارد شد که چند لحظه بعد امیرانی او را این‌چنین معرفی کرد:
آقای محمود طلوعی از امروز سردبیر خواندنی‌هاست. با او همکاری کنید. من در جریان تمام این رفت و آمدها مانند هاون سنگی خانه‌های قدیمی در گوشه حیاط نظاره‌گر این رفت و آمدها بودم. در آن سال‌ها بخش شایعات مجله را که یکی از خواندنی‌ترین قسمت‌ها بود با همکاری حبیب‌اله شاملویی عضو دیگر تحریریه تهیه می‌کردم. مأمور بودیم از میان صفحات و ستون‌های ده‌ها روزنامه که همه را می‌خواندیم این اخبار را پیدا کرده و دور آنها خط بکشیم. بعد از این کار، به نظر نهایی امیرانی می‌رسید و انتخاب می‌شدند. موقع انتشار نام روزنامه‌ای که خبر از آن انتخاب می‌شد زیر خبر نوشته می‌شد. در آن سال‌ها مجله تهرانمصور و جرایدی ماند طلوع، ملت ما و اقدام در کنار مرد امروز، آتش و باختر امروز و چند نشریه دیگر منبع این خبرها بوده و پر از شایعات بودند.
از دوره مجله خواندنی‌ها که تقریباً نزدیک چهل سال انتشار آن ادامه داشت نخستین شماره مربوط به اواخر دوره رضاشاه و آخرین شماره‌های آن مربوط به اوایل انقلاب اسلامی و سال 1358 است. محمود طلوعی در دوران سردبیری خواندنی‌ها را مشترک یک مؤسسه سوئیسی کرده بود که بریده جراید مربوط به ایران و آخرین اکتشافات و اختراعات را می‌فرستادند. بالاتر از آن خود امیرانی هم سرمقاله‌هایی داشت که بالای آن نوشته بود «بدون روتوش»  مطالبی می‌نوشت که گاهی مورد بازخواست «دایره مطبوعات» قرار می‌گرفت. ابتکاری به خرج داد و با امکاناتی که داشت سرمقاله را می‌نوشت و حروف‌چینی می‌کرد و می‌فرستاد به دربار تا شاه یا یکی از نزدیکان او بخواند. می‌خواندند و اگر تغییری لازم بود می‌دادند و می‌فرستادند چاپ می‌شد. به همین دلیل نام آن را «بدون روتوش» گذاشته بود. امیرانی یکی از نزدیک‌ترین دوستان سپهبد زاهدی بود. شب‌های بسیار در کازینوی آبعلی با هم دور یک میز نشسته بودند و این را، ما حقوق‌بگیران خواندنی‌ها آخر برج بهتر از همه کس درک می‌کردیم. وقتی مرحوم هارونی حسابدار مجله می‌گفت: «صندوق خالی است» دو، سه روز صبر کنید تا مجله منتشر و پولی برسد همه چیز معلوم بود، یک خاطره کوتاه دیگر از دوران کار در خواندنی‌ها در زمان سردبیری مسعود برزین جالب توجه است. ما سه، چهار کارمند بیشتر نبودیم و بی‌خود نبود که یکبار توفیق، کاریکاتور ما را به صورت قیچی کشید و زیرش نوشته بود «تحریریه خواندنی‌ها» یعنی یک قیچی مقالات خواندنی روزنامه را جدا می‌کرد و چاپ کرده و یک مجله می‌شد. آن سه، چهار نفر کارمند هم عبارت بودند از خود امیرانی،‌ مرحوم برزین با عنوان سردبیر و من و حبیب شاملویی همکارم که اخبار شایعات را تهیه می‌کردیم. یکی دو نویسنده ثابت هم مثل مرحوم ذبیح‌اله منصوری و حسینقلی مستعان و چند تن دیگر که حقوق ثابت نداشتند و به تعداد صفحاتی که می‌‌نوشتند حق‌التحریر می‌گرفتند، با خواندنی‌ها همکاری می‌کردند. برای امثال ما صفحه‌ای بیست تومان می‌دادند و برای مستعان صفحه‌ای پنجاه تومان و جواهر کلام هم همین قدرها. این حسنقلی مستعان از عجایب نویسندگان بود. در هر هفته پنج، شش داستان در جراید و مجلات مختلف به صورت کتاب دنباله‌دار می‌نوشت. دقیقاً به یاد داشت که داستان‌ها مثلاً در خواندنی‌ها یا تهرانمصور به کجا رسیده و از همانجا در هفته بعد پیگیر می‌شد، یک بار هم به هوای اضافه حقوق به اصطلاح اعتصاب کردیم که امیرانی عذر همه را خواست. او اشاره کرد صفحه‌بند مجله می‌تواند به تنهایی خواندنی‌ها را منتشر کند و اشاره کرد که می‌توانیم برویم. البته این هشدار زیاد طولانی نشد و دقایقی بعد همه ما را خواست و حالیمان کرد که کار بدون ما هم می‌چرخد اما اگر تیراژ بالا رفت اضافه حقوق را می‌دهد و آمدیم بیرون و کار خود را ادامه دادیم.

محمدابراهیم باستانی پاریزی

منبع: تجربه، ش 6، آذر 1389، ص 156


http://www.ohwm.ir/show.php?id=1634
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.